از آن شب که یاد
در بی¬خودی گذشت،
تا این شامِ بی¬قرار،
گویی که شِعرهای خویش بوده¬ام،
رازهایِ این َفرار
در کوچِِ واژه¬ها.
گاهی که شام،
پیش از غیابِ کبوتری بر بام،
پَس از طغیانِ آدمی
(با دَست¬هایِ عاصیِ مُرتَدَش،)
مُروری به کوچ¬ها می¬کنم،
عزم ِ تَرک ِیادها می¬کنم،
(بَسا تُهی¬تر از سَراب.)
آنگاه،
خَسته و خَراب،
از توبه¬تویِ یاد
می¬جویم راهی آزاد،
آنسویِ قُمقُمه¬هایِ تُهی
تا بُلبُله¬یِ شراب.