مرگ ابراهیم یزدی! بازگشایی فصلی از زمینه های تاریخی تولد حرکت اسلامی

مرگ ابراهیم یزدی!

بازگشایی فصلی از زمینه های تاریخی تولد حرکت اسلامی

برژینسکی پیش از مرگ اش در خردادماه امسال و در سن ۸۹ سالگی، انتقادهایی که طرح و نظر وی سبب رشد گروهای جهادی شده است را نپذیرفت و گفت: “چه چیزی در تاریخ مهمتر است؟ وجود طالبان یا فروپاشی شوروی؟ وجود یک تعداد مسلمانهای به هیجان آمده یا آزادی اروپای مرکزی و پایان جنگ سرد؟”

برژینسکی با توجه به ماهیت ضد دینی کمونیسم و دشمنی عقیدتی مسلمانان با کمونیسم بهره برداری نموده و توصیه کرد که یک “کمربند سبز” از نیروهای جهادی مسلمان در برابر شوروی ایجاد شود”

بی بی سی ٢٩ خرداد ١٣٩۶

مرگ ابراهیم بزدی، از بنیانگذاران انجمن اسلامی دانشجویی در خارج کشور، از یاران خمینی و از اولین مقامات جمهوری اسلامی پس از سرنگونی شاه و دبیرکل نهضت آزادی، با عکس العمل های متفاوتی از جانب بخشی از یاران سابق اش در حکومت و در اپوزیسیون درون حکومتی روبرو شده است.

برخی از یارانش، چون رئیِس جمهور حسن روحانی او را “از پیشگامان مبارزه در محافل دانشگاهی” پیش از انقلاب دانسته و برخی از منتقداق درون حکومتی او را، “از افرادی که نقش مهمی در تاسیس جمهوری اسلامی داشت که از اولین قربانیان نبرد قدرت در جمهوری اسلامی بود، که عمر مشارکت او در قدرت تنها ۸ ماه دوام داشت و بقیه عمر را در “حسرت” سپری کرد” میدانند.

اما برای ما کمونیست ها، که ابراهیم یزدی و جنبش عقب گرای او، اساسا برای جنگ با خطر کمونیسم، با «”مامایی”، سرپرستی و امکانات عظیم ترین قدرت بورژوا امپریالیستی، توسط دولت وقت آمریکا، یک دهه قبل از انقلاب متولد شد و بعد ها در دامن این نیرو رشد کرد، ارزیابی دوستان و مخالفین درون حکومتی ابراهیم یزدی، چیز زیادی در مورد او، نقش او و فصلی از تاریخی که ابراهیم یزدی در آن نقش مهمی داشت، نمی گوید. بعلاوه سایه روشن های تفاسیر آنها از نقش و جایگاه و اختلاف و توافق شخصیت هایشان، اساسا اهمیت چندانی ندارد.

آنها میتوانند در مورد خصوصیات هریک از شخصیت هایشان در طول تاریخ مشترک شان، هرقدر میخواهند قلم فرسایی کنند. این تاریخ نگاری ها و قلم فرسایی ها، حقیقت اصلی قدرت ابراهیم یزدی ها، خمینی ها و جنبش اسلامی در منطقه و در ایران را بازگو نمی کند.

باید به اعترافات روشن و صریح برژنیسکی، مشاور امنیت ملی دولت جیمی کارتر، رئیِس جمهور وقت امریکا در دهه ٧۰ میلادی، رجوع کرد. باید در مورد نقش سیاست سوپر دست راستی این قدرت در مقابل شوروی، در مورد حقایق مربوط به قدرت گیری جریانات اسلامی، جمهوری اسلامی و آلترناتیو شدن خمینی، به اعترافات روشن تئوریسین این پروژه سیاه، آنهم سی و چند سال پس از پیروزی یکی از محصولات اصلی جنگ سردی بورژا امپریالیستی بورژوازی غرب، رجوع کرد. حقیقتی که کمونیست ها، در روزهای تاریخی انقلاب ۵٧، آن را به روشنی بیان کردند و تلاش کردند تا در مقابل آن سد ببندند.

به قدرت رسیدن ضیاء الحق در پاکستان و حمایت از مجاهدین افغان، باز گذاشته شدن دست “بچه مسلمان ها” در دانشگاههای ایران و بساط علنی حسینه ارشاد و بساط شریعتی و آل احمد، و جایگزین شدن این سنت با سنت اعتراض های مترقی پیش از آن، که اساسا تحت تاثیر فرهنگ انقلاب مشروطه و انقلاب فرانسه و انقلاب اکتبر بود، نه تصادفی بود و نه خوبخودی.

