انقلابی پرولتری و اکتبری دیگر

انقلابی پرولتری  و اکتبری دیگر

مبارزه‌ تاریخی انسان برای خودرهایی از ستم طبقاتی درانقلاب اکتبر به آزمون در آمد. طبقه کارگر انقلابی و کمونیست‌ها اکتبر را نه‌ به‌سان برگزاری آئین‌های جاری، بلکه‌ در ماهیت، اهمیت تاریخی، کار و ساز طبقاتی، دستاوردها، علل‌ و عناصر ناکامی و شکست آن در گستره‌ی جهانی می‌شناسند و درمی‌یابند. تلاش این نوشتار بازنگری درچنین راستایی است. انقلاب کارگری اکتبر را برخی کودتا،‌ برخی نارس و نا به هنگام و اراده‌گرایانه و برخی آنارشیستی و بلشویکی و محکوم به شکست می‌‌شمارند. این احکام بی‌پایه، از کینه‌ای طبقاتی سرچشمه‌ می‌گیرند.

عناصر انقلاب‌

انقلاب اکتبردر تاریخ بشر، ازهمان فردای آغاز استثمار انسان از انسان و طبیعت برجامعه‌ی انسانی ریشه‌ دارد. درفش انقلاب اکتبر درخیزش بردگان درسراسر تاریخ که با قیام سرخ بردگان در روم باستان به رهبری اسپارتاکوس در۷۳ سال پیش از میلاد، برتارک مبارزات رهایی‌بخش انسان به اهتزاز درآمد. از همان روز تا کنون انقلاب، چون رودی جاری در سراسر زمین راه می‌جوید. اکتبر ۱۹۱۷ پس از انقلاب کارگری کمون پاریس ۱۸۷۱ دومین تلاش انسان برای بنیاد جهانی دیگر است. همانگونه که برای تسخیر ماه- ماهی که فردایی دیگر را در بستر دارد- به آگاهی، دانش، تکنولوژی و سفینه‌ای همانند «آپولو» نیاز بود،‌ برای این انقلاب به طبقه و پیشتازان طبقه‌ای نیاز داشت که دیالکتیک و ماتریالیسم تاریخی، فلسفه‌‌‌اش بود. پیشتازان اکتبر به سلاح آگاهی، ‌دانش، هنر،‌ شرایط و زمان و مکان فرود و ابزار و اراده‌ی انقلابی مسلح بودند تا به جبهه‌‌ی نبردی تاریخی وارد شوند. ورود طبقه‌ کارگر به این مبارزه، ارادی نبود. طبقه کارگر می‌بایستی سرانجام در نقطه‌ی جهشی که دیگر سازگاری با طبقه‌ی کهنه و بازدارنده‌ یعنی سرمایه‌داران ناممکن شده بود و طبقه‌ دگرگون ساز و بالنده، یعنی طبقه کارگر به ضرورت انقلاب رسیده بود، نفی در نفی را با انقلاب سیاسی و انقلاب در مناسبات به سرانجام برسد. این نخستین گام در فرایند جاری خویش نا کام ماند. این آغاز یک نبرد دو طبقه در گستره‌ی جهان در یکی از سر زمین‌های جهانی بود تا به رفع و دفع نهایی تضاد طبقاتی دست یابد.

ضرورت سازمان انقلابی پیشاهنگ

با درک ماتریالیستی، طبقه بر حزبِ طبقه، پیش‌‌بایندگی دارد، و ‌حزب بر انقلاب، ‌یعنی که به ستاد و پیشاهنگ طبقه، به‌سان پیش ضرورت انقلاب پشتوانه می‌گیرد. آنچه بر خود انقلاب اکتبر برای پرولتاریا مقدم می‌آمد، ضرورت وجودی حزب پیشاهنگ طبقه بنا به دریافت مانیفست حزب کمونیست به بیان مارکس و انگلس بود. مانیفست خود از ذهن نویسندگان آن آفریده نشد،‌ مانیفست اندیشه‌ای بود از کار بیرونی ومادی تمامی تاریخ بشر که در اندیشه نشسته بود.

در بازنگری به روسیه، این سرزمین با آهنگی کند، با ویژگی نیمه‌ آسیایی – نیمه‌ اروپایی خود،‌ رشد سرمایه‌دارانه  را در آخرین سالهای سده ۱۹ در نوردید. و در تمامی این برهه و دهه نخست ۱۹۰۰، جنگ ارتجاعی را با دیگر ملیت‌ها و قدرت‌ها، همراستا با ویران سازی طبیعت، بخشی اساسی از سیاست و اقتصاد داشت. تزاریسم،‌ ژاندارم ملل، و روسیه تزاری، در جایگاه زندان ملل،‌ ناموزون، ‌زیر فشار اروپای غربی تاریکترین دوران‌ها را برای کارگران و تهی دستان و خلق‌های زیر ستم آفریده بود. دو عنصر روحانیت کلیسای روس و اسلاو پرستی،‌ تکیه گاه استبداد تزاری بود.

مارکس و انگلس در پاسخ و نامه‌نگاری با ورا زاسولیچ، زن انقلابی گرویده به سوسیالیسم از ناردنیک‌ها به همراه پلخانف از روسیه، امکان بروز انقلاب در روسیه باخود ویژگی‌های این سرزمین، پیش بینی کرده بودند‌. شرایط حکومت تزار و پوسیدگی قدرت، گرایش به سازمانیابی حزبی و مبارزاتی سوسیالیستی و وجود کمون‌های روستایی (آبشین‌ها یا  همبودهای روستایی و کشاورزی) در روسیه که مارکس آن را پایه‌ای برای سوسیالیسم می شمرد از جمله عناصر چنین ارزیابی بودند. در سال ۱۸۸۵  پلخانف کتاب مشهورِ «تفاوت‌های ما» را منتشر کرده بود که در آن به نفی امکان و امیدهایی پرداخته بود که در آن انقلاب پرولتری روسیه را تبلیغ می‌کردند. ورا زاسولیچ با فرستادن کتاب پلخانف به زبان روسی برای انگلس درخواست پاسخ کرده بود. انگلس در ۲۳ آوریل سال ۱۸۸۵ از لندن، در بخشی از ارزیابی خود پاسخ نوشت: «… آنچه که در باره اوضاع روسیه می‌دانم، یا فکر می‌کنم که می‌دانم، مرا مجبور می‌کند که چنین بیاندیشم که روس‌ها به ۱۷۸۹ خود نزدیک می‌شوند (انقلاب فرانسه). انقلاب بایستی در مدت معینی آغاز شود؛ احتمال دارد در چنین اوضاع و احوالی کشور همانند یک مین در حال انفجار که فقط به یک چاشنی نیاز دارد…».

کمتر از ۲۰ سال بعد این ارزیابی، با قیام کارگری، چشم  جهان خیره ساخت. برخلاف تلاش و اراده‌ی کلیسا و تزاریسم، سرمایه‌داری مناسبات حاکم را شاکله بود. در سال ۱۹۱۴ هفده ‌درصد کارگران صنعتی در کارگاه‌های بین ۱۰۰ تا ۱۰۰۰ کارگر و شمار کارگران در کارخانه‌‌های غول‌ پیکر افزون بر هزار کارگر، ۱۴درصد گزارش داده شدند. روسیه، جدا از صنعت نفت و زیر ساخت‌ها در قفقاز و ماوراء، با مسکو با ۳/۵۷ درصد و پتروگراد با  ۴/۴۴ درصد  کارخانه‌ و مراکز صنعتی،‌ در ردیف بریتانیا و آلمان فرا روییده بود. آمریکا با  ۸/۱۷ درصد بسیار پایین تر از روسیه با رقم  ۴/۴۱ درصدی کارخانه‌های عظیم افزون بر ۱۰۰۰ کارگر قرار گرفته بود. در همین سال‌ها،‌ سرمایه ‌صنعتی در آمیخته با سرمایه‌ بانکی بالاتر از دیگر کشورها گزارش شد و صنایع سنگین در شمار فلزاتی مانند پولاد، آهن، مس، نفت و ذعال سنگ زیر سلطه سرمایه‌های خارجی، پرولتاریایی در استثمار داشتند که زیر ستم دوگانه استبداد سرمایه‌داری و استبداد تزاریسم، در کوره‌ی سرمایه آماده انفجار بودند.

خیزش کارگری سال ۱۹۰۵ و سازمانیابی شوراها از درون صنعت نفت باکو زبانه کشید و در مسکو و پتروگراد به انقلاب بوسه زد. قیامی‌ که پیشاهنگ انقلاب اکتبر ۱۹۱۷ گردید، مشروطه و پارلمان را به سود بورژوازی در پی‌داشت. جنگ روس و ژاپن و پی‌آمدهای آن، تزاریسم را به لرزه افکنده بود اما در برابر خیزش‌ های شورایی سال ۱۹۰۵ تا ۱۹۰۷ پیش لرزه‌ای بیش نبود. شوراها از سال ۱۹۰۵ تا ۱۹۱۷ پیدا و پنهان پیوستار یافتند. قیام‌های دهقانی زیر سرکوب  مالکین،‌ کلیسا و سراسر امپراتوری، به ویژه در نیمه‌ی آسیایی زیر چکمه‌های تزاریسم  شعله می‌کشید. در برابر چنین شرایطی،‌ ستم و فلاکت و وجود پرولتاریا و موژیک‌های به گاوآهن بسته شده،‌ عناصر اصلی اما برای انقلاب، ناکافی بودند.

ضرورت پیشاهنگ کمونیستی

آگاهی طبقاتی و سازمانیابی انقلابی طبقه کارگر، ضرورت بی چون و چرای این  شرایط بودند. حزب پرولتری، اما در مکان و زمان اکتبر پدید نیامد. حزب کمونیست، راهی پر فراز و نشیب را آزمود و به آزمون گذارد. سازمانیابی حزب یک ضرورت تاریخی بود که خود آن ضرورت، با آگاهی طبقاتی پیوند داشت. در آغاز سازمانیابی در سال ۱۸۹۸ کنگره نخست «حزب سوسیال دمکرات کارگران روسیه»،  با شرکت ۹ نفراز اول تا سوم مارس  مخفیانه در شهر «مینسک» برگزار شد. ۹ نفر نمایندگان  «اتحاد  مبارزه برای آزادی طبقه کارگر» (به رهبری لنین و کروپسکایا همراه و همرزم لنین) ، «بوند» (اتحادیه سراسری کارگران یهود روسیه و لهستان) و نشریه «رابوچایا گازتا». این کنگره به ابتکار و با فراخوان «اتحاد، مبارزه برای آزادی طبقه کارگر» برگزارمی‌شد. «اتحاد مبارزه در …» در سال ۱۸۹۵ به رهبری لنین و کروپسکایا برای اتحاد محفل‌های کمونیستی سنت پترزبورگ و به هدف پیوند سوسیالیسم انقلابی با جنبش کارگری سازمان‌ یافته بود. درآغاز، بنا بود نشریه «رابوچیه دِلو» ارگان «اتحاد مبارزه…» باشد که با دستگیری لنین در دسامبر ۱۸۹۵به  همراهی شماری از رهبران سازمان، ناکام ماند. تلاش‌ها در زندان ادامه یافت،‌ کروپسکایا رفیق و همراه زندگی لنین در سال ۱۸۹۶ به نمایندگی از  «اتحاد مبارزه…»  از سنت پترزبورگ به مسکو رفت تا با دیگر نیروها به گفتگو بنشیند.

پیش زمینه برای برگزاری کنگره حزب اینگونه فراهم آمد. کنگره‌ی بنیانگزار از میان ۹ نماینده حاضر، ۳ نفر برای کمیته مرکزی حزب برگزید. برنامه و اساسنامه به آینده واگذار شد. تمامی نمایندگان در همانروز دستگیر شدند و چاپخانه «رابوچایا گازتا» (روزنامه کار) به دست پلیس تزاری افتاد. دستاورد کنگره نخست، ضرورت رهبری انقلاب توسط پرولتاریا و ناتوانی و زبونی بورژوازی روسیه که در برابر تزاریسم که خود را پیشرو و مترقی می‌خواند را  برای نخستین بار پیش روی گذاشت.

سال ۱۸۹۹ به سردبیری لنین تلاشی دوباره برای سازماندهی بود که بی نتیجه ماند. لنین‌ در زندان «توسعه سرمایه‌داری در روسیه» و‌ «طرح برنامه حزب سوسیال دمکرات» و در سال ۱۸۹۷ در سیبری به همراه کروپسکایا «وظایف سوسیال دمکراتهای روسیه» را نوشت و به اینگونه به تمرکز و به ضرورت  سازمانیابی حزب پرولتری پرداختند. بلشویسم، به ضرورت تئوری آگاهی طبقاتی -حزب پیشرو و تئوری انقلابی پیشرو، ضرورت شناخت را در سازمان پیشاهنگ و اراده‌مند، پیش روی می‌گذارد. درک مارکسی از دانش و اندیشه که از پراتیک آفریده می‌شود و پراتیک اندیشه‌ای است که بیرونی شده، تئوری محک درستی را در پراتیک می شناسد و  علمی بودن تئوری در میان توده ها محک می‌گیرد و آنگاه این تئوری مادی می گردد، در مبارزه طبقاتی در روسیه به آزمون می‌آمد.

