بافت سنی اپوزیسیون

توضیح: یادداشت زیرعکس العملی به مطلبی از مسعود نقره کار تحت عنوان “اپوزیسیونی که پیر می‌شود!” است. غرض این است که جنبه های دیگری از بحث باز شود.

علت وجودی یک پدیده را نمیتوان با خود آن پدیده توضیح داد. با مطالعه کره زمین نمیشود فهمید چرا کره زمین بوجود آمده است. برای جواب به این سوال اتفاقا باید به آسمان نگاه کرد. با مشاهده فضا در پیدایش سیارات دیگر میتوان به این نتیجه رسید که زمین نیز حاصل یک انفجار سوپرنوا بوده است. برای فهم علل اصلی بافت سنی جاری اپوزیسیون جمهوری اسلامی لازم است به خارج از اپوزیسیون نگاه کرد.

یکی از این عوامل نه تنها به اپوزیسیون ربط مستقیمی نداشت که حتی به تحولاتی داخل ایران مربوط نبود. جنبشهای مخالف جمهوری اسلامی جنبشهای بی ریشه ای نیستند. اگر شما دمکرات و سکولار باشید لابد دیدگاه فکری و جنبش اجتماعی خود را امتداد انقلاب کبیر فرانسه در قرن هجدهم میبینید. اگر سوسیال دمکرات باشید حتما اس دی پی آلمان در قرن نوزدهم را پدر بزرگ جنبش خود میدانید یا اگر کمونیست باشید خود را با ژاکوبنهای انقلاب فرانسه و چارتیستهای قرن نوزدهم بریتانیا قوم و خویش میدانید. سوای اینکه کدامیک از اینها باشید نمیتوانید انقلاب دقیقا صد سال پیش اکتبر روسیه را که رد پایش در جنبشهای حق طلبانه، از کوبا تا آفریقای جنوبی و از خاورمیانه تا آمریکای لاتین، هویداست را نادیده بگیرید. اینکه شکست انقلاب اکتبر با حاکمیت استالین قطعی شد جای خود، اما بلوک شرق تا سال ١٩٩٠ میلادی دیواری بود که نه تنها سازمانهای وابسته به بلوک شرق بلکه انقلابات (غیر سفید) دهه های ۵٠ تا انتهای دهه هفتاد میلادی نیز به آن تکیه میدادند. خب فروپاشی چنین بلوکی باعث یک خلا و بازبینی فکری، سازمانی، جنبشی در مفهوم “اپوزیسیون” شد. اپوزیسیون ایران در متاثر شدن از چنین واقعه ای مستثنی نبود. پس این عامل مهم که دست برقضا در موازات با حاکمیت جمهوری اسلامی اتفاق افتاد و نه تنها جذب جوانان که موجودیت برخی از نیروهای اپوزیسیون را زیر سوال برد و ربط مستقیمی به ایران و نداشت را باید در نظر داشت. عامل چنین اتفاقی اپوزیسیون نبود که بتوان با مطالعه اپوزیسیون بهش رسید. تاثیر این واقعه را اما میتوان هم در اپوزیسیون مسن ایران و هم در اپوزیسیون پیر کشورهای دیگر دید. این اما فقط یک علت قابل توجه است.

عامل دوم و حتما تعیین کننده تر از مورد اول، جنبش ها و خیزشهای توده ای در جامعه هستند. این خیزش ها عینی هستند، یعنی با یا بدون فعالین متشکل یا منفرد سیاسی شکل میگیرند. خب اگه خاطرتان باشد فعالین جوان جنبشهای ملی و رفرمیستی (و در حاشیه آنها اسلامی) که یا از جبهه ملی یا از حزب توده جدا شدند اغلب با الهام از انقلاب کوبا، یک جنبش چریکی راه انداختند. اگر نگیم همه آنها اما تقریبا همه این جوانان تا سال ۵۵ یا کشته و اعدام شدند یا در زندان بودند. توده ای و جبهه ملی در سال ۵٧ یک مشت پیرمرد بود، جوانشان حدود ۵٠ سال سن داشت. انقلاب ۵٧ ناگهان میلیونها نفر را به سیاست پرتاب کرد. چریکی که حتی نمیتوانست یک جمع چند نفره از اعضایش را در سال ۵۶ سازماندهی کند، در اوایل سال ۵٨ کنکور ورودی برای عضویت به سازمانش راه انداخته بود. باید شانصد رتبه طی میکردی تا از سمپات به عضو ارتقا پیدا کنی! همین سازمان ده سال بعد دوباره برگشت به موقیعتی که در مقطع ۵۶ داشت. که خب علتش سرکوب وحشیانه جمهوری اسلامی در دهه ۶٠ بود، به خود آن اپوزیسیون ربطی نداشت. یک نسل کشی تمام عیار سیاسی و کم نظیر در اواخر قرن بیستم بود. تا اینجا دو نتیجه میتوان گرفت: ا) جنبشها، خیزشها، برآمدهای عینی و همه گیر اجتماعی مهمترین دلیل جذب نیروی تازه نفس به سیاست هستند، مشخصا در پیوستن به اپوزیسیون ٢) سرکوب و نسل کشی میتواند تا آن حد پیش رود که کل اپوزیسیون را بورطه نیستی بکشاند. نمونه برجسته دیگری از نسل کشی اپوزیسیون، کشتار میلیونها کمونیست در اندونزی در دهه ۶٠ بود. اپوزیسیون کمونیست را به معنای دقیق کلمه از جامعه حذف کردند. حذف فیزیکی کمونیسم راه را برای رشد اسلامیون باز کرد. فضای ارعاب منتج از “اپوزیسیون زدائی”، فعالیت سیاسی در دوران رکودی که بدنبال سرکوب پیش میاید را بسیار محدود میکند. این فاکتور نیز با مطالعه عملکرد اپوزیسیون قابل توضیح نیست.

