کودتا با برچسب ِ انقلاب (به مناسبت صدمین سال کودتای بلشویکی)

خدامراد فولکودتا با برچسب ِ انقلاب

(به مناسبت صدمین سال کودتای بلشویکی)

صد سال از کودتایی که به غلط نام انقلاب گرفته در روسیه گذشت.

آنچه لنین و بلشویک ها و بعدتر لنینیست های دیگر کشورها و ازجمله توده ای – لنینیست های ایرانی انقلاب نامیده اند در واقعیت امر جز کودتای یک دارودسته ی توطئه گر ِ حرفه ای (به اعتراف خود لنین) نبوده. لنین خود بهترازهرکسی رویکرد وهدف این دارودسته و روش قدرت گیری اش راسال ها قبل از۱۹۱۷ بابه کارگیری وسوء استفاده ازادبیات ومحبوبیت مارکسیسم درمیان روشنفکران چنین توضیح داده است:« برای اداره  کردن جنبش توده ای افرادی لازم اندکه باشکیبائی وسرسختی خودراانقلابیون  حرفه ای بارآورده باشند. زمانی که من دریک محفل خرده کار فعالیت می کردم گفتم : سازمانی ازانقلابیون حرفه ای دراختیارمن بگذارید تاروسیه رازیرورو کنم. یک چنین سازمانی درکشورما می تواند سازمانی توطئه گر هم باشد». لنین درادامه تروریسم راهم با توطئه گری پیوند می دهد تا«انقلابیگری» نوع بلشویکی راکامل نماید:« یگانه اصل جدی سازمانی برای کارکنان جنبش ماباید عبارت باشدازپنهان کاری بسیارشدید، گزین کردن بسیاردقیق اعضا وآماده نمودن انفلابیون حرفه ای. ماوقت نداریم که به اشکال مسخره وبازیچه ای دموکراتیسم بیاندیشیم، وبه ماثابت شده که یک چنین سازمانی برای آنکه گریبان خودراازدست یک عضوناشایست خلاص کندازهیچ گونه وسیله ای رویگردان نخواهد بود. ضمن آنکه درکشورماودرشرایط روسیه یک اعتقاد عمومی وجوددارد وآن این است که هرگونه انحرافی ازوظیفه ی رفاقت رابا قساوت و بی رحمی بی امانی باید مجازات نمود. این است دموکراتیسم ونه آن دموکراتیسم بازیچه ای .»( مجموعه آثارلنین.ترجمه ی پورهرمزان. جلد یکم.ص.۳۱۲-۳۲۸).

ازتمام این جمله ها وگزاره ها نه بوی انقلاب ودموکراتیسم سوسیالیستی بلکه بوی خون وجنایت ورفیق کشی وجاسوس پروری وسرکوب وتعطیل کردن دموکراتیسم وآزادی های سیاسی وایجاد رعب وهراس درجامعه به بهانه های مختلف رامی توان استشمام نمودو فهمید.یعنی دقیقن همان روش وعملکردی که در همه ی کودتاها مرسوم است ولنین نیزبعد از کسب قدرت سیاسی آن رابه شدید ترین وبی امان ترین وجهی به کارگرفت وسلطه ی خود ودارودسته اش برجامعه رامتاسفانه بانام  انقلاب پرولتاریائی وبه بهای بدنام کردن مارکس و مارکسیسم تحکیم نمود.                                                                لنین فریبکارانه خودرامارکسیست می نامید اما کدام مارکسیست است که نداند ونخوانده باشد که مارکس وانگلس توطئه گری، فرقه گرائی وتروریسم درهمه ی اشکال آن به ویژه باهدف کسب قدرت سیاسی رابا نام لاسالی وبلانکیستی می شناخته و آن راعملی ضدانقلابی وضدپرولتاریائی ارزیابی ومحکوم کرده اند.  توصیفی که مارکس درنامه به جان باپتیست شوایتزر در۱۸۶۸از فرقه گرائی فردیناند لاسال میکند شامل لنین وبلشویک هاهم می شود :« انجمن طرفداران لاسال دردوره ای که ارتجاع-برآلمان- حاکم بود تاسیس شد.