ضرورت پیشاهنگ انقلابی حزب استوار و  پیشتاز،  ضرورت تاکتیک-نقشه و نه تاکتیک پروسه… (دیدگاه منشویکی رابوچیو دلو)، پرورش جوهر پراتیک انقلابی، به مبارزه اقتصادی جنبه سیاسی ندادن و فرا رفتن از مبارزه اقتصادی و مبارزه علیه بی تفاوتی سیاسی در کانون این روند بود. لنین، سیاست اتحادیه گرایی (تریدیونیونیستی)‌ محض را سیاست بورژوایی می شناسد. ارگان انقلاب کارگری در نوشتار چه باید کرد؟ با سازماندهی «اخگر» (ایسکرا) که در سال ۱۹۰۰ ضرورت یافته بود،‌ در نقش یک ارگان سازمانده مبلغ و مروج  گروهی- برافراشته شد. «چه باید کرد؟»‌  از سوی لنین،‌ اثری برای ضرورت انقلاب بود. در این نوشتار،‌ کارگران به سیاسی شدن و پیشاهنگان به ضرورت ارگان سازماندهی تبلیغ و ترویج سازمانیابی حزبی فراخوانده می‌شوند، تا کارگران از درون خویش به برون خویش و برای خویش فرا رویند. اما آگاهی طبقاتی را از برون طبقه باید به درون نشر داد. شاید که این نگرش، برای شرایط کارگران آن برهه در روسیه تزاری تنها راه بیداری بود، اما در هزاره سوم و بالندگی سطح و گسترش طبقه کارگر و دستیابی به دانش و آگاهی و میزان آموزش‌ها، آگاهی طبقاتی و سازماندهی از درون طبقه و پیوند با فعالین جنبش سوسیالیستی، سازمانیابی پیشاهنگ کمونیستی یعنی حزب کمونیست  را درفرازی نوین ترسیم می‌کند. چه باید‌کردِ لنین، با بازنگری امروزین و کنونی می توان از عمده کردن نقش آگاهی طبقاتی از بیرون و  خود آگاهی طبقه، و عمده نمودن سانترالیسم به بازنگری و ملاحظه نشست. لنین، اپورتونیسم نفوذ کرده در حزب کارگران را، گرایش تسلیم شدن به شرایط جاری، عدم توانائی ایستادن در برابر شیوه‌های جاری و سنتی، کوتاه بینی سیاسی و بزدلی می‌نامد. به نگرش کمونیستی لنین،‌ اپورتونیسم قربانی کردن منافع دراز مدت و حیاتی حزب در ازای منافع لحظه ای زودگذر و ثانوی می باشد.

«هنگامیکه از مبارزه با اپورتونیسم سخن گفته می‌شود هرگز نباید  ویژگی‌ای مشخصه‌ی تمام اپورتونیسم معاصر یعنی عدم صراحت و ابهام و جنبه غیر قابل درک آنرا در کلیه رشته‌ها فراموش کرد. اپورتونیست بنابر ماهیت خود، همیشه از طرح صریح و روشن مسئله پرهیز میکند همیشه در جستجوی نقطه‌ی  نهایی قوا است  و مانند مار بین نظریاتی که یکی ناسخ دیگری است می پیچد و می کوشد هم با این و هم با آن دیگری «موافق باشد» و اختلاف نظرهای خود را به اصلاحات جزیی و ابراز شک و تردید و تمایلات خیرخواهانه و بی زیان و مانند اینها منجر سازد. ادوارد برنشتاین…  (لنین یک گام به پیش دو گام به پس ص ۷۹۲ و ۳)

کنگره سوم سال ۱۹۰۵ کنگره بلشویکی بود و با تحریم مِنشویک‌ها روبرو گردید. منشویک‌ها، کنفرانس سراسری خود را همزمان در ژنو برگزار کردند.

سال ۱۹۰۵ خیزش سراسری و انقلابی کارگران،‌ شوراها را آفرید و درسهای قیام مسکو:

۱-انقلاب برای پیروزی با خیزش سراسری و همگانی حکومت شوندگان باید پشتوانه‌ گیرد.

۲-اعتصاب سراسری کارگری ضرورت این انقلاب است.

۳-سرنگونی انقلابی و مسلحانه حکومت نابودی کامل حکومت را باید در دستور انقلاب بگذارد. باریکاد و سنگرهاو تا کتیک‌های جنگی و ارتش پرولتری از جمله ضرورت‌های یک انقلاب کارگری به‌شمار می‌آیند.

۴-طبقاتی بودن مبارزه، ماهیت چنین انقلابی است.

این آزمون در انقلاب اکتبر، ۱۲ سال بعد به بارنشست.

حزب با حمل منشویسم از سال ۱۹۰۳ تا ۱۹۱۳ با ناروشنی  و ابهام، مجال  مشارکت و مداخله اپورتونیسم،  منشویسم، رفرم و دیگر عناصر و ساختارهای جامعه‌ی سرمایه‌داری را با خود به دوش کشید. حزب، در انتخابات و درپارلمان مشارکت کرد وفرمالیسم سیاسی را تجربه کرد. سال ۱۹۱۳ با برآمد اپورتونیسم در تمامی احزاب سوسیالیستی آن زمان که نام سوسیال دمکرات بر خود نهاده بودند هویدا گشت، دیر هنگام هم به ضرورت حیاتی، پالایش از منشویسم به سرانجام رسید. انترناسیونال ۲ به اپورتونیسم تن سپرده بود. در آلمان و اتریش، اپورتونیسم بر حزب  کارگران و مرکز سازمان‌های سوسیالیستی و کارگری جهان چیره شده بود.

وظیفه حزب و مبارزه آن است تا  به شرایط زندگی طبقه کارگر متمرکز شود تا به انقلاب کارگری فرا روید. بخش بیدار و کمونیست حزب کارگران روسیه، با پیروی از قرار سال ۱۸۹۶ انترناسیونال اول به انقلاب و انترناسیونالیسم وفادار ماند. وحدت پرولتاریا در وحدت حزبی جلوه یافت. این وحدت حزبی بر وحدت نظری تکیه داشت. در عمل نشان داد که:‌

کنش طبقاتی بدون آگاهی طبقاتی و بدون اتحاد طبقاتی و یگانگی راه به جایی نمی‌بَرَد. حزب کمونیست زمانی به رهبری و پیروزی انقلاب برآمد که فرماسیونی مرکب و همآیی دیگر گرایش‌ها و احزاب و طبقات جامعه‌ی طبقاتی نبود. حزب ارگان آگاهگرانه و اجرایی طبقه کارگر گردید.

مبارزه با رفرمیسم

لنین رفرمیسم را افیونی می داند که طبقه کارگر را به گرداب ترس، جبن و کرنش و تن سپاری به ستم فیزیکی و جانی و استثمار مناسبات سرمایه داری  خو می دهد. تلاش گرایشی از حزب با شعارحزب علنی، حزب قانونی انحلال طلبی درسالهای افت، نتوانست به رزمندگی حزب آسیب آورد. رفرمیسم،‌ وظیفه‌مند و میانجی آشتی و سازش طبقاتی است. تلاش رفرمیسم، ‌رضایت بخش نمودن اوضاع حاکم و شرایط موجود است. برای پرولتاریا نارضایتی و ناسازگاری با شرایط سرمایه‌داری ریشه در مناسبات ضد انسانی موجود دارد. فردا و پی فردای رفرمیسم، دیروز و امروز است. فردا و پی فردای پرولتاریا و اصلاحات مورد نظر او، سوسیالیسم و کمونیسم است.

امروز پرولتاریا همان دیروز است. و او رو به سوی فردایی دارد که امروز نیست. دنیای رفرمیسم،  رفرم است و دیگر هیچ، دنیای رفرم مورد نظر پرولتاریا، انقلاب است و دنیای کمونیسم.

اصلاحات مورد نظر و تایید پرولتاریا، مبارزه طبقاتی و آشتی ناپذیری (آنتاگونیستی) را به رسمیت می‌شناسد و عبور از آن را ضروری می داند. رفرمیسم، مبارزه طبقاتی را آشتی پذیر می‌شناساند و تضاد طبقاتی را «اختلافاتی» که گویا «سوء برداشتی» بیش نیست و از اینروی «قابل رفع و رجوع و حل»، تنها درچهارچوب اقتصادی به رسمیت می شناسد و تبلیغ می کند! رفرم، اما برای پرولتاریا، هنگامی معتبر و کارساز است که فروپاشی سرمایه داری، سرنگونی قدرت سیاسی این مناسبات، کسب قدرت سیاسی به دست پرولتاریای آگاه و سازمان یافته و سلب مالکیت از طبقه سرمایه‌دار را در سایه نگیرد.

مبارزه با ناسیونالیسم

بلشویسم وفادار به کمونیسم پرولتری، انترناسیونال کارگران را الگو گرفت و در دام ناسیونالیسم و جنگ‌های ارتجاعی و داخلی سرمایه‌ و دولت‌هایشان گرفتار نشد. «خطابیه» انترناسیونال اول‌ را راهنما گرفت که  براین اصل  همبستگی جهانی پافشاری می‌کرد:

«اگر رهایی توده‌های طبقه‌ی کارگر، مستلزم اتحاد برادرانه‌ی آنهاست، چطور می‌توانند با یک سیاست خارجی مبتنی بر نقشه‌های جنایتکارانه، که تعصبات ملی را مورد سوء استفاده قرار می‌دهد، و در جنگ‌های غارتگرانه خون و گنج مردم را بر باد می‌دهد، این ماموریت بزرگ را به انجام  رساند؟»

بیانیه انترناسیونال، به کارگران انگلستان به سبب جلوگیری از آنکه اروپای غربی به سود برده‌داران در جنگ داخلی آمریکا شرکت کنند، تبریک گفت. خطابیه بر این اصل پای فشرد:

«رهای کارگران، نه یک مسئله محلی یا ملی، بلکه یک مسئله اجتماعی است، که تمام کشورهای دارای جامعه مدرن را در بر می‌گیرد، و حل آن بستگی به اتحاد عملی و تئوریکی پیشرفته‌ترین کشورها دارد…» حزب سوسیالیست کارگران روسیه، به بیان لنین و کمونیست‌های همراه، این اصل را در نوشتارهای خویش، بارها و بارها یادآور شدند.

جنگ سرمایه، سرمایه‌ی جنگ

کمونیستهای اکتبری در روسیه،‌ برای نخستین بار در جهان، پی‌‌آمد فاز جدید سرمایه‌ را بازشناختند. سرمایه وارد فاز امپریالیستی خود شده بود و کمونیست‌هایی همانند لنین و بوخارین و آوتیس سلطانزاده نخستین رهبر حزب کمونیست ایران، به کشف و خصلت بندی این مرحله از سرمایه‌داری پرده برداشتند. در حالیکه، رهبران حزب سوسیالیست کارگران در آلمان،‌ در سراب سرمایه مالی و جدیدترین مرحله سرمایه‌داری  تکامل سرمایه‌داری، انحصاری در برابر رقابتی، و بانک‌ها را به سوی سوسیالیسم می‌پنداشتند. غرش توپ‌های جنگ جهانی نخست امپریالیسم آما آنان را از خواب بیدار نکرد. لنین با نگارش «امپریالیسم به مثابه بالاترین مرحله سرمایه داری»، در سال  ۱۹۱۶ طبقه کارگر جهانی و جبش سوسیالیستی را برای نخستین بار به چهره‌ای تازه‌ای از سرمایه آشنا کرد.

جنگ جهانی نخست و انشعاب در حزب‌های کارگری، سوسیال دمکراسی را به‌سان جان پناه سرمایه در دامن آفرید. مبارزه طبقاتی، کوره‌ی ذوب آلودگی‌های طبقاتی بود. اکتبری‌ها پیشتاز این پالایش بودند. انشعاب در حزب‌های کارگری،‌ پراکندگی طبقاتی را در پی داشت، اما پالایش طبقاتی سوی دیگر این اجبار بود. جنگ جهانی ۱۹۱۴ تزاریسم را  به زانو درآورد، اما نابود نساخت. سال ۱۹۱۷ ارتش قدر قدرت و امپراتوریسم تزار زانو زد. فوریه ۱۹۱۷ قدرت، کم جان شده بود و دوما،‌ مجلس مشروطه‌ای که در برابر جنبش کارگری ۱۹۰۵ با پیروزی بورژوازی در مناسبات و حاکمیت سیاسی برپا شده بود، آخرین جلسه خود را در روز ۱۴ فوریه ۱۹۱۷ فرا می‌خواند.

