به بهانه تخریب گلزار خاوران ٬ شب دلواپس نیلوفرانى است که تا ماه قد مى کشند

مهناز قزلو
 
 

تو
یا من،

آدمی یی

انسانی

هر که خواهد گو باش

تنها

آگاه از دست کار عظیم نگاه خویش

تا جهان

از این دست

بی رنگ و غم انگیز نماند

تا جهان

از این دست

پلشت و نفرت خیز نماند

یکی

از دریچه ی ممنوع خانه

بر آن تلِّ خشک ِ خاک نظر کن *
 

شب دلواپس نیلوفرانی است که تا ماه قد می کشند.

بر حنجره ی مادران خورشیدهای روشن و بیقرار حصار سکوت می کشند.

آه … "باغ بی برگی که می گوید که زیبا نیست؟"

در حریم لطیف بی تاب ستاره ها، خاک …، تنها خاک … حریری شد بر پیکر آن شب بوها.

نه سنگ بود بر مزاری …، نه آوای مویه ای …، اشکی …، بوسه ای …، گلی …. تنها هراس، هراس از پرواز پرستویی… تنها سکوتی پاک و غمناک…

تابستان خاکستری آن سال دقایق شوم که پلک برهم می زدند تا چتر دلدادگی روی آوازهای عاشقانه اشان نگشاید آغوش تمنایی.

گفتند:  نه … ! اینجا مرگ، حتی مرگ نخفته به درنگی.

از سرسرای هذیانی مات …، فروریخته …، فرسوده … عنکبوتی لهیده می لرزید در سفال توهم خویش.

فضله های سیاه بر دندانهای گرگرفته اشان چون عقیق جویده بر صدای ژولیده ای کشدار می آمیخت.

پاییز پاورچین میان چین لغزانی ز ویرانی گره می خورد.

زنی آمد از شانه هایش بارانی تلخ می چکید با چتری از پیچک انتظار. و قدم هایش از میان پیراهن سیاه عریانی آشفته بود، گیسوانش امواج دریا، خروشان. هرگز این قدر به صدای شفاف خاک نزدیک نبود. او یک مادر بود. آه … مادر!

نیلوفرانش تا ماه قد برکشیده اند اینک. نه شیار غافلگیر می کند او را، نه ریشخند ابلهانه ای تلخ. تار موی سپید افسونگرش، هیاهیوی عابرانی است که صبح را جستجو می کنند در ردای اطلسی رنجی مقدس.

مهناز قزلو

Mahnaz_ghezelloo@hotmail.com
 

* خطابه ی آسان، در امید- شعری از شاملو