تاریخ، رژه مبارزه طبقاتی است
کافه اسپرسو و یک فنجان خون با خلخالی
داستان، حکایت میراثدار خلخالی، خانم فاطمه صادقی بیگی خلخالیاست که آقای محمد مالجو، محقق اقتصاد و سوسیال دمکرات راست، به پشتیبانیاش شتافته است. به ضرورت، آقای مالجو، با تمامی غور در اقتصاد، به میدان آمده است تا مصاحبهی اخیر دختر خلخالی با مجله «اندیشه پویا» را عامل رفع و رجوعی باشد، هماگونه که ترییون مجازی «زمانه» در هلند نیز، کوشندهی این چالش است. همهی این جانبداران، در فغان و غوغا شدهاند که فاطمه صادقی از «ژن مرغوب» صادق خلخالی است. آنان تلاش میکنند تا از فاطمه صادقی گیوی خلخالی، تصویری از یک آقازادهی «مرغوب» به تماشا بگذارند که او «یک پژوهشگر علوم سیاسی و فعال حقوق زنان، که عضو تحریریه فصلنامه گفتگو…موافق جنبش فمینیستی در ایران و یک مخالف حجاب اجباری …، پیش از این در دانشگاه تهران و دانشگاه آزاد کرج تدریس کرده و از اساتید موسسه اندیشهای «رخداد تازه» …» است. برخلاف تلاش اینان، او خود رخداد تازهای نیست، خانم خلخالی، از همان قماش حوزه و مکتب اسلام و شرعیات و رانتخوارحکومتی است. این ها بر غارت وفساد حکومتی و میراثی و استثماری در هلند و تهران و کرج آبشخور میگیرند و با پول خونهای ریخته شده ارتزاق می جویند با پول خون، و گرنه اگر حکومت اسلامی نبود، فاطمه صادقیها در خوشبینانه ترین حالت، باید با شرعیه حوزه در قم در آستانهی مرقد معصومه مرثیه می خواندند یا برسر مرده ای یا در روضهی زنانهای از اهالی حوزه، مجالسامالبنین را میچرخانیدند. اینک این رانتخوار خونخوار زاده، با یک خروار کارنامه و مدرک، خود مدعی است که با «یک فنجان اسپرسو» از زوج شبانی- خجسته، رودست خورده است و نباید ناسنجیده چیزهایی میگفت. مگر گردانندگان حکومت اسلامی هر یک با دکترای جعلی و ساختگی و یا واقعی زیر بغل، مدعی حقوق دفاع از حقوق بشر اسلامی و عدالت و رفرم و راهیان راه بهشت نیستند!
فاطمه صادقی، فرزند محمد صادق صادقی گیوی یا همان صادق خلخالی، حاکم شرع حکومت اسلامی است. تا اینجا شریک جنایت پدر نیست، و در برابر کارنامه پدر،ههیچ مسئولیتی ندارد، اما در آنجا که پرونده یک جنایت تاریخی را انکار می کند و به لاپوشانی یک قتلعام درون و بیرون ایران میپردازد و تلا ش میورزد تا این فاجعه بشری را از پرونده بزداید، شریک جرم در جنایتی عظیم است. به همین جرم، در همین مناسبات بورژوایی، او و همدستانش قابل پیگیری قضایی و کیفرخواهی هستند. او در تلاش است تا حافظه تاریخی را از صفحه تاریخ بزداید. این یک جرم است. دستبرد به بایگانی تاریخ و آرشیو جانیان برای ربودن پرونده که شاکیاناش میلیونها انساناند، شاکیانی درگستره جهان دارد. زیراکه کشتن یک انسان، یعنی کشتن پیکری از بشریت. این حکم برای پشتیبانان وی از جمله محمد مالجو وتریبون زمانه و دیگر تریبونهای رفرمیست و دولت مدار و کشتارگران درون و پیرامون دولت «اعتدال» نیز راست میآید. دربرابر این دستبرد وتهاجم وتجاوز به آگاهی، شعور، پرونده وحافظهی یک تاریخ، نمیتوان خاموش ماند و به واکنش برنخاست. در اینجا، نیازی به معرفی خود خلخالی نیست، اگر در تاریخ نام ده جنایتکار علیه بشریت برده شود، بدون شک نام و چهره دژخیمانهی حاکم شرع خمینی، در میان ۵ نفر نخست است. به گفته دخترش در هر جا و هر مکان از جمله در تاکسی، بدون اینکه سرنشینان تاکسیها بدانند که او دختر خلخالیاست،هنوزپس از گذشت نزدیک به چهل سال، مردمان کوچه و بازار از خلخالی آنچنان به نفرت یاد میکنند که دخترش به لرزه می افتد و جرات معرفی خویش را ندارد. از همین روی در هراس از خشم مردم، دختر خلخالی نام فامیلی خود، خلخالی را درون خویش پنهان ساخته است و برملا نمیسازد.
