«همچون یک پرتقال»
تو دوباره اینجایی محبوب من
گویی که پنجره
کتابها
گونهام،بازو و تک تکِ مهره هایم
عطر دستانت را گرفته است.
آینه
گلدانها
و نگاه من
به رویت لبخند میزنند
_ انگار سالهاست چیزی را کم داشتهایم.
تو دوباره اینجایی
خنکای تنت مرا در بر گرفته است
شاید تنها یک رویا است
شاید صبحی زود از میان شبدر و شبنمها
برهنه گذشتهام.
دوست دارم همچون پرتقالی در اتاقی سرد ببویمت.
چه کسی میداند
دویدن در سراشیبی تپه
توقف کردن
نگاه کردن به تو
سرِ انگشتانت را بوسیدن
لحظهای فکر کردن به آخرین همخوابی
و دوباره سرعت را از سر گرفتن
چه لذتی دارد.
چه کسی میداند
خوابیدن زیر درختی پرشکوفه
چشم دوختن به درناها
که مرزها را نادیده میگیرند و میگذرند
و همزمان پیمان بستن با تو
بودن باتو
برای شکست مرزهای انسانی
چه لذتی دارد.
دوست دارم همچون پرتقالی در اتاقی سرد ببویمت.
در اتاقی سرد
همچون یک پرتقال…
«علی رسولی»
www.alirasoli.com