رفراندم و استقلال، یا تداوم بلاتکلیفی؟

رفراندم و استقلال، یا تداوم بلاتکلیفی؟

بدنبال مطرح شدن مسئلهُ رفراندم و استقلال در کردستان عراق، جمع قابل توجهی از سیاستمداران، احزاب فعال در کردستان، شخصیتها و حتی در سطح افکار عمومی، با آن بمخالفت برخاسته اند. دلیل اصلی این مخالفت، حضور بارزانی و حزبش در راس و همراهی با این فراخوان است. در این نوشته، ضمن بررسی این دلیل، باز هم به ضرورت برگزاری رفراندم و رای مثبت به استقلال کردستان خواهم پرداخت.

مسئلهُ اصلی: بلاتکلیفی تاریخی!

عراق در طول تاریخ نزدیک به یک سدهُ اخیر خود با معضلی بنام “مسئلهُ کرد” روبرو بوده است.  از عوارض و عواقب این مسئله میتوان به بیحقوقی مطلق مردم کردزبان، سرکوب و کشتار این مردم، لشکرکشیها و جنگهای خونین در این منطقه، آوارگی و بی آیندگی چندین نسل، تعمیق نفرت و اختلاف قومی میان کردزبانان و عرب زبانان، عقبماندگی و ایزوله شدن رشد اقتصادی، فرهنگی، سیاسی و اجتماعی این منطقه  اشاره کرد. علاوه بر قدرت و توان بسیار سرکوبگر و وحشیانهُ دولت مرکزی عراق علیه مردم کردستان، بخشی قابل توجهی از عشایر و نیروهای قدرت طلب کردزبان محلی نیز مانند دستهُ تبری علیه این مردم عمل کرده اند. در خود کردستان، همین بیحقوقی جدا و علاوه بر ریشه دوانیدن نفرت و جدایی قومی شدید مردم کردستان علیه مردم عرب زبان بدلیل عرب بودن دولت مرکزی و تعریف عراق بعنوان یکی از پارچه های دنیای عرب، به میدان رشد و نمو دایمی احزاب و شخصیتهایی در میان مردم کردزبان تبدیل شده است که صرف مخالفت آنها با دولت مرکزی، آنان را به قهرمانان و رهبران ملی تبدیل کرده است. در صفوف خود مردم نیز، بدلیل شدت سرکوب دولت مرکزی، نوک پیکان هرگونه تلاش برای دست یافتن به یک زندگی بهتر و یا حداقل قابل تحملتر، مستقیماُ به مبارزه علیه دولت مرکزی و عرب تعریف شده است. همین، راه پیوستن نیروی مبارزاتی، آزادیخواهانه، اعتراضی و حق طلبانهُ موجود در میان این مردم را به بازتولید و تقویت احزاب و نیروهایی در کردستان تبدیل کرده است که در شرایطی عادی تر و با غلظت کینهُ قومی کمتر و یا عدم آن، خود در مقابل تلاش حق طلبانه و آزادیخواهانهُ همین مردم، صف سرکوبگر ارتش و زندان و اعدام و خاموش نگاهداشتن آنان را آرایش میدادند. اما، در شرایط سرکوب وحشیانه و بیحقوقی طولانی مدت علیه کردستان عراق، به رهبر و قهرمان تلاشگر و مدافع و نقطه امید مردم تبدیل شده اند. وجود و تداوم سرکوب این مردم توسط دولت مرکزی، مامن و مفری برای رشد و تداوم این نیروها در سطح محلی بوده و هنوز هم هست. سرکوب و وحشیگری دولت مرکزی، آبشخور رشد و توسعهُ نیروهایی بوده و هست که خود بخشی از همین نیروی سرکوبگر، در شرایط معمولی تر در سطح یک کشور بوده و خواهند بود.