خلخالی در مکتب اسلام، در حوزههای قم، به طلبهگی خمینی نشست و به کمال اسلامی رسید و آیتالله شد، و از خمینی حاکمیت شرع گرفت تا اسلام سیاسی را پاسداریکند، با کشتار و جوی خون در سراسر ایران، همانگونه که محمد و جانشیان وی، و همانگونه که حجاجبن یوسف و خالدبن ولید و ابوموسی و امیرالمونین ابوبکر بغدادی، امیر داعش در حکومت عراق و شام به حکم ولایتی و شرعی یافتند. برخلاف ادعای خانم صادقی و آقای مالجو، خلخالی پدر، دارای تمامی ویژگیهای پذیرش چنین حکم و وظیفهای بود تا آیات قرآنی را برای حاکمیت سیاسی اسلام، جاری سازد. کشتارهای این حاکم اسلامی، از همان ایدئولوژی اسلامی، مشروعیت و مجوز میگیرد که در سالهای ۶۳۰ میلادی استخر و شوش و نهاوند و نیشابورووو را با صدها هزار تن به خون نشانید و پیش از آن در زمان حضرت «سید»، مردمان بین قریظه و خیبر را علی گردن زد و زنانشان را به بردگی وتجاوزگرفتند. به استنا راز اسناد اسلامی «آنگاه پیغمبر اموال و زنان و فرزندان بنیقریظه را تقسیم کرد(البته یک پنجم سهم خود محمد بود)... پیغمبر گروهی از اسیران(زنان، دختران و پسران نوجوان)(۶) را به سوی نجد فرستاد و در مقابل، اسب و سلاح خرید.
و چنان بود که پیغمبر از زنان اسیر قوم، ریحانه دختر عمرو بن جنانه که از طایفهی بنیعمرو بن قریظه بود برای خویشتن برگزید و تا هنگام وفات نزد پیغمبر بود، پیغمبر به او گفت که مسلمان شود و پردگی شود، اما ریحانه گفت: ای فرستادهی الله! مرا در ملک خویش نگهدار…»(تاریخ طبری). یوزی و ژ- س خلخالی همان شمشیر اسلامی بود که حاکمیت اسلامی و مناسبات کنونی سرمایهداری در ایران به آن نیاز داشت و به کار برد. با این شرع و صلاحدید حکومتی چنین سلاحها با احکام اسلامی کشتار دهه ی ۶۰ خورشیدی در پاسداری از اسلام، همانند یک فریضه و واجبات دینی، بر پیکر هزاران انسان آزادهی غلتیده در خون، بنیاد گرفته است. خلخالی پدر که در کردستان، خوزستان، ترکمن صحرا، انزلی، شیراز و آذربایجان و هر گوشهای از پهنهی ایران که پای می گذاشت، جوی خون روان میساخت، نه روان پریش بود، نه با خشونتی برآمده از ناهنجاری روانی، بلکه از هنجار روانی یک ضرورت نظام طبقاتی و مناسبات طبقاتی، فرمان میگرفت. تصویر تیرباران در فرودگاه سنندج که در روزنامه اطلاعات تیر ماه ۵۸ مستند شد، تنها قلهی یک کوه از جنایت است. او خود در همان فروردین ماه ۵۸ یوزی در دست درزندان عادل آباد شیراز، مریم کهن، زن زحمتکش یهودی شیرازی را که سوگندش داد مرا به فاطمهی زهرا ببخش! آنچنان با «یوزی» به رگبار بست که به گواه شاهدانی، در جلو سلول، کودک درون زهدانش در خون، نمایان شد. خلخالی، نماد حکومت اسلامی و ضرورت بقای حاکمیت بود، همانگونه که حسن روحانی. خلخالی خود، عامل احکام بود و با منافع مشترک در حاکمیت سیاسی. او که در سراسر ایران، اینگونه جوی خون روان کرد، از همان پگاه ۲۲ بهمن ۱۳۵۷ بر بام مدرسه رفاه، و سپس با فتوای خمینی در ۲۸ مرداد ۵۸ که حکم جهاد گرفت تا کردستان را به خون نشاند، دامن عبا را بر کمر زد تا در ۲۸ مرداد، کردستان