پیشرفت جبر ِ تاریخ است (نگاهی دیگر به نابه هنگامی و به هنگامی در تاریخ)

نظام ِ سرمایه داری در کلیت ِ تولیدی مناسباتی اش یک به هنگامی ِ تاریخی بعد از نظام ِ فئودالی، و از این رو تحقق ِ جبر ِ قانونمند ِ تاریخی در فرایند ِ تکامل ِ جامعه ی انسانی بوده است. اما این کلیت و وحدت ِ تولیدی مناسباتی در همه ی جامعه ها پیشرفت و عملکرد ِ یکسانی نداشته است.

اکنون، پرسش به ویژه برای جامعه ی ما این است که در مرحله و جایگاه ِ تقویمی که ما انسان ها قرار داریم یعنی دردومین دهه از سده ی بیست و یکم ِ میلادی تاریخ ِ ما در کجا قرار دارد. آیا همه ی ما انسان ها به طور ِ یکسان و مساوی در جایگاه ِ تاریخی و یا به بیان ِ دیگر در به هنگامی ِ تاریخی ِ یکسانی قرار داریم؟
من در مقاله ی «حاکمیت ِ نابه هنگام و دشمنان اش» به هنگامی و نابه هنگامی ِ تاریخی را از منظر ِ حاکمیت و دشمنان اش بررسی نمودم و دشمن ِ واقعی ِ حاکمیت ِ نابه هنگام را حاملان و مطرح کنندگان ِ مطالباتی دانستم که خواهان ِ به هنگام شدن ِ حاکمیت یعنی دموکراتیک شدن ِ مناسبات ِ سیاسی میان ِ دولت – ملت اند، که به طور مشخص شهروندان و کنشگران ِ سیاسی ِ دموکراسیخواه ِ این جامعه هستند. چراکه دموکراسی، تاریخن تنها جایگزین ِ استبداد ِ نظامی پادگانی و مناسبات ِ خدایگان بندگی است. این را نه من، بلکه ماتریالیسم ِ تاریخی به ما می گوید.
این که چرا و بنابر چه اصل و منطقی ماتریالیسم ِ تاریخی چنین می گوید، به این دلیل است که این ماتریالیسم به مثابه تکمیل کننده ی ماتریالیسم ِ دیالکتیک توضیح دهنده ی تکامل ِ انسان به عنوان ِ موجودی اجتماعی، کارورز و اندیشه ورز از ساده ترین و ابتدایی ترین تا پیشرفته ترین و پیچیده ترین حالت و وضعیت هستی ِ اجتماعی ِ اوست.
این شناخت ِ مونیستی از وحدت ِ همبسته و همپیوسته ی تاریخ ِ طبیعت و تاریخ ِ انسان امروز درتلاقی گاه پیشرفته ترین ساختاروشکل بندی وسازمانمندی طبیعی و اجتماعی ِ خود قرار دارد که نظام ِ اجتماعی اقتصادی ِ سرمایه داری است.
از این رو، نه این انسان همان انسان ِ آغازگاه ِ تاریخ ِ انسان ِ طبیعی است، و نه این نظام نظام ِ آغازین ِ تاریخ ِ انسان ِ اجتماعی. یا درواقع هیچ یک همانی نیست که از آغازگاه اش بوده است، و هرکدام از ساده ترین حالت و وضعیت به پیچیده ترین وضعیت و حالت تغییر یافته و بنابر قوانین حاکم بر این روند و راستا باز هم تغییر خواهد یافت و بهینه تر از آنچه هست خواهد شد.
آنچه ما از این نه آنی یا دگرگشت ِ این تغییر و تحول های پیاپی درمی یابیم این است که اولن حرکت بر طبیعت و جامعه غالب و حاکم و درواقع یک وجه و خودویژگی ِ جدایی ناپذیر آن است، و ثانین این حرکت حرکتی خطی و یکسویه در طول و عرض است که اگرچه به صورت ِ مارپیچ اما به طور مداوم در راستای پیشرفت و تکامل به پیش می رود و ایستایی یا پسرفت ندارد.