اما، این نیروی سرکوبگر محلی، نیرویی که مدافع آشکار طبقات و اقشار بالادست و ثروتمند و دارا بوده و هست، هنوز در سایهُ بلاتکلیفی مردم کردستان در رابطه با دولت مرکزی، به رهبران و حاکمان و تصمیم گیرندگان سرنوشت و زندگی این مردم تبدیل شده اند. این نیروها، اساسا دولت تاکنونی کردستان و احزاب حاضر در صحنهُ قدرت و سیاست در کردستان، در سایهُ این بلاتکلیفی تاریخی مردم این منطقه، بعنوان نمایندگان و رهبران این جامعه، برطبق و برای اهداف خود دارند هرروز با دولتهای منطقه و جهانی، با دولت مرکزی، برسرمیز مذاکره مینشینند. تصمیم میگیرند. قانون و مصوبات برزندگی و سرنوشت مردم تحمیل میکنند. و در برابر هرگونه تلاش مردم در کردستان برای دستیابی به امکاناتی بهتر و برخورداری از سهم ثروت موجود در جامعه، برای برخورداری از بنیادی ترین و ابتدایی ترین امکانات زندگی روزمره، علاوه بر صف آرایی علیه آن، نوک تیز نفرت و بیزاری مردم را متوجه بی کفایتی و بی توجهی دولت مرکزی میکنند. تاکنون نیز، دولت مرکزی سپر بلای جدی ای (باتوجه به سابقهُ تاریخی آن) برای در رفتن دولت محلی کردستان در جوابگویی به نیازمندیها و حق طلبیهای مردم بوده است، و تا این شرایط و بلاتکلیفی ادامه پیدا کند این سپر بلا نیز کارایی خود را خواهد داشت و دولت محلی و مقامات مسئول در عدم  جوابگویی به مردم نگرانی جدی ای نخواهند داشت.

حواشی اصل مسئله: کردستان یکی از مرکز رقابتها و تقابل دول منطقه ای و جهانی!

–  به جرات میتوان کردستان عراق را یکی از قربانیان جهانی رقابت و تقابلات قطب بندیهای بین المللی، بویژه از دوران جنگ سرد تاکنون، نام برد. این خطه، یکی از مراکز تعیین تکلیفها، رقابتها، قدرت طلبیها، توسعه طلبیها، و حتی تقابل خونین دو قطب جهانی غرب بسرکردگی آمریکا و شرق بسرکردگی روسیه بوده است. گلوله های شلیک شدهُ دولت مرکزی و نیروهای سیاسی در کردستان علیه هم، نه برای و در خدمت تعیین تکلیف و رهایی مردم کردستان از بدبختیها و مشقات، بلکه از جوهر قلمهای فعال در جلسات و مذاکرات و تبادل نظرهای واشنگتن و مسکو چکیده و شعله گرفته است. دشمنی و یا دوستی، معامله گری و مذاکرات، تصمیمات و حدود و ثغور روابط دولت مرکزی با نیروهای فعال در صحنهُ کردستان کاملاُ تابع و بخشی از دوری و نزدیکی غرب و شرق (امریکا و شوروی) بوده و هست.

همراهی و اتکای ناسیونالیزم عرب و دولتهای سرکوبگر آن از جمله در عراق در دوران جنگ سرد با قطب روسیه، آمریکا را بعنوان ظاهراُ مدافع مردم سرکوب شده بصحنه آورده است. بدبختیها و ستمدیدگی مردم مناطقی که در دولتهای کشور خود نمایندگی نشده و به بخشی از اهداف سرکوب دولت خودی تبدیل شده بودند، در فلسطین، کردستان، عمان، عربستان سعودی، یمن، سوریه و … به وسیله و توجیهی برای غرب و آمریکا جهت حضور و دخالت در اوضاع سیاسی منطقه میدان داد. بیحقوقی این مردم، به حق دخالت آمریکا در این کشورها انجامید و ظاهری انسانی و بشردوستانه به آن داده است. تداوم این بیحقوقی و بلاتکلیفی، مفری و دلیلی برای آمریکا شد که بعنوان ناجی و یا حامی تلاش این مردم علیه سرکوب و تزییقات دولتهای مرکزی همیشه یک نیروی دخیل و حتی تصمیم گیرنده بر سرنوشت این مردم باقی بماند. کردستان عراق، بدلیل سرکوبگری مدام و بی پایان دولت مرکزی عرب، یکی از این نقاط دخالت مستقیم بود و ماند.

