بی پرده در پرده

فریدون گیلانی

gilani@f-gilani.com

www.f-gilani.com

از پرده افتادی

برت داشتم

نفسی کشیدم و آرام رو به رویت نشستم

تا صبح

آشنا نگاهت کردم

با خنده هایت بی اختیار رقصیدم

به گل هایت گفتم که باد به دزدی آمده است

در چشم هایت خوابیدم که شاید این تب فرو بنشیند

قطره قطره صدای ریزش نامه هایت را حفظ کردم

و با غمزه هایت آنقدر راه رفتم

که غریبه نداند به عشق کبریت کشیده اند 

کاش دوباره نمی دیدمت

و فکر نمی کردم که می شود صورتت را از پرده برداشت

کاش قبول می کردم

که بیگانه در قلمرو تو حاکم نیست

و شب ها می شود تا صبح با ستاره حرف زد 

آنقدر از تو دور افتاده ام

که دیگر در خواب هم نمی بینمت

یعنی باید بپذیرم که دروغ پدیده مرتعشی ست

و کتاب هایم را باید پس بگیرم ؟!

در پرده اخم کردی

پرده را به چهارراه آویختم

تا مردم بدانند

که هیچ مسیری یک طرفه نیست

و آن که راه بازگشت را می بندد

از نژاد پرده داران دوره گرد است

و هرگز نخواسته است رنگ آفتابی را ببیند

که بدون دلهره بر پرده رنگ می پاشد 

من از کشاکش رنگ هایم به هیچ شهری نمی رسم

من با تلاطم حرف هایم از هیچ مسیری بر نمی گردم

این پرده که من در معبر آویخته ام

دغدغه ی رنگ هائی ست

که از بوم کوچه ها برداشته ام

و ترکیبش را

از بازی بچه ها وام گرفته ام 

از پرده افتادی

برت داشتم

در پرده ماندی

نگاهت کردم

به هررنگی که در آیی

من از سرعت سطرهایم نمی کاهم

جریان زندگی من

برف پاک کنی ست

که در خیابان های سرگردان 

یخ را در شیشه می شکند

و پرده ها را

در حباب خانه ها به بازی نمی گیرد 

من همیشه با آن چه داشته ام

قفل خانه ها را باز کرده ام

و نگذاشته ام پرنده در قفس

تسلیم پرنده باز شود

و بازهم شعر دوره شبانان را تکرار کند 

از پرده افتادی

برت داشتم

در پرده ماندی

هوا را گرفتم که باد نگیرد

دلم می گوید که دیگر از این پرده نگذرم

و نقاشی را دوباره به پلک هایم بسپرم

هوا که باز شود

دوباره باید رنگ بخرم

و این همه شعر را از دیوارها پاک کنم

مسافران منتظرند که دروازه باز شود . 

بهمن ماه ۱۳۸۷