{همانند حزب بلشویک درروسیه}. لاسال همچون تمام کسانی که فکرمیکنند نوشداروی درد «توده ها» ( خلق) رادرجیب خود دارند ازهمان ابتدای کار به تحریکات وتوطئه گری های سیاسی خود یک رنگ وفرم مذهبی وفرقه گرایانه داد، چراکه هرفرقه ودارودسته ای درواقع فرم ومحتوائی مذهبی وتعبدی دارد. ازاین روبود که او تمام پیوندهای طبیعی،علنی وآشکار با جنبش های کارگری راقطع نمود وبه توطئه گری روی آورد. یعنی به جای اینکه پایه ی واقعی فعالیت های سیاسی خودرادرمیان عناصر اصیل و واقعی جنبش علنی ی طبقه ی کارگربیابد، درصدد بودراه وروشی دیگر را تجویزوتحمیل کند وجنبش طبقه راوادارنماید براساس دستورالعمل های معین وفرمان های اووفرقه اش عمل نماید. به همین دلیل هم بود که زمانی که به لندن آمد اصرارداشت من به اتفاق اودرراس جنبش قرارگیریم که من باآن مخالفت کردم». مارکس درادامه خطاب به شوایتزر نوشت:« خودشما شخصن تضاد میان تحریکات سیاسی یک دار ودسته وجنبش یک طبقه راتجربه کرده ومی دانید. فرقه ودارودسته علت وجودی و اعتبارخودرا نه ازمشترکات اش باطبقه،بلکه ازاختلاف دیدگاه وعملکردهای اش باطبقه کسب می کند. بردن فرقه به درون جنبش طبقه ی کارگر، نه تقویت کننده ی طبقه ، بلکه تقویت کننده ی فرقه وتضعیف کننده ی طبقه خواهدبود. شمادر آینده خواهیددید مداخله ی لاسال –ولاسالی ها- در حرکت جنبش وتحمیل عقاید خود به آن  به استبداد ختم خواهدشد.» (برگرفته از:درباره ی تکامل مادی تاریخ. مارکس وانگلس. ترجمه ی خسرو پارسا.ص.۱۱۸-۱۲۰).

مارکس برخلاف مارکسیست های دروغین وچپ روستائی ما تفاوت دیکتاتوری طبقاتی  واستبداد پدرشاهی رابه خوبی میدانست که فرجام تحرکات فرقه گرایانه ی لاسال ولاسالی ها رااستبداد نامید ونه دیکتاتوری. همچنان که درنقد برنامه ی گوتا در۱۸۷۵ نیزبرهمین خصوصیت فرقه سازان مدعی دفاع ازطبقه ی کارگرکه هدفی جز تصرف قدرت سیاسی به نام پرولتاریا اما به کام خود ندارند انگشت میگذارد وآن رامانع اصلی پیشروی ی جنبش وجامعه، وواپس گرائی ایدئولوژیک-سیاسی قلمداد میکند:« همانطورکه پیروان لاسال کلمه به کلمه ی بیانات ونوشته های اورااز حفظ میدانند،لاسال نیز تمام مانیفست راازحفظ میدانست.ازاین رو اگر مفاهیم مانیفست را تمامن تحریف کرده یقینن برآن بوده تا وحدت خود بافئودال ها وپیروان استبداد پدرشاهی علیه بورژوازی را رنگ وجلائی نو ومقبول بخشد.» (نقد برنامه ی گوتا.ترجمه ی ع.م. ص.۲۸ ).                                            لنین یقینن این نقدهای مارکس و یانقد انگلس برتوطئه گری فرقه سالارانه ی بلانکیست ها را که درکمون پاریس درکنارآنارشیست هاازعوامل اصلی شکست کمون قلمداد شده اند خوانده بود اما نه تنها ازاین هشدارها ودرس آموزی ها نیاموخت و به آن عمل نکرد بلکه درست برخلاف آن نوشت و عمل کرد. چراکه راه وروش وتخصص او هم مانند لاسال وبلانکی بر فرقه گرائی وتوطئه گری باهدف تصاحب قدرت استواربود. با چنین بینش ورویکردی بودکه مارکسیسم یا آموزه های مارکس-انگلس رامزاحم خودمی دید و بالاخص در دهه ی دوم سده ی نوزدهم باآنکه خود رامارکسیست میدانست درصددبرآمد توجیهات نظری برای عبورازتئوریهای مارکسیستی بسازد وراه وروش لاسالی بلانکیستی خودرا موجه سازد. اوکه برای پیشبرد اهداف خود راهی جز رودرروئی مستقیم بااندیشه ی مارکسیستی بدون نام بردن از اندیشه وران اش نداشت به ترفند خودویژه ای متوسل شد: بانسبت دادن این تئوری ها ونظرات به  پلخانف ومنشویکها-که آنهاهم مثل اوآنهاراازمارکس وانگلس آموخته بودند اما برخلاف او به این آموزه هااعتقادداشتند وخودراموظف به عمل کردن برطبق آنهامیدانستند- ،برآن نظرات