پایان جنگ سرد، پایان این دخالتها و رقابتها نبود. تخاصمات و و رودروییهای قطبهای جهانی اینبار بنوع و شکلی دیگر، متاسفانه در قالب راه انداختن تخاصمات و جنگهای خونین محلی، اکثرا و اساسا در همان نقاط قبلی ادامه یافت. ناسیونالیزم عرب در قدرت با پایان یافتن و یا تضعیف  قدرت و توان جهانی شوروی با قطب مخالف و رویکرد بخشی از آن به جهان و قطب غرب، به آمریکا و همپیمانان میدان دخالت مستقیم داد. جنگ ویرانگری که آمریکا با عراق، به بهانهُ اشغال کویت توسط عراق، راه انداخت، ادامهُ سیاستها و دخالتهای قبلی آنها در مقابله با قطب شوروی و کلاُ در جهت تامین هژمونی خود، در قالب دخالت مستقیم بود. این دخالت مستقیم، اینبار در سطحی محلی، به سازماندادن و تقویت نیروهایی انجامید که سالها بود در شکل و قالب حامی مردم سرکوب شده مورد حمایت آمریکا بودند. کردستان عراق هم از این مهر بی پایان غرب سهمی برد. احزابی که در کردستان، که اگر در کشورهای غربی حضور داشتند بعنوان طوایف و عشایر محلی متعلق بدوران عهد باستان تعریف و شناخته میشدند، برای غرب حاضر و دخیل در منطقه بعنوان حاکمان و رهبران قابل اتکا و مذاکره و بند و بست، بعنوان دولتمردان و سیاستمداران، تعریف و معرفی شدند، و به مقام صاحب منصبان اصلی حاکم بر جان و مال و زندگی مردم رسانده شدند. جنگ سرد دیروز، رقابت قطبهای جهانی و تا حدودی محلی که بیشتر در شکل قطعنامه ها و مذاکرات و میزگردها و کنوانسیونها ظاهر شده بود، اینبار بشکل راه انداختن و تداوم جنگ و خونریزی و آوارگی و از دست رفتن و از بین بردن شیرازهُ زندگی اجتماعی تا آنزمان راه افتاده، ادامه پیدا کرد. این دخالتها، در سطح محلی و در رابطه مستقیم با زندگی مردم و وجود جوامعی که در مسیر رشد اقتصادی، سیاسی، فرهنگی و اجتماعی پانهاده بودند، به تداوم بلاتکلیفی مردم، از جمله در کردستان جان و روح تازه ای دمید. سیکل بلاتکلیفی مردم، تداوم بیحقوقی و بی اختیاری در تعیین تکلیف و سرنوشت آیندهُ خود، و از طرفی دیگر حضور و وجود نیروها و شخصیتهای سیاسی محلی که باز اگر مثلا در کشورهای غربی حضور داشتند حتی بعنوان شهردار محلی یک قصبه هم نمیتوانستند رای بیاورند، یکی از عوارض بسیار دردناک و غم انگیز این پروسه بوده و هنوز هست.