را و سراسر ایران را خاموش سازد. هم او که در دادگاه های صحرایی در فرودگاه سنندج، در مریوان، مهاباد، پیرانشهر، سقز، بوکان و بانه ووو ردیف کمونیستها، ستمبران و صدها آزاده و حتا مردمان عادی دستگیر شده را حکم تیرباران داد و به پاداش، برای سه دوره نماینده قم در مجلس شورای اسلامی و سپس نمایندهی تهران در مجلس خبرگان رهبری بود و تا بیمار و ناچار بازنشسته و خانه نشین شد تا در عفونت تمامی وجود، با بوی و چرکابهای عفونی، «درانزوا» اهالی کوچه را بیازارد. او که تا دم مرگ، در خانه به «انزوا» نشست و خاطرات نوشت، تا در دوره اصلاحات همانند موسوی تبریزی، همقطار خویش رفرمیست شود و از خاتمی و حکومت اسلامی دفاع کند و همانند میر حسین که اینک در «حصر» ولایت است به یاد بازگشت به دوران «طلایی امام» که فوارهها بر خون میجهیدند، با دار و مرگ ، بازگردد. همان خلخالی که در روزهای واپسین عمر ننگین، در پاسخ به خبرنگاری گفته بود، برای پاسداری از اسلام و جمهوری اسلامی آن روزها، آنگونه ایجاب می کرد و وظیفه دار بود، و امروز این وظیفه را، و اگر ضرورت یابد بازهم، همان وظیفه را فریضه میداند. و به راستی که هیچکس اصلاحات و دولتاش را اینگونه تعریف نکرده بود.
اینک آقا زادهی حاکم شرع، با موضوع «ژن مرغوب» که از زبان حمید رضا عارف پسر محمدرضا عارف، نماینده اول اصلاحطلب تهران در مجلس شورای اسلامی، به زبان آورده شد، به میدان آمده است. آقا زاده، عارف که مدعی است «نه از راه رانت، بلکه از ترکیب دو ژن پدر ومادری» مرغوب، به رفاه رسیده است. این موجود رانتی در «ویدئوگرام» مدعی شد که «آدم اصل و نسب داری است» با تواناییهای بسیار از «دو ژن خوب» (پدر و مادرش). آقا زاده خلخالی نیز، در گفتگو که مدعی است رو دست خورده، تلا ش کرده تا نه تنها خویش را مرغوب و «اصل و نسب دار»، نمایان سازد، بلکه بر جناتی هولناک و تاریخی پرده افکند. او با یک سناریو از سوی رقیبان خویش یعنی گردانندگان «مجله اندیشه» یا، یک تسویه حساب شخصی و نیز جناح- باندی، آنگاه که بیرونی میشود، خانم خلخالی دبه در میآورد که در آغاز قرار این چنین نبود!
نشریه اندیشهی میرا با نام بی مسمای «اندیشه پویا»، درکارگزاری حکومتی نیر، جانبدار جناح- باند دیگر حکومتی استکه به قلم رضا خجسته، سال گذشته «در گزارش فداییان جهل» تازیانه بر چهرهی سیاهکل و چریکهای فدایی خلق کشید، و گردانندگان علنی آن، رضا خجسته رحیمی و مریم شبانی، وظیفه مند پروژه باندی از اطلاعاتیها بودند تا کارزار خدشه بر انقلابیون را به پیش ببرند.این باند، اینک به رقبای درون خودی ناخنکی وارد ساختهاند. هیچ دامی درمیان نیست. خود خانم خلخالی در یک خود شیفتهگی، شتابان، جولان دارد. در پی بازتاب آن گفتگوست که از بندآب دادنهای خویش پشیمان است. در گفتگو با زوج خجسته، اما نام بردن از خلخالی پدر کافی بود تا «روح پلید» حاکم شرع ظاهر شود. فاطمه صادقی خلخالی در گفتگوی «یک فنجان اسپرسو» با مجله «اندیشه پویا» در تهران به کافهای دعوت میشود تا رخ بنمایاند. این آغاز یک ماجراست.