علیه جنگ و گرسنگی و فلاکت فریادها بلند بود. تظاهرات ممنوع اعلام شد. طبقه کارگر شکست خورده در انقلاب ۱۹۰۵ بارها در فرایند سالها تا فوریه ۱۹۱۷ برای حفظ و بازپس گیری دستاوردهای آن سالها برخاسته بود. شیپور جنگ در سال ۱۹۱۴ افت جنبش را  به تزاریسم وعده می‌داد. رونق زودگذر اقتصادی سال ۱۹۱۵ تنها برآمد جنبش کارگری را در پی داشت.  بلشویک‌‌ها که با برآمد قیام کارگری ۱۹۰۵ تحریم دوما را اعلام کرده بودند در سال ۱۹۰۶تا ۱۹۱۷ برای چندمین بار استفاده از تریبون پارلمان را تجربه می‌کردند. این تریبون اما بیش از سود، توهم آور بود. ترییون پارلمان حتی به کار اعلام موضع ضد جنگ ارتجاعی هم نمی‌آمد، تبلیغ علیه جنگ امپریالیستی در جبهه‌ها و خیابان‌ها و کارخانه‌ها کار سازتر بود.

بورژوازی در برابر موج اعتراض و خیزش، ناتوانی خویش را با تشکیل کمیته‌های نظامی- صنعتی و پرچم ناسیونالیسم و فراخوانی به سوی«جنگ میهنی» و دفاع از «مام میهن» نشان داد. گروه بلشویکی دوما دستگیر شدند. کمیته‌های محلی کمونیستی در برابرشرایط حاکم کم توان بودند. با رشد اعتصاب‌های کارگری،‌ حزب بلشویک نیرویی تازه یافت. کمیته‌های محلی و کارخانه‌، نیرویی تازه گرفتند. سالهای۱۶-۱۹۱۵ شعار سرنگونی تزاریسم،‌ پایان دهی به جنگ و شعار انقلاب، با شب‌نامه‌های بلشویکی در سرزمین کلیسا و تزار، فصل نوینی را بشارت می‌داد. نهم ژانویه ۱۹۱۶ به مناسبت یادبود افزون بر۱۰۰۰کارگر جانباخته در یکشنبه خونین ۱۹۰۵، ‌جنبش اعتصابی در تنگنای مرگ‌آور تورم و قحطی و جنگ خیزشی شکوهمند یافت.

پایان سال ۱۹۱۶ فرماندهان ارتش و سران حکومتی سرانجام اعتراف کردند که بین نجات «مهین»‌‌اشان و تزار، ‌تزار را قربانی می‌دهند. برکناری تزار، برکناری تزاریسم نبود. راسپوتین،‌ روحانی جنایتکار ودغل‌پیشه با تزارینا، ملکه‌ای که تزار را راه می‌برد، روسیه را فرمانروا بودند. زمزمه‌ی «انقلاب کاخی» در تالارهای دربار پیچید و دالانهای کرملین را درنوردید. کارگران اعتصابی برای دوری از اعتصاب باید به کوره‌های جنگی گسیل می‌شدند. ژنرال‌ها صدای انقلاب را می‌شنیدند. زمزمه کردند: «بخشیدن امتیازهایی کوچک ضروری است». تزار در کاخ نبود، و تزارینا را سراسیمه  بازگشت تزار و «کنترل» بحران را تلگراف می‌کرد. تزار در راه بازگشت،‌ بی راه شد. کارگران انقلابی آهن را فرمان می‌دادند.

کارگران راه آهن، با اراده‌ای آهنین راه را بر سایه‌ خدایی بسته بودند. تزار سرافکنده راه جبهه شمال را بی اراده و عصبی درپیش گرفت. دو ماه نخست سال ۱۹۱۷ بیش از نیم میلیون کارگر با اعتصاب‌های سیاسی، دخالت و حضور انقلابی خود را اعلام  کردند.

پیشاهنگان انقلاب اکتبر

روز ۲۳ فوریه (۸ مارس، ‌روز جهانی زن،‌ بنا به روزشمار روسیه) زنان کارگر و سوسیالیست به خیابان‌ها آمدند. کمیته‌های رهبری بلشویکی فراخوانی اعتصاب عمومی و خیزش‌ را زودهنگام می‌دانستند. زنان کارگر و سوسیالیست، با این حضور انقلابی در کردار، این ارزیابی را به نقد گرفتند. دومای شهر در محاصره‌ی  زنانی بود که با درفش‌های سرخ و شعار نان! و برابری! حکومت تزاریسم را به چالش گرفته بودند. تزاریسم درمانده تر از‌آن بود که آتش بگشاید. روز بعد شمار دهها هزار نفره، چندین برابر شد. مرگ بر استبداد،‌ با شعار نان و مرگ بر جنگ! ناقوس مرگ امپراتوری را به صدا درآورد. جنبش از وایبورگ فنلاند تا سنت پترزبورگ و مسکو اوج و خیزش گرفت. دامنه‌‌ و گسترش یابی سراسری خیزش، تضمین کننده‌ی پیروزی باشد. وایبورگ صنعتی در روز ۲۶ فوریه تسخیر خیزش شد. پلیس سرکوب مورد نفرت در آن سوی بود و  فوج‌‌هایی از قزاق‌ها به سوی مردم گرویدند. در پترزبورگ به روی کارگران آتش گشوده شد. با کشتار کارگران، حکم سرنگونی تزار در خیزش پترزبورگ رقم خورد. سربازان با سلاح خود پادگانها را رها کردند، دو دولی در ارتش، در جبهه‌های جنگ جهانی، و شورش در ارتش. تسخیر سرباز‌خانه‌ها،‌ کلانتری‌ها، ‌هجوم به زندان‌ها و گشودن درهای آهنین و رهایی زندانیان سیاسی. هنر رهبری قیام، ‌هنر روان شناختی توده‌ها. کمونیست‌ها در مبارزه و رهبری توده‌های در خیزش و محله‌ها و کارخانه‌ها .

پایتخت، آزاد شده بود. نیکلای دوم، به واگذاری قدرت به«شورای سلطنت» به کناره‌ گیری تن سپرد، به آن شرط که  گزینش وزرای امور خارجه و جنگ و نیروی دریایی را خود در اختیار داشته باشد. روز اول مارس ۱۹۱۷، نیابت سلطنت به میخائیل الکساندروویچ، برادر سپرده شد. ۲۱ مارس گزارش شد که ارتش ورشکسته و کنترل به دست انقلابیون افتاده است. پیش از آنکه تزار، تاج و تخت را رها کند، تاج و تخت از تزار بی صاحب شده بود. ۱۸ لشکر از ۲۱ لشکر پادگان‌ها داوطلبانه به صفوف انقلاب پیوستند. پارلمان، تسلیم شد. کارگران پیشاپیش بودند با پرچم‌های سرخ و سرود انترناسیونال و زنده باد انقلاب.

مهمترین راز پیروزی اکتبر، ‌طبقه کارگر آگاه و سازمانیافته، ‌حزب کمونیست پیشتاز، ‌رهبران آگاه و اراده برای انقلاب، و مهمتر از همه: آگاهی به آنچه که می‌بایست سرنگون شود و آنچه که می‌بایست جایگزین گردد. اما این تنها نخستین گام و شرط پیروزی بود.

زنده باد انقلاب

در پترزبورگ، ۱۴۴۳ کشته که ۸۶۹ نفر از سربازان و۶۰ تن از رسته‌های افسران. بورژوازی لیبرال در کمین ربودن بود و چشم دوخته به قدرت طبقاتی. حزب بلشویک، دراین روزها با سه تن بدون دریافت رهنمود در کمیته مرکزی (شلیاپنیکوف، زالوتسکی و هردو کارگر و مولوتوف که پیشتر دانشجو بود) و هرسه در اندیشه پیشبرد تظاهرات سراسری  و نه قیام مسلحانه. و لنین و تروتسکی در بیرون و تبعید و به سوی پیوستن. سوردولوف و رایکوف و استالین در سیبری. الکساندرا کولنتای و دیگران در تلاش. چه کسانی انقلاب را رهبری می‌کردند؟ کارگران آگاه،‌ کمونیست، پیشتاز،‌ آزموده و پرورش یافته در حزب کمونیست،‌ در اعتصاب‌های سیاسی و آزمون‌های شورایی ۱۹۰۵ تا ۱۹۱۷. انقلاب سیاسی به پیروزی پیوند می‌یافت و شوراها نه با اکثریت انقلابی، بل‌که زیر رهبری رفرمیستها،‌ منشویک‌ها، گسترش می‌یافتند در همه جا، ‌در کارخانه‌ها، سربازخانه‌ها، ملوانان، محلات، و در میان دهقانان.

اعلام کمیته ‌موقت اعضا پارلمان به جای دولت. کرنسکی رهبر اس‌ آرها، که روزی سوسیالیست‌های انقلابی و برآمده از نارودنیک‌ها که سوسیالیسم را در میان موژیک‌ها و دهقانات تهی دست در جستجو بودند، اینک دو دل و در میانه‌ی انقلاب و ضد انقلاب و سرانجام در برابر انقلاب. سه حزب در رهبری جنبش، منشویک‌ها، اس آرها و بلشویک‌ها و هر سه دارای نفوذ بین کارگران و دیگر حکومت شوندگان. دراین میان در فوریه، از سوی توده‌ها، قدرت سیاسی دو دستی به سوسیال دمکراتها تقدیم شد. کارگران و سربازان (فرزندان کارگران و برزگران تهی دست و فلاکت زده) خویش را تهی از اهرم‌های سیاسی دیدند.

اول مارس، کرنسکی برآمده از اس‌آر در راس کمیته موقت دولت جدید ماموریت گرفت.  روز ۸ مارس کاخ تزار،‌ کاخ تورید دو نیمه،‌ نیمه‌ای در دست دومای دولت جدید‌ و نیمه دیگر را شورا، خانه کرده بود. قدرت دوگانه، در توازن و در کشاکش، اما انقلاب به معنای واقعی، یعنی انتقال قدرت از یک طبقه به طبقه دیگر هنوز در میان نبود. قدرت دوگانه یک واقعیت انقلابی بود. طبقه انقلابی،‌ پرولتاریا، مستقل ازهر طبقه هنوز در میان طبقه‌ و لایه‌های دیگر می‌آمد که خویش را بشناسد و رسالت تاریخی خویش در رهایی جامعه دریابد. آگاهی یعنی شناخت، دانش و مهارت، ‌رهبری لازم. درپیوند دیالکتیکی تئوری و پراتیک، عناصر حیاتی انقلاب مادیت می‌یافت.

«کمیته اجرایی» ارگان بورژوازی برای مهار انقلاب در روز ۲۷ فوریه در کاخ تورید ساختار یافته از شورای نمایندگان کارگران  نا همخوان با نام شورا، برخلاف جنبش شورایی سال ۱۹۰۵ نه شورایی بود ونه نمایندگی راستین کارگران را داشت.  شوراها در این برهه، با کمترین ویژگی ارگان های شورایی و نیابتی پرولتاریای انقلابی. منشویک‌ها در رهبری‌که، دریافت کمونیسم را در سطح و درک واپس مانده روسیه تزاری پنداشته و به کار می‌بستند. نقد آنان،‌ نقد مناسبات طبقاتی نبود، سرمایه داری را بدون سرمایه‌داران و تزار می‌خواستند در نوسان بین اتحادیه‌های کارگری با رفرم و پارلمان. اس آرها اما تسلیم طلبانه در برابر کمونیسم،‌ حزب روشنفکران، کارگران ودهقانان  برآمده از سنت ناردونیسم (زمین برای دهقانان و سوسیالیسم دهقانی) وکادت‌های  مشروطه خواه و شاه پرست، ‌زبون‌تر از منشویک‌های راست. چیدزه، ‌رهبر منشویک‌ها در دومای جدید، رئیس شورای پتروگراد،و رئیس کمیته اجرایی شورای شهر، «بخوان حدیث مفصل از این مجمل». بلشویک‌ها در کارخانه‌ها پایگاه گرفتند، در جبهه علیه جنگ. در جنگ ارتجاعی، کارگران را چه سود! جنگ کارگران،‌ جنگ انقلابی بود.  تفنگها باید به سوی دشمن اصلی در داخل نشانه می‌رفتند. سربازان،‌ کارگرزادگان،  با شعار آزادی و ‌صلح، خواهان پایان جنگ در سرپیچی از فرماندهان. ادامه جنگ، دشوارتر از پیش. با این همه، حکومت موقت و کمیته اجرایی خواهان ادامه جنگ تا تثبیت قدرت بورژوازی برای سلطه و حفظ مناسبات.  جنگ ارتجاعی برای دولت جدید، درمان هزار درد بی درمان و ارثیه‌ای گران بها از تزار.

