اوباما، ناجى کدام طرف!

مصطفی یونسی

تعیین باراک اوباما به ریاست جمهوری امریکا، نظریات و تحلیلهای گوناگون و متفاوتی را بدنبال خود آورد. تمام مدیای غرب، و بویژه مدافعین دولت آمریکا، شب و روز تلاش کردند از اوباما سیمای مردی متفاوت، هوشمند، مسئول، صاحب صلاحیت، مخالف وضع موجودیکه نتیجهُ سیاستهای بوش بود و مدافع مردم، و کلآ چهرهُ رهبری که میخواهد "تغییر" بوجود بیاورد را از این چهرهُ جدید در صحنهُ سیاست در آمریکا بخورد مردم بدهند. تاکنون نیز این تلاش شبانه روزی و همه جانبه توانسته ظاهرآ به چنین هدفی نائل آید. آقای حسن زرهی، سردبیر شهروند، نیز از قائده مستثنی نمانده و متآسفانه با این قافله همصدا شده است. آقای زرهی در سرمقالهُ شمارهُ ۱۲۱۳ این نشریه (امید به تغییر در کاخ سفید) به تعریف و تمجید از این شخصیت و نقشی که میتواند ایفا کند پرداخته است.

اوباما در شرایط سیاسی – اقتصادی کاملآ معینی سرکار آورده شد. این شرایط، نه نتیجهُ تلاش دولت امریکا برای فراهم آوردن شرایطی مناسب در زندگی انسانها، بلکه دقیقآ در نقطه مقابل آن و در نتیجهُ ناکام ماندن دولت امریکا در تثبیت کردن آنها بر جان و مال مردم بود. بیشک پرداختن به دلایل سرکار آوردن اوباما و شخصیتی که از وی ساخته و پرداخته شد یکی از موضوعات حساس و ضروری در این روزهاست. این دلایل را باید بررسی کرد و شناخت تا بجای قرار گرفتن در مسیریکه دولت و سیاستمداران امروز آمریکا تعیین کرده اند، بتوان به مردم و جامعه نشان داد که تغییر افراد و شخصیتها در مسند قدرت – هر چند و ظاهرآ با نیت و پیام خیرخواهانه – عملآ نمیتواند بمعنی گشایشی و امیدی در زندگی واقعی شان باشد.

شرایط اقتصادی:

بدنبال شکست و افول سیستم سرمایه داری دولتی در شوروی و کشورهای معروف به بلوک شرق، و بدنبال آن تغییر دنیای دو قطبی به سرکردگی امریکا و شوروی جهان با اوضاع کاملآ جدیدی روبرو شد. آمریکا، و در حقیقت سیستم بازار آزاد بعنوان یکی از سردمداران اصلی قطب بندیهای موجود، فرصت را طلایی دید و با پوشش ظاهرآ فریبندهُ "دمکراسی" میداندار و صحنه گردان اصلی در جهان گردید. بوشِ پدر به همراه مارگارت تاچر تلاش خود برای بدست گرفتن سکان سرمایه داری و بی حقوقی مردم را تحت پوشش "نظم نوین جهانی" آغاز کردند. این دو سردمدار یکه تاز، اولین قدمهای این تلاش را با شروع تدریجی ِ قطع حق و حقوقهای انسانی ای که روزی معرف چهره ای دمکراتیک از غرب بود، شروع کردند. جنگ خلیج را به بهانهُ حملهُ صدام حسین به کویت، راه انداختند و ضرادخانهُ جنگی و فوق آمادهُ خود را علیه مردم وظاهرآ دولت و ارتش عراق بکار بردند. از برتری سیستم بازار آزاد بر سیستم دولتیِ در شرق گفتند. آن را پایان کمونیزم و حق طلبی و آغاز دمکراسی و اقتدار بازار آزاد نامیدند. جورج بوشِ پسر هم بر همین راستا و در ادامهُ همین سیاست سر کار آورده شد. دولت آمریکا با تمام توان بمیدان آمده بود تا سلطهُ بازار آزاد بردنیا را تثبیت کرده و به سیستمی ظاهرآ ابدی، البته به سرکردگی خود، تبدیل کند. این سیاست نگرفت و با موانعی جدی روبرو شد. قدرتهای اقتصادی بزرگ دیگری پا بمیدان سلطه جویی و کسب اقتدار نهاده بودند و دولت امریکا قادر به تحت تسلط درآوردن انها زیر پرچم خود نشد. چین، ژاپن، اروپای متحد، سربلند کردن دوبارهُ روسیه، همه موانعی جدی برای آمریکا بودند و قلدری سیاسی – نظامی هم کاری از پیش نبرد.

