زلزله و گســلهاى عمیقتر جامعه ما

زلزله و گســلهای عمیقتر جامعه ما
رویا توانا

در اثرِ زلزلهای که ۲۱ آبان استان کرمانشاه و شمالِ عراق را لرزاند صدها نفر جان باختند، هزاران نفر مجروح و قطع نخاع شدند و صدها هزار نفر در شهر و روستا خانه و کاشانه خود را از دست دادند. تصاویر منتشر شده از این فاجعه و آسیبهایی که بر مردم وارد شده است، قلب هر انسان شریفی را به درد میآورد.
آمار و مشاهدات نشان میدهد تعداد قربانیان این زلزله بسیار بیشتر از ارقام ساختگیِ رسانههای جمهوری اسلامی است. این رسانهها آنچه را هیئت حاکمه دیکته میکند ابلهانه و طوطیوار تکرار میکنند. در آمار و گزارشهای آنان خبری از چندین شهر به شدت آسیبدیده و صدها روستا که با خاک یکسان شدهاند و روستاهایی که پس از گذشت چندین روز هنوز از سرنوشت ساکنان آن اطلاعی در دست نیست، موجود نیست. در این وضعیت جمهوری اسلامی منطقه را روز بهروز امنیتی/ نظامیتر میکند، با وعده و وعید، با ادعای اینکه «همه چیز تحت کنترل است»، با ارعاب و تهدید سعی میکند صحنه را از نیروهای غیرخودی (یعنی مردمی که به کمک زلزلهزدگان آمدهاند)، خالی کند. همین امر میزان مرگ و میر مجروحان زلزله را افزایش داده است.
علم هنوز قادر به پیشبینی زمانِ زلزله نیست اما دانش آن را به دست آورده که بداند زلزله در کجا رخ میدهد. ایران (همراه با کشورهایی دیگر) از لحاظِ جغرافیایی روی یکی از سه گسل فعال کره زمین قرار گرفته و زمینلرزه در اینجا کارکردی چون بمب ساعتی دارد که هر آن در هر گوشهای میتواند منفجر شود و هزاران انسان را به خاک و خون بکشاند. پهنهای که زلزله اخیر در آن رخ داد از مناطقی است که تاریخا و طبق برآوردهای مراکز سنجش زلزله ، طی قرون بارها دستخوش زمین لرزههای ویرانکننده شده است.
پس از زلزله بوئینزهرا در سال ۱۴۳۱، بحث در موردِ ضرورت ساختن سازههای مقاوم در برابر زلزله دامن گرفت. سال ۷۴۳۱ آئیننامهای تصویب شد که مجوز ساخت و ساز داده نشود مگر اینکه استاندارهای مربوطه رعایت شود. از آن زمان ایران بهطور مداوم، دچار زلزلههای متعدد و مرگبار شده است. زلزله دشت بیاض و فردوس، قیر، خورگو، طبس، قائن، سیرچ، رودبار و منجیل، بیرجند، بم، زرند، ورزقان و امروز کرمانشاه. نیم قرن از «تصویب آئیننامه» مربوط به سازههای مقاوم گذشته است اما نه تحتِ نظامِ سلطنتی چیزی تغییر کرد و نه تحتِ نظامِ جمهوری اسلامی.
جلوگیری از زلزله فراتر از کنترل انسان است اما در وضعیتی که درنتیجه آن بهوجود میآید و موجب افزایش مرگ و میر و ویرانی شهرها و روستاها میشود دستِ طبیعت در کار نیست. بلکه عامل تعیینکننده سازمان اجتماعی موجود، متشکل از دولت، رژیم آن، نظام اقتصادی/اجتماعی و ایدئولوژی حاکم است. در نظام سرمایهداری اسلامگرای جمهوری اسلامی، هر فاجعه طبیعی بهطور قطع و یقین تبدیل به فاجعهای اجتماعی میشود زیرا زمینههای آن از قبل توسط ماشین تولید جهل و ماشین تولیدِ سود و دزدی و چپاول جمهوری اسلامی چیده شده است.