کشتارگری ارثی نیست، اگر بیماری درنده گری در ژنها انتقال نیابد، اما برای حفظ نظام ومناسبات اسلامی و شرکت درمناسبات ضدانسانی و سهم ارث باشد، این یک میراث است. طرفداران خلخالی دختر، ازجمله تریبون زمانه که درهلند، ماههای مدید با او دمخور بودهاند، یعنی همان سالهایی که به یاری «پژوهشگر ارشدی» که در دانشگاه لیدن هلند، قدرتی دارد و بازار گرمی در رسانه های صدای آمریکا و رادیو فردا و بی بی سی فارسی ووو دارد وابسته به باند جاری اصلاحات) در هلند به دانشگاه آمده بود تا به هزینه استثمارکارگران با مدرک دکترایی یا دانشجوی میهمان اتیکت ومدرک بگیرد، اینگونه معرفی اش کردند که: «میگویند عصبیبودنش به پدر رفته و «عزیزدردانه»ی پدر بوده نیست.» و گفتگو با حجسته= شبانی را اینگونه مینمایانند که: «این گفتوگویی نمادین میان یک «تحولخواه و منتقد وضع موجود» و یک «اعتدالی طرفدار وضع موجود» است. تحولخواه همان زن عصبی است که حتی حاضر نیست خشونتهای پدر را محکوم کند و نماد اعتدالی…»، فرد باید همقطار و از جنس خلخالی باشد که کشتار هزاران نفرانسان را در بیدادگاهّای دو دقیقه ای و صحرایی و به خاک وخون کشانیدن ایران را «خشونت» بنامد. فاطمه صادقی، مدعی است که از «ژن مرغوب» است که تنها کم سویی گشم از فیلترها گذشته است و بقیه ژنهای نامرغوبها فیلتریزه شدهاند. هواداران فمینیست بورژواییاش و میزبانان وی در هلند اما در عمل، تنها در تلاش دفاع ازخلخالی دختر، بلکه در تلاش برای تبرئهی خلخالی پدر هستند.
پس ازآن گفتگوی جنجالی، دخالتگری محمدمالجو، آن رفرمیست و منتقد اقتصادانحصاری سپاه، جانبدارانه و خویشوندانه و خواهی نخواهی، با دختر خلخالی برای برائت جنایت تاریخی همراه میشود،. http://www.akhbar-rooz.com/article.jsp?essayId=81528
خانم خلخالی پس از آن ناکامی و ناخرسندی درگفت و گو با زوج شبانی- خجسته، در پاسخ به پرسش مالجو میگوید: آقای خجسته از من پرسید: «خیلی ها این روحیه ی شما را به رابطه ی شما با آقای خلخالی نسبت می دهند.» پاسخ من از روی حافظه حدوداً این بود: «قابل فهم است، اما این طرز تلقی اشتباه است. به راستی، فاطمه صادقی دچار چه روحیهای است که نزدیکانش، وی را به روحیهی خلخالی پدر نسبت می دهند! البته خود،پاسخ میدهد «قابل فهم است»! مالجو از او در باره متن انتشار یافته می پرسید وخلخالی دختر جواب می دهند:
«آنچه از زبان من در گیومه نوشته شده، حقیقت دارد، یعنی همانی است که من گفتهام؛ هرچند نصفه و نیمه و ناقص و خارج از سیاق کلام.»و سیاق کلام چیست! میگوید: «برای مثال، از دیدن عکس روی جلد خیلی تعجب کردم، چون آن عکس مال این گفتوگو نیست.»مدعی است که عکس را تیره انداختهاند.اگر رنگیتر می بود و فتوژنیکتر و فوتوشاپی میشد چه بهتربا رتوشی پیرایشگرانه ، همانگونه که مالجو در گفتگوی بعدی انتخاب کرده،چه بهتر مربوط به سالها پیش، شاید حرفی نبود! راستی ننگ با رنگ پاک میشود؟!
محمد مالجو سخت در تلاش است تا با رنگ کلام، چارهای بیابد. می پرسد:
میتوانی مثالی بزنی از این موارد محذوف و سانسور شده؟
پاسخ تنظیمی این زوج، اینگونه از آب در می آید تا در پیشخوان اخبار روز اکثریتیهای همقطار، عرضه شود: «من آدمی هستم که ژن هایی را به ارث برده ام، البته منظورم فقط ژن های وراثتی نیست، منظورم آن چیزی هم هست که از تاریخ به ارث می رسد که می-تواند شامل تاریخ خانواده هم باشد. مثلاً اینکه من عینکی هستم، ژنتیک است. در خانه ی ما همه مثل پدرم عینکیاند. اما بودن امروزِ من نتیجه ی کتاب هایی است که خوانده ام، تأملاتی که داشته ام، تجارب تلخ و شیرینی که از سر گذرانده ام، دوستان و رفت و آمدهایی که داشتهام و نحوه ی تربیت من.»