این شناخت و آموزه ی مونیستی از کلیت ِ همبسته ی طبیعت – انسان درس ِ تاریخی ِ مهمی به ما می دهد و آن اینکه: تکامل بر روی زمین در وحدت و کلیت ِ همبسته اش به پیروی از قوانین ِ عام ِ حرکت در تمامی اشکال ِ وجودی ِ بیجان و جاندار ِ آن، بازگشت ناپذیر و تکرارناشدنی است.
این شناخت همچنین با تکیه بر قوانین ِ یادشده به ما می آموزد: گذار ِ تکاملی در یک پدیده ی معین درجایی اتفاق می افتد که آمادگی بیشتر و شرایط ِ مهیاتری از دیگر اجزا و اندامواره های آن پدیده دارد و فرارفت ِ عضو یا اندامواره و جزء پیشرو به مثابه واحدی از کلیت ِ همبسته خواه ناخواه دیگر اجزا و اندامواره ها را تحت ِ تاثیر قرار داده و با عملکرد و رویکرد ِ خود همتراز، همسو و همراستا خواهد نمود. به طور ِ مشخص و نمونه وار، همچنان که شاخه ای از میمون ها که توانش ِ بیشتر و شرایط ِ جسمی و مغزی (هوشی) آماده تری به لحاظ ِ کارکرد ِ مادی – ذهنی (هوشی) از دیگر میمون ها داشت – که خود این آمادگی محصول حیات ِ طولانی مدت مادی و تکاملی ِ تاکنونی او به عنوان ِ یک نوع زیستمند ِ فعال بود و نه نتیجه ی برتری ِ نژادی این گونه بر گونه های دیگر -، و انسان شد و سپس در تمام ِ نقاط ِ زمین پراکنده گشت، به همان گونه و همان ترتیب و تقدم ِ تاریخی، نظام ِ سرمایه داری نیز درجایی که بیش از دیگر جامعه ها توانش و آمادگی ِ مادی – تولیدی داشت یعنی در اروپا پدید آمد، و خود را در دیگر سرزمین ها و جامعه های انسانی بسط و گسترش داد. با این تفاوت که تکثیر و گسترش ِ میمون های انسان شده از جهت ِ زمانی و تاریخی به تبعیت از قوانین و روندهای طبیعی بسیار کند و خودبه خودی اما گسترش ِ نظام ِ سرمایه داری توسط ِ انسان ِ عامل بسیار سریع تر از آن میلیون ها سال اتفاق افتاد، اما در هر دو حال گسترش و جهانی شدن ِ فرایند قانون عام و کلی ِ تکامل است که به حکم ِ دیالکتیک ِ طبیعت و دیالکتیک ِ تاریخ خواه و ناخواه باید اتفاق می افتاد.
در وجه باز هم مشخص تر و نزدیک تر ِ این حتمیت ِ قانونمند ِ سلبی – ایجابی یا نفی – اثباتی، انقلاب ِ بورژوایی ِ فرانسه است که نخستین انقلاب ِ جهانگیر ِ نظم ِ سرمایه داری بود که سپس در قامت ِ سپاهیان و سلاح های ارتش ِ ناپلئون این نقش و وظیفه ی تاریخی را یافت که نظم ِ کهنه و پوسیده و از حیز انتفاع افتاده ی فئودالی را در اروپا برای همیشه از کار بیاندازد و نظم ِ نوین و بالنده ی سرمایه داری را جایگزین ِ آن سازد.
آیا امروزه کسی جز واپس گرایان وجود دارد که ناپلئون و ارتش ِ او را به عنوان ِ پیشقراولان ِ حمله به دژهای فئودالی با هدف ِ برانداختن ِ فئودالیسم در اروپا که متعاقبن موجب ِ برافتادن ِ این نظم در دیگر سرزمین ها شد سرزنش کند؟
محکوم کردن ِ حرکت ِ پیشرفت گرایانه ی ناپلئون – یا به گفته ی خودش انقلاب ِ فرانسه – فقط از کسی بر می آید که خواهان ِ باقی ماندن ِ نظم ِ عقب مانده در اشکال ِ تولیدی مناسباتی است.
