پلمپ، تخریب و سرقت کتاب فروشی پارس در اندیمشک

پلمپ، تخریب و سرقت کتاب فروشی پارس در اندیمشک

از مدت ها پیش سپاه پاسداران  با دستور مراجع قضایی  کتاب فروشی پارس را در اندیمشک پلمپ کرده است. با وجودی که دادگستری دزفول (بازپرس پرونده) فرمان فک پلمپ را صادر نموده است؛ اما سپاه پاسداران  از انجام این کار خودداری می کند.

کتاب فروشی پارس برای چندمین بار است که از سوی قوه قضاییه پلمپ شده است. و گاه هم زمان با پلمپ کتابفروشی مدیر و کارکنان آنجا بازداشت و روانه زندان شده اند.  کتاب فروشی متعلق به «علی محمد جهانگیری» پژوهشگر- تاریخ نگار و از زندانیان پیشین در نظام سلطنتی پهلوی و جمهوری نکبت اسلامی ست.

کتاب فروشی پارس در طبقه فوقانی پاساز اقبال در اندیمشک واقع شده و در محل کتابفروشی بیش از بیست میلیون تومان کتاب  برای عرضه موجود است.  متاسفانه اخیرن سپاه پاسداران بخشی از آنجا را تخریب کرده که این اقدام باعث شده بخشی از کتاب ها توسط عده ای فرصت طلب و مفتخور به سرقت برده شوند.

آن چنان که آقای جهانگیری در اعتراض به حذف حق و حقوق شهروندی  خود شرح داده چرخ زندگانی اش از فروش کتاب ها می چرخیده است و با پلمپ آنجا، درآمدی ندارد و از جایی هم کمکی دریافت نمی کند، وی مانده است و ۱۰ میلیون بدهی به دلیل بسته بودن کتاب فروشی و محکوم به گذراندن ۴ سال و نیم حبس در زندان کرمان.

پلمپ، تخریب و سرقت کتاب و نشریات در ایران دست آورد تازه ای نیست که انجام می گیرد؛ ساختن دردسر و ایجاد مشکلات برای مردم و قلدری های بی جهت  همگی بی مسوولیتی و حضور مخرب سپاه را بیش از پیش برملا می کند. کتابفروشی ها و نشریات فروانی تا کنون مورد حمله و هجمه سپاه و بازوی حرکتیشان بسیج و چماق داران قرار گرفته اند و گاه قوانین قضایی هم به کمک چماق داران می آید. پس از تاسیس جمهوری اسلامی به دفعات نویسندگان و روزنامه نگاران منتقد بوسیله ماموران اطلاعات بازداشت شده یا مورد آزار و اذیت نیروهای چماق دار قرار گرفته اند و آثارشان اجازه نشر نگرفته است. تا کنون ۱۱۰ نویسنده در جمهوری اسلامی ناپدید یا کشته شده اند و درب زندان های ایران همیشه و در همه حالت به روی نویسندگان و مطبوعاتی ها باز است. در سال شصت با یورش و بازداشت کارکنان و مدیران تعدادی از کتابفروشی ها دو تن از کارکنان انتشارات شباهنگ را اعدام کردند.

در مجموع بهار مطبوعات ایران بیش از دو ماه به طول نیانجامیده است و با تغییر مناصب و موقعیت ها، نودولتیان پس از سرکوب زنان در اسفند ۵۷ به سرکوب مطبوعات و چاپ و نشر در اردیبهشت ۵۸ پرداخته اند. آغازگر حمله به مطبوعات آزاد آن زمان، ماموران در دولت موقت بوده اند و دولت در برابر فشار نیروی چماق دار کوتاه آمد و سکوت کرد؛ این امر مطبوعاتیان را در موقعیتی قرار داد که سزاوار نبودند و نادیده گرفته شدند. مطبوعات رکن چهارم در جامعه است و کارکنان مطبوعه ها در طول سالیان و در انقلاب بهمن ۵۷ نقش چشم گیری در سرنگونی حکومت پهلوی داشته اند.  اعتصاب و دست از کار کشیدن مطبوعاتیان برای حفظ منافع مردم و انقلاب بود و هم چنین انتشار مطبوعه ها و پایان اعتصاب برای مردم بود. کارکنان بی چشم داشت گزارش ها و اخبار و تحلیل ها را در شبانه روز تهیه و انتشار می دادند. از زحماتی که کشیده اند؛ از مصاف ها که با سرنیزه داشته اند  و از خون هایی که داده اند در راه رسیدن به آزادی قلم و برچیدن بساط سانسور و تیغ آن، کتاب ها و گزارشات فراوان فراوانی موجودست.