مارس، انتقال قدرت از کمیته اجرایی شورا به حکومت موقت ائتلافی. شورا به راست و پادگان پتروگراد با سربازان و ملوانان انقلابی درپترگراد به سوی چپ گرایش دارند.

سوم آوریل- ترنی از سوئیس تا استکهلم و فنلاند می‌گذشت، با کوپه‌ای دربسته که به دروازه‌ انقلاب در میدان پتروگراد گشوده می‌شد. ورود لنین. در میان زره پوش‌ها، لشکر زرهی،‌ هزاران کارگر، و کمیته استقبال و دسته گل سرخ دردستان کولنتای به پیشواز. لنین بر فراز زره پوش:

چکامه‌ی انقلاب

پاینده باد انقلاب سوسیالیستی جهان!  همان شب، در میان کمیته مرکزی، نه به جمهوری پارلمانی، نه به دمکراسی بورژوایی. تنها حکومت شورایی کارگران، ‌سربازان و دهقانان!

بنا به گزارش شلیاپنیکوف، روز اول مارس از چهار صد نماینده شورا که ۴۰ تن از آنان بلشویک بودند تنها، ۱۹تن بر علیه قدرت به حکومت موقت رای داد. دفتر کمیته مرکزی حزب بلشویک، ماهیت حکومت موقت را ضدانقلابی خوانده بود و شعار برقراری «دیکتاتوری دمکراتیک کارگران و دهقانان» را می‌داد. این هنوزدریافتی مارکسی نبود.

پراودا، ارگان مرکزی حزب، در دست استالین، کامنوف، روز ۱۴ مارس یعنی دو هقته پس از ورود لنین،  در نوشتاری در موافقت با ادامه جنگ دفاعی  و «وطن پرستی سوسیالیستی»  به پشتیبانی از دولت موقت تا آنجا پیش رفت که اگر دولت موفت، در برابر ارتجاع و ضدانقلاب بایستد پشتیبانی خواهد شد!

در حالیکه پیش از آن، ‌لنین، ‌کروپسکایا و زینویف در زوریخ،‌ جنگ را جنگی امپریالستی و حکومت موقت را فریبی بزرگ خوانده بودند.

لنین در اعتراضی خشمگینانه به کامنف برآشفت: «این مزخرفات چیست که در پراودا می‌نویسید! دو سه شماره‌اش را دیده‌ام. و حسابت را چنانچه حق‌ات بود رسیده‌ام».

تزهای آوریل

لنین نوشت: «جمهوری برخاسته از انقلاب فوریه، ‌جمهوری ما نیست و جنگ این جمهوری هم جنگ ما نیست. بلشویک‌ها وظیفه‌ دارند که حکومت امپریالیستی روسیه را سرنگون کنند. این حکومت از پشتوانه اس‌آرها و منشویک‌ها برخوردار است و ما تا در اقلیت هستیم، از قهر پرهیزمی کنیم. ما در حال پیشبرد انقلاب جهانی سوسیالیستی هستیم…»

حزب هنوز این شرایط را درنیافته بود. تناقض میان لنین و همراهان و کادرهای رهبری.

۴ آوریل،‌ چرا قدرت را تصرف نکردند! به سبب اینکه هنوز طبقه کارگر به آگاهی طبقاتی و سازمانیابی لازم نرسیده بود. در حالیکه نیروی واقعی در چنک طبقه کارگر بود،‌ بورژوازی هشیار و آگاه از منافع طبقاتی خویش و سازمانیافته قدرت را به چنگ گرفت.

وتزهای آوریل: «ویژگی لحظات کنونی در روسیه عبارت است از انتقال قدرت ازمرحله اول انقلاب که به دلیل ناآگاهی و سازمان‌نایافتگی کامل طبقه کارگر قدرت را به دست بورژوازی داد… به مرحله دوم انقلاب که باید طبقه کارگر و لایه‌های تهی دست دهقانی را به قدرت برساند.»

بلشویک‌ها برپایی کنفرانس را فراخواندند. زندگی و انقلاب،‌ مجلس موسسان را به کناره خواهد راند. دریافت که دیکتاتوری طبقه کارگر از هم اکنون وجود دارد،‌ اماکسی نمی‌داند با آن چه کند!؟

لنین اعتراض کنان،  در اشاره به بیانیه‌ی شورا- «خطاب به خلق‌های جهان»! در شورا حتا یک کلمه وجود ندارد که آمیخته به آگاهی طبقاتی باشد. در آن هیچ نیست جز انبوهی عبارت پردازی»

سخنرانی لنین در نشست مشترک منشویک‌/ بلشویک به رویا پردازی گرفته شد. او از گرفتن قدرت سخن گفت. گفته شد: او به دور از ماجراهای داخل، با دستی دور از آتش گویی از کره ماه به روسیه آمده است! بوگدانف، منشویک برجسته، رو به سوی بلشویک‌ها، فریاد کشید: شرم نمی‌کنید برای این چرندیات کف می‌زنید!  تزهای آوریل پس از جدل‌ در کمیته مرکزی، با پیروزی، به انتشار بیرونی رای می‌آورد.

شوراها، کمیته‌‌های محلی، شعار مسلح شویم و می‌شویم و تظاهرات مسلحانه و پیوستن واحدهای سربازان شورشی از جبهه‌ها وسربازخانه‌ها به خیابان‌ها. آنان هوادار کمونیست‌ها و پشتیبانان ائتلاف هستند. و خودگردانی، گفت‌و گو برای ائتلاف حزب‌ها و شعار حکومت ائتلافی و دولت موقت، ‌دولت بورژوازی که ادامه جنگ را در جبهه‌‌ها تهییج می‌کرد و به تهاجم وعده می‌داد،‌ و شکست‌ در پی هر حرکت. لنین در پاسخ به اس آرها و شعارهای جنبش ارضی، جنبش دهقانی فقط یک پیشگویی است نه یک واقعیت. ما باید برای اتحاد بین دهقانان و بورژوازی آماده باشیم.»‌ یک حزب پرولتری و کمونیسم نمی‌بایستی امید خویش در آن روزهای سرنوشت ساز برای اتحاد با دهقانان که خواهان مالکیت خصوصی بر زمین بودند پای‌بند سازد.

مفهوم جنبش

خواست دهقانان جنبشی نبود.  آنانی که مناسبات را ریشه نابرابری‌ها و ستم‌ها نمی‌شمارند، دگرگونخواه مناسبات نیستند، رفرمیست هستند. لنین بر آن بود که باید دهقانان را به سوی پشتیبانی از انقلاب جهت داد، اما دهقانان بنا به درک طبقاتی، خویش را آگاهانه در کنار بورژوازی و پشت سر اس ارها و منشویک‌ها می‌دیدند. لنین با درک دیالکتیکی معنای جنبش را تعریف می‌کند. جنبش به دگرگونی مناسبات طبقاتی رویکرد دارد و تنها در رابطه با طبقه کارگر ‌و آن طبقه‌ای در درازای تاریخ می‌توان به کار بست که دگرگونی رادیکال مناسبات حاکم را در برنامه و به عهده دارند. از همین روی به هر اعتراض و خواست اجتماعی کاربرد جنبش… ناروا و غیردیالکتیکی است. «مرکز ثقل را به شوراهای نمایندگان کارگران زراعی انتقال دهید» این رهنمود لنین بود. روزهای انقلاب به طبقه روش سازماندهی آموزش می‌داد و نیروی در جنبش و اصلی انقلاب، ‌یعنی طبقه کارگر  روی به اعتصاب سراسری در دانشگاه‌های انقلاب داشت.

شورا

اول ماه می، شورا به دولت ائتلافی رای می‌دهد. تروتسکی از آمریکا و در بازداشتی کوتاه درانگلستان به روسیه می‌رسد و با دیدگاه‌ لنین همراه می‌شود. ماه ژوئن در پی  دخالتگری و کارزارهای کمونیست‌ها با حضور لنین درشورا، شوراها ترکیب دیگری می‌یابند. رهنمود حزب بلشویک‌، حضور کارگران درکارخانه، سازمانیابی کمیته‌های کارخانه و اشغال کارخانه‌ها و در دست گرفتن تولید و توزیع،‌ علیه اخلال و چپاول کارخانه‌داران. اول ماه می، شورای کرونشتاد خود را یگانه قدرت حاکم در کرونشتاد اعلام کرد. و در ۵ می، حکومت ائتلافی از سوی کرنسکی که اکنون وزیر جنگ شده است اعلام می‌شود. تلاش برای سرکوب جنبش  سوسیالیستی و بلشویسم شدت می‌یابد. از این لحظه یورش ضدانقلاب ،‌خشونت و دستگیری، حتا یورش به ملوانان کرونشتادی و پی گرد و محاکمه.

سوم ژوئن، کنگره شوراها با حضور ۸۲۰ نماینده در پتروگراد، ‌نمایندگان ۳۵ شورای محلی و ۵۳ سازمان ناحیه‌ای و پشت جبهه و دهقانی به نمایندگی از بیش از بیست میلیون نفر. بلشویک‌ها با ۱۰۵ نماینده، ‌اس آرها ۲۸۵ ومنشویک‌ها با ۲۴۸ نماینده. منشویک‌ها، از حزب بلشویک‌ برای پایان یابی اعتصاب‌ها فشار می‌آورند. آنان نمایندگان و لنین را خائن خواندند. دولت موقت، درخواست خلع سلاح دارد. کامنف، از کمیته مرکزی حزب بلشویک، تاب نیاورد و بر تزرتلی نماینده و رهبر منشویک‌ها فریاد می‌زند. اینک بر پرچم  بلشویک‌ها  «همه قدرت به دست شوراها!» می‌درخشید و مرگ بر ده وزیر سرمایه‌داران! ۱۸ ژوئن تظاهرات صدها هزار نفره به سود بلشویک‌ها. سوم تا پنجم ژوئیه حکومت،‌ گستاخانه هجومی دوباره برای سرکوب کمونیست‌ها را آغاز می‌کند.

«شورای نظامی» به رهبری حزب به‌سان بازوی رزمی پرولتاریا، سازمان داده می‌شود. مسلسل چی‌ها در سنگرهای انقلاب، آماده پیشبرد و دفاع از انقلاب کارگری و «شورای نظامی» بلشویک، درخواست پیوستن کارگران و سرنگونی دولت موقت هستند. تروتسکی از سوی بلشویک‌ها اعلام می‌کند که هنوز زمان قدرت به دست شوراها فرا نرسیده است. و نیروهای مسلح چشم‌ به راه اعلام حمله. بخش کارگری شورا، ‌به حکومت شورایی رای داده است. کارخانه‌ی پوتیلوف، با سابقه‌ی خونین سال ۱۹۰۵ با ۸۰ هزارکارگر دردست کارگران. ۸۰ هزار کارگر از کارخانه، به سوی کاخ زمستانی همراه با زنان و کودکان سرازیر می‌شوند. با این تفاوت که به جای صلیب‌های سال ۱۹۰۵ اینک مسلسل داشتند. از زمین کارگران به سوی ناقوس‌‌های زنگار بسته شلیک می‌شود. پوتیلوفی‌ها رزمنده ایستاده‌اند با شلیک‌ها به سینه‌هایشان. ملوانان شورایی کرونشتاد در راهند و این نوید بخش است. روزهای ژولای، رهبری مستقیم جنبش در دست کمیته حزب در پتروگراد. لودارسکی تهییج گر کمونیست، از این کمیته بود و سازمان نظامی،‌ وظیفه‌ سازماندهی پادگان‌ها. پودووسکی با همان منش مسئولانه ومنضبط بر سکوی ورودی کاخ تزار و در سوی دیگر سوردولف و لوناچارسکی و در برابر آنها، اس ار‌ها که مخالف‌خوان انقلاب هستند و تیراندازی‌های پراکنده در پتروگراد.

لنین پس از یورش‌های ضدانقلاب در ژوئیه: از این پس قدرت را فقط از راه قیام مسلحانه می‌توان تسخیر کرد. آشکار است که در این عملیات نمی‌توانیم به شوراها که روحیه‌اشان هنوز به دست سازشکاران نابود شده،‌ تکیه کنیم. بلکه نقطه اتکا ماباید کمیته‌های کارخانه باشد. پس از تصرف قدرت، شورا، ‌به‌‌سان ارگان‌‌های قدرت، ‌باید از نو ایجاد شود». دوماه بیش نگذشت که شوراها به‌سان ارگان‌های حکومتی زایشی دوباره یافتند.