اگر این رژیم بر سر کار نبود و بهجای آن دولتی قرار داشت که ثروتهای طبیعی جامعه و ثروتهای تولید شده توسط مردم را در خدمتِ انباشت بیشتر سرمایه قرار نمیداد، اگر دولتی بود که دغدغه و سیاست و برنامه برای آسایش و رفاه مردم در مناطق فقیر روستایی داشت، اگر دولتی بود که بهجای هزینه کردن چند صد میلیاردی برای حوزهها و نهادهای دینی و رواج تاریکاندیشی و جهل و سرکوب مردم، آن را صرفِ زیرساختهای مناسب و سازههای مقاوم در برابر زلزله میکرد، بیشک آمار کشتهشدگان زلزله بسیار کمتر بود و کاشانههای مردم بر سرشان فرو نمیریخت.
نتیجه کارکردِ روابطِ تولیدی سرمایهداری در کشورهای تحت سلطه مثل ایران نابودی روستا و رشدِ بیرویه شهرها و خیلِ عظیم زحمتکشان است که از روستا به شهر مهاجرت کرده و در شهر نیز جذب تولید نشده و در حاشیهها در مکانها و «خانه»هایی سکنی گزیدهاند که با یک توفانِ معمولی هم در میریزد چه رسد به زلزله. «توجه به روستاها» که در مواقعی اینچنینی وردِ زبانِ خامنهای و حکومتیها میشود فقط یک شعار فریبکارانه است که از زمان شاه تا کنون تکرار و فقط موجب خشمِ بیشتر میشود. تحت این نظامِ طبقاتی حاکم، از میان بردن نابرابری میان شهر روستا و میان فقیر و غنی امکانپذیر نیست.
از همان زمان که خبر وقوع زلزله اعلام شد دو نیروی متفاوت وارد صحنه شدند. یکطرف قشرهای مختلف مردم که از چار گوشه کشور راهی کرمانشاه و غرب کشور شدند با کولهباری از آذوقه و همیاریِ عمیقا دلسوزانه. شبکههای اجتماعی سمت و سوی خود را تغییر داده و فراخوان یاریرسانی مستقل از حکومت را دادند. پیش از برپا شدن چادرهای جمعآوری کمک توسط شهرداریها و نهادهای دولتی، چادرهای کمکرسانی مستقل در پارک و محلههای شهرها برپا شد. دهها گروه از جوانان از شهرهای مختلف کار و دانشگاه را رها و بیش از هزار و چندی کیلومتر راه طی کردند و برای کمکرسانی عازم منطقه شدند. بیاعتمادی به نهادهای حکومتی و مقاماتِ فاسد و دزد بهدرجهای بود که کمتر کسی حاضر شد کمکهایش را از طریقِ آنان روانه منطقه کند. این حد از بیاعتمادی همراه با خشم مردم زلزلهدیده از کم توجهی و نبودِ امکاناتی که فقط یک دولت در دسترس دارد، به مطبوعات داخلی نیز تسری پیدا کرد و بهعنوان بحرانی دیگر (و بزرگتر از زلزله) مورد تحلیل و بررسی کارشناسان و «روانشناسان و جامعهشناسان» حکومتی و یا نیمه مستقل قرار گرفت. فقط کافی است به عنوانهایی نگاه کنیم: «کمکهای مستقیمِ مردم، معنادار است»، «سلفی گرفتنهای مسئولین حکومتی فقط برای این است که بگویند “ما هم آنجا بودیم”» (روزنامه آرمان – ۷۲ آبان ۶۹)، «بیاعتمادی یا سلفی با فاجعه؟» (روزنامه شرق ۷۲ آبان ۶۹)، «گسلهای خفته: نسبتِ زلزله با معضلات تاریخی و سیاسی» (روزنامه شرق- همان تاریخ).
