پس از دو سال و اندی

موضوع اتحاد، همبستگی و پیوستن افراد به احزاب و سازمانهای کمونیستی بار دیگر و به دلیل کاملا قابل فهم خیرش اخیر مردم در ایران به صفحه اول سایتها و نشریات جریانات کمونیستی راه یافته است. این یاددشت صرفا تلاشی برای طرح یکی از موانع این مهم است.

من هم معتقدم تشکیلات لازمه فعالیت جمعی است. دو قطبی کمونیست منفرد ـ متشکل که در آن منفرد محکوم و متشکل قهرمان جلوه داده میشود عمدتا از سوی تشکلات هرمی در توجیه علت وجودی خود و همچنین بعنوان یک ابزار فشار اخلاقی روی کمونیستهائی که بدلایل مختلف متشکل نیستند، بکار گرفته میشود. در عالم واقع عوامل مختلفی در منفرد شدن یا منفرد ماندن یک کمونیست دخیلند که بعضا ربطی به او یا تشکلات موجود، حال با هر ساختاری، ندارند. سرکوب دولتی در ایران در راس این عوامل قرار دارد.

سرکوب دولتی

در متن تاریخ صد و ده سال گذشته سرکوب و ارعاب سیستماتیک حکومتی یک نقش تعیین کننده در تشکل گزیزی در ایران داشته است. سرکوب سیستماتیک دولتی به هیچ حزب و سازمان اپوزیسیونی رحم نکرد و لزوما منحصر به احزاب کمونیست نبود اگر چه انگیزه اصلی سرکوبهای سیاسی وجود فعالین و تشکلات کمونیستی بودند. در تمام مقاطع بلافاصله پس از انقلاب مشروطه تا دوره پسا جنگ اول جهانی، جنگ دوم جهانی تا سرکوب پس از کودتای ٣٢ و سرکوب انقلاب ۵٧ تا امروز، هر بار احزاب و سازمانهای کمونیستی (حال حتی سوسیال دمکراتهای منتسب به کمونیسم) را آنچنان وحشیانه و سبعانه لت و پار کردند که وحشت از تشکل گرائی به یک موتاسیون اجتماعی تبدیل شد. سرکوب کمونیستها به این شدت و حدت در کشورهای همسایه و دارای شرایط اجتماعی مشابه، یعنی ترکیه و یونان و حتی قبرس، اتفاق نیفتاد. سرکوب وحشیانه و سیستماتیک دولتی یک عامل تعیین کننده در عدم تمایل توده مردم به عضویت در تشکیلات کمونیستی بوده است.

من در اینجا از آکادمیسینها یا اتحادیه چی ها و سایر کسانیکه که امرشان اصلاحات است و به این دلیل آلرژی ضد تشکیلات سیاسی کمونیستی دارند صحبت نمیکنم. آنها به جنبش دیگری تعلق دارند. علاوه بر عامل خارجی یعنی سرکوب سیستماتیک دولتی و وحشت از پیوستن به تشکل کمونیستی، شیوه تشکل معمول هرمی که با عنوان سانترالیسم دمکراتیک، که به تعبیر لنین بمعنای “آزادی بحث، اتحاد در عمل” بود، نیز شناخته میشود بطور روز افزونی عامل بازدارنده ای در جذب به تشکلات کمونیستی است.

رابطه فرد و تشکیلات

مدتها پیش از جدائی از حزب کمونیست کارگری ایران (حککا) من به یک منتقد از زاویه چپ به سیاستهای این حزب تبدیل شده بودم. از حککا نسبت به موضعگیریهای سطحی آن در مقابل اسلام سیاسی، به مواضع حزب در قبال وقایع اوکراین و سوریه و خیرش ٨٨ در ایران، به پیروی حککا از “آزادی یواشکی” و سپس حمایت کورکورانه از هر مخالفت توده ای با جمهوری اسلامی و موارد دیگری انتقاد داشتم. بتدریج به این نتیجه رسیدم که یک “نق زن” تلقی میشوم. برای ادامه همکاری حتی به فکر تشکیل یک فراکسیون یک نفره هم افتادم اما بسرعت از صرافت آن افتادم. نمیتوانستم بپذیریم در تشکیلاتی باقی بمانم که تقریبا با تمام مواضعش اختلاف پیدا کرده ام. از آن جدا شدم. اما از آنجا که نه قصد پیوستن به تشکیلات دیگری را داشتم و نه امکان ایجاد یک تشکل دیگر را در خود میدیدم، حتی توصیه جدائی به کسی ندادم. در آن مقطع به این دلیل که با تشکیلات فاصله نگرفته بودم نمیتوانستم دقیقا روی کدام نقطه ضعفی از تشکیلات بعنوان عامل اصلی عدم توانائی های سیاسی اش انگشت بگذارم.