وایده ها ردیه نوشت و صحت شان راانکارنمود تاایده های خودراجایگزین شان سازد. با این ترفند بودکه به ویژه درنوشته های سیاسی-تحلیلی اش از۱۹۱۶ به بعد ردیه نویسی بردیدگاه های تکامل گرایانه ی ماتریالیسم تاریخی مبنی برتقدم انقلاب بورژوائی برانقلاب پرولتاریائی درجامعه های عقب مانده نظیر روسیه راشدت داد وباتحریف نظرات مارکس وانگلس وخصوصن سفسطه گری وزبان بازی تقدم انقلاب وانقلابی گری رانه به بورژوازی ونه به پرولتاریا بلکه به حزب یعنی دارودسته ی نظامی-پادگانی ی خود داد. به عبارت دیگر ازدید او وبه رغم تمام آموزه های تئوریک مارکس-انگلس حزب درروسیه ی عقب مانده ونیمه فئودالی هم به نیابت بورژوازی وهم به نمایندگی ی طبقه ی کارگرهنوز کاملن رشدنیافته انقلاب میکند .(درواقع یعنی دوانقلاب دریک انقلاب ، ویک حزب به جای دوطبقه !). لنین معتقد بود وتبلیغ می کردبا این کار«معجزه میکند» وبایک تیر دو نشان میزند:  هم نیروهای مولده ی عقب افتاده ومناسبات تولیدی به جامانده ازدوران فئودالی رارشد می دهد و هم در همان حال بایک پرش قهرمانانه ومعجزه آسا سرمایه داری رابدون بورژوازی وبدون نیازبه ازسرگذراندن مناسبات تاریخی آن، یکراست وبدون مزاحمت های عوامل قانونمند وضرورت مندتاریخی وصرفن باتکیه براراده ی خود ودارودسته اش به سوسیالیسم وکمونیسم بی نیاز ازپیش شرط ها ی مادی ارتقا خواهدداد.  البته تحقق این توهمات و خیال بافی هاازنظرگاه لنین و رفقای بلشویک اومشروط به تصاحب قدرت به وسیله ی آنان بود که نه با انقلاب بلکه بایک یورش ناگهانی وغافلگیرکننده ی مسلحانه امکان پذیربود که عنوانی جز کودتا ندارد. به این دلیل ماتریالیستی ومارکسیستی که درجائی و درشرایطی که نیروهای مولده ی بسیارپیشرفته  وطبقه ی کارگر پیشروی دارای اکثریت جمعیت درجامعه  به علاوه ی تضاد کارو سرمایه وجود ندارد که انقلاب پرولتاریائی را ضرورت بخشد و دردستور کار جامعه قرار دهد، هرگز انقلابی صورت نخواهد گرفت. ازاین رو، کودتا آن راهبردی بودکه لنین ودارودسته اش به آن توسل جستند.                                                                              لنین اگرمارکسیست بود وازموضع پرولتاریایی حرکت می کرد به این اخطار مارکس در خصوص کسب قدرت زود هنگام ویادر واقع نابه هنگام آنهم نه توسط طبقه بلکه توسط یک دارو دسته ی توطئه گرکه خودرامارکسیست وقیم طبقه وانمود می سازد توجه می کرد که گفت:« تا زمانی که درمسیر تاریخی وحرکت جامعه شرایط مادی یی به وجود نیامده باشد که الغای شیوه ی تولید بورژوایی  و بنابر این براندازی قدرت سیاسی آن راضروری سازد ، حتا اگرپرولتاریا حاکمیت سیاسی بورژوازی را براندازد پیروزی او موقتی و عاملی درخدمت بورژوازی خواهد بود. انسان ها در مسیرتکامل خود ابتدا باید شرایط مادی ی بر پایی  جامعه ی نوین را فراهم سازند  و هیچ تقلای  فکری یا نیروی اراده ای نمی تواند آنها را از وجود این پیش شرط ها بی نیاز نموده و برقانون مندی ها چیره سازد.».( برگرفته از : زندگی و دیدگاه های مارکس. مرتضا محیط .ص .۴۲۳-۴۲۴ ).                         