–  طی ۴۰ سال اخیر و وارد صحنه شدن بورژوازی اسلامی قدرتمند در ایران و تقابل آن با سلطه گری و توسعه طلبی اسلام قدرتمند در عربستان، این معادله و تقابل هم وارد صحنهُ سیاست و رقابتها در کردستان و عراق شده است، که تاکنون پروبال و شاخه های خود را تا درون سوریه و یمن و لیبی ووو نیز گسترش داده است. از طرفی دیگر، فعال شدن ناسیونالیزم ترک و دولت توسعه طلب ترکیه در سوریه و عراق و تلاش آن برای سهم بری از ثروت و امکانات وسیع در منطقه، نیز بر مشکلات دخالت دولتهای قدرتمندتر در منطقه، از جمله در کردستان، افزوده است. دخالتهای آشکارا مستقیم و غیرمستقیم ایران و عربستان و ترکیه در عراق و سوریه، تشکیل و فعال کردن نیروهای میلیشیای دهها هزار نفره، تشویق و ترغیب نیروها و شخصیتهای سیاسی حاضر در صحنه در عراق به پیوستن به یکی از آنها، و از جمله پیشبردن سیاستهای امروز خود توسط احزاب در کردستان عراق، به یکی از کارکردهای روزانهُ آنها و نیز عامل تداوم بلاتکلیفی مردم کردستان تبدیل شده است.

– حضور و دخالت مستقیم و غیر مستقیم ابرقدرتهای جهانی از دوران جنگ سرد تا به امروز، دخالت مستقیم ایندورهُ آنها و نیز قدرتهای محلی تر، عامل و بانی رشد و تداوم فرهنگ سیاسی بسیار مشخص و مشهودی در صفوف سیاستمداران و احزاب سیاسی و حتی میان صفوف خود مردم معترض، آزادیخواه و حق طلب شده است. عرصهُ سیاست در این منطقه و با وجود سابقهُ تاریخی بسیار سنگین و دائمی دخالت دیگران، هم مردم و هم سیاستمداران اصلی، همگی را به فرهنگ اتکا و نیاز به نیروی خارجی عادت داده است. انگار بدون دخالت و حمایت نیرویی خارجی، و یا یکی از دولتهای دیگر، نمیتوان به نیازهای خود دست یافت. بازتاب خوشباورانه و امیدوارانهُ اظهارنظر یکی از مقامات کشورهای غربی ، که در کشور خود با اتکا به هزاران ترفند و از جمله مافیای اقتصادی بانکها و کمپانیها و شرکتهای فعال رای آورده است و بعضا حتی از حضور مستقیم در میان مردم ابا دارد، در صفوف سیاستمداران و میدیای فعال در کردستان و حتی در میان مردم ریشه در این تفکر و عدم اعتماد بنفس عمومی در کردستان دارد. این فرهنگ بسیار مضر تاکنون عوارض و عواقب مخرب خود در صحنهُ سیاست در کردستان را بوفور نشانداده است. این پسیکولوژی اتکا به نیروی بیرونی، اگر مردم حق طلب و آزادیخواه را بجای امیدواری و عدم اتکا، باور و اعتقاد به نیروی متحد و مبارزاتی خود، را به ضرورت و نیاز حضور و دخالت نیروهای بیرون سوق داده، سیاستمداران و نیروهای فعال در صحنهُ سیاسی که بویی از تعلق به صف و نیازمندیهای مردم نبرده اند را به تبدیل شدن به آلت دست و وسیلهُ پیشبرد سیاستها و طرحهای دول دخیل و ذینفع در تخاصمات منطقه ای و از جمله در کردستان تبدیل کرده است. بلاتکلیفی تاریخی در کردستان، میدان این ذهنیت را همیشه فعال و شعله ور نگاهداشته است. همین مردم، که کلی گلایه و زاری از دست مقامات حاکم در دل خود دارند، دلی آکنده از نفرت و بیزاری از نحوهُ اداره و پیشبرد امور در کردستان را دارند، از کمترین و حداقل امکانات زندگی روزمره بهره مند بوده اند، براحتی تاکنون بدنبال سیاست و طرحهای احزاب موجود کشانده شده اند. به مدافع یکی از این احزاب تبدیل شده و آن را همراهی و تائید کرده اند. به آن رای داده اند. و از طرفی دیگر، احزاب موجود با گسترش و ادامهُ فرهنگ نیاز به دیگران، فرهنگ تملق و وابستگی را در میان همین مردم رواج داده، آنان را بدنبال خود کشانده، و کلاُ آن را به نرمی طبیعی در جامعه تبدیل کرده اند. دادن و دراختیار گذاردن مزایا و حقوق بهتر و امکانات بیشتر به اعضا و مدافعان حزب خود در مناطق تحت نفوذ و سیطره شان، که بوفور و وسیعاُ در کردستان رواج دارد، ریشه در همین ذهنیت دارد. مردم بیچاره و همیشه در بلاتکلیفی نگاهداشته شده هم، فعلا و برای تامین نیازهای زندگی خود و خانواده هایشان راهی جز تن دادن به این فرهنگ و نحوهُ زندگی کردن ندارند. سرکوب طولانی و تاریخی، همیشه و الزاماُ بمبارزات مداوم و رشد حق طلبی نمیانجامد، بلکه و بعضاُ جامعه را بسوی تبدیل شدن به مفری برای نیروهای مافیایی خواهان و تشنهُ قدرت و ثروت میکشاند. حضور و تداوم فرهنگ تملق و دنباله روی، یکی دیگر از عوارض ناشایست بلاتکلیفی در سطحی اجتماعی  وسیع بوده و هست.