جنگ روانی

تاکتیکی نفرت آور.آنارشیست و آلمانی نامیدن بلشویک‌ها و یورشی دیگر بار از سوی حکومت موقت و نظامیان وفادار به حکومت، ‌کشتار،‌ حمله و پراکنده سازی و برای کوتاه مدت سلطه بر خیابان‌ها. کرونشتاد عقب نشینی می‌کند. تاکتیک جنگ روانی و اتهام علیه لنین و شایعه‌ی جاسوسی به سوی آلمان همانند شوک، بر جامعه وارد می‌شود. دستور بازداشت سران بلشویک‌ها صادر می‌شود. ناوگان دریای فنلاند،  سپاه ارتش در فنلاند و ده‌ هزار کارگر روسی از هلسینگفورش در راه بودند تا انقلاب را به سرانجام برسانند. درنگ داده می‌شوند. نیروهای از جبهه بازگشته به دستور کمیسیون نظامی انقلاب در شهر. پروادا، ‌ارگان مرکزی انقلاب توقیف و حمله به مراکز بلشویک تا آنجا که توان است. شب نامه‌ها در همه جا پراکنده می‌شوند. درنگ جایز نیست. کارگران و سربازان در همان نهادهایی  که خواستار برکناری آنها بودند (کمیته اجرایی و دولت موقت)  دستور و فرماندهی می‌گیرند و این طنز تاریخ است. پرسشی درذهن‌های ساده،‌ دو دلی،‌ داستان «جاسوسی»! حتا «اسناد» و «شاهد» افسر عضو ضدجاسوسی تزار که تسلیم آلمان شده بود و در همکاری با دو افسرآلمانی  گواهی می‌دهند که لنین در آلمان همکاری می‌کرده است! ارتش جدا شده از تزاریسم با کمتیه اجرایی در کاخ نشسته، خوشبینی بیشتری دارد تا به حزب بلشویک و از این روی با ورود به کاخ،‌ کمیته اجرایی را به رسمیت می‌شناسد. هنوز همگرایی سیاسی بین کارگران و دهقانان تهی دست و سربازان، آنگونه که باید به بلوغ نرسیده است. لیبرالیسم و سازشکاری و سردرگمی نیروهای بینابینی و سانتریست.

لنین و زینوویف، درخواست شرکت درکمیسیون بررسی دولت موقت برای دفاع از خویش و خطر بازداشت و تیرباران بر فراز سر. به تصمیم حزب باید هردومخفی می‌شدند و در لباس آتش نشان  بر لوکوموتیو از مرز فنلاند تا وایبورگ و در لباس علف‌برها در کومه‌ای روستایی تا سپتامبر. دراین برهه، ‌قدرت به دست میلی‌یوکوف‌‌ها‌ی سلطنت طلب به موازات شوراها و ترمیم دوباره دولت جدید با‌ منشویک‌ها و کادت‌‌های سلطنت طلب. بازداشت تروتسکی، ناوبان کریلنکو(فرمانده نیروهای بلشویک پس از پیروزی)،‌ لوناچارسکی و…

باردیگر بورژوازی نفسی به‌ آسودگی. اما با شوک حمله‌ی ‌کورنیلوف سردار سپاه تزار با لشکریان وفادار در راه برای تصرف پتروگراد و از جبهه برای اشغال، ‌جنگ با کارگران و نیز بازگشت تزار به همانگونه که در کمون پاریس و ناپلئون سوم در سازش با بیسمارک برای سرکوب کمون. شورای کلیسا دوباره برای حکومت متلاشی شده تزار به دعا بر می‌خیزد. ناقوس‌های زنگ زده کلیساها به صدا در می‌آیند. «کارگران کار خود را انجام دهند، ‌برای بهزیستی میهن، میهن در خطر است!» اراضی کلیسا و زندگی انگلی رهبران دینی در خطر بود. کودتای نظامی در راه و لشکر دعا در پشت سر. دولت موقت کرنسکی با احساس خطر نظامیان تزار،‌ بناپارتایسیم به معنای واقعی، با کورنیلیوف درچانه زنی.  نمایندگان ملیت‌های زیر ستم، وفاداری به مام میهن! بورژوازی روس، پیروزی آلمان را بیشتر می‌‌خواهد تا حکومت کارگران. سرانجام، دولت کرنسکی، فرمانده تزار،‌ کورنیلوف را برکنار می‌کند و دستور به نیروهای زیر فرمان وی برای بازگشت به سوی جبهه‌ها. کورنیلوف تلگراف را وارونه ساخت. ‌

شورا با مفهوم شورا

دریافت لنینی از شورا در روز دهم آوریل  ۱۹۱۷ اینگونه بیان شد: «…شوراها شکل نوین و یا به‌بیان درست تر شکل نوینی از دولت هستند… کاملترین و مترقی ترین نوع دولت‌های بورژوای جمهوری دمکرات پارلمانی است که در آن قدرت به پارلمان تعلق دارد و ماشین دولتی، دستگاه و ارگان‌های آن از نوع معمولی است، ارتش دائمی، پلیس و مامورین دولت که عملا جابجا نشدنی و دارای امتیازها هستند و برفراز مردم قرار دارند، ولی عصرهای انقلابی از پایان سده نوزدهم به بعد، نوع عالیتری از دولت دموکراتیک ایجاب می کند که به‌بیان انگلس از برخی  ویژگی‌ها، دیگر جنبه‌ی دولتی خود را از دست می‌دهد و «دولت به معنی اخص کلمه نیست» این دولتی است از نوع کمون پاریس که تسلیح مستقیم و بدون واسطه ی خود مردم را جایگزین ارتش و پلیس جدا شده از مردم می‌کند.» (لنین وظایف پرولتاریا در انقلاب ما – منتخب ص ۴۶۲.)

بلشویک‌ها برای دفاع از انقلاب، در خواست مسلح شدن توده‌‌ها،‌ و سازماندهی کمیته‌‌‌های دفاع را دارند. ‌کارخانه پوتیولوف کانون مقاومت،‌ گردان‌های رزمی و ارتش سرخ کارگران،‌ کمیته‌ انقلابی هلسینگفورش، وایبورگ آماده‌ی دفاع. قطارهایی به فرمان کورنیلوف، با نیروهایی برای سرکوب انقلاب. کارگران راه آهن خطوط را به بیراهه جابجا کردند. تلگراف‌های فرماندهان تزار به وسیله کارگران تلگراف‌خانه ها همه ضبط شدند. کورنیلوف و ارتش‌اش زمینگیر شدند و قزاق‌ها و سربازان انقلابی به هم پیوستند. توده‌ها با شورش در ارتش، رادیکالیزه شدند پس از برهه‌ی شوک،‌ سپس همه جا بلشویکی گردید. ارتش، ‌کارخانه و شوراها. شهر و روستا. شورای مسکو، همانند شورای پتروگراد و سیبری و کیف، کنگره‌ی شوراها در فنلاند و پتروگراد با اکثریت بلشویکی خویش،‌ نه به حکومت موقت!‌ نه به کمیته اجرایی!‌ شورای پتروگراد،‌ شورای شوراها به رهبری بلشویک‌ها.

کنگره ششم حزب در دو محله کارگر نشین، ‌مخفی با ۱۷۵ نماینده از ۱۱۲سازمان حزبی مرکب از ۱۷۶۷۵۰عضو. لنین هنوز پنهانی در رهبری است. او با ۱۳۳ رای از ۱۳۴ رای،‌ زینوویف با ۱۳۲ ، کامنف و تروتسکی هریک با ۱۳۱ و سپس کولنتای و استالین ،‌ نوژین،‌ سوردولف،‌ رایکوف،‌ بوخارین،‌ یوخه، ‌اورتیسکی،‌ میلیوتین، مولوتوف ووو رهبران انقلاب اکتبر. با بخش کوچکی از اس آرها و منشویک‌ها که به بلشویک‌ها می‌پیوندند. در کنگره ششم است که تروتسکی رسمی به حزب می‌پیوندد. در غیاب لنین،  هنوز شعار انتقال قدرت به دست شوراها در برنامه حزب نیست. شوراها هنوز در دست سازشکاران ارزیابی می‌شوند. قدرت به دست طبقه کارگر و تهی دستان روستایی آری.

سوم سپتامبر،‌ لنین ماهیت شوراها را باردیگر ارزیابی کرده است. و در نوشتار «درباره سازشکاری» از دگرگونی انقلابی شوراها سخن گفت. قدرت به دست طبقه کارگر و تهی دستان. ماه مارس قدرت از طبقه سازمان نایافته و نا آگاه به بورژوازی،‌ اینک قدرت از بورژوازی از هم پاشیده شده به طبقه کارگر. شوراها فراروئیده به رادیکالیسمی در خور انقلاب. اینک «قدرت به دست شوراها!»

تقلاهای بیهوده

از هم پاشی ائتلاف منشویک‌ها و کادت‌ها و اس‌آرها. ترفندی دیگر: کنفرانس دمکراتیک، چاره ساز نمی‌افتد. در این کنفرانس کادت‌ها کنار زده شدند، به اتهام همکاری با کورنیلوف. این کنگره‌ی پیشا- پارلمان بود. کنفرانس بلشویک‌ها، جداگانه همزمان برگزار شد. تحریم پارلمانتاریسم دردستور گذارده شد. تروتسکی، ‌کامنف، ریازانوف، رایکوف و حامیان ازتحریم کنندگان بودند. و خواهنده‌گان پیشا- پارلمان: ‌استالین، ‌یوخه، ‌ریازانوف. در پی سخنرانی‌ها،‌ از جمله تروتسکی و رایوکوف، موافقین تحریم با ۷۷ رای در برابر۵۵ رای تحریم را مردود می‌شمارند.  نمایندگان پیشا- پارلمان، تاکتیک شرکت را افشاگری واستفاده از ترییون آزاد! می‌پنداشتند. رهبری سرسخت دولت پارلمانی راست اما در دست میلیوکف بود.  او اعلام کرد یا لنین یا کورنیلوف! و لنین اعلام  کرد: ‌یا حکومت شوراها یا کورنیلوفیسم! هنوز مجلس موسسان مردود شمرده نشده بود. انقلاب همانند موجی سرکش به کرانه زمین رسیده بود با جبر که پیش روی آمده بود. برای تناقض بزرگ طبقاتی، همه راهها‌ی دیگر به بن‌بست رسیده بود. اگر جنگ راه حل بورژوازی برای مهار بحران بود، انقلاب، مامای بزرگ تاریخ بود.

اول اکتبر

حق تعیین سرنوشت خلق‌ها به آینده و به تصویب مجلس موسسان واگذار شد. درفنلاند سوسیال دمکراتها بیشترین نماینده در پارلمان داشتند از ۲۰۰ نماینده با ۱۰۳ کرسی با این‌همه کرنسکی آن را تاب نیاورد و منحل کرد در اکراین نیز به همین گونه.با تناقض‌های بسیار، برخلاف لنین،‌ جانشینان  از جمله استالین از ‌بورژوازی «ملی ومترقی» ملل زیر ستم «که رسالتی انقلابی به عهده دارند» سخن می‌گفتند! آنان معنای انقلاب پرولتری اکتبر در عصرامپریالیسم را هنوز در نیافته بودند. تقدیس دمکراسی بورژوایی، در ژرفای ذهنشان بود.

خروج از ‌پارلمان

ششم اکتبر، در شوراها،‌ قطعنامه‌ی بلشویک‌ها از زبان تروتسکی:‌ اگر حکومت موقت توانایی دفاع (در برابر توطئه‌ی کورنیلوف) از پتروگراد را ندارد،‌ یا باید صلح کند  یا حکومت را به  حکومتی دیگر واگذارد! سربازان شورایی به آن رای دادند. خطر پیشروی آلمان به سوی مرکز، نه شایعه که واقعیت بود. پیشا- پارلمان با شرکت ۶۶ بلشویک، ۱۲۰ اس آر و ۶۰ منشویک، کادت‌‌ و اشراف و دارایان ۱۵۶ نماینده، آخرین نشست‌های خود را تجربه می کرد.

هفتم اکتبر، شورای جمهوری، ‌به‌دست کرنسکی با هیئت مدیره‌‌‌ای با ۵ عضو با یک نمایندگی به بلشویک‌ها. هرنوع جمهوری، و شورای‌اش مردود شناخته شد. خروج بلشویک‌ها از شورای جمهوری و پارلمان. پارلمان با خروج بلشویک‌ها، مسئله جنگ را روی میز گذاشت. این دسیسه پر تشنج رای نیاورد. آلکساندرای کولنتای سرآمد تهییج گران، و محبوب کارگران زن ومرد، در تلاش برای بلشویکی شدن توده‌ها در کوی و کارخانه،‌ کمیته‌های کارخانه و کارگاه‌ها.