فاکت های عینی و تجربی که درچارچوب درک وشناخت ماتریالیستی هم قابل توضیح اند به ما میگویند: آنچه درجامعه های عقب مانده انقلاب نامیده می شوددرواقع تقابل قهرآمیز دو نیروی اجتماعی-تاریخی ی تحول گرا وآزادی خواه شهری، و واپس گرا وسرکوبگر روستائی است که درنهایت به دلیل ضعف نهادهای مدنی وتفوق کمی وچربش زور چوب وچماق واسلحه ی نیروهای واپسگرا به سود نیروهای واپسگرا تمام میشود که می توان آن را کودتای روستائیان تمدن ستیز علیه شهرنشینان متمدن نیزنامید.                         کودتا وقدرت گیری ی بلشویک هادرگیرودار تحولات بعداز سقوط نظام سلطنتی آنهم با توطئه ، واکنش اعتراضی وعملی ی سرکوبگرانه ی روستائیان(خلق)-یابه عبارت دیگر نمایندگان فکری ایدئولوژیک و عملگرای آنها- به شهروندان و تمدن شهری درجامعه ی درحال گذار ازبقایای دوران فئودالی-پدرشاهی به دوران سرمایه داری                    است .                                                                                              آنان که چنین تقابل وواکنش مرتجعانه ای به تحول وپیشرفت به مثابه نشانگان تکامل جامعه ی بشری را انقلاب می نامند نه مفهوم انقلاب رامیدانند ونه به دلیل درک غیرماتریالیستی وغیر تاریخی و وارونه شان از تحولات اجتماعی انقلابی اند.                                   مشکل اصلی لنین وبلشویک هادرضدیت شان باگذار قانونمند ازنظام سرمایه به نظام عالی ترسوسیالیسم نه فقط فقرتئوریک وفقدان شناخت علمی ازقوانین حاکم برتکامل تاریخ وجامعه ی انسانی درجزئیت وکلیت همسو وتقریبن همزمان اش- که آن هم هست- بلکه خصوصن در ایدئولوژی ی عقب مانده ی فئودالی-پدرشاهی است.                                          مساله ی مهمی که لنین وبلشویک ها یاآن رانمی دانستند یا می دانستند ولی به آن بی اعتنا بودند این است که طبقه ی کارگر هرملیتی که داشته باشد، همزمان پاره ای از جامعه ی انسانی و بخشی ازنیروهای مولده ی نظام واقعن موجود سرمایه داری است. بنابراین وبااین خصوصیت وخصلت دوگانه ی تعلق به جامعه ی انسانی در کلیت آن و نظام سرمایه در کلیت وشمولیت تاریخی-دورانی آن است که بایددرهر کشوروجامعه ای که هست و انقلاب می کند، خودرا نماینده و کارگزار وتکامل دهنده ی تمام بشریت وتمام نیروهای مولده در تمام عرصه های تولیدی ومناسباتی درعالی ترین تراز بداند. این درحالی است که در۱۹۱۷نه روسیه چنین طبقه ی پیشرفته وپیشرویی داشت ونه آن اکثریتی که بلشویک ها به لحاظ سیاسی وایدئولوژیک نمایندگی می کردند یعنی روستائیان( خلق) چنان خصلت و خصوصیت دوگانه ی جهانشمول رادارابود. روستائیانی که درزمان مارکس وانگلس به دلیل حمل ایدئولوژی ی فئودالی-پدرشاهی وضدیت شان با نظام وایدئولوژی مترقی تر بورژوازی ارتجاعی وضد انقلاب بودند  چه شد که درزمان لنین باهمان خصوصیت های به شدت تقویت شده به دلیل مقاومت دربرابرتمدن وتجدد انقلابی شدند؟                                                                                                                            پرولتاریا نماینده، کارگزار وعامل دینامیسم تاریخ، وانقلاب او رفع وحل کننده ی تضاد کاراجتماعی ومالکیت خصوصی ی سرمایه دارانه برابزارتولیداست، درحالی که خلق( روستاییان) هیچگاه –حتادردوران فئودالی که خود مستقیمن تحت ستم وبهره کشی بودند- چنین عاملیت وکارگزاری یی برعهده نداشته اند. ازاین رو لنین وبلشویک ها هم تناقض گویی وهم دروغ می گویند که ازیک سو خودرانماینده ی پرولتاریا میدانند وازسوی دیگر خلق یا دهقانان و روستاییان را سوبژکت تاریخ دراین دوران قلمداد می کنند. آنها برای فریب دادن مارکس ومارکسیست ها و جهیدن ازروی تاریخ وماتریالیسم تاریخی ست که یک دوران به نام امپریالیسم و یک سوبژکت،یادرواقع دو سوبژکت دروغین به نام خلق وحزب برای انقلاب این دوران اختراع میکنند.                                                                                                                                                                      