واقعیاتی از و در مورد کردستان!

– علیرغم وجود همه شرایطی که در بالا به آن اشاره کردم، ضروریست مقداری هم از خود مردم کردستان عراق بگویم. سرکوب و تحقیر و بیحقوقی تاریخی در کردستان عراق همیشه سیاسی بودن و نفرت و بیزاری از قدرت حاکم در میان مردم را زنده نگاهداشته است. اگرچه این مردم هنوز کاملاُ به جنبش برجسته، فعال، دخیل و روشن کردن خواسته ها و نیازمندیهای خود عادت نکرده اند، اما بشدت با قدرت حاکمی (تاکنون و اکثرا دولت مرکزی) که به زندگی و حرمت آنان بیتوجه بوده، سر دشمنی و کینه داشته اند. سرکوبگریهای وحشیانهُ دولت مرکزی تاکنون، و ایجاد فضای ترس و دهشت در میان مردم، همیشه کینهُ عمیقی در دل این مردم را کاشته و بردوام نگاهداشته است. توجیهات و تلاشهای دولت حاکم در کردستان و ناسیونالیزم کرد جهت خم کردن نوک تیز نفرت و حق طلبی مردم در کردستان بسوی دولت مرکزی، که مستقیما به نفرت و کینه علیه عرب ها تعریف و تبدیل شده است، میدان و دروازه های رودرویی مردم با حاکمیت محلی را بسته و بسیار محدود نگاهداشته است. هنوز این مردم در سطحی وسیع و اجتماعی حاکمیت موجود بر سر زندگی و جان و مال خود را بعنوان مقصر و مدافع و عامل اصلی شرایط ناهموار زندگی فعلی خود بحساب نمیاورند. اگر هم این را قبول داشته باشند، هنوز برخورداری از امکانات زندگی و بهره مندی از ثروت و امکانات موجود را از زاویهُ برکناری این دولت و حاکمان و برقراری حاکمیت خود نمیبینند. اعتراض هست، شکایت هست، دعوا و مرافعه روزانه هست، وسیع  هم هست. اما، هنوز این، تبدیل به نیرویی اجتماعی، متشکل و دارای اعتماد بنفس برای ایجاد تغییرات جدی نشده است. توهم به شناساندن دولت مرکزی بعنوان عامل اصلی بدبختیهای موجود توسط دولت و ناسیونالیزم موجود از یکطرف، و عدم باور به نیروی مبارزاتی وسیع اجتماعی، این مردم را در بلاتکلیفی از نوع دوم (بی اعتمادی و اعتقادی بخود و نیروی متحول کنندهُ خود) نگاهداشته است. خود ناسیونالیزم موجود و ریشه دوانده در این جامعه، تاحدود زیادی شکست دولت کردستان را بعنوان شکست کرد میشناسد و در تقابل با ناسیونالیزم عرب و در ادامهُ نفرت تاریخی از آن، حاضر به نشاندادن و یا برجسته کردن ضعف و شکست دولت خودی نیست.