دهم اکتبر: کمیته مرکزی مخفی بلشویک‌ها. قطعنامه  قیام مسلحانه وظیفه اصلی و تصویب آن. حزب، آرایش جنگی گرفت. لنین هنور مخفی ولی در هر نشست و گفت‌وگو حضوری نظری و زنده دارد. کمیسرها انتخاب می‌شوند.  فراخوان به انقلاب. افزون بر ۱۱۱ روز، زیستن در میان علفزارها،‌ با شبانه روز در کار تدوین نظریه انقلاب، کتاب دولت و انقلاب، دستاوردی تاریخی و انقلابی در پیوستار «حکومت» از نگاه انگلس. نیمه دوم اکتبر، نظارت کارگران بر تولید، شوراها بلشویکی، ‌انقلابی، ناوشکن‌ها، و ملوانان شورایی، با شعار‌ برکناری دولت و قدرت به دست شوراها در برابر مجلس موسسان.

قیام مسلحانه

۱۴ اکتبر ـ نشست کمیته مرکزی حزب. از ۲۱ نفر تنها ۱۲ نفر از جمله لنین که با گریم و کلاه گیس و عینک، شرکت دارند.  کمیته مرکزی ده ساعت تمام به گفتگو نشست و قطعنامه آن نشست در ساختمن سوخانف‌ ‌منشویک در خیابان کارپفکا(شماره ۳۲ آپارتمان ۳۱) همسر سوخانف که بلشویک بود)  قطعنامه‌ی  قیام مسلحانه به تصویب رسید.

زینوویف و کامنف، ‌مخالف قیام مسلحانه بودند. این به بیان لنین خطای تاریخی  آنان بود. خواست ورود به مجلس موسسان، ماندن در نقش یک حزب اپوزیسیون، همراهی و با پشتوانه‌گی شوراها. به ارزیابی لنین «موقعیت انقلابی روسیه و انقلاب جهانی وابسته به دو سه روز مبارزه است». کنگره شوراها روز ۲۰ اکتبر باید برگزار می‌شد. ثانیه‌ها، پرشتاب می‌گذشتند. پنج روز مانده به آن روز، شانزدهم اکتبر زینوویف خواهان لغو قطعنامه‌ انقلاب گردید. روز ۱۶ اکتبر، لنین: خواهان آن شد تا تمامی سازمان‌ها، کارگران و سربازان به تدارک سراسری و همه‌جانبه قیام مسلحانه برخیزند. پیشنهاد قیام، با ۲۰ رای موافق و دو رای مخالف (زینوویف و کامنف) در کمیته مرکزی حزب پذیرفته شد. بیانیه قیام را روزنامه‌ ماکسیم گورکی،‌ در مخالفت به چاپ رسانید. کامنف و زینوویف با گورکی تماس گرفته بودند. مخالفین،‌ قطعنامه را مستقل از کنگره شوراها دانستند و  نبود تناسب قوا، و خطر نابودی طبقه کارگر را از جمله دلایل مخالف خویش آوردند.

حزب و شورا اینک مکمل هم بودند. حزب به‌سان مغز طبقه کارگر، شورا را جهت می‌دهد و شورا کل طبقه را نمایندگی می‌کند.‌ تسخیر قدرت به دست شورا زمانی پاسخ درستی می گیرد که دستکم با نخستین وظیفه انقلاب با حزب طبقه،  همراه گردد. شوراها در همراه گردانیدن بدنه نظامی به سود طبقه، ‌رهبری اعتصاب عمومی، ‌سازماندهی همایش‌ها و ارگان‌های خودگردانی عمل کنند. اندیشه‌‌های این راه‌کارها از کمون تا اکتبر تکامل یافت. پادگان‌ها در پادگان‌ها تسخیر شدند. در کارخانه‌ها، پارک‌ها و پادگان‌‌ها، میدان‌های تمرین تیراندازی برپا شدند. کمیته اجرایی بسیج نظامی را فرمان داد. کشتی آورورا، پل برداشته شده‌ رودخانه را دوباره به هم پیوند داد. فرمانده را بازداشت و به فرمان  کمیته نظامی انقلاب،‌ ملوان‌های بلشویک روی پل مستقر شدند. نیروهای دشمن،‌ دانشجویان دانشکده نظامی،‌ زنان نگهبان کاخ ،‌متزلزل وپریشان بودند.

۲۴ اکتبر تا سپیده، در اسمولنی در پتروگراد، ‌ستاد شوراها، نمایندگان داشت، در کشاکش و فریاد. نمایندگان کمیته اجرایی هنوز در تلاش حفظ قدرت بود. پارلمان ۱۸ روز عمر ۱۲ ساعت زودتر ازحکومت موقت زندگانی‌اش به پایان رسید.

برنامه انقلاب از زبان لنین در اسمولنی، به گوش همگان رسید.

پایان فوری جنگ! درهم شکستن دستگاه پیشین حکومتی، برقراری مناسبات‌ نوین به رهبری شوراها،‌ پشتیبانی از جنبش‌های انقلابی سایر ملل،‌ الغاء مالکیت زمینداران و به همراهی خواندن دهقانان،‌ نظارت کارگری بر تولید. سومین انقلاب روسیه به پیروزی سوسیالیسم بال گشوده بود. کرنسکی با چند همراه راهی جز گریز نداشت. سفارت آمریکا به شرطی به وی پناهندگی می‌داد که پرچم آمریکا را بر خود را خود بر افرازد.

۲۵ اکتبر، کنگره دیکتاتوری شورایی، دیکتاتوری پرولتاریا، انسانی‌ترین و برحق‌ترین نشست جهانی در اسمولنی همانند ولکان بر قله‌ی تاریخ‌. گارد سرخ کارگران،‌ ارتش پرولتاریا، ضامن این روند. ۶۵۰ نماینده که ۳۹۰ تن از آنان بلشکویک بودند. در ماه ژوئن اما از ۸۳۲ نماینده،‌۶۰۰ رای از آن سازشکاران بود. تنها ۸۰ رای از چپ‌ها. هیئت رئیسه در کنگره‌ انقلاب:‌ لنین، تروتسکی، کامنف، رایکوف،‌ نوگین، کولنتای، سوخانف،‌ زینوویف ووو … لنین با تغییر چهره‌ و گریم در اتاقی دیگر نشسته است و مارتف از سوی منشویک‌ها هنوز از مجلس موسسان می‌سراید.

با پیشنهاد صلح و اعلام پایان جنگ، مارتف به همراه راستگرایان خارج می‌شود. کاخ زمستانی تسخیر شده است. لنین در جمع حاضر می‌شود. اسمولنی  سرشار از فریاد و سرود انترناسیونال خوانده می‌شود. و همه به پا بر می‌خیزند. زنده باد انقلاب. با روز شمار روسیه ۱۳ روز عقب تر از دیگر کشورهای اروپایی ۲۵ اکتبر در روسیه برابر با ۷ نوامبر  انقلاب اکتبر فصلی ازتاریخ انسان را چکامه ساخت.

حکومت انقلابی

ضرورت درهم شکستن تمامی ماشین دولتی، نخستین نقد کمون پاریس از خویش. هیئت شورای کمیسرهای خلق در پیوند با شوراها بنا به اعلام کنگره شوراها، نظارت بر تمامی شاخه‌ها  و فعالیت‌های حکومتی به عهده می گیرد. لنین به رهبری برگزیده می‌شود. رایکوف کمیسر خلق در وزارت کشور،‌ میلی‌یوتین، کمیسر خلق در امور کشاورزی، نوگین، ‌بازرگانی، ‌استالین، امورملیت‌ها، امور نظامی و نیروی دریایی به دیگرکمیسرها، (چهار کارگر و ۱۱ روشنفکر) که سالها در زندان و سیبری و تبعید بودند در شورای کمیسرهای خلق، ‌مرکب از ۱۰۱ عضو با ۶۲ بلشویک ،‌ و ۲۹ اس آر چپ وافزاد مستقل. حکومت شورایی به جای دولت بورژوایی. شوراهای کارگران، در دست‌یابی طبقه‌کارگر به قدرت سیاسی هر سه قوه مجریه، قانونگذاری و قضاییه را یکجا،‌به شیوه نوین و غیر بوروکراتیک، با خود دارند. سازمان رزمنده طبقه، ‌سازمانی برای چالش در میدان مبارزه طبقاتی به شمار می‌آیند.

به دید آنتونیو گرامشی، شورا، با چنین روی‌کرد و بلوغی «الگوی دولت پرولتری است  و تمامی مسایل ذاتی سازمان دولت پرولتری ذاتی سازمان شورا نیز هست.»

پرولتاریا در این پیکار آنتاگونیستی باید که نیروهای مولده را از حالت خود بیگانگی و ویرانگری جامعه و انسان به سازندگی و خود آیی بچرخاند. این فرارویی، بدون انقلاب ناشدنی است. روز ۱۱ نوامبر‌۲۹( اکتبر با روز شمار پیشین در روسیه)، یعنی ۴ روز پس از پیروزی انقلاب (اکتبر)  کمیته اجرایی اتحادیه سراسری کارگران راه‌آهن (ویکژل) که منشویک‌ها و اس‌آرها درآن اکثریت داشتند، ‌درخواست یک دولت ائتلافی را پیش روی نهادند. بخشی از کمیته مرکزی حزب بلشویک نیز با آن روی خوش نشان داد. کامنف یکی از آنان بود. حذف لنین از جمله‌ی این پیشنهاد بود. نشست ۱۴ نوامبر با شرکت لنین و سپس ۱۶ نوامبر، این گرایش مردود اعلام شد.

درس‌های اکتبر

پرلتاریای روسیه، برای پیشبرد انقلاب، «چک تضمینی» و ضمانت اجرایی نمی‌خواستند. آنان، سودا زده و دچار رمانتیسیسم انقلابی نبودند، برای پیروزی از شروع نبرد نهراسیدند. پیروزی تضمینی برایشان ذهنیتی ایده‌آیستی بود. کارگران اکتبری در سال ۱۹۱۷، دیگر به سرنگونی قدرت بورژوازی نمی‌اندیشید، به در دست گرفتن قدرت و سازماندهی سوسیالیسم می‌اندیشیدند. هیچ امتیاز دیگری ارزش پذیرش نداشت.

اکتبر،‌ خط قرمز انقلاب مرحله‌ای برنامه حداقل و حداکثر(فوریه تا اکتبر)

علیرغم عقب ماندگی روسیه نسبت به غرب را نشان داد.‌ پرولتاریا به هنگام و هشیارانه، گسل سرمایه جهانی را دریافت و در سست ترین حلقه زنجیر امپریالیسم، به سوی سوسیالسم گام نهاد.

سوکولنیکوف، درماه اوت ۱۹۱۷ با الهام از کنگره ششم حزب، آگاهانه بیان کرد: «ضروری است توضیح دهیم که انقلاب روسیه یا باید به امپریالیسم جهانی یورش برد و یا خود نابود شود، یعنی به دست همین امپریالیسم خفه گردد.» و لنین در پیشاهنگی انقلابی روسیه‌ برای اروپا می‌اندیشید و بوخارین، در ۲۸ ژانویه ۱۹۱۸ یعنی تنها ۵ ماه پس از انقلاب اکتبر، سخنان سوکولنیکوف را یادآور شد: از همان آغاز انقلاب روسیه… حزب پرولتاریای انقلابی اعلام کرده است که یا انقلاب جهانی که در پی انقلاب روسیه در خواهد گرفت، ‌جنگ و سرمایه‌داری را خفه خواهد کردیا سرمایه جهانی انقلاب روسیه را خفه خواهد کرد».

لنین در کنگره شوراها: «‌امپریالیسم جهانی و اقدام پیروزمندانه انقلاب سوسیالیستی نمی‌توانند در جوار هم زندگی کنند».  و در «نامه به کارگران آمریکا»‌ افزود: «تا شتافتن دیگر ارتشهای انقلاب سوسیالیستی جهانی به یاری ما، ما در دژ محاصره شده‌ای قرار داریم.» انقلاب مداوم، رخ نداد. اما اکتبر باید انقلاب را بر تارک تاریخ به ثبت می‌رسانید.

لنین درروزهای نوامبر ۱۹۱۸، به درستی وقاطعیت یک کمونیست پیشتاز اعلام کرد: «واقعیات تاریخ جهان نشان داده‌اند که تبدیل انقلاب ما در روسیه به انقلاب سوسالیستی نه یک ماجراجویی، بل‌که یک ضرورت بوده است؛ زیرا که چاره‌ی دیگری در میان نبود. امپریالیسم فرانسه، انگلستان و آمریکا به جبر،‌ استقلال و آزادی را خفه خواهند کرد،‌ مگر آنکه انقلاب سوسیالیستی جهان، ‌مگر آنکه بلشویسم جهانی به پیروزی برسد.»