مارکس در« هژدهم برومر لویی بوناپارت» دهقانان رادراردوگاه کودتا گران قلمداد میکند نه درکمپ مخالفان کودتا. همچنان که درکمون پاریس هم هرگز آنها رادرکمپ کمونارها به حساب نیاورد.                                                                                     کدام  مارکسیست است که نداند انقلاب امر یک طبقه ی اجتماعی دریک دوران تاریخی ی معین است و نه کار یک فرقه یا دارودسته ی ماجراجوی مخفی کاربا نام های مستعارکه حتا خودشان هم نام و هویت ونیت واقعی یکدیگر را نمی دانند. در حالی که طبقه ی کارگر آگاه سازمان مند نمی تواند فرقه گرا وتوطئه گر ومخفی کار باشد.                   روستاییان زمانی پرولتر می شوندکه کارگرصنعتی و شهروندشوند، و آن زمان است که به دلیل پرولتر  و شهروند بودن تازه به شرط  پیشرفت خواهی و پیشروبودن و خودرا واحدی از  کلیتی همبسته یعنی پرولتاریای جهانی دانستن است که انقلابی می شوند. روستایی به صرف زحمت کش بودن و تحت ستم بودن نه تنها انقلابی نیست بلکه به دلیل ضدیت اش بانمادهای تکاملی ی این دوران دشمن قسم خورده به غیرت ومردانگی ی روستایی اش ضد انقلاب  هم هست.                                                                           تاثیرتفکر روستایی برتفکر وعملکرد بلشویکی را به خصوص درمناسبات عقب مانده ی پدرشاهی- مردسالار درون تشکیلاتی و رهبری ی مردسالار ،مادام العمر وجانشین گزینی خلافتی  چه درتشکیلات وچه درحکومت بلشویک ها می توان به وضوح مشاهده کرد.    بنابرآنچه گفته شد، لنین نه به روش پرولتاریا وقانون انقلاب او، که به رسم فرقه های مخفی کار وتوطئه چین وکودتاگر باپشتگرمی ی سربازان وافسران جزء نظامی که اکثرن روستایی یا حاشیه نشین شهرها بودند قدرت راتصاحب کرد. به این طریق که: برخلاف تمام ادعاهای اش درضدیت با امپریالیسم، با اجرای یک توطئه ی مشترک امپریالیستی-بلشویکی حکومت موفت راکنارزد وخود قدرت رابه دست گرفت.                                         ما مارکسیست ها میدانیم وبراین باوریم که نظام بورژوایی گورکن خود یعنی طبقه ی کارگر رادر درون سازوکارهای قانون مند وضرورت مند خود می آفریند، اما هیچ جا ننوشته ونگفته ایم که بورژوازی ونظام سرمایه داری دشمن شناخته شده اش رابا وسیله ی نقلیه ی «دربست» واختصاصی بامحافظان مسلح به پایتخت کشوری که با آن درحال جنگ است می برد تا اورابه قدرت برساند. آنچنان که «امپریالیسم آلمان» با لنین ودارو دسته ی تبعیدی اش چنین رفتار ویا درواقع « معامله » ی رفیقانه ای کرد.                                    