تناقضات و نقد اقتصاد سیاسی

بینش محمد مالجو،

(۲)

در بخش نخست این نوشتار از بینش آقای مالجو و برداشت‌های او گفته شد  و نشان دادیم که تناقض وی در رابطه با مناسبات اقتصادی درایران،‌ برداشتی است ناشیانه و باژگونه از کارل پولانی و دیوید هاروی. یکی دو دوست در باره لحن نوشتارملاحظه داشتند و بسیاری از ضرورت نقدها پشتیبانی می‌کردند. در اینجا لازم به اشاره می دانم که تلاش‌های آقای مالجو چه در زمینه بررسی های جامعه شناسانه و چه اقتصادی و تولید جامعه تا آنجا که به شناخت و تحلیل اجتماعی و ساختاری مناسبات تولیدی یاری می‌رسانند،‌ جای ارزش‌گذاری دارند. اما،‌ آنجا که نویسنده تلاش می‌ورزد، این نوشتارها را  برای برداشت‌ها و بینش سوسیال رفرمیستی خویش به کار گیرد،‌به ویژه با مجال و تریبون‌های میلیون مخاطبانی که در اختیار می‌گیرد، باید به نقدش پرداخت.  دراینجاست که اخلاقی نمودن برخورد اندیشه‌ها را سازنده نمی‌دانم. نقد نگارنده نه محکوم کردن استفاده از ترییون‌های دانشگاهی و آکادمیک است،‌ بلکه اشاره به کرامت رسانه‌های امپریالیستی است که با دقت و مهندسی شده پرگارهای خویش را به دوران می‌آورند  تا مرکز را ایمن دارند و شعاع آنها،‌ بر دایره‌‌‌ای پایان می‌گیرد، که مرزبندی و تنگنای از پیش تعیین شده‌ای را از زبان تعزیه گردان و کارگزاران آن رسانه‌های استثماری بر شرکت کننده تحمیل شود،‌ اگر سوژه زمینه ساز محمل این تحمیل باشد که چه فبها!

پربلماتیک مالجو

 گفتگوی آقای مالجو با «سایت پروبلماتیکا»

(http://problematicaa.com/accumulationchainmaljoo/)، تلاشی است در راستای دغدغه‌های فکری یک سیاست‌ورزی [اینتلک‌چوآلیسم] و یک سوسیال دمکرات هزاره‌ی سوم. آقای مالجو، نافی حاکمیت مناسبات سرمایه‌داری درایران است. می‌گوید: «نمی‌گویم تولید سرمایه‌دارانه در ایران اصلاً وجود ندارد». یعنی که این وجود آنقدر ناچیز است که تا به انکارش چندان فاصله‌ نیستو  می توان گفت «وجود ندارد».

مالجو، ابتدا مناسبات سرمایه‌داری و بحران حاکم بر این مناسبات در ایران را از دیالکتیک و ماهیت و تناقض سرمایه، از سوخت و سازها، کارکردها و بحران کل سرمایه جهانی جدا می‌شمارد و انتزاعی می‌اندیشد تا وعده‌ی دمکراتیسم سرمایه را زمینه سازی کند. بحران را در ایران می‌بیند، اما در تناقض‌های او، از کوچکترین نشان وحضور بحران در ایران  خبری نیست. او، بحران جهان سرمایه‌داری را در آن سوی مرزهای خاکی و تنها در کانون‌های بحران  وامی‌گذارد. این یک روش قیاس صوری با مقدماتی کاذب است. او نه اینکه از این کارکرد، بی خبر است، بلکه جانبدارانه باید عینیت پدیده‌ حاکمیت سرمایه را بپوشاند تا به نتیجه‌گیری دلخواه خود دست یابد. او نه اینکه از این کارکرد، بی خبر است، بلکه جانبدارانه باید این پدیده را بپوشاند تا به نتیجه‌گیری دلخواه خود دست یابد. چرا؟ او با همین «نمی‌گویم … اصلا‌ ًها» نادیده پنداری سلطه‌ی مناسبات سرمایه‌داری را در ایران تبلیغ می‌کند تا لابلاای این کلاف سردرگم کلام، برای بورژوازی در ایران، حقانیت رشد مستقل و مجال شکوفایی بسراید. او با همین «نمی‌گویم… اصلا‌ ًها» مناسبات حاکم در ایران را سرمایه‌داری نمی‌نمایاند. او می‌گوید در «اقتصاد ایران» سه بحران ماندگار، حاکم است: «بحران تولید ارزش، بحران تحقق ارزش و کمبود انباشت سرمایه» حاکم است. به بیان دیگر، ارزش، تولید ارزش و انباشت، مغلوب‌اند و به‌جای این ستون‌ها و شاخص‌های مناسبات سرمایه‌داری، ستون‌ها و سازکارهای تولید درمناسباتی دیگر، ورای سرمایه‌داری در مناسبات اقتصادی ایران، ‌حاکم‌اند.

