کودتای بلشویکی و«دست آوردهای»آن

صد مین سال بلشویسم درقدرت همچنان موضوع انشای لنینیست هایی است که مانند طلبه های چشم به دست وگوش به دهان همدیگر سپرده ، مشغول نوشتن «معجزات» پیامبر وپیشوای خود ازروی دست یکدیگرند. مقلدان متعصبی که هرچه هم پیشوا وپیامبرشان گفت باشد «والا بالله» من معجزه ای ندارم بازهم بعد از صد سال که توگویی انسانیت آگاه دچار زوال عقل وفراموشی شده همچنان برای او ودار ودسته وخلفای« برحق اش» معجزات ردیف میکنند. معجزاتی که از۱۹۱۷ تاکنون هیچ کس جز همان معدود افراد در قدرت یا درکمین قدرت به چشم ندیده اند.
پرسش این است که: مگر کودتای یک دارو دسته دریک جامعه ی عقب مانده قرار است معجزه کند یادست آوردی داشته باشد که شبیه به معجزه باشد؟
پاسخی که لنین درسال۱۹۰۲ در« چه باید کرد» به چگونگی ی کسب قدرت سیاسی داد هم مضمون و محتوای آنچه را که درسال های بعد انقلاب نامیده شد نشان داد، و هم نشان داد این شیوه ی کسب قدرت در آینده ی دور ونزدیک ودرجوامع مختلف چه دست آوردهایی برای جامعه و برای دار ودسته های بلشویک دارد. در واقع آن« چه باید کرد» زمینه ساز یا توجیه کننده ی کودتایی بود که در اکتبر۱۹۱۷ بلشویک هابه رهبری لنین در روسیه، وبعدها دردیگر کشورهای عقب مانده انجام داده و آن را انقلاب نامیدند.
عجیب است که کسی آثار مارکس راخوانده باشد ، چه باید کرد لنین را هم خوانده باشد وبا این حال هم لنین را مارکسیست بداند و هم کودتای یک دارو دسته را انقلاب پرولتاریایی بداند. چنین کسی اگر بی سواد نباشد بدون شک عوام فریب است.
در چه بایدکرد ،یعنی نخستین دستورالعمل از ده فرمان لنینی به پیروان خود برای برگذشتن از جریان پر زور تاریخ با دست خالی وفقط باتکیه بر عصای اراده ، او تعریف وتوصیفی از سازمان می کند که تنها شامل عده ای افراد مصمم ظاهرن همفکر اما در واقع هم اراده و همپیمان برای دست یابی به قدرت سیاسی بدون کمترین وابستگی وتعلق ایدئولوژیک به طبقه ی کارگری که ادعای نمایندگی ی آن را داشتند- مگر درحد همان حرف و ادعا- می شود: « سازمان انقلابیون باید پیش از هرچیز و به طور عمده اشخاصی را در برگیرد که حرفه ی آن ها فعالیت انقلابی باشد{ ببینید چگونه ازهمان ابتدای کار انقلاب را بی اعتبار ودرحد توطئه گری توصیف میکند:} واین سازمان حتمن باید آنقدرها وسیع نباشد وحتی المقدوربا پنهان کاری ی هرچه بیش تری فعالیت کند{ عینن مانند باند های تبهکار وگانگستری یا به بیان دقیق تر همانند کودتاگرانی که تا آخرین لحظه ی عملیات سری شان هیچ کسی حتا خود باند ودار ودسته نباید از هویت همدیگر وچگونگی عملیاتی که قرار است انجام شود آگاهی یابد جز درحین عمل.}. کار ما{یعنی همان دار ودسته ی مخفی وتوطئه گر} این است که دروگرانی آماده نماییم که هم علف های هرز امروزی را ریشه کن نماییم وهم گندم فردا را درو کنیم.». ازاین صریح تر وعلنی تر نمی توان هم نیت واقعی خود را بروز داد،هم انقلاب پرولتاریایی رابدنام ساخت وهم حیثیت مارکس ومارکسیسم را برباد داد و شان آنها راتا حد تروریست ها و کودتاگران تنزل داد. خصوصن آنجا که درادامه قصد خود راباز هم آشکارتر بیان می کند ودایره ی انقلاب وانقلابی گری را تنگ تر و محدود به چند « آدم عاقل» وکارکشته و درواقع عوامفریب می سازد. دایره ای که درمرکز آن لنین و دارو دسته اش قرار دارند وکل جامعه جایگاهی جز بیرون از دایره ی قدرت ندارند: « در جامعه ی کنونی برای هر طبقه ای{ منظورش طبقه ی کارگر است که خود ودار ودسته اش را نماینده گان آن میداند.} اگرفقط ده نفر{ آری فقط ده نفر می شوند کل یک طبقه!} پیشوا ی باقریحه وعاقل و با استعداد و کارآزموده{ درمکتب ترور. بخوانید:} از لحاظ حرفه ی خود و در مکتبی طولانی{ یعنی همان مکتب ترور} آموزش یافته با همدیگر هماهنگ وجود نداشته باشد، مبارزه ی پایدار امکان پذیر نخواهد بود. یک چنین سازمانی با این خصوصیات به من بدهید تا روسیه را زیر ورو کنم.»( نقل قول ها از: مجموعه آثار.ترجمه ی پور هرمزان.جلد اول.صفحات۲۹۸ تا۳۱۳٫ درون کروشه ها ازمن است.).