شرایط سیاسی:

سیاستهای دولت امریکا و دیگر متحدینش اساسآ بر دو محوراستوار بود. اول، تعرض هر چه گسترده و گستاخانه تر بر سطح معیشت و زندگی مردم. این دولتها اولین گامهایِ خود را با راه انداختن بر نامه های قطع سوبسید و حمایتهای دولتی، قطع و یا تعرض بر حق و حقوق و رفاهیات اجتماعی – اقتصادی مردم، آغاز کردند. آشکارا و با صراحت اعلام کردند که سیستم دمکراسی و انتخابات پارلمانی و سیستم فدرالی آلترناتیو مناسب و قابل اجرایی برای جهان امروز است. این جارو جنجال، با سوغاتیِ "دمکراسی" به جهان عرضه شد. اجرای چنین سیاستهای شومی، با راه انداختن جنگهای خونین علیه زندگی و هست و نیست مردم تکمیل شد. "دمکراسی" موعود بر زمینهُ ایجاد و رشد احساسات مذهبی، و ملی – قومی، مردم را بجان هم انداخت. این محور دوم این سیاست بود. در کشورها و مناطقی که حداقل دهها سال، و حتی بیش از صدها سال، مردم محترمانه در کنار هم زندگی میکردند، پرچم تقسیمات قومی و مذهبی را برافراشتند. این تلاش ضدانسانی، منجر به راه انداختن جنگ و خونریزیهایی شد که انسانها در دورانهای بوجود آمدن کشورها هم بخود ندیده بود. راه انداختن و سازمان دادن دستجات مذهبی (مانند طالبان در افغانستان) در دهه های هشتاد، و بعدآ سازمان دادن به و کمک به سازمان یافتن گروهها و دستجات قوم پرست تمام نیرو و دستگاههای جاسوسی و بوروکراتیک امریکا را بخود اختصاص داده بود. حاصل، چیزی جز تشدید بدبختیها و مشقات و تیره روزی مردم، هم در داخل امریکا و هم در کلیهُ مناطقی که امریکا دخالت مستقیم داشت، نشد و نبود. همین سیاست باعث رشد و گسترش نیروهایی در آن مناطق شد که سواربر احساسات ضد امریکایی، استیصال، فقر و بیکاری و درماندگی روز افزون، توانستند به نیروهاو حتی دولتهایی تبدیل شوند که در برابر تلاشهای آزادیخواهانه و حق طلبانهُ مردم از هیچ جنایت و انسان کشی ای دریغ نکرده و نمیکنند. سربرآوردن و استقرار جمهوری اسلامی، یکی از نیروه و حاصل این شرایط است.

دولت امریکا، نه تنها در اکثر نقاط دنیا بلکه حتی در داخل امریکا هم با رشد اعتراض و مخالفت روبرو بود. این مخالفتها جدا از مردم حتی به صفوف خود دولتمردان و سیاستگذاران امریکا رخنه کرده بود. نه امریکا توانسته بود به ابر قدرتی یکه تاز تبدیل شود، نه توانسته بود کشورهایی را که در آن دخالت نظامی مستقیم کرده بود را برای استثمار و سوددهی به کنترل خود درآورد، و نه توانایی جوابگویی به نیازهای مردم در خود امریکا را داشت. سیاستهای شکست خورده و زمینگیر شده روی میز سیاستمداران و دولت امریکا به کابوسی برای خود آنان تبدیل شده بود. در نتیجه میبایست راه نجاتی بیابند. انداختن گنا