در حالی که در ایران داشتن عقیده و مرام اشتراکی محکومیت اعدام داشت، امری که جنبش و آرمان خمینی و جریان اسلامی در مورد آن از شاهنشاه آریامهر خشن تر و وحشی تر بود، بساط حسینه ارشاد و دایرکردن نمازخانه ها در دانشگها و فعالیت انجمن های اسلامی در آمریکا، برای عقب زدن دانشجوی غیرمذهبی، چپ و آزادیخواه، توسط دولت وقت امریکا و خود حکومت پهلوی، وسیعا مورد حمایت قرار میگرفت. به سیاست، کشیدن “کمربند سبز” ضد کمونیستی اسلامی در ایران، قبل از انقلاب ۵٧ در همان سالهای ۵١ تا ۵۶ وسیعا دامن زده شد! هرنوع سکولاریسم و جنبش عدالتخواهانه و آزادیخواهانه علیه اختناق پهلوی، عقب زده شد. اعتراض شرقی، عقب مانده و ارتجاعی به حکومت شاه، یعنی اعتراض قشر متحجر و حاشیه که خمینی آن را نمایندگی میکرد، به اصلاحات ارضی و حق زن و فرهنگ متمدن جوامع غربی، جای آزادیخواهی سوسیالیستی متاثر از دستاوردهای انقلاب اکتبر و انقلاب مشروطه و انقلاب فرانسه را، گرفت! آل احمد و شریعتی، جای دهخدا و صادق هدایت و ایرج میرزا را گرفت! فضای فکری و فرهنگی دانشجو و جوان معترض به دیکتاتوری، یک دهه قبل از انقلاب تماما به تسخیر شکوه های عقب گرا و گذشته پرست جریان اسلامی درآمد! پروژه کشیدن کمربند سبز در ایران، قبل از انقلاب پیاده شد.

نه نقش یزدی به هشت ماه محدود میشود ونه هرگز او قربانی جنگ قدرتی شد. او و انجمن اسلامی اش در آمریکا، هم چون خاتمی و کروبی و موسوی، وظیفه تاریخی خدمت خود را انجام داد، نقش خود را ایفا کرد، بی مصرف شد و از او سلب صلاحیت شد!

یزدی و قطب زاده و بنی صدر و خمینی، و رفسنجانی و خامنه ای و … جملگی بورژوا امپریالیستی ترین شخصت های تاریخ معاصر ایران اند. فاصله این ها از هم، دوری و نزدیکی هایشان، کمترین درزی در شکاف عمیقی که بین آنها و جنبش ما، کمونیسم و طبقه کارگر وجود دارد، را پر نمی کند. دستگیری و زندان کردن های این طیف از بردارن خونی خود جمهوری اسلامی، تیغ کشیدن هایشان بروی هم، اعدام و حبس و حصر کردن هایشان، تغییری در این واقعیت نمیدهد.

سیاست کشیدن “کمربند سبز” اسلامی دور شوروی، از اعماق مدفون تاریخ، از گندیده ترین شخصیت ها، رهبر و سیاستمدار ساخت و به جوامع هم مرز شوروی و به آسیا حواله کرد! طالبان و بن لادن و خمینی و مقتدی صدر و دهها و دهها انگل، که باید بعنوان مومیایی های تاریخ در حافظه جوامع متمدن حبس می شدند، روانه عالم سیاست در کشورهایی شدند که بر پیشانی مردمان اش مهر مسلمان زده بودند! تا یک جنبش تا مغز استخوان ضد کمونیستی و ضد انسانی و ضد شادی و ضد زندگی و ضد کارگری، در مقابل خطر کمونیسم در کشورهای هم مرز با شوروی، سدی بسازد.

“آزادی اروپای مرکزی و پایان جنگ سرد” آنطور که برژینسکی می گوید، پیروزی بورژوازی غرب بر شرق، نمی توانست این لجن را از اعماق تحجر به بالا پرتاب نکند. دنیای با وجود شوروی با همه عاریه ای بودن “سوسیالیسم” اش، بقول خواننده کانادایی لئونارد کوهن، با دیوار برلین و استالین آن، آیا هزار بار به منجلابی که دو دهه است در جهان پس از جنگ سرد و با پیروزی غرب به جهانیان تحمیل کرده اند، شرف ندارد!