به مرور هر چه بیشتربه این نتیجه رسیده ام که رابطه فرد با تشکیلات کمونیستی نه میتواند و نه لزومی دارد که در یک قالب هرمی پاسخ بگیرد. بنظر من تشکل کمونیستی باید اعضا را در ظرفی که قدرت را به یکسان توزیع میکند سازمان دهد. این پایدارترین رابطه فرد و تشکیلات در یک سازماندهی کمونیستی است. یکی از اعضای حکمتیست در تمجید از رابطه درون حزبی میگفت که یک “کادر ساده” میتواند “دبیر کل حزب” را استیضاح کند و این درجه از اختیار “کادر ساده” در مقایسه با “کادر ساده” سازمانهای چریکی یک پیشرفت عظیم تلقی میشود. مقایسه او حتما صحت دارد اما مشکل این است که چرا یک کادر کمونیست باید خود را در درون یک تشکیلات “ساده” تلقی کند؟ تفاوت کادر ساده با دبیرکل بجز تاکید بر تفاوت بین تقسیم قدرت تشکیلاتی بین این دو در چیست؟ چه لزومی به چنین تقسیم قدرتی وجود دارد؟

پس از جدائیم از حککا، رفقای سابقا هم حزبی انتقاداتی به من داشتند که بنحوی با همین مقوله تقسیم قدرت تشکیلاتی مربوط میشد، میگفتند:

* “میتوانستی در حزب بمانی و با تشکیل یک فراکسیون حزبی تلاش کنی حزب را در جهتی که مایل بودی تغییر دهی”. در عالم واقع فراکسیون تشکیلاتی علاوه بر اینکه عملا (نه رسما و اسما) بار منفی در درون تشکیلات دارد، اصولا این فراکسیون قرار است با چه چیزی در بیفتد؟ با هرم قدرت درون تشکیلاتی! اگر نه در صد در صد مواقع اما قطعا در نود و اندی درصد از موارد، آدرس تشکیل فراکسیون دادن دنبال نخود سیاه فرستادن است.

* “حال که از حزب جدا شدی، برو حزب خود را درست کن”. اولا بسیاری از کادرهای کمونیسم کارگری مفهوم لنینی از حزب را آنقدر لوث کرده اند که دیگر مفهوم حزب قابل تفکیک از مفهوم محفل سیاسی نیست. ثانیا اگر کسی به جد هدفش بنیاد نهادن یک تشکیل حزبی باشد آیا صرف اراده شخصی او برای تشکیل یک حزب سیاسی کافی است؟ منصور حکمت برای تشکیل حزب کمونیست ایران علاوه بر اینکه در دل یک انقلاب یکی دو سال زمان لازم داشت تا مقدمات آنرا فراهم کند، کنفرانس ها و جلساتی را برای مباحث سیاسی و تئوریک، با کادرهای زبده کمونیستی برگزار کند، اقرار کرد که برای تشکیل آن حزب همچنان مشغول تلاش برای استحکام بدنه کارگریش بود. او اما بدلیل معادلات قابل فهم سیاسی ناچار شد سازش کند و حزب را قبل از موعد مقرر تاسیس کند. قصدم در اینجا تنها تاکیدی بر این نکته است که مگر تشکیل یک حزب جدی سیاسی حلواست که “برو حزب درست کن”؟ این نیز رجوعی به نخود سیاه دادن است. ثالثا، چه کسی میگوید حزب لنینی اوایل قرن بیستم شکل مطلوبی از تشکل برای حتی لنین در دهه دوم قرن بیست و یکم است؟