طرف دیگر سرانِ سیاسی و نظامی/امنیتی جمهوری اسلامی قرار داشتند که اولویتشان نه امدادگری بلکه احساس خطر از وضعیت خطهای تاریخا مبارز و ضد رژیم بود و اینکه این وضعیت میتوانست توسط نیروها و مردمِ «غیر خودی» و خشمگین، امنیتشان را خدشهدار کند. از این جهت حتا پیش از «تسلیتگویی»های بیمایه و فریبکارانه، نیروهای سرکوبگرشان را از پادگانها بیرون کشیدند، بر گلوگاه شهرها مستقر کردند. در برابر نگاههای پرُنفرت و تودههای آسیبدیده، تیربارها را سوار کرده و آماده شلیک شدند. همانطورکه در گزارش میدانی فعالین نشریه آتش میخوانید در واقع حکومت نظامی اعلام نشدهای بهوجود آوردند. سپس وقیحانه تلاش کردند تا مانعِ کمکرسانی مردم شوند و تودهها که در پی از دست دادن عزیزانشان نه برق داشتند و نه آب و نه هیچ سرپناهی را «دزد» خطاب کردند.
مقامات جمهوری اسلامی بهسرعت تلاش کردند جناح دیگری از رژیم را مقصر جلوه دهند. از یکطرف، جهانگیری معاون روحانی و شخصِ روحانی انگشت اتهام را بهسمت سازندگان «مسکن مهر» نشانه رفتند. از طرف دیگر، «رهبر» از دهان محافظ/سخنگویش (وحید حقانیان)، جهانگیری را بهخاطر حرفهایش علیه مسکن مهر، «لعنت» کرد. بدینترتیب روشن شد که موضوع فقط افشای باند احمدینژاد نیست. بلکه دعوا میان باندهای «کلفت»تر رژیم است. اینگونه، زلزله، نه فقط شکافِ عمیق و عریض میان مردم و کلیت نظام جمهوری اسلامی را بهطرزی تکاندهندهتر و الهامبخشتر از همیشه بهنمایش گذاشت، بلکه رخدادی بود که دست چپاولگران و دزدان دسترنج مردم را بیش از پیش رو کرد. زیرا مسکن مهر بخشی از یک طرح بزرگ پولشویی مالی بود (که دولت ترکیه هم در آن دست داشت و در واقع، بخش مهمی از پروژه مسکن مهر به پیمانکاران ترکیهای واگذار شده بود) و پوششی بود برای دستاندازی به املاک شهری در کلانشهرها و برجسازی. ذینفع اصلی در این ماجرا، بازوی اقتصادی سپاه پاسداران یعنی قرارگاه خاتمالانبیاء بود که در دوران احمدینژاد، قدرتمندتر از همیشه شد. امروز این مرکز مالی/نظامی عظیم، نه فقط سودای بهرهجویی از زلزله کرمانشاه را دارد و دولت روحانی کلید آن را در بشقابی طلایی تقدیماش کرد (کاری که احمدینژاد هم در دوران ریاست جمهوریاش کرده بود) بلکه، سودای «بازسازی» شهرهای سوریه را نیز در سر دارد. آوار شدن مسکن مهر بر سر ساکنانش، نشانهای از گنداب عظیمی است که رژیم جمهوری اسلامی جامعه ما را در آن غوطهور کردهاند و هزینه جانیاش را مردم میدهند.