توسعه طلبی و گسترش یابی یعنی حرکت و پیشرفت، خصلت و خصوصیت ِ هر نظم و نظام ِ نوپدید است و تا زمانی که این نظم در همه ی ابعاد ِ اقتصادی – اجتماعی و سیاسی اش خود را جهانی نکرده باشد همچنان به روش های مختلف، چه جبر و زور و چه از طریق ِ مسالمت آمیز اگر بشود، خود را گسترش خواهد داد.
واقعیت این است که نظام ِ سرمایه داری حرکت ِ تاریخ یعنی جامعه ی انسانی را سازمان یافته تر، قانونمندتر و سریع تر از همه ی دوران های پیش از آن نموده و این همه به آن معناست که جامعه ی انسانی در کلیت ِ همبسته و به ویژه در اجزای پیشرفته ترش آمادگی کامل و سازمان یافته ای هم به لحاظ ِ تولیدی و هم به لحاظ ِ طبقاتی که دو عامل ِ مهم ِ دگرگونی اند برای گذار به مرحله ی عالی تر و عالی ترین مرحله ی تاریخ یعنی سوسیالیسم و کمونیسم دارد.
همچنان که در زمین دیوار ِعبورناپذیر جز دیوار (مرز) ساخته گی ِ دولت ها وجود ندارد که مانع ِ همبستگی ِ انسان ها به عنوان ِ یک وحدت ِ همبسته شود، امروزه هم دیوار ِ جدایی اندازی جز دولت و حاکمیت های نابه هنگام وجود ندارد که مانع ِ به هنگام شدن ِ اجزای جدامانده یا عقب افتاده از تکامل اجتماعی – سیاسی ِ جامعه ی انسانی شود، و این مانع است که در شرایطی که نظام سرمایه داری در دو وضعیت ِ پیشرفته و عقب افتاده یا به هنگام و نابه هنگام قرار دارد، با تحمیل ِ سرکوبگرترین استبداد ِ پدرشاهی و مناسبات ِ خدایگان بندگی به جامعه ی خودی، عامل اصلی ِ بازدارندگی از گذار از عقب ماندگی به توسعه یافته گی است، و تا این مانع یعنی استبداد ِ پدرسالار و مناسبات ِ خدایگان بندگی از پیش ِ پای جامعه برداشته نشود، همتراز شدن ِ آن با دیگر جامعه های انسانی ِ پیشرفته و درنتیجه آمادگی برای گذار ِ قانونمند به مرحله ی عالی تر فراهم نخواهد شد. این مانع برداری نیز وظیفه ی خود ِ جامعه و به ویژه آن بخش ِ وسیع و پرشماری است که استبداد علیه آنها عمل می کند یعنی دموکراسیخواهانی که خواهان ِ محو ِ استبداد و برقراری فوری و بی قید و شرط ِ آزادی های سیاسی اند.
در این مقابله ی دوسویه ی استبداد به عنوان ِ کارگزار و مدافع ِ نابه هنگامی و شهروندان دموکراسیخواه به عنوان ِ مدافعان و مطالبه کنندگان ِ به هنگامی ِ تاریخی، و در شرایطی که نظام ِ سرمایه داری وظیفه ی تاریخی ِ خود را در جهانی شدن ِ سازوکارهای اقتصادی اجتماعی اش انجام داده، این فقط شهروندان ِ همین جامعه اند که باید نقطه ی پایان بر استبداد و روابط ِ خدایگان بندگی ِ به جا مانده از دوران ِ پدرشاهی بگذارند.
خارج از این سازوکار ِ دوسویه ی تضادآمیز هیچ نیرویی که بتواند تضاد ِ واقعن و فعلن موجود را حل و رفع نماید وجود ندارد و آنان که چنان ادعایی دارند جز فریب دادن و به کارگیری ِ نیروی «توده ها» برای کسب قدرت سیاسی خودشان هدفی ندارند.
راه ِ حلی که آنان ارائه می دهند نه تنها مشکلی از این جامعه را حل نمی کند بلکه حتا با فرض ِ محال – با توجه به شناخت ِ تاریخی که جامعه از این فرقه ها دارد، اجازه نخواهد داد آنان سوار بر نارضایتی ِ «توده ها» شوند – اگر بتوانند قدرت ِ سیاسی را کسب نمایند، نه تنها مشکل ِ اصلی ِ جامعه را حل نخواهند کرد بلکه خود همین عملکرد ِ حاکمیت ِ فعلی را در شکل و عنوان ِ دیگری بازسازی و بر جامعه تحمیل خواهند نمود.