«عزیز دردانهی» خلخالی پدر، وهمراهش آقای مالجو، دراینجا ناخودآگاه اعتراف میکنند که خلخالی پدر، دگار ناهنجاریهای روانی ژنتیکی بوده، اما به دخترش منتقل نشده است. فاطمه خلخالی، با کتابهایی که خوانده و تاملاتی که داشته، و دوستان و رفت و آمدها… اینک موجودی است که دوستان و یارانش با او اینگونه چشم در چشم می گویند: «خیلی ها این روحیه ی شما را به رابطه ی شما با آقای خلخالی نسبت می دهند.» و اوپاسخ میدهد:
«قابل فهم است…»
مالجو به تلاش ادامه می دهد تا سناریو دیگری به دست دهد:
«مصاحبهات با بخش یک فنجان اسپرسوی نشریهی اندیشه ی پویا بسیار بحثانگیز شد. برای بسیاری این پرسش پدید آمده که چه شد که حاضر به گفتوگو شدی و چرا با اندیشه ی پویا؟»
فاطمه خلخالی،استاد و دارای دکترا در ایران و هلند با خشونت و پریشانی مدعی است که از اول هم دست خجسته ها را خوانده بود که: « به این نتیجه رسیدم که هدف از اجرای این گفتوگو دو چیز بوده: یکی فروش مجله با یک سوژه ی داغ و دوم هم تخریب شخصیت با القای این تصور که این زن اگر نقد می کند به این علت است که یک زن ستیزه جو و عصبی است که این صفت ژنتیک را از باباش به ارث برده»!
به راستی تخریب در میانه چیست؟ نام بردن از پدر و اشاره به کردستان تخریب شخصیت شماست| پرسیدنی است که اگر شما صادق و راستگویید و نه از قماش محمد صادق، چرا به این «تخریب» تن سپردید؟ اینک، محمد مالجو به مدد آمده است. به گفتو گوی محمد مالجو با فاطمه صادقی درباره ی مصاحبه با اندیشه ی پویا، زیر نام «تاریخ، رژه ژنها نیست» بنگرید تا تلاش جانبدارانه مالجو در میانجی گری ژنها و صادقها را دریابید. مداخله ی مالجو «بافر» Buffer) نیست، که در واکنشها بی تفاوت باشد، او یک پارامتر مداخله گر در کنش و واکنش های طبقاتی است.
آری تاریخ، رژهی ژنها نیست، اما گویی در این مورد «ژنها هستند که رژه میروند»- ژنهای رانتخواران و وراثان حکومتی برای ارثیههای حکومتی دارند بر فراز دارها و شکنجه گاههای ایران و در پرواز تا «لیدن» و آمستردام و هاروارد و بیرمنگام و لندن و … رژه میروند! تاریخ اما رژه مبارزه طبقاتی است.
میراث حسن و حسین نوههای خمینی، و فرزندان جانشین رهبر نظام اسلامی حاکم، سید علی خامنهای، بُشری و هدی و سید مصطفی و سید مجتبی و دختر علم الهدی، زن رئیسی نماینده خامنها ی در خراسان، و ترکههای رفسنجانی و دیگر حکومتگران اسلامی در الیگارشی فساد وجنایت برای حفظ ارث، موروث خانوادگی است.