آخوندهای جمهوری اسلامی (و صدرنشین آنها، خامنهای)، این بار جرات نکردند علنا و رسمی زلزله را به «امتحانِ الهی» و «گناهان مردم» ربط بدهند و زبانِ دیگری انتخاب کردند. خامنهای گفت: «زلزله کرمانشاه آزمایشی الهی و میدانی برای ادای وظیفه مسئولان است» (روزنامه اطلاعات – ۴۲ آبان ۶۹). یعنی طبقِ این ادعا، «خدا»ی بیرحم و دیوانه و الاف هیچ کاری نداشته بهجز آزمایشِ مقاماتِ جمهوری اسلامی! و برای این آزمایش باید صدها انسان را بهقتل میرسانده. همزمان با این اراجیف، امام جماعتهای خود را سازمان دادند و خط دادند تا در میان تودههایی که دسترسی به اخبار و دانش ندارند، علت زلزله را به گردنِ آنان بیندازند. مثلا اینکه بدحجابی موجب زلزله شد و یا این که «رگی در زیرِ زمین است که هر وقت انسانها گناه کنند تکان میخورد و زلزله میشود!!». اشاعه جهل و خرافه در این شرایط تشدید پیدا میکند. جمهوری اسلامی یاد گرفته که این کار را با زبانهای مختلف و مخاطبین مختلف انجام دهد.
منافعِ دو نیروی متفاوت که در جریان این واقعه بهصحنه آمدند، بنیادا متفاوت است. یکسو دولت ارتجاعی قرار دارد که وقتی مردم در این شرایط اندوهبار بهسر میبرند بهجای کمکرسانی، اولین کارِ سراناش تیربار سوار کردن برای جلوگیری از شورشهای احتمالی است؛ که حاضر است حتا به قیمتِ افزایش میزانِ مرگ و آسیبدیدگیهای بیشتر مانع همیاری مستقل تودههای مردم بشود و اولویتاش کنترل و امنیتیتر کردن منطقه است. سوی دیگر، حرکتِ سریع و سرشار از فداکاری مردم برای همیاری. این دو ایدئولوژی و دو رویکردِ عمیقا متفاوت است. دولتی که با مردم چنین برخورد میکند، لیاقت یک روز سرکار ماندن هم ندارد. نشان میدهد که این رژیم اصلاحناپذیر است، مشروعیت ندارد و هیچ راهی نیست بهجز واژگون کردنش. در مقابل تودههایی که چنین برخورد میکنند بهقولِ مائو تسه دون شایستهاند که «سروران جامعه» بشوند. آگاهتر، روشنبینتر و سازمانیافتهتر.
تقابل دو ایدئولوژی بهنوعی دیگر هم خود را نشان داد: ایدئولوژی خدمت به همنوع و آنطورکه مردم میگفتند خدمت به انسانیت و ایدئولوژی دینی و نوعِ شیعی آن. در روزهای اول که کمکرسانی به زلزلهزدگان فوریتِ حیاتی داشت، حاکمیت و جیرهخوارانش مشغولِ تدارک برگزاری مراسم سالگرد مُردنِ امامشان در هزار و اندی سال پیش بودند. به این مساله عظمتطلبی و کینه به ملت کُرد را نیز بایستی اضافه کرد. برای نمونه برای سفرهای اربعین که ماه پیش از وقوع زلزله از جانب حکومت سازماندهی شده بود هزاران میلیارد تومان صرفِ برپایی «موکب» (استراحتگاه بین راهی) و حمل و نقل و تبلیغات وسیع شده بود ولی هنگام زلزله کرمانشاه سپاه و دیگر مزدوران حکومتی سریعا اعلام کردند کار آواربرداری تمام شده و بهزودی همه چیز درست میشود!