اکتبر، همانند کمون، ارزش‌های والایی، اتیک محورانه به جای ارزش‌ها و اخلاق (مورال) سرمایه‌داری نشانید. کمون، ‌از همان آغاز استراتژی را  نشانه گرفت و تاکتیک‌ها را بر آن نشانه برگزید.هدف را تابع وسیله نساخت و وسیله را در راستا و همخوان با ارزش‌های انقلابی بر گرفت.

در این انقلاب، اراده فردی برپایه جهت گیری فلسفه تاریخی طبقاتی پرولتاریا و تاکتیک سوسیالیستی به کنش جمعی همگرا شد و پیوند یافت و از این برآمد، آگاهی فلسفی تاریخی  به بیان آمد و به کنش سیاسی دست زد و با اراده‌ جمعی به انقلاب رسید. انسانِ پیوسته به انقلاب، احساس کرد که نباید از مسئولیت شانه خالی کند. سرنوشت جامعه وجهان نمی‌تواند به من مربوط نباشد. این احساس و درک در کموناردهای پاریس ۱۸۷۱ که کمون را یک انقلاب جهانی خواند اراده‌ای کوهسار ساخت که در برابرارتش های ناپلئونی و بیسمارکی  و قیصر آلمان و پروس ایستاد.  این یک شناخت خُرد، یعنی آگاهی به وضعیت سیاسی موجود و تاکتیک‌ها نبود، بلکه درک ضرورت، حس مسئولیت،‌ و پی‌آمدها و پاسخگویی پی آمدها بود.

انقلاب اکتبر نقطه همگرایی زندگانی فردی با زندگانی همگانی حکومت شوندگان با چنین پیش‌بودگی‌ها و ضرورت‌هایی پایه گذاری شد. اکتبر بر آن  بود تا با مکانیزم شوراهای خودگردان، حکومت طبقاتی محو شود. اما حزب به جای آن نشست،‌ حکومت منقرض نشد،‌ فربه گردید وبوروکراسی  تا گوراباچف ورم کرد و ترکید.

انقلاب از نخستین روز «ده روزی‌که دنیا را به لرزه افکند»، به محاصره افتاد در قحطی، محاصره اقتصادی، جنگ داخلی به کمک تمامی امپریالیستها،‌ و تجهیز روس‌های سفید برای بازگشت سرمایه با تمامی سلاح‌ها. و با تروریسم، و ترور لنین.

نگرش کاهش‌‌گرانه (رداکسیونیسم) و مکانیکی است که ناکامی انقلاب اکتبر و سوسیالیسم را تنها به دوش برقراری دولت حزبی، لنین و دیگر رهبران و درک‌ آنها از ماتریالیسم دیالکتیک، و به دوش کمیته مرکزی و دبیر کلی همانند استالین می‌افکند. بدون شک، این‌‌‌ فاکتورها،‌ کارساز بودند. اما، بسیار نازل‌نگرانه تر که بی پایه اتهام‌های این ویرانی‌ها را به انگلس وارد می‌آورند. ترور لنین و خانه نشینی و مرگ نا‌به هنگام او، و تمامی شرایط تحمیلی بر انقلاب ۱۹۱۷، بایستگی خودآگاهی طبقه کارگر و آمادگی ساختاری، سیاسی و سازمان‌های طبقه ووو همه در این دگردیسی عوامل تاثیر گذاری بودند. اروپا همانگونه که کارگران و نیز لنین آرزو و چشم به‌راهش‌ داشتند، باید به انقلاب می‌پیوست که در آلمان به خیانت سوسیال دمکرات‌ها به خون کشانیده شد، طبقه کارگر آلمان سرکوب شد، لیبکنشت و روزا، ترور شدند و چندین هزار کارگر شورایی در سنگرهای برلین، بوداپست، تورین و رم ایتالیا، پاریس و انگلستان ووو جان باختند. فرهنگ انقلاب، اندیشه سیاسی و فلسفه انقلاب تاریخی و جهانی، که وظیفه‌اش در تز یازدهم «درباره فوئرباخ»، منشور فلسفه‌ی مدرن انسان و جهان است،‌ جوانه نزده خشکانیده شد. دیالکتیک ابژه و سوژه‌ی پرولتاریا و جنبش سوسیالیستی سرزمین «روم سوم»، نمی‌توانست در نخبه‌گان حزب بلشویک و تروتسکی‌‌ یکه تاز و لنین در محاصره و همیشه در اقلیت که کاریسمایش می‌خواستند، ‌در آن برهه‌ی سرنوشت ساز تاریخی، همان دانش مباره طبقاتی باشد که فلسفه مارکس و انگلس می‌گفت. برداشت بلشویسم بدون لنین، برداشت عینی از مانیفست حزب کمونیست، ‌۱۸ برومر، جنگ داخلی در فرانسه و آزمون کمون‌ پاریس‌اش، و ایدئولوژی آلمانی و درباره تزهای فویرباخ و درباره فوئرباخ، و تمامی دانش مبارزه طبقاتی برآمده از اندیشه و آگاهی مارکس و انگلس نبود. و نیز پا به پای مبارزه طبقاتی و پراتیک، دست‌کم تا آن برهه، آموزگارانش بودند، ‌نبود. انقلاب سیاسی،‌ نمی‌توانست با این کمبودها و نبودها، در آن شرایط و با آن ترکیب، با دانش و بینش و به دست نخبگانی که لنین در نامه به کنگره‌ای که دیگر هرگز نتوانست نقشی در کارکردهایش داشته باشد، به سوسیالیسم تکامل یابد. نامه‌‌، تلاشی دردمندانه است که کاستیهای همه‌‌ی افراد کمیته مرکزی‌اش را برمی‌شمرد و در آخرین واپسین‌های لنین، حضور و مداخله‌ی کارگران برای مهار آنان را پیشنهاد می‌کند. نامه‌ی ولادیمیر، به ‌سان «وصیت‌نامه» تب‌‌آلودگی آخرین دم انگاشته می‌شود و دهها سال به بایگانی‌اش می‌سپرند.

لنین با شکیبایی و به یاری همرزم خویش کروپسکایا، ساماندهی نامه‌ای به کنگره دوازدهم (آوریل ۱۹۲۳) حزب کمونیست را از تاریخ ۲۳ دسامبر آغاز می‌کند تا ۳۱ دسامبر با چندباره خوانی، به پایان می‌رسانند. لنین، در پی آسیب گلوله‌های تروریسم «سوسیالیست‌های انقلابی»، یک ماه پیش از برگزاری کنگره در دهم مارس ۱۹۲۳ دچار سکته دوباره مغزی شد و برای همیشه از بازنگری و مداخله در کارکرد حزب و مبارزه طبقاتی باز می‌ماند و به خاموشی می‌گراید. ولادیمیر ایلیچ، در این واپسین نامه، خواستار آن است که شمار اعضای کمیته مرکزی حزب، بین پنجاه تا یکصد تن یا هرچه بیشتر از کارگران افزایش یابد، ‌زیرا که کمیته مرکزی با خطرات سنگینی رویاروی است. ایلیچ، در ۲۲ دسامبر ۱۹۲۲پافشاری دارد که :

«می‌خواستم توصیه کنم که در این کنگره برخی دگرگونی‌ها در ساختار سیاسی ما پدید آید. می‌خواهم اندیشه‌هایی را که پراهمیت تر می شمارم، با شما در میان نهم.

پیش از همه پیشنهاد می‌‌کنم که شمار اعضای کمیته مرکزی به ده‌ها یا حتی به صد تن افزایش یابد. بر آنم، که اگر سیر حوادث یکسره برای ما مساعد نباشد (ما نمی‌توانیم به این امید دل ببندیم)، و ما به چنین اصلاحاتی دست نزنیم، مخاطراتی بزرگ کمیته مرکزی ما را تهدید خواهد کرد.»( این نامه ها در جلد سوم برگزیده آثار لنین ، به وسیله‌ی انستیتوی مارکسیسم- لنینیسم وابسته به کمیته مرکزی حزب کمونیست اتحاد شوروی در مسکو در سال ۱۹۶۹ منتشر شد. اما،‌ با گذشت ۳۳ سال پس از نگارش آن، برای نخسیتن بار در تاریخ ۱۹۵۶ در روزنامه کمونیست شماره ۹ در زمان خروشچف اجازه نشر یافت.)

برهان لنین، به دو اصل وحدت درون حزبی و وحدت اجتماعی و مقاومت در برابر دشمنان طبقاتی بنا نهاده شده است.

«در باره افزایش شمار اعضای کمیته مرکزی باید بگویم که چنین تدبیری هم برای بالا بردن اعتبار کمیته مرکزی و هم برای کار جدی درباره بهبود دستگاه ما و هم برای پیشگیری از برخوردهای بخش های کوچکی از کمیته مرکزی برای همه ما و برای سرنوشت حزب ضروری است. فکر می کنم حزب ما این حق را دارد که از طبقه کارگر ۵۰- ۱۰۰ عضو کمیته مرکزی طلب کند. چنین اصلاحی، بر استواری حزب ما بسیار خواهد افزود و به مبارزه حزب ما با دولت هایی که دشمن ما هستند، در سال های آینده نزدیک یاری خواهد رساند.»

ادامه یادداشت، دو روز بعد به سبب بیماری و شرایط سخت لنین روز ۲۴ دسامبر۱۹۲۲ با اشاره به یکی از فرماندهان ضدانقلاب،‌ چنین ادامه می‌یابد:

«… برای متلاشی کردن روسیه شوروی به انشعاب حزب ما چشم امید دوخته بود؛ و دوم آنکه امید به این انشعاب را به جدی ترین اختلاف نظرها در حزب وابسته کرده … حزب ما، به دو طبقه (کارگران و دهقانان) تکیه دارد و از این رو اگر میان این دو طبقه نتواند تفاهم پدید آید، نا استواری آن ممکن و سقوط حتمی است. اگر این تفاهم حاصل نشود اتخاذ این و یا آن تدبیر و بحث درباره استواری کمیته مرکزی بیهوده است و هیچ تدبیری برای پیشگیری از انشعاب موثر نخواهد بود.»

اشاره لنین به حزب تکیه داده به دو طبقه دارای هدف‌های متضاد، ادامه همان تز دو تاکتیک و انقلاب «بورژوا دمکراتیک خلق» و دیدگاه‌ بلشویسم سال‌‌ ۱۹۰۳ است. حزب بلشویسم در اینجا جبهه‌ی دو طبقه‌کارگر و دهقان، یا به بیان دیگر پرولتاریا و خرده‌ بورژوازی پدیدار می‌شود.

لنین هشیارانه،‌ اما خطر انشعاب را در دو چهره‌ی برگزیده کمیته مرکزی انگشت نما می‌سازد:

«خطری که وحدت کمیته مرکزی را تهدید می‌‌کند، اکنون دو چهره استوار دارد: استالین و ترتسکی!  مناسبات میان این دو نیمی از خطر آن انشعابی‌ است که باید از آن دوری جست. برای همین دوری جستن است که پیشنهاد می کنم شمار اعضای کمیته مرکزی تا پنجاه، و حتی تا صد نفر افزایش یابد.

رفیق استالین پس از آنکه دبیر کل شد، قدرتی بیش از توان خویش در دست های خود متمرکز کرد و من اطمینان ندارم که وی همواره بتواند با احتیاط از این قدرت استفاده کند.

از سویی دیگر رفیق ترتسکی‌، چنان که مبارزه اش علیه کمیته مرکزی در وابستگی‌ به مساله کمیسریاهای ملی‌ نشان داد از استعدادهای برجسته ای برخوردار است. می‌ توان گفت که شخص او با استعدادترین عضو کمیته مرکزی کنونی‌ است، اما بیش از اندازه خود رای است و بیش ازاندازه به جنبه اداری کارها می‌ پردازد.»

«..من ویژگی‌ های دیگراعضای کمیته مرکزی را بنابر خصوصیات شخصی‌ آن ها نمی‌ آورم. تنها یاد آور می‌ شوم که واقعه ماه اکتبر زینوویف و کامنیف، تصادفی‌ نبود، اما آن را نیز چون غیر بلشویک بودن ترتسکی‌ نمی‌ توان چندان مقصر دانست.