فاطمه خلخالی در متن مشترک ژنها، نوشته مالجو میگوید: «منتقدان را از هم متمایز میکنم. یک دسته آدم-هاییاند که صرفنظر از اینکه من چه بگویم و چه بکنم، تصمیم خودشان را از قبل گرفته اند و با توضیحات ژنتیک و انتساب خونی می خواهند دقدلی و بغض شان را، به هر نحوی که شده، خالی کنند. به نظر من اینها درک درستی از تاریخ و تحولات اجتماعی و سیاسی ندارند.» این پاسخ دکتر و استادی است که کتابها خوانده و تاملاتها کرده است! نحوه تربیتاش این است. داوری میلیونهای انسان درگسترهی ایران و جهان، داوری صدها هزار خانوادهی جان باختگان به دست خلخالی را «یک دسته آدم-هایی… [میخواند)که می خواهند دق دلی و بغضهایشان را به هر نحوی شده، خالی کنند.» و دراینجا در نقش مادر بزرگ امام جمعه خلخال نمایان می شود و درنقشفیمنیست دوبار بازمی گردد و ادامه میدهد: «دسته ی دوم برخی از فمینیست های پدرسالار هستند.» و بلافاصله روضه خوان میشود: «دسته ی سوم کسانیاند که آزرده و آسیب دیدهاند. آنها عزیزانشان را در رویدادهای بعد از انقلاب از دست داده اند. با آنها می توانم به عنوان یک انسان احساس همدردی داشته باشم و بگویم عمیقاً متأسفم…» نمیگوید پدراو جلاد بود، و عمال کشتار را مخفی میسازد و قربانیان را فاعل میخواند و تا با نامیدن آنانی را که «عزیزانشان را در رویدادهای بعد ازانقلاب از دست دادهاند» برجسته سازد، یعنی که این کشتارها، رویدادهای انقلابیاند، و پی آمدهای منطقی یک قانون! اما این تنها برای فرار از مجازاتی است که او را پیوسته هراس میدهد، ولی باهمان روحیهی پدری بی آنکه پوزش بخواهد و آن جنایات را محکوم بشمارد، میافزاید:«زیبنده نیست اعتراف به چیزی که نقشی در آن نداشتهای. کسانی که چنین طلب میکنند رفتار متناقضی دارند و دقیقاً همان رویهای را در پیش میگیرند که دارند محکومش میکنند. کسانی هم که میخواهند من فلان عملکرد را محکوم کنم لازم است بدانند که انتقاد من از این حرفها فراتر میرود. من ناقد کلیت بهمراتب بزرگتری هستم که هم عملکرد سیاسی پدرم میتواند رگهای از آن باشد و هم دیدگاههای برخی از مخالفانش…»
پدر او، سرکردهی عمال جنایتها و عامل کشتارهاست. خود سیستم بدون عوامل اجرایی که عملکردی ندارد. سیستم حکومتی، از خلخالیها و لاجوردیها و پورمحمدی ها و رفسنجانیها و حسن روحانی ووو ساختار یافته است و خود خانم خلخالی که استاد عوامل وکادر پروریهای همین مناسبات است. این کارگزار نظام، کسانی که انتظار محکوم کردن جنایات خلخالی هستند را همطراز همان حکومتگرانی مینامد و درردیف «رویهی» حکومت اسلامی و مجریاناش میخواند که «دقیقاً همان رویهای را در پیش میگیرند که دارند محکومش میکنند.» اینک در این سفسطهی حوزوی و نفرتناک، بیابید مجرم جنایتها را!
خلخالی دراین اواخر که درمیان عفونتهای بدن، غرق شده بود از خاتمی و اصلاحات حکومتی دفاع می کرد و رفرمیست شده بود، اما بازگشت به دوران طلایی امام را ودرصورت لزوم ارتکاب همان جنایت ها را آٰرزو میکرد. فاطمه خلخالی امروزه پس از مردن خلخالی وخمینی، قربانیان و بازماندگان و نیروهای سیاسی مخالف حکومت را درردیف خلخالی که نامش تداعی جنایت علیه بشریت است را یکسان می شمارد هم ردیف و هم روش با حکومت اسلامی.
محمد مالجو از فاطمه خلخالی می پرسد:
«یکی از انتقاداتی که به تو وارد شده، حرفت درباره ی کردستان است. گفته ای که من نمی توانم نظر بدهم و علاقه ای به پیگیری آن حوادث نداشته ام. آیا در آن مصاحبه واقعاً این را گفته ای؟
من قبل از گفتن آن حرف گفته بودم که ما نباید برای بازخوانی تاریخ با ذهنیت امروز سراغ گذشته برویم و اضافه کرده ام که برای مثال من دیده ام که خانواده ی امام از ایشان چهره ی یک قدیس را می سازند و او می شود پدربزرگ مهربان. گفته بودم که این نوع برخورد کاملاً اشتباه است. توضیح داده ام که امام فقط پدربزرگ مهربان نبود. ایشان، علاوهبراین، یک انقلابی بود، رهبر یک انقلاب مردمی بود، فرمان اعدام می داد، بههیچوجه با آدمها تعارف نداشت و اهل دلرحمی نبود.» اشاره او به زهرا نوه خمینی گجسته است. فاطمه و زهرا هر دو خمینی را «نه فقط پدر بزرگ مهربان» اما به علاوه یک انقلابی، یک رهبر انقلاب مردمی که فرمان اعدام می داد» البته برای بقا «انقلاب مردمی» بدون تعارف! خمینی شاعری بود عارف و می افزاید که پدراو در خانه اهل خشونت نبود! فقط در بیرون هزاران نفر را که خود وی، شمار آنان را بیشمار می گفت، به خون غلتانید.
