۱
من،برتولت برشت،از جنگلهای سیاه میآیم
مادرم
هنگامی که در تنش خانه داشتم
به شهرهایم آورد.و سرمای جنگلها
تا روز مرگ در من خواهد ماند
۲
در شهر آسفالت ساکنم، و از روز ازل
در بند آیین مرگ
با روزنامه و توتون و عرق
بدبین و تنبل و سرانجام،راضی
۳
با مردم، مهربانم
به سنت ایشان، کلاهی اطو شده بر سر میگذارم
میگویم:آنها جانوران بسیار گندی هستند
و میگویم:مهم نیست. من خود نیز چنینم
۴
روی صندلیهای راحتی،پیش از نیمروزها
چند زن را کنار خویش مینشانم
و خاطر آسوده نگاهشان میکنم و میگویم
درمن کسی هست که بر او امیدی نمیتوان بست
تنگ غروب،مردان را گرد خود میآورم
ما یکدیگر را "نجیبزاده" مینامیم
آنها پاهایشان را روی میز من دراز میکنند
و میگویند:"وضع ما بهتر خواهد شد."و من
نمیپرسم:کی؟
۶
بامدادان در فلق خاکستری،کاجها عرق میریزند
و حشرهها و پرندههایشان مویه سر میدهند
در شهر،در این ساعت،پیالهام را تهی میکنم
و ته سیگارم را
به دور میافکنم؛و نگران به خواب میروم
۷
ما، نسلی سبکسر
در خانههایی که ویران ناشدنی مینمود،نشستهایم
ما آلونکهای بلند بالای
جزیره مانهاتان
و آنتنهای باریکی را که مایهی سرگرمی
اقیانوس اطلساند
این چنین ساختیم
۸
از این شهرها آنچه بر جای میماند تنها باد است
که در لابهلای آنها میوزد
خانه برای شکمپرست، شادیبخش است
اوست که آن را تهی میکند
ما نیک میدانیم که رفتنی هستیم
و پس از ما چیز باارزشی نخواهد آمد
۹
و به هنگام زلزله-که خواهد آمد
امید،که نگذارم بر اثر تلخکامی
سیگارم خاموش شود
من،برتوات برشت،له شده در شهرهای آسفالت
دیر زمانی پیش از این، در تن مادرم، از جنگلهای سیاه
فرا آمدهام .
ترجمۀ : بهروز مشیری
در ستایش آموختن
یاد بگیر، ساده ترین چیز ها را !
برای آنان که به خواهند یاد به گیرند،
هرگز دیر نیست.
الفبا را یاد بگیر ! کافی نیست ؛ اما
آن را یاد بگیر ! مگذار دل سردت کنند !
دست به کار شو ! تو همه چیز را باید بدانی .
تو باید رهبری را به دست گیری .
ای آن که در تبعیدی ، یاد بگیر !
ای آن که در زندانی ، یاد گیر !
ای زنی که در خانه نشسته یی ، یاد بگیر !
ای انسان شصت ساله ، یاد بگیر !
تو باید رهبری را به دست گیری .
ای آن که بی خانمانی ، در پی درس و مدرسه باش !
ای آن که از سرما می لرزی ، چیزی بیاموز !
ای آن که گرسنه گی می کشی ، کتابی به دست گیر !
این خود سلاحی ست.
تو باید رهبری را به دست گیری.
ای دوست ، از پرسیدن شرم مکن !
مگذار که با زور ، پذیرنده ات کنند.
خود به دنبال اش بگرد !
آن چه را که خود نیاموخته یی
انگار کن که نمی دانی .
صورت حساب ات را خودت جمع بزن !
این تویی که باید به پردازی اش .
روی هر رقمی انگشت بگذار
و به پرس : این ، برای چیست ؟
تو باید رهبری را به دست گیری .
####
بیدادگری، این زمان با گامی استوار پیش میرود
ستمگران، خود را برای صد قرن تجهیز می کنند
زور، قول می دهد چنین که هست می ماند
جز صدای فرمانروایان ستمگر، هیچ صدائی طنین نمی افکند
و در بازارها، استثمار بانگ بر می دارد:
اینک، تازه من آغاز می کنم
اما از استثمار شدگان اکنون بسیاری می گویند:
آنچه ما می خواهیم هرگز شدنی نیست
اگر زنده ای، مگو هرگز
هیچ یقینی را یقین نیست
چنین که هست نمی ماند
پس از ستمگران، ستمدیدگان سخن خواهند گفت:
چه کسی را یارای آنست که بگوید هرگز
از کیست که استثمار دوام می یابد؟ مـا
از کیست که استثمار معدوم می شود؟ باز هم از مـا
اگر از پای افتاده ای برخیز
اگر شکست خورده ای، باز بجنگ
آنکس که جایگاه خود را شناخت
چگونه میتوان بازش داشت؟
چرا، که شکست خوردگان امروز، فاتحان فردایند
و هرگز، به هم امروز تبدیل می شود .
####
“ما را به غلط “مهاجر“ نامیدند ، و این یعنی که ما از سرزمینمان کوچ کرده ایم ،
که سرزمینی دیگر را برای ماندن برگزیده ایم ، به انتخاب .
اما ما به انتخاب سرزمینمان را ترک نکرده ایم
و جای دیگری را برای ماندن برنگزیده ایم .
ما از سرزمینمان گریخته ایم ، رانده شده ایم ، تبعیدیانیم ما .
و سرزمین میزبان ، خانه ی ما نیست ، تبعیدگاهمان است .
با ذهنهای مغشوش ایستاده ایم در کنار مرزها
به انتظار روز بازگشت .
هر حرکتی ، هر تغییری را در آنسوی مرزها دنبال می کنیم ،
و هر کس را که از راه می رسد تا به ما بپیوندد ، با ولع سوال پیچ می کنیم
تا بدانیم در آنجا چه می گذرد .
فراموش نمی کنیم ، امید را رها نمی کنیم و نمی بخشیم .
سکوت این لحظه ها ما را به بیراهه نمی کشاند ،
چرا که صدای فریادها را از پس آن می شنویم
حرف آخر
هنوز گفته نشده…
####
راستى را که به دورانى سخت ظلمانى عمر مىگذاریم
کلمات بىگناه
نابخردانه مىنماید
پیشانى صاف
نشان بیعارىست
آن که مىخندد
هنوز خبر هولناک را
نشنیده است
چه دورانى!
که سخن از درختان گفتن
کم و بیش
جنایتىست. –
چرا که از این گونه سخن پرداختن
در برابر وحشتهاى بىشمار
خموشى گزیدن است!
نیک آگاهیم
که نفرت داشتن
از فرومایهگى حتا
رخسارهى ما را زشت مىکند.
نیک آگاهیم
که خشم گرفتن
بر بیدادگرى حتا
صداى ما را خشن مىکند.
دریغا!
ما که زمین را آمادهى مهربانى مىخواستیم کرد
خود
مهربان شدن
نتوانستیم!
چون عصر فرزانگى فراز آید
و آدمى
آدمى را یاور شود
از ما
اى شمایان
با گذشت یاد آرید!
ترجمۀ : احمد شاملو | از ۱۸۸۹ تا ۱۹۰۰
تکثیر از : سایت یاد بود شاهدخت شادیمقدم