– طی سالهای اخیر و پس از سرنگونی حاکمیت صدام، و باز شدن میدان و فضای رشد اقتصادی و اجتماعی کردستان، رشد فرهنگی و شهرنشینی قبلا موجود، با سرعت کردستان را دستخوش تحولات عمیق و جدی کرده است. زندگی واقعی مردم، سطح توقعات و نیازمندیهای اجتماعی با نحوه و سیستم اداری حاکم بشدت در تناقض است. رشد فاصلهُ طبقاتی عمیق و قابل رویت، رشد وسیع طبقهُ کارگر و مردم استثمار شده از یکطرف و رشد بسیار سریع قشر و طبقهُ سرمایه دار با ثروتهای نجومی و تعلق صف حاکمان فعلی و تاکنون موجود به این بخش از جامعه، مولد نوع جدیدی از کینه و نفرت، و دیدن چهرهُ واقعی سیستم و نظام استثمارگر و بیرحم سرمایه داری و تداوم بیحقوقی و بی ارزشی جان و مال مردم، را نیز باخود بهمراه آورده است. شروع تحولات جدی در کردستان، راه افتادن نیروی مبارزاتی وسیع اجتماعی علیه سیستم و شرایط موجود، رشد حس و اعتقاد به نیروی مبارزاتی و تغییر دهندهُ ستمدیدگان و محرومان، قبل از هرچیز ملزم به بریدن از ذهنیت “دولت خودی” و نگریستن به دولت بغداد بعنوان عامل تداوم بدبختیها در سطحی وسیع در جامعه کردستان است. همین هم خود دلیلی دیگر بر ضرورت درآمدن این مردم از حلقه و محدودهُ بلاتکلیفی تاکنون موجود است.

– احزاب سیاسی دخیل در امور سیاسی و حاکمیت در کردستان، هم ناسیونالیستی و هم اسلامی آن، همه در تداوم شرایط فعلی ذینفع بوده و هستند. از بلاتکیلفی موجود نیرو میگیرند. اگر هم بخشی از آنان، مانند بارزانی و حزبش، موافق طرحی مانند رفراندم و حتی استقلال هستند این نه بخاطر و در راه تلاش برای درآوردن مردم از بلاتکلیفی بلکه در راستای سیاستهای خود و برطبق رهنمود و طرحهای یکی از دول پشت سر و حامی خود به آن تن داده اند. میخواهند از “رفراندم و استقلال” بعنوان برگ فشار بر دولت مرکزی جهت کسب سود و سهم بیشتراز حاصل کارو تلاش طبقهُ کارگر و مردم ستمدیده برای خود و طبقه ای که به آن تعلق دارند، استفاده کنند.