خانم خلخالی صداقت را در مکتب صادق فراگرفته است. او خود را در بارهی کشتارهای تابستان ۵۸ در کردستان بی خبر نشان میدهد و مدعی است:
« خیلیها از من در مورد کردستان می پرسند و من هم سکوت میکنم. چون من درست نمی دانم که در آنجا چه حوادثی اتفاق افتاده. من اول باید بروم و بخوانم و بعد به دور از احساسات قضاوت کنم.»
پدر او سال ۸۰ دست به انتشار دو مجلد کتاب خاطرات به قلم خود زد که مجلد دوم را «ایام انزوا» نامید و تا سال ۸۲ به چاپ هفتم رسید و بارها پس از آن، باز نشر یافت. گویی، خانم خلخالی دسترسی به این خاطرات نداشته است، دسترسی به پدر«مهربان» چطور؟
در این کتابها، برخی از جنایاتاش از جمله کشتار کردستان را با تاریخ و نام و با استفاده از روزنامهی اطلاعات آنروز شرح داده است: از جمله خود خلخالی پدر، مینویسد:
« … امام فرمودند مگر در دادگاه شما جهنم هم وجود دارد؟ گفتم: بله.
ایشان پرسیدند:جهنم چیست؟ گفتم: اگر اینها را اعدام نکنیم جهنم است. هرکس باشد فرقی نمی کند. در هر حال باید جاده انقلاب را پاکیزه می کردیم.»
و در صفحات بعد در باره بخش «درکردستان چه می گذرد؟ » از کشتار کمونیستها و مردم به پاخاسته در کردستان مینویسد:
« از لطف خداست با این اعدامهای انقلابی، دشمن روحیه خود را باخته است. اکنون از همه نواحی کردستان به ما اعلام همبستگی میشود و دشمن به کلی،روحیه خود را باخته است..» (ص ۱۱)
«یکی از آنان جمیل یخچالی دانش آموز دبیرستان صنعتی ارتش در مسجد سلیمان و از طرفداران تجزیه کردستان که ازمسجد سلیمان به سنندج آمده بود و در فعالیت های مسلحانه شرکت داشت، به جرم قیام علیه حکومت اسلامی.
شهریار ناهید ساکن مجیدیه تهران … عضو سازمان چریکهای فدایی خلق … ناصر سلیمی علی، احسن ناهید … عبدالله فولادی، ووومظفر رحیم محی الدین ،علی اصغر مبصری،عطالله زندی… درپاوه دکتر شوند سرداری اهل قلهک تهران که به هیچ وجه زبان کردی را نمی دانست اما لباس کردی در اطراف بیمارستان پاوه در سنگر و مسلح به دست مامورین افتاد…. وی در بازجویی اعتراف کرد که کمونیست است…» او در این کتابهااز تیربارانهای شبانه روزی در تابستان ۵۸ در کردستان و سپس سراسر ایران مینویسد.
خلخالی میگوید: «حرف من آنجا این است که من به هر دلیل نرفته ام سراغ کردستان تا بیشتر بدانم و لذا حق اظهارنظر ندارم.» و محمد مالجو میپرسد:
چه اظهارنظری؟
«نه اظهارنظر درباره ی اعدامها. بلکه اظهارنظر درباره ی ابعاد گوناگون جغرافیای حوادث کردستان در ابتدای انقلاب. تو که کارت تحقیق و پژوهش است راحت حرفم را میفهمی. معلوم است که من درباره ی وقایع کردستان هم کلی مقاله خواندهام هم تعدادی کتاب. اما با این خواندهها نتوانستهام در حدی تجهیز شوم که ابعاد پیچیده ی قضیه ی کردستان را درک کنم و دربارهاش یک قضاوت نهایی داشته باشم. از زاویه ی یک صاحبنظر اما چنین توانی ندارم.» درک و داوری در باره خواست ساده حق تعیین سرنوشت خویش به دست خویش، حق تاریخی یک خلق زیر ستم مظاعف، درمغز صادقی نمیگنجد!