رهبر جمهوری اسلامی به سخنان و وعدهایش در باره آزادی مطبوعات و نشر و برچیدن سانسور و اختناق عمل نکرد.  در فروردین ۱۳۵۸ خورشیدی موقعیت روزنامه «آیندگان» برای چاپ مطلبی به مخاطره افتاد. آیت ا… خمینی فریاد زد از روز اول اگر قلم ها را شکسته بودیم اکنون  … و با این سخنرانی تحریک آمیز بود که توفان حوادث در گرفت.  حملات و هجوم نیروهای فشار به ساختمان آیندگان  در تیر ماه دفتر این مطبوعه بسته و اموالشان مصادره و صاحب امتیاز و سردبیر و کارکنان یا دستگیر و روانه زندان شدند یا متواری گشتند.

پس از «آیندگان» نوبت به روزنامه «پیغام امروز» رسید و سردبیر و کارکنان روزنامه تهدید شدند.  در پی خطرات ملموس یک هفته  منتشر نشد و سپس برای همیشه تعطیل گردید و متعاقب آن زنده یاد «رضا مرزبان» سردبیر پیغام امروز مخفی گردید. و خبر تعطیلی پیغام امروز در ۲۸ مرداد در کیهان و اطلاعات منتشر شد و در همین روز روزنامه بامداد اخطار گرفت.

در ۲۷ مرداد ۱۳۵۹ خورشیدی  به مراکز کتابفروشی، انتشارات، دفاتر سیاسی و ستادهای خبری در تهران حمله گردید.

دامنه چنین حمله گسترده و سازمان دهی شده ای نمی توانست  به شهرهای مرکزی استان ها و شهرستان های مهم نرسیده باشد و کتاب فروشی ها در خطر تعطیلی و مصادره و قتل مدیران قرار نگرفته باشند. دسترسی به اتفاقات شهرستان ها برای نویسنده میسر نبوده تا آمار این جنایت را منتشر کند؛ از همین روی تحقیق فقط در تهران و اندیمشک بوده است. یورش به انتشارات و مطبوعاتیان با سرعت بیشتری نسبت به خفقان و سرکوب در سایر مراکز فرهنگی بود.

«کانون نویسندگان ایران» مورد تهدید و حملات متعددی قرار گرفت و از سال ۶۰  کانون های سراسر کشور منحل و فعالیت کانون نویسندگان غیر قانونی اعلام شد.

دولت بدون توجه به دیدگاهای مخالفان سانسور و اختناق، مدافعان آزادی بیان، حامیان مطبوعات آزاد، اقدام به برچیدن کتابفروشی ها و انتشاراتی ها و برخی از مطبوعه ها  کرد بدون واهمه از تاریخ. کتابفروشی ها و سینماها را تخریب و بر محل آنها فروشگاه و مرکز خرید و فروش کفش و جوراب ساخته اند.  بیانیه پشت بیانیه منتشر می شدند و سخنرانی و تهییج مردم حزب اللهی از سوی دولت انجام می گرفت. تاریخ استبداد نوپا را قضاوت می کند.  تاریخ خواهد نوشت که تعصب زدگان و خشک اندیشان و یکسو نگران در این انقلاب جا بر مردم آگاه و کادرهای ورزیده اداری و فکری و طبقه روشنفکر تنگ کردند و خرد خرد آنها را از دایره تصمیم گیری راندند و با پشتوانه جنگ افزار قشریت خود را حاکم گرداندند. حکومت یک طبقه را بر طبقه ای دیگر مستقر ساختند و فضایی متوحش و هراس آلود پدید آوردند. سرانجام تاریخ اینگونه نوشته خواهد شد “دستاورد انقلاب ۵۷ خون ریزی و خشونت بود نه تامین آزادی و جان شهروندان. انقلاب بردگی خود کرده بود، بازگشت به بربریت بود، رسیدیم به آنجا که کوخ ها سر بلند نکردند بلکه کوه ها سرافکنده شدند!”

کتاب فروشی پارس یکی از کتاب فروشی هایی ست که در «اندیمشک» مورد حمله قرار گرفته است و جلوی فعالیتش را ماموران با حکم قضایی گرفته اند. از ابتدای انقلاب کتابفروشان اندیمشک امنیت کاری نداشتند. همزمان با تهران و دیگر شهرهای ایران دولت مانع فعالیت ناشران و ارایه دهندگان کالاهای فرهنگی بوده اند.

شهرستان اندیمشک چندین کتاب فروشی و کتاب خانه ای عمومی با کتاب هایی متنوع از پیش از انقلاب ۵۷ دایر بوده است.

کتاب فروشی سعدی، واقع شده بود در خیابان پهلوی (خمینی) نرسیده به خیابان سعدی.  محل ارایه کتاب های درسی و اطلس راهنما و ابزار تحریر و  نقاشی (ماژیک و مدادهای رنگی و  شمعی) و مقواهای ترسیم رسم و عکس برگردان بود و کیهان بچه ها. در داخل کتابفروشی جایی برای مشتریان نبود  و مشتریان در کنار  و جلوی ویترین عکس ها و ابزارهای نقاشی می ایستادند و کالای فرهنگی مورد نیاز خود را خریداری می کردند.