 احزاب و نیروهایی که موافق رفع بلاتکلیفی مردم هستند، احزاب سیاسی جدای ای که منافع و حق و حقوق مردم را پرچم مبارزات و حتی موجودیت خود میدانند، هرنوع تشکل و گروه و حتی شخصیتهای سیاسی – اجتماعی دلسوز این مردم، ضروریست بخاطر و بر مبنای همین طرزنگرش احزاب ناسیونالیستی فعلاُ مدافع رفراندم و استقلال بیشترین تلاش خود را جهت هدایت و رهبری این پروسه براه و بکار بیاندازند. نمیتوان و نبایستی دفاع و فراخوان بارزانی و حزبش از رفراندم و استقلال را به دلیلی برای عقبنشینی خود از این میدان تبدیل کرد. خالی کردن این میدان که به یکی از مهمترین موانع رشد مبارزاتی و جنبش حق طلبی مردم خاتمه میدهد، راه دادن به بارزانی و حزبش برای تبدیل شدن به قهرمان و رهبر این پروسهُ تاریخی ست. مسئلهُ اصلی این است که امروز یا در آینده، این بلاتکلیفی بایستی پایان یابد. بایستی مردم را با واقعیت موجود، یعنی حاکمیت در کردستان بعنوان مدافع استثمار و بدبختیها و بیحقوقیهای وسیع در کردستان کاملا آشنا کرد. بایستی میدان رشد اعتماد بنفس مردم بخود و نیروی مبارزاتی خود برای ایجاد هرگونه تغییر را باز و بازتر کرد. تداوم بلاتکلیفی مردم کردستان، بیش از هرچیز به تداوم حاکمیت و اقتدار بلامنازع فعلی، که جان مردم را بلب رسانده ولی هنوز آنها را به گشودن لب عادت نداده، میانجامد. ساده و روشن، آیا بایستی این مردم هنوز و تا سالهای سال در این بلاتکلیفی درجا برنند، فقط بخاطر و بدلیل اینکه بارزانی و حزبش مدافع آن هستند؟ اگر کسی، حزبی و یا گروهی واقعا موافق و مدافع خاتمه دادن به اقتدار مافیایی و قدرقدرتی بارزانی و حزبش هست، بایستی بیش از هر فرد و حزب دیگری مدافع فعال و دخیل نجات مردم از این بلاتکلیفی تاریخی باشد. این را به جرات میتوان گفت که مردمیکه دیگر اسیر توهمات و عوارض بلاتکلیفی تاریخا موجود نمانده اند بهتر و سریعتر از دوران بلاتکلیفی، با خود بارزانی و حزبش تعیین تکلیف نیز خواهند کرد.

– منصفانه و واقع بینانه نخواهد بود اگر در صحنهُ سیاست و آنجاییکه ربط مستقیمی به سرنوشت و آیندهُ مردم دارد، موانع را (از هر نوع آن) دلیل و بهانه ای برای عدم شرکت و دخالت فعال در پروسه ای اساسی قرار داد. قطبنما و جهتگیری یک نیروی جدی سیاسی در چنین شرایطی، برداشتن موانع اساسی و اصلی در سطحی اجتماعی ست. بازکردن راه رشد اعتماد بخود و به نیروی خود در صفوف ستمدیدگان، گسترش فرهنگ حق طلبی و مبارزه برای احقاق حقوق خود، در افتادن با نیروی حاکم (حال از هرنوع و شکل آن)، تلاش برای زدودن ذهنیت نیاز به و اتکا بر نیروی بیرونی (که مفصلا به آن و عوارض و عواقب آن نیز اشاره کردم)، ضرورت درافتادن با نیروها و حاکمیت مدافع شرایط ناهنجار کنونی، وووو همگی قدمهای ضروری و اساسی تغییر و تحولات بنفع مردم و اکثریت جامعه است. پیش شرط پیشرفت و نیز تامین دستاوردهای جدی و اساسی، نجات مردم از چنگ بلاتکلیفی و برخورداری از هویتی مشخص برمبنای مرزهای تعیین شده، مانند هر کشوری در دنیا، و نیز هموارکردن راه برای مقابله مستقیم با نیروهایی ست که جدا از همراهی فعلی با رفراندم و استقلال، تاکنون خود یکی از عوامل تداوم شرایط نامناسب کنونی بوده اند. مردم متوهم و بلاتکلیف را نمیتوان برای ایجاد و بنیان یک زندگی بهتر و لایق خود، آماده کرد و براه انداخت. چون نه برای درک واقعیات تلخ دنیای موجود و ناهنجاریایشان آمادگی کافی دارد و نه برای ایجاد تغییرات در آن دارای اعتماد بنفس ضروری و کافی ست.

– در رابطه با حضور و دخالت بارزانی و حزبش در این پروسه، که بمعضل اصلی مخالفین رای استقلال هم تبدیل شده است، ضروریست به چند نکته اشاره کنم.