تاریخ معاصر، تاریخ به قدرت رسیدن جمهوری اسلامی ایران را باید از کمونیسم معاصر ایران، از حکمت خواند که می گوید:

“آقاى خمینى نه از نجف و قم و در راس خیل ملاهاى خر سوار دهات سر راه، بلکه از پاریس آمد و با پرواز انقلاب. انقلاب ۵٧ تجسم اعتراض اصیل مردم محروم ایران بود، اما “انقلاب اسلامى” و رژیم اسلامى محصول جنگ سرد بود، محصول مدرن ترین معادله سیاسى جهان آن روز. معماران این رژیم، استراتژیستها و سیاست گذاران قدرتهاى غربى بودند. همانها که امروز از درون لجنزار نسبى گرایى فرهنگى، هیولاى مخلوق خودشان را به عنوان محصول طبیعى “جامعه شرقى و اسلامى” و درخور مردم “جهان اسلام” یکبار دیگر مشروعیت میبخشند. کل امکانات اقتصادى و سیاسى و تبلیغاتى غرب براى ماهها قبل و بعد از بهمن ۵٧ براى به کرسى نشاندن این رژیم و سر پا نگاهداشتن آن بسیج شد.”

“اما اینکه نفس اجراى این مهندسى اجتماعى در ایران مقدور شد، مدیون اوضاع و احوال و نیروهاى سیاسى و اجتماعى داخل ایران بود. ماتریال کافى براى این کار فراهم بود. حرکت اسلامى در همه کشورهاى منطقه وجود داشته است. اما تا رویدادهاى ایران در هیچ مقطعى این جنبش به یک جریان سیاسى قابل اعتنا و یک بازیگر اصلى در صحنه سیاسى این کشورها بدل نشده بود. (ضد) انقلاب اسلامى را نه به نیروى ناچیز حرکت اسلامى، بلکه روى دوش سنتهاى سیاسى اصلى اپوزیسیون ایران ساختند. ضد انقلاب اسلامى را روى دوش سنت ملى و باصطلاح لیبرالى جبهه ملى ساختند که از کارگر و کمونیست بیش از هر چیز هراس داشت و تمام عمرش را زیر شنل سلطنت و عباى مذهب به جویدن ناخنهایش گذرانده بود. سنتى که در تمام طول تاریخش قادر نشد حتى یک تعرض نیم بند سکولار به مذهب در سیاست و فرهنگ در ایران بکند. سنتى که رهبران و شخصیتهایش جزو اولین بیعت کنندگان با جریان اسلامى بودند. ضد انقلاب اسلامى را روى دوش سنت حزب توده ساختند که ضد – آمریکایى گرى بهر قیمت و تقویت اردوگاه بین المللى اش فلسفه وجودى اش را تشکیل میداد و رژیم اسلامى را، مستقل از اینکه چه به روز مردم و آزادى میاورد، زمین بارورى براى مانور و مانیپولاسیون میدید. رژیم اسلام را روى دوش سنت منحط ضد – مدرنیست، ضد “غرب زدگى”، بیگانه گریز، گذشته پرست و اسلام زده حاکم بر بخش اعظم جامعه هنرى و روشنفکرى ایران ساختند که محیط اولیه اعتراض جوانان و دانشجویان را شکل میداد. خمینى پیروز شد، نه به این خاطر که مردمانى خرافاتى عکس او را در ماه دیده بودند، بلکه به این خاطر که اپوزیسیون سنتى و این فرهنگ منحط ملى و عقبگرا، او را، که در واقع وارداتى ترین و دست سازترین شخصیت سیاسى تاریخ معاصر ایران بود، “ساخت ایران”، خودى و ضد غربى تشخیص داد و به تمجیدش برخاست. ضد انقلاب اسلامى محصول این بود که ابتکار عمل در صحنه اعتراضى از دست حرکت مدرنیستى – سوسیالیستى کارگران صنعت نفت و صنایع بزرگ، به دست اپوزیسیون سنتى ایران افتاد. اینها بودند که پرسوناژ خمینى و سناریوى انقلاب اسلامى را از غرب تحویل گرفتند و عملا به توده مردم معترض فروختند.”

منصور حکمت: بهار ١٣٧۵ – تاریخ شکست نخوردگان – چند کلمه به یاد انقلاب ۵٧

۴اوت ٢۰١٧