با تو سخن میگویم آری باتو! ( شعر )

نوید اخگر

ازحاشیه چشم من

دیر زمانی است

قطره اشکی غلطیده بر صحاری دروغ

و چشمه جوشانی در دلم

که گریز را از عطشناک کویر سیاست های هپروتی له له میزند

جاریست

جاریست

با تو سخن میگویم

آری با تو! به چشمانم خیره شو!

همانی که رویاهای شبانه ات را

در دشتی که چوپانان دیگر از آن نمی گذرند

به ثمن بخس به رطیل های زهر آگین فروختی

و آرزو های دختران خانه عفاف را

که بر اسبی سپید در دشتهای پرواز

می خرامیدند

به صیغه حسن نصرالله و اسماعیل هنیه

نه نه به عقد دائم شیخ فضل الله نوری

با شعار اشهد ان لا الله الی الله به حجله بردی

و فریاد های کارگران هفت تپه و چهره خونین زنان سنگسار و اجساد اعدامیان ۶۷  و کودکان خیابانی در آئینه دیدگانت گم شد

زان پس از تو خدائی برخاست بنده و عبد و عبید خمینی

که رمز کشتار خدایان را در خانه کعبه بدست محمد

به موجودیت هیتلر و همسانانش می شناخت

و هلهله خون و خنجر را با مانیفست ماتریالیزم

طاق میزد

با تو سخن میگویم

آری با تو

نمی بینی که انگشتم را بسوی تو نشانه رفته ام

و چرک و خونی را که از این زخم در کاسه ات میریزد

در آئینه تمام نمای تاریخ به نمایش کشیده ام

من شاعری دوره گردم

که راز زهر رطیل های را در جسم گوسفندان قربانی سرزمینم به تصویر میکشم

گاهی با طنز

گاهی با افشاگریهای تیز باد های سرزمینم

گاهی با رفتن به میان هیمه های آتشی که تو همیشه از آن گریز داشتی

گاهی با بحث های سیاسی چهار گوش اطو کشیده تیتیش مامانی

باب طبع روشنفکران

و گاه با تیغه آبدیده شعر های رزم به سراغت خواهم آمد

از منت گریزی نیست

با تو سخن می گویم

به خاطر بسپار

هر صبح که خویش را در آئینه مینگری

سایه من در پشتت

تکان میخورد

نوید اخگر

۲۶ ژانویه ۲۰۰۹