کتاب فروشی حافظ،  کمی بالاتر از سعدی در خیابان پهلوی یا خمینی بود. کتابفروشی نسبتن بزرگ  و سرتاسر،  قفسه های کتاب دیده می شدند؛ کتاب های شعر و داستان و درسی بودند. و ویترین سراسری داخل مغازه پر بود از ابزارهای نقاشی گواش و آبرنگ و خودنویس و هم چنین  محل ارایه کارت پستال های نوروزی، عُشاق و کریسمس بود. و کتاب های بوستان و گلستان سعدی و اشعار فروغ، پروین و مشیری، کتاب های صادق هدایت، سیمین دانشور، نیما، اخوان و شاملو، رنه، دکارت، بینوایان و مقواهای ابعاد بزرگ و سیاه قلم یا کنته و …

کتاب فروشی گرامی، در سمت دیگر خیابان پهلوی یا خمینی واقع شده بود و ساختمان کتاب فروشی قدیمی نبود و ابعاد کتابفروشی بزرگ تر از دیگر کتابفروشی های شهر بود. به جز طول از پهنا و از فضایی بازتر برخوردار بود. دورتادور از شیشه ساخته شده بود و در کنار دیوارهای شیشیه ای کتاب ها را چینده بودند و هر عابری علاقه مند کتاب بی اختیار در پشت شیشه کتاب ها می ایستاد و به عنوان کتاب ها دقت می کرد. به جز کتاب های معلومات عمومی و آریان پور، خمرهای سرخ،  کتاب های اوریانا فالاچی روزنامه نگار ایتالیایی. کتاب دانستنی ها و دانشمند،  بزرگان جهان. تنها کتاب فروشی بود که از بیرون می شد داخل آن را دید . در بعد از جنگ ایران و عراق تعطیل شد و مدیر آن آقای «جولاک»  اندیمشک نقل مکان کرد.

دنیای کتاب، یکی دیگر از کتاب فروشی های اندیمشک و  کمی بالاتر از کتابفروشی گرامی و نبش پاساژ اقبال است . این کتابفروشی حدود سال ۵۷ تاسیس شد و چند ماه بعد مصادف شده بود با نُخستین رویدادهای انقلاب و پیامد آن آزادی نشر کتاب و مطبوعات بود. در آن روزها فروش قابل توجهی داشت.  فقط کتاب عرضه می کرد و در میانشان کتاب های ممنوعه ای که فرصت انتشار یافته بودند فراوان فراوان دیده می شدند و سرودهای زنده یاد «خسرو گلسرخی»، آثار موریس مترلینگ، جمیله بوپاشا، شریعتی، همینگوی، ماکسیم گورکی، چخوف، تولستوی، خرمگس، در ویتنام همیشه باران نمی بارد، و بسیاری دیگر، براستی در اوان انقلاب دنیایی از کتاب شده بود و آثار نویسندگان انقلابی را از آن جا تهیه می کردیم.  اما شنیدم اکنون آقای «امین»  بیشتر اسباب بازی کودکان را عرضه و کمتر کتاب. و نمی دانم مشکل از نوجوانان و جوانان امروزی است که رغبتی به مطالعه ندارند یا مشکل را باید در جایی دیگر جُست.

کتاب فروشی دانش، در سال ۱۳۵۸ خورشیدی تاسیس شد و محل آن در پاساژ واقع در خیابان پهلوی یا خمینی بود. «ناصر مرادی» مدیر کتابفروشی با گرایش چپ و از هواداران سازمان چریک های فدایی خلق ایران بود. مجموعه سرودها ی انقلابی و آثار نویسندگان چپ را عرضه می کرد. مجموعه آثار زنده یار بیژن جزنی گرد و دلیر، مارکس، انگلس، هگل، تاریخ فلسفه، مجموعه انتشارات نبرد خلق، داستان های انقلابات آمریکای لاتین هم چون جنگ شکر در کوبا، و کتاب های انقلابی شوروی سابق(روسیه) انقلاب اکتبر و … مجموعه کارهای هنری و سرود فدراسیون دانشجویان خارج از کشور و کارگاه هنر را عرضه می کرد.  «پرویز کمایی» هم به وی کمک می کرد.