پدیده کمونیستهای منفرد

یکی از حکمتیست ها میگفت:«به جد معتقدم ایده کمونیست مستقل زیاده از حد رشد کرده و جایگاهی برای خودش پیدا یافته است.» سوال این است که با چه استدلالی میتوان این مسئله را توضیح داد؟ توضیح او عدم تمایل به ازخود گذشتگی منفردین کمونیست برای عضویت در یک تشکیلات بود. هیچ استدلالی در این توضیح وجود ندارد بلکه صرفا معیاری اخلاقی بسمت کمونیست منفرد پرتاب میشود. دیگری از حککا “مقهور سیاست بعد از جنگ سرد شدن” را توضیح پدیده کمونیست منفرد میدانست که بازهیچ چیزی را توضیح نمیدهد چرا که فروپاشی بلوک شرق پایان کمونیسم را هدف قرار داده بود نه پایان تشکیلات را. احزاب کمونیستی که تشکیلاتشان را حفظ و اسامی شان را تغییر دادند، کمونیسم را برای همیشه بوسیدند و کنار گذاشتند. آنها به کمونیستهای منفرد تغییر شکل ندادند، اگر میدادند که نقض غرض پایان کمونیسم میبود. مقهور شدگان پایان جنگ سرد تشکلات و احزابشان را حفظ کردند، با کمونیسم شان وداع کردند تا ناسیونالیسم و دمکراسی شان را بکمک ابزار حزبی شان پیاده کنند.

تشکیلات هرمی، تشکل شورائی

هرم قدرت در تشکیلات کمونیستی دست و پا گیر است. شما به تمام تشکلات هرمی سر بزنید. اولا از بدو تاسیس تا لحظه فوت یا جدائی کادر رهبری، یک لایه ای در بالای تشکیلات با اتوریته مادام العمر تشکیلاتی شکل میگیرد. مشکل افرادی که در آن جایگاه قرار میگیرند نیست. مشکل شیوه سازماندهی است که زمینه ساز پیدایش تمرکز اتوریته تشکیلاتی میشود. اگر چه اسما اتورتیه صرفا تشکیلاتی است، لزوما سیاسی و تئوریک نیست اما عملا بدون داشتن یک اتوریته تشکیلاتی بسختی بتوان نظر سیاسی را در یک تشکل به یک کار عملی تبدیل کرد. حزب یا هر تشکل غیر فرقه ای نهایتا ظرفی برای اقدامات عملی است. خب این چه صیغه ایست که عده ای مادام العمر از بقیه کاردان تر میشوند؟ مشکل بنابراین شکل هرمی تمرکز قدرت در یک سازمان سیاسی سوسیالیستی در دنیای امروزاست، دنیائی که تشکل شورائی را بصورت دو فاکتو ممکن کرده است.

شورا در شکل عملی آن یعنی سنگ بنای یک فرماسیون اجتماعی که هم تصمیم گیرنده است و هم مجری تصمیماتش است، که تقسیم قدرت در بین تمام اعضایش یکسان است. این تقسیم قدرت خود را درتوان تصمیم گیری، مشخصا در رای دادن نشان میدهد. پس اگر تمام اعضا در تصمیمات اساسی روزمره دخیل شوند، قدرت که خود بمعنی توان کنترل زندگی اجتماعی است بین همه به یکسان تقسیم و باز سازی میشود. اینجاست که دنیای ارتباطات امروزی امکان چنین تقسیم برابری از قدرت را فراهم کرده است. شما میتوانید در هر کجای دنیا باشید به کمک یک تلفن همراه یا مشابه آن در تصمیم گیری ها بصورت رای آنلاینی شرکت کنید. این امکانات عملی است که با رابطه فرد و تشکیلات چفت میشود. بنظر من شورا صرفا ظرف تشکل توده ای نیست بلکه مطلوب ترین شکل سازماندهی کمونیستی نیز هست.

***