اولا، فرض بر پیروزی رای استقلال، و ادامهُ رهبری بارزانی هم باشد. باحتمال زیاد شادی و هیجان مقطعی مردم، اجازه دهد این آقایان فعلا و تا مدتی بیشتر به تاراج و غارت ثروت عمومی تاکنونی خود ادامه دهند. ولی، مردمیکه با همین رهبران امتحان پس دادهُ ۲۳-۲۴ سال گذشته روبرو بوده و آنان را بخوبی میشناسند، مانند مردمیکه تازه کشور تشکیل داده و با رهبران خود آشنا میشوند، کلی فرق داشته و قدمها جلوترند. قطعا توسل به بهانه و توجیه بیتوجهی دولت مرکزی دیگر برای ادامهُ حاکمیت تا دندان فاسد و غارتگرشان کارا نخواهد ماند. ناچار خواهند شد از اولین روزها در مقابل مردم و نیازمندیهایشان جوابگو باشند. مردم رهاشده از قید بلاتکلیفی اجتماعی و تاریخی را نمیتوان بهمین راحتی سردواند.

دوما، فرض دیگر را بر عدم پیروزی رای استقلال، و تداوم شرایط ناهنجار کنونی بگیریم. بارزانی و حزبش که فعلا قدرقدرت هستند. مثل همیشه، ماهیت ضد کارگر و مردم ستمدیده شان نیز برجای خود باقی خواهد ماند. آلت دست بودن و گوش بفرمان یکی از دول منطقه و جهان هم که خواهد ماند. پس، در دنیای واقعی، تفاوت چندانی با شرایط استقلال نخواهد کرد. تنها تفاوت، که اتفاقا مهمترین معضل نیز بوده و خواهد بود، تداوم مشکل بلاتکلیفی تاکنونی مردم خواهد بود! آیا این مردم هنوز حق ندارند (آنهم بخاطر تداوم حاکمیت قدرقدرتی بارزانی و حزبش) از شر این معضل خلاص شوند؟

سوماُ، نگرانی از دخالت دولتهای ترکیه و یا ایران، و احتمال وقوع جنگ و خونریزی در این منطقه یا بخشی از آن هم بعنوان یکی از عوارض و عواقب تصمیم بر جدایی و استقلال، یکی دیگر از این نوع توجیهات برای مخالفت با استقلال است. مگر تاکنون این خطر و نگرانی وجود نداشته است؟ و چه کسی میتواند و یا توان این را دارد تا تضمین کند که در صورت عدم استقلال، این جنگ برپا نخواهد شد؟ احتمالات، و آنهم از نوع نگران کننده، کم نیستند. ولی هنوز نمیتوانند دلیلی جدی برخلاف جهت استقلال باشند. چون، تا همین امروز و طی ۲۴ سال گذشته، این اوضاع ادامه داشته، نگرانیها کم نبوده اند و پایانی هم نداشته و ندارند. دخالتگری دولتهای همجوار ایران و ترکیه، و قطبهای جهانی هم که یکی از پایه های تاکنونی این دخالتها بوده اند. بدبختیها، فقر و بیکاری، بی امکاناتی و بیتوجهی مقامات، وووو نیز ادامه داشته اند. پس واقعا چه چیز جدی ای تغییر خواهد کرد و یا معضل و مشکل جدیدی در این جامعه ظهور خواهد کرد؟ مگر تا همین الان این مردم از دست همین حاکمیت کم کشیده اند؟ همانطوریکه قبلا اشاره کردم، در صورت پیروزی رای اسقلال، تنها تفاوت، رهایی از بلاتکلیفی ای است که خود یکی از دلایل محوری عدم جوابگویی مقامات به نیازمندیهای زندگیشان بوده است.

مصطفی یونسی

mysheno@yahoo.ca

۲۳ آگوست ۲۰۱۷