شکستن دور باطل دمکراسی، رفرمیسم، ناسیونالیسم

شکستن دور باطل دمکراسی، رفرمیسم، ناسیونالیسم

با حاشیه ای شدن رفرمیسم در دو سوی اقیانوس اطلس، اروپا و آمریکای شمالی، ما شاهد ورود ناسیونالیسم افراطی به صحن اصلی سیاست در این دو قاره هستیم. رفرمیسم پسا جنگ سردی با جنبش اشغال وال استریت در سال ٢٠١١ همه گیر شد و اوج گرفت. اگر چه در ابتدا بدلیل نفوذ فرمال آنارشیسم در این جنبش، از خیز برداشتن به سمت قدرت سیاسی پرهیز داشت اما بزودی، جنبش اشغال بدون اینکه لزوما احزاب و تشکلات جدیدی را بنیاد نهد، حول احزاب یا شخصیتهای موجود اما حاشیه ای رفرمیست جمع شد. با حضورش در اطرافشان، آنها را برجسته کرد و بسمت قدرت سیاسی هل داد. اما این تلاشها نهایتا به دو دلیل به لیبرالیسم باخت. اول اینکه رفرمیسم در قدرت سیاسی یعنی جناح چپ بورژوازی. پس از فروپاشی شوروی، بورژوازی اصلاحات داده شده یا تحمیل شده به خود را، اغلب توسط همان جناح چپ حاکم، پس گرفت. رفرمیسم پس از انقلاب اکتبر و خصوصا پس از جنگ بزرگ دوم بخاطر مقابله با خطر کمونیسم در حاکمیت قرار گرفت. جنبشی که هدف و مضمونش اصلاحات باشد خطری برای بورژوازی ایجاد نمیکند. در نتیجه تمکین بورژوازی به اصلاحات منتفی بود. رفرمیسم در غرب از اواسط دهۀ هفتاد بنفع لیبرالیسم بعقب رانده شد، پس از فروپاشی شوروی بایگانی شد و در دهه دوم قرن بیست و یکم، علت وجودی خود را برای بورژوازی از دست داده است. رفرمیسم چه در مقابله قهرآمیز، چه در صندوقهای رای و چه پس از کسب قدرت شکست خورد. شاخص ترین حزب و شخصیتی که جنبش اخیر رفرمیستی آنها را بسمت گرفتن قدرت سیاسی هل داد، سیریزا در اروپا و سندرز در آمریکا بودند. جنبش اخیر رفرمیستی یک تحرک خودجوش و از پایین جامعه بود و جامعه را قطبی کرد. ما بازای دست راستی چنین تحرکاتی در غرب ناسیونالیسم افراطی بود. ناسیونالیسم افراطی یا نئو فاشیسم، در تمام دهه های هشتاد تا به امروز، در حاشیه سیاست، در نقش گروه فشار برای زدن رفرمیسم در حاکمیت، برای زدودن هر سیاستی که در غرب اسم “سوسیالیسم” را با خود یدک میکشید، نقش بازی کرده بود. با شکست اخیر رفرمیسم راه برای پیشروی ناسیونالیسم افراطی هموارتر شد. بموازات عقب نشینی رفرمیسم، ناسیونالیسم افراطی پیشرفت کرد. بهانه ای که ناسیونالیسم افراطی طی قریب به دو دهه گذشته با آن موجودیتش را توجیه میکرد، مقابله با “هجوم خارجیان” خصوصا مردم منتسب به مسلمان از خاورمیانه بود. اسلام سیاسی و سیاستهای مماشات گرانه غرب با آن طی اینمدت زمینه های رشد ناسیونالیسم افراطی را فراهم کرد. به کمک تبلیغات نژادپرستانه علیه پناهندگان سوری در دو سال اخیر، ناسیونالیسم افراطی جای پای خود را در هیئت های حاکمه در غرب محکم کرد. برخلاف ادعائی که حضور ناسیونالیسم افراطی در حاکمیت را ناشی از ورشکستگی نظری و سیاسی بورژوازی لیبرال غربی میداند، بنظر من حضور این گرایش سیاسی در حاکمیت منطقی ترین ابزار سرمایه داری برای حذف قطعی دستاوردهای کارگری است.

