آب / ع. دشتی

آب

در خواب شیرین صبح خاکستری بودم
چکچک باران بیدارم کرد
انگیزه های باران
آرزوهای جوانیم را حاصلخیز کردند.
درختان نجیب و آرامش را پیوسته ــ
دوست می دارم.
در ژرفای جنگل,
خنده گل ها را بسان صدای شرشر باران شنیدم.
اکنون تمامن تر,نمناک و سراسر آبم,
ازبن بست ها عبور می کنم!
در میان تب عشق و سر مستی عریان شدم
با درختان انار,زیتون و…بارانها
عشقبازی کرده ام.
هنوزم با ابرها رابطه دارم.

ع. دشتی