این گسلِ طبیعی (زلزله) با عمیقترین و فعالترین گسل اجتماعی، یعنی شکافِ بزرگ میان اکثریت تودههای مردم و کل نظام جمهوری اسلامی، تداخل کرده و آن را حادتر کرد. همدردی میان مردم، کمنظیر و الهامبخش است. نشان از قابلیتهای ایدئولوژیکِ خوب و پتانسیلهای عمیقی دارد که تحت روابط اجتماعی حاکم سرکوب شده و اجازه رشد و شکوفایی پیدا نمیکنند اما در بزنگاهها از پشتِ پنهان، سربلند کرده و آشکار میشود. خودخواهیها کنار گذاشته میشود. مردم، کُرد و فارس نمیشناسند و یاریرسانِ هم میشوند. جمهوری اسلامی از این روحیه نفرت و هراس دارد. میداند اگر این همبستگیها بهسطوح عالیتر ارتقا پیدا کند، اگر به همبستگی راهبُردی و آگاهتر و هدایتتر شده در جهت سرنگون کردن این رژیم و استقرار یک دولت نوین و جامعه نوین و بهتر برای اکثریتِ مردم جهت پیدا کند، میتواند تبدیل به گردبادی مهیب شده و ریشه نظامش را از بیخ و بن درآورد. این رژیم دهها سال با اعمالِ شوینیسم، تبعیض و سرکوبِ طبقاتی و ملی و مذهبی، رواجِ ایدئولوژیهای خودپرستانه و «گلیمِ خود را از آب بیرون بکش» تلاش کرده تا مردم را بهجان هم بیندازد و حکومت کند. اما یک فاجعه طبیعی قادر است رشتههایی که سالها بافته را پنبه کند. روحیه کمنظیری که مردم در تعاون و همیاری با هم در مواجه با این زلزله نشان دادند، روحیهای است که جمهوری اسلامی سعی کرد سرکوب کند اما نتوانست و نمیتواند. چون از واقعیتهای عینی و تبارزاتِ آن با هیچ فرمول، وِرد و جادو و خرافهای نمیتوان فرار کرد.
ما کمونیستها باید خود را متکی بر این روحیه بکنیم. افق همه کسانی که وارد میدان همبستگی شدهاند را به ورای کمکرسانی ببریم و افقِ بزرگتر، یعنی ضرورت سرنگونی این رژیم و استقرار جامعهای که دیگر در آن اثری از استثمار و ستم و تبعیض نیست ببریم و غم مردمی که زیر بار فاجعه زلزله کمر خم کردهاند را نیز اینگونه سبک کنیم و به آنان الهام ببخشیم تا سرشان را بلند کنند و به این افق نگاه کنند و از این افق، که نه تنها ضروری و مطلوب بلکه ممکن است، زندگی دوباره بگیرند. این کار، دشوار اما ممکن است. پایههای مادیاش وجود دارد. نیروهای طبقاتیاش وجود دارد. علماش وجود دارد. همین حسِ دلسوزی فداکارانه که صدها هزار نفر از خود نشان دادند و حاضر نشدند در چارچوب این رژیم، کار بکنند، گواه عینی است و فقط گوشه کوچکی از ظرفیتهای عظیم و بالقوه برای بنیانگذاری یک نظام نوین کمونیستی را نشان میدهد.
اما چنین امکانی بدون داشتن قطبنمای حرکت بهسمت آن و وجود یک مرکز فرماندهی که به این ظرفیت عظیم و بالقوه جهت و انسجام بخشد، متحقق نخواهد شد. این قطبنما، «کمونیسم نوین» است و مرکز فرماندهیاش حزب کمونیست متکی بر «کمونیسم نوین» است. «کمونیسم نوین» یعنی، مارکسیسمِ تکاملیافته و به روز شده که در نتیجه بررسی و سنتز دستاوردها و اشتباهات انقلابهای بزرگ سوسیالیستی قرن بیستم توسط باب آواکیان که بیتردید، مارکس دوران ماست، جلو گذاشته شده است. هر فردی که خواهان تحقق یک «زلزله اجتماعی» است، زلزلهای که سازمان اجتماعیِ ستمگرانه و استثمارگرانه حاکم را زیر و رو میکند و نمیگذارد تا یک فاجعه طبیعی به فاجعهای اجتماعی تبدیل شود، باید «کمونیسم نوین» که قطبنمای این تغییر بنیادین است را فرا بگیرد و آن را به عنوان مهمترین خبر رهاییبخش دوران کنونی به میان تودههای تحت ستم و استثمار ببرد. این چیزی است که از ما کمونیستها طلب میشود.
لحظه را دریابیم. درنگ جایز نیست.

به نقل از آتش شماره ۷۳ – آذر ۹۶

atash1917@gmail.com
n-atash.blogspot.com