عامل سوم که در مورد جمهوری اسلامی انصافا منحصر بفرد است، اپیدمی پناهندگی است. . بافت جمعیت بحق فراری از جمهوری اسلامی شباهتی به دانشجویان دوران شاه نداشتند که برای تحصیل به خارج سفر کرده، در کنار تحصیل کنفدراسیون دانشجویان براه انداخته و به ایران تردد داشتند. در مهاجرت پسا سرکوب ۶٠ ما با خانواده ها، با کودکان و بزرگسالان و پابه سن گذاشتگانی سر و کار داریم که از سر انزجار از حجاب، بخاطر ممنوعیت شادی و دیسکو، بخاطر اینکه تمام جوانب یک زندگی عادی بشومی وجود جمهوری اسلامی سیاسی شده بود به خارج از کشور پناهنده شدند. خب با تامین یک زندگی عادی قاعدتا چنین مهاجرانی به هدف خود دستیابی پیدا میکردند. جوانان چنین خانواده هائی که بسرعت در جامعه میزبان انتگره میشوند متاثر از فضای سیاسی جامعه میزبان هستند،. جوامعی که مشغله های سیاسی خودشان را دارند. مشغله جوانان مهاجر و انتگره شده در آن نیز مشغله همان جوامع است. احتمال اینکه این جوانان فعال سیاسی بشوند به همان نسبتی است که هر جوان دیگری در این جامعه ممکن است سیاسی شود، حال گرایش و خطش بماند. مستقل از اینکه فعالین منفرد و متشکل جاری و مسن اپوزیسیون جمهوری اسلامی خود محور باشند یا متواضع و متین، نمیتوانند از جامعه ای که میزبان این جوانان است بزرگتر و تاثیر گذارترباشند. این نیز عامل دیگری در شکل دادن به بافت سنی اپوزیسیون جمهوری اسلامی در خارج از کشور است که باز با غور کردن در خود اپوزیسیون نمیتوان به دلایل آن پی برد.

جذب نیرو برای اپوزیسیون جمهوری اسلامی، خصوصا اپوزیسیون سرنگون طلب مکانیکی نیست، سربازگیری نیست. حتی در غرب که آزادی بیان و تشکل و تجمع برسمیت شناخنه شده نیز، هر نسل جدید فعالین سیاسی حاصل یک برآمد اجتماعی است. این است که باعث میشود جوانان وارد چرخه سیاست شوند: جنبش های مدنی دهه ۶٠ میلادی، جنبش ضد جنگ ویتنام دهه ٧٠، جنبش وسیع ضد جنگ علیه عراق در ٢٠٠٢ و ٣ (حزب لیبرال کانادا در همان سال ٢٠٠٣ برای اولین بار در چند دهه نسلی از جوانان را بعضویت گرفت)، جنبش اشغال وال استریت در سال ٢٠١١… این تحرکات هستند که در رگ احزاب لیبرال و دمکرات و کمونیست و محیط زیست و آنارشیست در غرب خون تازه جاری میکنند. حال چه کسی چه سهمی میبرد دیگر تابعی از اینه که کدام خط چه نقشی در آن برآمدهای سیاسی و اجتماعی بازی کرده است.

پس از انقلاب ۵٧، و در پس نسل کشی دهه شصت، خیزش ١٨ تیر ٧٨ اولین جنبش عمومی سرنگونی طلب بود که پای خیلی از جوانان را به سیاست گشود. جمعهائی که خود را “دانشجویان آزادی و برابری” طلب (داب) خطاب میکردند حاصل اعترضات عمومی آن سال بودند. طی دهسال پس از خیزش هفتاد و هشت، جنگ و گریز بین این نسل و جمهوری اسلامی ادامه داشت. این نسل جوان کمونیست، یک به یک توسط جمهوری اسلامی شکار، سربه نیست، یا در سیاهچالهای جمهوری اسلامی گرفتار شدند. از آخرین بازمانده های این نسل جوان، فردی بود که بفاصله چند روز پس از آزادی از زندان در سال ٨٨، بخاطر صدمات ناشی از شکنجه های زندان، جان سپرد. خیزش انقلابی سال ٨٨ در ایران نیز ظرفی برای پیوستن تازه نفسها به اپوزیسیون شد. در اینجا باز هم ما با سرکوب وحشیانه نسل جوان در خیابان و در کهریزک ها مواجه میشویم. در هر صورت، ما هنوز نیز نسل جدیدی از فعالینی که از ٨٨ پا به عرصه سیاست گذاشتند را در خیابانهای ایران میبینیم، و آنها که نتوانستند بمانند به خارج از کشور پناهنده شدند. البته میتوان سر سهم خطوط مختلف در عضوگیری از این نسل بحث کرد. چه جریاناتی، چه خطوط سیاسی (و نه لزوما چه سازمانهای مشخصی) از خیزش ٨٨ بیشترین نیرو را گرفتند و چه جریاناتی نگرفتند یا سهم اندکی در عضوگیری داشتند؟ سوال این است. در خاتمه میخواهم تاکید کنم که در صدر علل مختلف بافت جاری سنی اپوزیسیون، سرکوب وحشیانه جمهوری اسلامی قرار دارد. اینرا فراموش نکنیم.

***