به راستی قضیه کردستان چه بود در نوروز ۵۸ و اسفند ۵۷ در کردستان آن روز!؟ جز خواست رفع ستم ملی و خواست توقف لشکر کشیهای حکومت اسلامی! شوراهای شهر و بنکهها به آتش و بمب وبمباران کشیده شدند وتیربارانهای شبانه روزی، ابعاد پیچیدهای دارد! دارای درجه ی دکترای لیدن و دوست کارشناس مرکز لیدن و تریبون زمانه، میگوید نمی توانم! « با این خواندهها نتوانستهام در حدی تجهیز شوم که ابعاد پیچیده ی قضیه ی کردستان را درک کنم و دربارهاش یک قضاوت نهایی داشته باشم. از زاویه ی یک صاحبنظر اما چنین توانی ندارم.» وی، به این گونه آب پاکی روی دست برخی دست اندرکاران زمانه و کارشناسها میریزد که بیهوده در لیدن و آمستردام هلند، مشاور و همراه وی بودند.
در اینجا محمد مالجو به یاری خلخالی می شتابد:
«تو منظری را باز کردهای که کمتر دیده شده و غریب جلوه می-کند. خیلیها میگویند که هضم آن دشوار است. دشوار است؟»
– «شاید. اما ناممکن نیست….»
وچه منظر کریه و چند ش آوری.
و باز مالجو خط می دهد:
«منطقی که این روایت را نزد تو شکل داده چه تصویری از انقلاب ۵۷ در ذهن تو میسازد؟»
و فاطمه خلخالی یا همان گونه که خود می پسندد، فاطمه صادقی پاسخ می دهد:
«… من بین لحظه ی انقلاب و مسیر طیشده ی انقلاب تمایز میگذارم. میگویم لحظهی انقلاب واجد پتانسیل رهاییبخشی بود. اما جنبه ی دیگر آن رعب و وحشت و خونریزی بود. ما باید این ابعاد را همزمان ببینیم. من از لحظه ی انقلاب دفاع میکنم، در هر زمانی که میخواهد باشد.
امام هم مثل بقیهی انقلابیون دو جنبه داشت: یکی از آنها شاعرانهتر است و دیگری جبارانه تر. یکی از آنها بیشتر بیرونی است و دیگری بیشتر درونی. نباید یک فرد را قدیس کرد و از همهچیز مبرا دانست اما همه ی بار را روی دوش فرد دیگری گذاشت.
ساختار نیز در شکلگیری یک انقلاب و پیآمدهای آن نقش دارد و از آدمها ایفای نقش هایی را می طلبد. این ساختار یا وضعیت انقلابی می تواند آنها را تبدیل کند به کسانی که قبلاً نبوده اند. باعث می شود از آدمها کردارهایی سر بزند اعم از بد و خوب که فکرش را هم نمی کردند. وضعیت انقلابی چهبسا سیاه و سفیدبودن را بطلبد.»
«ساختار انقلاب» اسلامی، از نظر صادقی خلخالی، یا صادق خلخالی، «در شکل گیری انقلاب و پیامدهای آن نقش دارد و از آدم هایی (خلخالی) ایفای نقشهایی میطلبد.» آیا این معترضه را محمد مالجو میپذیرد؟
در گفتگوی مالجو- خلخالی: مجریان، آدمهای کوکی هستند در صحنهی انقلاب، با «کردارهای اعم از بد و خوب» این وضعیت انقلابی است «چه بسا سیاه و سفید بودن را بطلبد» با این جمعبندی، با سناریو و صحنه پردازی محمد مالجو و بازی بسیار آماتوری خانم خلخالی، تیاتر رژه ژنها از ژانر خلخالی، به پایان میرسد؟ پرده میافتد؟ پایان نمایش؟
خیر!
کارگردان به روی صحنه می رود:
«فاطمه، از تو ممنونم که ولو ناخواسته زمینهای فراهم آوردهای تا همهی ما درباره ی معضل تعامل میان این افسوسها و این نفرتها بیشتر بیندیشیم.»
رواست آیا به کارشناس اقتصاید یاد آور شد که «معضل تعاملی… بین افسوس ها و نفرتها» در میان نیست. معضل سرمایهداری و ایدئولوژی آن در ایران است که تنها از راه انقلاب و نه تعامل و افسوس و نفرت، باید حل شود. این غزل داد وستد و سازش (تعامل) میان قاتلین و ویرانگران حاکم و فرودستان و جانباختگان و نیروهای انقلاب، است که خوانده میشود.و اینگونه است که محمدمالجو، از فاطمه خلخالی با ضمیر «تو» از او قدردانی میکند و میروند تا اندیشه کنند و نفرت و افسوس را «تعاملی» و سازشی به هم رسانند.
عباس منصوران
۱۳ اوت ۲۰۱۷