اگر هنوز هستند کسانی که شک دارند در این که انقلابی گری ازدید لنین همان تروریسم است که دروجه حکومتی اش تبدیل به تروریسم دولتی می گردد، صفحات ۳۲۷ و۳۲۸ جلد اول مجموعه آثار ترجمه ی پور هرمزان را بخوانند و آن نقطه نظرات را مقایسه کنندبا اعتقادات وعملکردهای تروریست ها ورژیم های استبدادی ی کنونی. آنجا که می نویسد: « یگانه اصل جدی ی سازمانی برای فعالان جنبش ما باید عبارت باشد از پنهان کاری ی بسیار شدید، گزینش بسیار دقیق اعضا و آماده نمودن انقلابیون حرفه ای{ باز هم بازی با حیثیت واعتبار انقلاب وانقلابی}. این انقلابیون، وقت آن را ندارند که به اشکال مسخره وبازیچه ای ی دموکراتیسم فکر کنند، اما همین ها به تجربه پی برده اند که سازمان انقلابیون حقیقی برای آن که گریبان خود را از دست یک عضو{ رفیق} ناشایست خلاص کند از هیچ اقدام و وسیله ای رویگردان نخواهد بود{ حتا ترورآن رفیق ناشایست!}. همچنان که در روسیه یک تفکر عمومی هم وجود دارد که دارای سابقه ای طولانی است{ سابقه اش به دوران ماقبل تمدن می رسد!} که معتقد است هرگونه انحرافی از وظیفه ی رفاقت { یارقابت برسر رهبری ی دار ودسته!} را باید با قساوت و بی رحمی ی بی امانی مجازات نمود.»( نقل قول ها ازهمان صفحات. درون کروشه ها از من است).
همین جا ، جای آن است که بگویم وبرآن تاکید نمایم که اگر لنینیست ها یا دیگرانی که لنین را مارکسیست می دانند و عملکردهای او ودارودسته و پیروان اش رابه مارکس و مارکسیسم نسبت میدهند یک گزاره مانند این نظرات یا گزاره ای که تایید کننده ی این نظرها باشد درتمام آثار مارکس پیدا کردند بنویسند تا من تمام ادعاهای آنان را یکجا قبول کنم.
لنین پس از کسب قدرت سیاسی،ابتدا به شیوه ی فرماندهان نظامی و کودتا گران خود شخصن ریاست دولت و فرماندهی کل نیروهای مسلح را بر عهده گرفت و سپس تمام کرد وکارهای تشکیلاتی و درون حزبی ومقررات سرباز خانه ای ی بلشویک ها را به جامعه انتقال وتسری داد. یعنی استبداد فردی و فعال مایشائی رهبر حزب که خود اوبود را حفظ وآمرانه به جامعه تحمیل نمود: تمام نشریات مخالف بلشویک ها راتوقیف وتعطیل کرد، حتا روزنامه ی ماکسیم گورکی را فقط به دلیل انتقاد از شخص لنین توقیف نمود و بگیر وببند وتبعید و فراری دادن مخالفان ، به رویه و سیاست دائمی او وجانشینان اش تبدیل گردید. سازمان امنیت مخوفی ایجاد نمود تا مخالفان فکری عقیدتی اش را شناسایی ، دستگیر و به گفته ی او به اشد مجازات یعنی اعدام تنبیه کنند. بر خلاف تمام وعده های دروغین پیش از کسب قدرت در مورد سیاست و اقتصاد سوسیالیستی ، برای حفظ وبقای حکومت اش سرمایه داری ی دولتی با محوریت نظامیگری و ارتش سالاری به علاوه ی مناسبات پدر شاهی وخدایگان بندگی رادر عرصه های اقتصاد و سیاست بر جامعه تحمیل نمود، به طوری که هنوز هم بعد از صد سال وبا آنکه ظاهرن بلشویسم بر روسیه حاکم نیست اما هنوز شبح لنین وبلشویسم برجامعه ی استبداد زده ی روسیه و دیگرجمهوری های شوروی در شکل و شمایل پوتین و رفقای او در به اصطلاح حزب کمونیست شوروی سابق به همان سیاست های سرکوب گرانه ی بلشویکی ادامه می دهند. وقتی « انقلاب» با اراده و عزم جزم « ده نفر آدم عاقل و کارکشته-به گفته ی لنین-» انجام شود، پیداست که دست آوردی جز برای همان ده نفر واعوان وانصارشان که مدام خودرابرای تداوم حاکمیت شان تکثیر و باز تولید می کنند نخواهد داشت.« انقلاب»ی که ما هم چهل سال است نمونه های بسیاری از عملکردها و «دست آوردهای» آن را در ایران شاهد بوده ایم. دست آورد نه برای جامعه بلکه برای همان ده نفر «پیشوای عاقل وکارآزموده درمکتبی طولانی» که تاریخن به طور تجربی می شناسیم.