لنین ودار ودسته ی همفکر وهمرزم اش با یاری امپریالیسم آلمان درواگن های « مهر و موم شده»  ومحافظت شده  با اسلحه ی سربازان آلمانی بایک قطار«مخفیانه» از سوئیس به سن پترزبورگ پایتخت آن زمان روسیه انتقال داده شده و بااستفاده ازوضعیت «هرکی به هرکی» ی موجود بعداز سقوط سلطنت تزاری ودرشرایطی که هنوزدوست و دشمن برای اکثریت جامعه ی هیجان زده ازشرایط جدید مشخص نبود بایک کودتای غافلگیرانه قدرت راتصاحب نمودند. در واقع، قطار تند روی امپریالیسم که روی ریل از قبل آماده ای  راهبر وراهبرد کاملن معینی داشت و آگاهانه وهدفمند-ازهردو سوی معامله- به پیش می رفت،حامل اندیشه واندیشه ورانی بود که حداقل برای«امپریالیسم» آلمان باتز معروف«تضاد خلق وامپریالیسم» کاملن شناخته شده بود. از این رو ،باتوجه به این هدف مندی و معامله ی یقینن دوطرفه  نادرست نیست اگر چنین نتیجه گیری شود که: پس بی دلیل نبود که لنین بعدازکسب قدرت سیاسی هرچه در سال های پایانی ی عمرش نوشت عمدتن و یا  تمامن علیه مارکسیست ها وکمونیست های آلمان وانترناسیونال دوم بودکه اکثرن آلمانی بودند. از جمله دو نوشتار بلند « انقلاب پرولتاریایی وکائوتسکی مرتد»(۱۹۱۸) و «بیماری کودکانه ی چپ روی درکمونیسم»(۱۹۲۰) وبسیاری مقالات وسخنرانی ها که بامناسبت وبی مناسبت پای مارکسیست ها وکمونیست های آلمانی را به میان می کشید وآنها رابه رگبارفحش وناسزا می بست.(بخوانید مجموعه آثار.ترجمه ی پورهرمزان.جلد دوم وسوم.خصوصن همان دو نوشتار وببینید برای خوشایند امپریالیسم  چه فحش هائی نثار کائوتسکی ودیگر رهبران سوسیال دموکراسی آلمان وانترناسیونال دوم کرده است. ).                                                                                             خود همین مساله ی تبانی با امپریالیسم برای کسب قدرت  نشان میدهد که بلشویک ها نه نماینده ی طبقه ی کارگر انقلابی که به نیروی خود آزاد می شود، بلکه یک دار ودسته ی توطئه گر بودند که برای رسیدن به هدف شان هر عملی را مجاز دانسته وبه هر وسیله ونیروی ضد انقلابی متوسل می شدند.                                                            درس آموزی از این واقعیت های تاریخی وتجربی برای ما این است که: تا زمانی که توده ای- لنینیست ها هرحرکت وخیزش مطالباتی ی آزادیخواهانه ای رادر جامعه ای که هنوز واجد شرایط انقلاب دوران ساز پرولتاریایی نشده، انقلاب ضد سرمایه داری وضد امپریالیستی قلمداد وتبلیغ می کنند، باز هم احتمال قدرت گیری یک دارودسته ی پادگانی ی سرکوبگر نظیر همین که امروز با عنوان اسلامیک رپابلیک برما حاکم است یا ازنوع توده ای بلشویک وجود دارد. تاکید های مکرر من بر تفاوت گذاری میان کودتا وانقلاب نیز به این جهت است که به جامعه هشدار دهم فریب دارودسته های قدرت طلب رانخورد و اشتباه سال۱۳۵۷ را مرتکب نشود وحلوای نقد دموکراسی اکنون را با سیلی ی استبداد بعد از این انقلابیون دروغین از هر فرقه ومرام ودین ومذهبی معاوضه نکند.                              فراموش نکنیم که اگر می خواهیم اسیر یک دارو دسته ی انحصار طلب نظامی پادگانی ی دیگر واستبداد تازه نفس نشویم، هر۵۷ وخیزش سراسری همگانی ی دیگری اولن باید برآمده از  شرایط خود ویژه ی جامعه ی ما واراده وانتخاب آگاهانه وآزادانه ی اکثریت اهالی وشهروندان، وثانین  تامین وتضمین کننده ی متعهدبه دموکراسی وآزادی های بی قید وشرط سیاسی و حقوق کامل شهروندی باشد. یعنی در یک جمله: فریب دارو دسته های  یونیفورم پوش ویونیفورم اندیش مذهبی وشبه مذهبی تداوم دهنده وتحمیل کننده ی مناسبات عقب مانده ی پدرشاهی وارباب رعیتی رانخوریم.