ناصر مرادی با یکی از دانش آموزان دبیرستانی که در آن تحصیل می کردم ازدواج کرده بود. این خانم برادرش رهبر چماق داران اندیمشک شخصی به نام «شعبان قلاوند» بود. در اسفند ماه ۱۳۵۸ خورشیدی پیش از آغاز سرکوب کانون بیکاران و فعالان سیاسی شهر همراه  چند چماق دار مانند خودش در خیابان به من حمله و بر سرم ریخته بودند؛ هرگز نمی توانم فراموش کنم که چگونه و با چه حرسی در حد کشتن چماق را بر سرم می کوبید. کمیته چی ها و چماق بدستان شهر سرانجام  بدی برای این کتاب فروشی تدارک دیده بودند.  در هنگامی که شهر شلوغ و بهم ریخته بود و کانون بیکاران اندیمشک مورد سرکوب قرار گرفته بود و کشتار شدند با برنامه ای از پیش طراحی شده به کتاب فروشی دانش حمله ور شدند.

 شعبان قلاوند به همراه گروهی چماق دار به کتاب فروشی همسر خواهرش حمله کرده همه چیز را برهم زده وپاره پاره کرده و ناصر مرادی را دستگیر و روانه زندان بد نام «یونسکو» کرده بودند. کتاب فروشی برای همیشه بسته شد و چندی بعد ناصر مرادی پس از آزاد شدن به اتفاق همسرش در تهران  ساکن شدند و ازدواجشان دیری نپایید و از یکدیگر جدا گشتند.

با توجه به احکام بازداشت و ناامن بودن شهر در آن روزها، پرویز کمایی مجبور شده بود بگریزد؛ و اگر به دام می افتاد هم چون دیگر اعضای کانون بیکاران اعدام می شد.

شعبان قلاوند سردسته حزب اللهی ها و چماق داران شهر خیلی ها را کشت و شکنجه داد؛ به هر محل و مکانی که فعال سیاسی  یا روشنفکری در آنجا می بود؛ حمله کرد و لطمات و خسارات جبران ناپذیری بر جای نهاد.  سر آخر در اثر ابتلا به بیماری “ام اس” درگذشت. او مرده  و گور به گورشده ست، اما نمی دانم چگونه می شود چنین شخصیت هایی را بخشید.

کتابفروشی دانش از هوداران چپ هم در امان نبود؛ می شنیدم  به وی انتقاد می  کردند چرا کاست “میشل استروگف” می فروشد؟ بدون آن که بیندیشند که با فروش چند جلد کتاب و چند پوستر از رفقای فدایی  هزینه های جاری کتابفروشی تامین نمی شود. ضمن این که شغلشان کتابفروشی بود و نه از سر تفنن و شکم سیری. همین اشخاص که انتقاد می کردند پای عمل که رسید اکثریتی شدند و خانه نشین. و گویی که این ها نبودند با چنین دیدگاهای تند و چپ زدن های عفراتی. ناصر مرادی همه چیزش را از دست داد و این آدم ها در زندگی نگذاشتند آسایش و رفاهاشان بهم بخورد و روزگار برشان گونه ای دیگر بگذرد.

کتاب فروشی سیاهکل، از نامش پیداست که زمینه فعالیتش عرضه کالاهای فرهنگی سیاسی متعلق به سازمان چریک های فدایی خلق پیش از انشعاب اقلیت- اکثریت بود. سیاهکل در نیمه دوم ۱۳۵۸ افتتاح شده بود و در آن جا با انبوهی از کتاب روبرو نمی شدیم. نشریات سازمان چریکها و کتاب های شان را عرضه می کرد. بیشتر به ستاد می مانست؛ در یکی از پاساژهای خیابانی فرعی قرار داشت و کمتر کسانی از وجود آن آگاه بودند.  اداره کتابفروشی بعهده «علی رحمتی» و «حسین دیناروندی» بود کمی بعد  حسین دیناروندی را از تشکیلات تصفیه و از کتاب فروشی بیرون کردند. با گذشت سال ها اصالتش را حفظ کرده و تغییر نکرده  وارد هر گروه و دسته ای می شود بیرونش می کنند و هم چنان عضو کانون بیکاران ست.

علی رحمتی در سال ۵۹ در تهران ساکن شد و پس از انشعاب به اقلیت گرویده و شنیدم در سال ۶۰ دستگیر و دو سال زندانی بوده است.

نمی دانم رحمتی هم اخراج شده بود یا خیر. شخصی دیگر مسوولیت اداره آن جا را در دست داشت و از تاریخ و چگونگی بسته شدن انتشارات سیاهکل آگاهی ندارم.

کتاب فروشی فرهنگ، با مدیریت آقای «مافی غلامی» عرضه کننده کتاب های آموزشی- دانشگاهی ست.

کتاب فروشی امیر کبیر، با مدیریت آقای «نظریان» عرضه کننده انواع کتاب در اندیمشک هستند.

جُستار حاضر به آنان که با قلم تباهی دهر را به چشم جهانیان پدیدار می کنند.

آگوست ۲۰۱۷

لندن.

https://www.facebook.com/Gozide-193439254027279/