اما به راستی دست آورد چیست؟
دست آورد تاریخی در دوران ما یا به فرآورد مادی ی دوران ساز مانند صنعت بزرگ کارخانه ای گفته می شود که موجب تجمع شمار هرچه بیش تر کارگر در یکجا وتمدن شهری به صورت شهرهای بزرگ یا کلانشهرها با امکانات برآورنده ی نیازهای زیستی اهالی به طور گسترده و فراگیرمی شود، یا به ایده و نظریه ای که این عمومیت و وحدت اجتماعی وهمبسته ی تولیدی- مادی را جمع بندی وتئوریزه نموده و راه نمای طبقه ی کارگر به عنوان کارگزار تاریخ می گردد- که مارکسیسم است- ، یا به دولت وحاکمیتی که وظیفه ی تاریخی دارد بهره کشی انسان از انسان، و هر نوع مالکیت خصوصی وطبقاتی بر ابزارتولید و دولت و حاکمیت را درسریع ترین زمان درجامعه بر اندازد. از این رو مهم ترین و اصلی ترین دست آورد هر دولتی که مدعی ی سوسیالیسم است، تضعیف خود دولت به مثابه اصلی ترین مانع این رویکرد وچشم انداز انسانی است.
به عبارت دیگر، دست آورد تاریخی، تلاش همبسته ی عملی و نظری ی دوران ساز یک طبقه ی متحد و یک تئوری وایده ئولوژی ی پیشرو وتکامل گراست برای تحقق بخشیدن هرچه سریع تر وهرچه انسانی تر به غایت تاریخ که همانا سوسیالیسم وکمونیسم است. هر اقدامی هم که در چارچوب و در راستای این وحدت عملی- نظری یا نظری- عملی صورت گیرد اقدامی پیشرو ومترقیانه و از این رو یک دست آورداست. با این توضیح که هرعمل مترقیانه به شرطی دست آورد است که اولن جنبه ی تبلیغاتی برای اهداف فرقه گرایانه نداشته باشد، و ثانین با هدف سرپوش گذاشتن بر دیگر اقدامات واپسگرایانه وسرکوبگرانه ی حاکمیت صورت نگیرد. این درحالی است که بلشویک ها از زمان لنین تا همین امروز نه تنها چنین دست آوردهایی نداشته اند بلکه درست بر عکس، با نامگذاری های دروغین ودادن عناوین جعلی به خود، دارو دسته را طبقه، کودتا را انقلاب، سرمایه داری دولتی را سوسیالیسم، واستبداد فردی وسرکردگی ی یک حزب مردسالار با رهبر مادام العمر برحزب وجامعه را دیکتاتوری پرولتاریا تبلیغ نموده و با این نعل وارونه زدن حیثیت انقلاب وانقلابیگری و سوسیالیسم و کمونیسم را برای کل بشریت زیر سوآل برده اند.
جامعه ی ایرانی اگر چه صد سال است آواز دهل «دست آوردهای» بلشویسم را از دور شنیده و توده ای لنینیست ها اصرار دارند از نزدیک هم بشنود وببیند، اما نمونه ی حی و حاضر این دستآوردها را دست کم چهل سال است با گوشت و پوست له و لورده شده ی خود تجربه می کند واز این رو امروز بر خلاف سال ۵۷ و به رغم اصرار توده ای بلشویک ها در قبولاندن«چه باید کرد» خود به آن ، این جامعه چه باید کرد بعدی ی خود را از درون راهکار و راهبرد تاریخی-دورانی ی خویش به گونه ای رقم خواهد زد که اجازه ندهد استبداد نظامی پادگانی ی تازه نفسی را با نام بلشویسم یاهرنام وعنوان دیگری بر او حاکم نمایند.