واقعیت این است که اگر جامعه و به ویژه شهروندان ِ آگاه ِ ما الگو و جایگزین ِ تاریخی ِ تجربه شده ای چون کشورهای پیشرفته برای تحقق ِ مطالبه ی اصلی ِ خود یعنی دموکراسی و آزادی های سیاسی دارد که در عین حال با سرمشق و معیار ِ تئوریک ماتریالیسم ِ تاریخی نیز همخوانی دارد، اما دارودسته های قدرت طلب به دلیل ِ فرقه گرایی و انحصارخواهی شان نه الگوی تاریخی و نه سرمشق ِ تئوریک ِ معتبر برای تحقق ادعاهای خوددارند. به بیان ِ دیگر آنچه آنان وعده می دهند نه مبنای تئوریک دارد و نه پشتوانه ی طبقاتی معتبر، اگرچه به دروغ خود را مارکسیست و مدافع پرولتاریا بنامند. چراکه برخلاف ِ این ادعاها همچنان که من در تمام نقدهای ام بر دیدگاه های آنان نوشته ام از هر دو جهت ِ نظری – عملی هم ایده آلیست و اراده گرا هستند و هم بلانکیست و توطئه گر.
بی دلیل نیست که آنها از بیان ِ صریح و علنی سرمشق های حکومتی شان یعنی شوروی، چین، اروپای شرقی، کره ی شمالی و کوبا که نوع ِ دیگری از همین حاکمیت ِ ولایتی – خلافتی ِ مردسالار با رهبران ِ مادام العمر ِ ما هستند واهمه دارند.
نمونه ی خیلی مطلوب و ایده آل شان کوبای تحت ِ حاکمیت ِ خانواده ی کاستروهاست که بعد از گذشت ِ شصت سال از قدرت گیری ِ این خانواده با نام بی مسمای انقلاب، نه به دموکراسی از هیچ نوع اش دست یافته و نه از فقر و فلاکت رهایی پیدا کرده است. هزار سال دیگر هم که چنین باشد، باز هم همین خانواده حکومت می کنند و باز هم برای سرکوب مخالفان و فقدان ِ آزادی های سیاسی و فقر ِ اکثریت ِ اهالی دلیل ِ «موجه» دارند: محاصره ی اقتصادی ِ امپریالیست ها و کارشکنی ِ عوامل ِ داخلی ِ آنها. دو دلیلی که تکیه کلام ِ برادران ِ تنی – سیاسی ِ کاستروها یعنی حاکمان ِ اینجا هم هست.
اما، آنچه جامعه ی ما و شهروندان ِ آگاه آن بی اعتنا به توجیهات عقب مانده گان از دوران می خواهند و برای دست یابی به آن به اشکال ِ مختلف تلاش می کنند، به روز شدن و امروزی شدن ِ مناسبات ِ سیاسی و اجتماعی یعنی سکوی جهش از نابه هنگامی تاریخی و همزمان شدن با به هنگامی ِ تاریخی ِ سیاسی – اقتصادی و اجتماعی است، و این دقیقن آن خواست و مطالبه ای است که گروه دیگری از برادران ِ تنی – سیاسی کاستروها (تاکید من بر کاستروها به این دلیل است که همه ی این دارودسته ها در مرگ ِ فیدل کاسترو پرچم سیاه برافراشتند و سوگنامه ها نوشتند و او را بزرگمرد ِ تاریخ نامیدند. در ایران هم توده ای – لنینیست ها برای عرض تسلیت به سفارت کوبا رفتند.)یعنی دارودسته ها و فرقه های منتظرالحکومه از همین حالا و هنوز به قدرت نرسیده علیه آن – مطالبه، مطالبه ها – خط و نشان می کشند و آن را به اشکال ِ مختلف ِ بیانی و رسانه ای محکوم و سرکوب می کنند. غافل از آنکه دیالکتیک ِ تاریخ – دوران نه به فرمان ِ ایست – عقب گرد ِ آنان، بلکه به پیشرفت خواهی ِ این جامعه و شهروندان اش عمل خواهد کرد.