از میان اعضای جوان کمیته مرکزی می‌ خواهم سخنی‌ چند درباره بوخارین و پیاتاکف بگویم. چنین می‌‌نماید که اینان (در میان جوانترین نیروها) برجسته ترین نیروها هستند. درباره اینان باید چنین اندیشید:

بوخارین نه تنها پر ارزش ترین و بزرگترین تئوریسین حزب، بلکه همچنین براستی محبوب همه حزب است. اما، تمام دیدگاه های تئوریک او را با تردید بسیار می‌توان منطبق با مارکسیسم دانست. در دیدگاه های او اسکولاستیسم نهفته است. او هیچگاه دیالکتیک را فرا نگرفت و فکر می کنم آن را درک کرده باشد.»

هنگامی که «پر ارزش ترین و بزرگترین تئوریسین حزب، بلکه همچنین براستی محبوب همه حزب است.» اما به بیان لنین «تمام دیدگاه های تئوریک او را با تردید بسیار می‌توان منطبق با مارکسیسم دانست. در دیدگاه های او اسکولاستیسم نهفته است. او هیچگاه دیالکتیک را فرا نگرفت و فکرمی کنم آن را درک کرده باشد.» به این گونه تکلیف کامنف و زینوویف رفته و بازگشته به انقلاب اکتبر و استالینی که لنین برکناری‌اش را پیشنهاد می‌کرد، روشن است!

«استالین بیش از اندازه خشن است … از این رو به رفقا پیشنهاد می‌ کنم که راه حلی‌ جهت برکنار کردن استالین از این مقام پیش بینی‌ کنند، تا در صورت نیاز در این مقام فردی دیگر گمارده شود که بردبارتر، سخن پذیرتر و مودب تر از استالین باشد. برای پیشگیری از انشعاب و آنچه در بالا درباره مناسبات متقابل استالین و ترتسکی نوشته ام، این نکته نیز می‌ تواند اهمیتی‌ سرنوشت ساز بیابد.»

دو روز بعد در روز ۲۶ دسامبر ۱۹۲۳ لنین توان می‌یابد تا نامه را چنین ادامه دهد:

«به گمان من، افزایش شمار اعضای کمیته مرکزی تا پنجاه و یا حتی‌ تا صد نفر باید هدف های دوگانه یا سه گانه داشته باشد: هر چه شمار اعضای کمیته مرکزی بیشتر باشد، آموزش کادر در کمیته مرکزی نیز بیشتر و خطر انشعاب کمتر خواهد شد. کشاندن بسیاری از کارگران به کمیته مرکزی، به کارگران در بهبود دستگاه ما که بسیار بد است، یاری خواهد کرد. این دستگاه در واقع مرده ریگی است که از رژیم پیشین به ما رسیده است و دگرگون کردن آن در زمانی‌ کوتاه، بویژه هنگام جنگ، هنگام قحطی‌ و جز اینها یکسره ناممکن بوده است.»

در ادامه،‌ به نقش پیشاهنگ کارگران در مبارزه در برابر بورژوازی پافشاری می‌کند و به گرسنگی و قحطی و فلاکت و سختی و چاره را فراخواندن کارگران به کمیته مرکزی و نه کمون و بازسازی و سازمان یابی شوراها. آنگاه که انقلاب در آلمان و روسیه در درون می‌‌خروشید و ‌خودانگیختگی به خودآگاهی و سازمان‌یابی فرا می‌رویید، سازندگان تاریخ، ‌از دخالتگری و حضور بازماندند. شتاب وارفتگی، پی‌آمد سیستم و ابزارهای مهار از بالا بود. همان که لنین در آخرین روزها، هشدار داده بود. به بیان لنین: «مرده ریگی» که «از رژیم پیشین به ما رسیده است و دگرگون کردن آن در زمانی‌ کوتاه، بویژه هنگام جنگ، هنگام قحطی‌ و جز اینها یکسره »، ناممکن گردید.

در آِغاز انقلاب اکتبر در روسیه بود که شوراهای نمایندگی کارگران به شوراهای نمایندگی کارگران وسربازان دگرگون گشت و با پیوستن دیگر بخش‌های اجتماعی به سازمان‌های توده‌ای و غیرطبقاتی دگرسان شدند، شورای کارگری پتروگراد که بر استقلال خویش و کنترل کارگری به وسیله شوراها پای می‌فشرد، در برابر شرایط آن روزگار و اشتباهات فاجعه بار رهبران حزب بلشویک تار و مار شد.

انقلاب اکتبر در روسیه در حالی‌که به جنگ داخلی و محاصره خارجی از سوی امپریالیست‌ها دست به گریبان بود، با دو گونه سازمان‌کارگری پیوند داشت: – نخست،‌ شوراهای کارگری که اینک پیرو و وابسته به حزب حاکم بودند و یا می‌بایستی از حزب دستور می‌گرفتند و در واقع نهادهای دولتی به شمار می‌آمدند. شوراهای «حکومت حزبی »، نه تنها کارگران که دیگر لایه‌‌های طبقاتی و اجتماعی را نیز در بر می‌گرفتند.

طبقه‌ای که می‌آید تا برای خود شود و سوم‌ شخص‌ها، به بیان آلکساندرا کولنتای سرنوشتش را رقم نزنند، از درون از هم گسسته می‌شود و به زاید‌ه‌های دولتی و بوروکراسی در می‌آید. در این سرزمین، انقلاب و طبقه کارگر، فرودست می‌ماند، کولونتای‌ها و کروپسکایا‌ها را جایی نیست. لنین ترور می‌شود و خانه نشین،‌ و ندایش به هیچ جا نمی‌رسد و جان می‌سپارد. فلسفه رهایی، به ناسیونالیسم ارتودکسی نوعی سوسیالیسم اردوگاهی جای می‌سپارد تا «پوتین» سربرون آورد. در سرزمین بی فلسفه، با آن همه وحوش و لشگر دعا، اگر الیگارشیسم به‌جای سوسیالیسم حاکم شود، هیچ جای شگفتی نیست. شتاب این روند، ضد دیالکتیکی نیست! زیرا که آنتی تز انقلاب کارگری وجه دیگر تضاد آشتی ناپذیر را مجال نفی در نفی اپوزیسیون کارگری به رهبری انقلابیونی مانند کولنتای‌ در حزب بلشویک مدافع شوراها‌ با ساختار و وظایف نوین بود. با سرکوب شوراهای کارگری در پتروگراد و شورای ملوانان در کرونشتاد به دستور کمیته مرکزی، اپوزیسیون کارگری، خود را مدافع سرسخت آن بخش از خواست‌های طبقاتی و انقلابی شوراهای پتروگراد می‌دانست. تروتسکی به عنوان کمیساریای جنگ، آزمون نظامی کردن تولید را در کارخانه خواستار بود. سیستم نظامی تولیدِ تروتسکی، راهبرد بهره‌وری و افزایش تولید را در شرایط جنگ داخلی و مقابله با ضد انقلاب پیشنهاد می‌کرد و پروژه‌ی خودمختاری اتحادیه‌ی کارگری اپوزیسیون کارگری را حذف می‌‌نمود.

دسامبر۱۹۲۰ رهبری اتحادیه نزد لنین شتافتن؛ ‌تومسکی که در شمار نرم‌خو‌ترین نمایندگان اپوزیسیون کارگری بود، با شکواییه‌ای دردناک اعلام خطر نمود که با این روند نظامی سازی و برقراری سیستم کارشناس سالاری، گسست بی چون و چرای پیوند بین حزب و اتحادبه قطعی‌ست. لنین تصدیق می‌کرد که نظامی سازی( پادگان گرایی) تولید به معنای فرو ریزی رژیم است. لنین این هشدار را شنید و بر همین نظر ایستاد:

«من بر اینم که این روش (یعنی سیاست اتحادیه‌‌ای حزب) از بُن دچار تناقض شده است، و اینکه رفیق تروتسکی با آن سیاست «تکان» ‌علیه رفیق تومسکی، سراسر ‌دچار اشتباه بود. برای اینکه حتا اگر سیاست « تکان» تا حدودی به‌وسیله وظایف و روش‌های نو، توجیه شوند… نمی‌توان در لحظه و واقعیت کنونی، آن را تحمیل نمود، زیرا که در بردارنده‌ی یک شکاف می‌باشد.»

اپوزیسیون کارگری به عنوان مدافع « اتحادیه‌های کارگری» به مانند نهادی مستقل و طبقاتی، در ماه مه ۱۹۲۰ با اعلام نظامی ساختن تولید از سوی تروتسکی در آستانه‌ی هجوم قرار گرفت.

من چشم انداز کار را بدین گونه می‌‌بینم که ده ها کارگری که به ترکیب کمیته مرکزی در می‌ آیند، می‌‌توانند بهتر از هر کس دیگر به بازرسی‌، بهبود و باز سازیی دستگاه ما بپردازند. بازرسی‌ کارگری- دهقانی‌ که در آغاز این وظیفه را بر عهده داشت. چنانکه روشن گردید، نتوانست از عهده انجام آن برآید و باید در شرایطی‌ معین تنها چون «تابع» و یا یاری دهنده این اعضای کمیته مرکزی، از آن بهره گیری شود.»

لنین در آن شرایط دشوار،‌ روز ۲۶ دسامبر ۱۹۲۲ تنها می‌تواند چاره را اینگونه اندیشد و ویژگی کارگرانی که باید به رهبری فراخوانده شوند را اینگونه یادآور می‌شود:

«کارگرانی‌ که به‌ترکیب کمیته مرکزی درمی‌آیند، می‌بایست، بیشترشان از آن کارگرانی نباشند که زمانی‌ دراز در خدمت دستگاه های شوروی‌ بوده اند (در این بخش نامه من، در همه جا مراد از کارگران، دهقانان نیز هستند)، زیرا این کارگران دارای سنت‌ها و اعتقادات معینی‌ شده‌اند، که می‌ بایست با آن مبارزه کرد.

در میان کارگران عضو کمیته مرکزی، می‌ بایست بیشتر کارگرانی‌ باشند که از قشر کارگرانی‌ که طی‌ پنج سال در شمار کارمندان شوروی درآمده اند پائین‌تر و به آن کارگران و دهقانان عادی که در ضمن در زمره بهره کشان بی‌ میانجی‌ یا غیرمستقیم نیستند، نزدیکتر باشند. فکر می‌کنم چنین کارگرانی‌ با حضور در همه جلسات کمیته مرکزی، در همه جلسات پولیت بورو (دفتر سیاسی) و خواندن همه اسناد کمیته مرکزی می‌‌توانند کادر هواداران وفادار نظام شوروی باشند که قادرند، نخست اینکه به خود کمیته مرکزی استواری بخشند و دوم اینکه بتوانند براستی‌ برای نوسازی و بهبود دستگاه کار کنند.»

با چنین هجوم، محاصره، مهندسان و شرایطی که لنین به‌سان آگاه‌ترین نظریه‌پرداز حزب و انقلاب بر می‌شمارد،‌ آیا می‌‌توان آینده‌ای جز فروپاشی ساختار سیاسی و سوسیالیسم در آغاز راه را چشم‌به راه بود!

انقلاب سیاسی روسیه به سوسیالیسم فرانیافت و به انقلاب اجتماعی فرا نرویید، و سوسیال دمکراسی روسی به‌جای سوسیالیسم کارگری به‌قدرت نشست و «سوسیالیسم دولتی» را در کاخ تزار و جانشینان عیسی در کرملین نشانید. سرمایه‌داری در سرزمین روس و بلوک شرق، همرنگ و بقایی در تنازع یافت. ستیز کار و سرمایه همچنان سازش ناپذیر، کانون اصلی مبارزه طبقاتی باقی ماند. این روند، یک جبر بود یا پرهیز پذیر؟ پرسشی که پاسخی در خور و شایسته می‌باید و در این نوشتار نمی‌گنجد. اما چنین شکستی را پی‌آمد اندیشه‌های انگلس دانستن، گزاره‌ای است ولگاریستی و محکوم.

آزمونها،‌ آرمان‌ها و اهداف اکتبر همانند کمون، در دشت جهان،‌ چون بذری پایدار، به بارمی‌نشیند. این نه یک آرزوی رمانتیک،‌ بل‌که یک  فلسفه در استدلال دارد. تاریخ پیدایش جهان اگر دور و دراز، اما طبقه کارگر و کمونیسم، جهانی نوین را در فلسفه دارد و اکتبری دیگر و این بار پیروزمند. این منطق دیالکتیک تاریخ و طبقات است. سرمایه‌داری پایان تاریخ را بارها  اعلام کرده است؛ فاشیسم سرمایه این بیهوده‌گی را می‌پراکند. اما،‌ فلاکت و بردگی، سرنوشت آدمیان نیست؛ زیست و بوم زمین درحال نابودی است.  تنها طبقه کارگر آغاز تاریخ را رقم می‌زند. آغاز جهانی نو.

عباس منصوران

اکتبر ۲۰۱۷