کانون رشد ناسیونالیسم افراطی تنها اروپای غربی و آمریکا و کشورهای سابق بلوک شرق نیستند، بلکه شامل حال ایران و خاورمیانه نیز میشود. در خاورمیانه، برخلاف اروپا، وجود اسلام سیاسی باعث تقویت ناسیونالیسم افراطی نمیشود، برعکس، افول اسلام سیاسی باعث گسترش طیفی از ناسیونالیسم شده است.

بدنبال سخنرانی اخیر ترامپ، جار و جنجال بر سر نام “خلیج فارس” بیش و پیش از هر چیزی به ما میگوید که جنبش ناسیونالیستی چه جای پای محکمی درسیاست ایران باز کرده است. با افول اسلام سیاسی در خاورمیانه، مشخصا شکستهای اخوان المسلمین در مصر، حماس در فلسطین، داعش در عراق و سوریه، و حزب اسلامی در تونس، تنها پرچمدار اسلام سیاسی که بر قدرت سیاسی تکیه داده است، جمهوری اسلامی است. اینکه جمهوری اسلامی تا چه حد فتیله ناسیونالیستی اش را بالا بکشد جای بحث دارد اما ما تا کنون شاهد تاثیرات افول اسلام سیاسی بنفع ناسیونالیسم در خاورمیانه بوده ایم. عربستان و کشورهای متحد آن با پرچم ناسیونالیسم عرب، ترکیه در تهاجمش به کردستان ترکیه و خصوصا پس از داعش با پرچم ناسیونالیسم ترکی، جنب و جوش اخیر ناسیونالیسم کرد در عراق و بالاخره ناسیونالیسم ایرانی شاخه های مختلف یک جنبش ارتجاعی واحدند.

رشد ناسیونالیسم افراطی را نمیتوان با عبارتهای کلی و کلیشه ای نظیر “فقدان یا ضعف چپ و کمونیسم” توضیح داد. باید توجه داشت که گرایشهای اصلی بورژوازی، یعنی دمکراسی، رفرمیسم و ناسیونالیسم، به یک بدنه عینی و حاکم در تمام دنیا تکیه زده اند. در تقریبا دو دهه اول پس از سقوط بلوک شرق، دمکراسی گرایش مسلط بر جنبشهای اعتراضی بود. وقتی مشخص شد که روی دیگر دمکراسی، ریاضت اقتصادی مادام العمر است، گرایش رفرمیستی جای خود را در اعتراضات باز کرد، دمکراسی به صندلی عقب کوچ کرد. حال پس از شکست رفرمیسم، ناسیونالیسم جلو دار و رفرمیسم به صندلی پشت عقب نشینی کرده است.این دور باطل را نمیتوان با چپ اپوزیسیونی پاسخ داد.

فروپاشی شوروی را به اسم فروپاشی کمونیسم به خورد دنیا میدهند و از طرف دیگر دنیا در حدود چهل سال گذشته شاهد حتی یک انقلاب ناسیونال رفرمیستی فکسنی موفق در هیچ کجا نبوده است. در چهار دهه گذشته در هیچ کجای دنیا دولتی بر سر کار نیامده است که مجری اصلاحات یا بهبودی در زندگی عموم مردم بوده باشد. چپ سوسیالیستی نمیتواند به نگه داشتن سر در بالای آب اکتفا کند. سوسیالیستهای کارگری برای کسب اتوریته سیاسی، نظری و معنوی تاثیر گذار در سطوح مختلف منطقه ای و جهانی نیاز دارند در گوشه ای از جهان موفق به کسب قدرت سیاسی شوند. بدون آن، چپ روز بروز نحیف تر از قبل در حاشیه باقی خواهد ماند، نظاره گر، گزارشگر و مفسر جنبشهائی خواهد بود که بورژوازی مهر خود را بر آن کوبیده است.

***