مالجو، بحران حاکم بر این مناسبات حاکم که سرمایه‌داری فرعن و نه اصلن وجود دارد و مغلوب آن است را  پی‌آمد و جمع بست «سه بحران ماندگار تولید ارزش، تحقق ارزش، و کمبود انباشت سرمایه در اقتصاد ایران» می خواند که به «گرایش ماندگار تضعیف فزاینده‌ی تولید سرمایه‌دارانه در اقتصاد ایران» در این سی و اند ساله حکومت اسلامی انجامیده است.»!

 در این‌جا، «جای شکرش باقی» است که دستکم هنوز می‌گوید،‌ «نمی‌گویم، تولید سرمایه‌دارانه در ایران اصلاً وجود ندارد»! و به آشکارا این ترجمان‌ آن است که در ایران غرق در بازار سود و سهام و سرمایه جهانی،‌ هنوز، مناسبات تولیدی دوران پیشاقاجار را پابرجا می‌داند. این یک انکارمادی است و  این‌همانی دیر آشنا. دستکم یادگار کهنه‌ا‌ی از بینش و تبلیغاتی رویزیونیستی از دهه ۱۳۲۰ تا اکنونِ جانبداران تز انقلاب‌ «سه مرحله‌ای بورژوا دمکراتیک»! این حکم، به‌آن راه می‌سوید تا با نفی سلطه بورژوازی در مناسبات و به‌سان طبقه مسلط و فرمانروا در جامعه، به انکار سرمایه داری در حاکمیت، انکا حضور طبقاتی طبقه کارگر به سان یک طبقه اصلی، انکار انقلاب کارگری و سوسیالیستی برآید. با این تفاوت که مالجو از ضرورت انقلاب دم نمی‌زند، و بقایای سوسیال دمکرات‌های راست عتیق، هنوز از سه مرحله‌ای بودن انقلاب «بورژوا دمکراتیک» و سرانجام در هزاران سال آینده از سوسیالیسم می‌گویند و به این آشکارگی از طی مراحل بورژوایی نمی‌گویند.

نگرش طیف توده‌ای بنا به اپورتونیسم ذاتی خویش، از سوسیالیسم پرده‌ای برسمساری افکنده به آن امید که مشتریانی را به مرداب بکشاند. مالجو بیرون از آن طیف از تابلو سوسیالیسم ارتجاعی طیف توده‌ای نیز نیازی نمی‌بنید. سوسیالیسم او نیز، با ردای دمکراتیک پوشانیده شده است. بورژوازی مورد عنایت آقای مالجو باید چه مراحلی را پشت سر بگذارد تا به مرحله بندی سوسیال دمکراتیک برسد! بدون شک هم سوسیال دمکراتهای مسکویچ پیرو«خط امام» این فراز درخشان مارکس و انگلس از مانیفست سال ۱۸۴۸ را خوانده‌ بودند و هم آقای مالجو خوانده است: «بورژوازی از طریق بهره کشی از بازار جهانی، به تولید و مصرف همه‌ی کشورها جنبه‌ی جهان وطنی داد و علیرغم آه و اسف فراوان مرتجعین،‌ صنایع را از قالب ملی بیرون کشید. رشته‌های صنایع سالخورده‌ی ملی از میان رفته و هر روز نیز درحال از میان رفتن است.»

صنایع در سده ۱۹ به ویژه با رشد و فراگیری دور از انتظار و گسترش مناسبات سرمایه داری، از سویی و در سوی دیگر رشد و گسترش کمی و کیفی طبقه کارگر جهانی، جهشی شگرف داشت. در چنین جهشی،‌ جامعه‌ی ‌برده‌داری آمریکا از مناسبات اقتصادی فئودالیستی پرش داد و به سرمایه‌داری پیشرفته دگرگون شد. به یاری صنایع اروپا و انتقال تکنیک و دانش این مناسبات با تمامی زیرساخت‌ها و روبناهای مورد نیاز، و جهان گستری مناسبات، این ارزیابی را در دیدگاه‌ مانیفست تقویت کرده بود که جهان طبقاتی به دوقطب تقسیم شده است. این فرایند، می رود تا به گونه‌‌ای رادیکال و افراطی دوقطب کار وسرمایه را در تمامی جهان  متمرکز نماید و هر آنچه بین آن دو قطب و بقایای مناسبات کهن- چه روبنا وچه زیر بنا همه- را ناپدید گرداند. اما اینگونه تندیس کار و سرمایه دو قطب تمام و کمال نشد. ارزیابی از دینامیسم (پویایی) سرمایه از دید مارکس و انگلس در سده ۱۹ خوش بینانه بود.

گویی دربیان شرایط ایران است که مارکس می افزاید:

 «شمای کلی [تاریخیِ] مشتمل بر شیوه‌های تولیدی آسیائی، باستانی، فئودالی و مدرن بورژوائی را می‌توان به‌منزله‌ی دوران‌های شاخص پیشرفت سامان اقتصادی- اجتماعی جامعه در نظر گرفت. شیوه تولیدی بورژوائی آخرین شکل ستیز آشتی ناپذیر[آنتاگونیستی] فرایند تولید اجتماعی است؛ ستیز‌آشتی ناپذیر نه به‌معنای فردی آن، بلکه به‌معنای ستیزی که از بطن شرایط حیات اجتماعی افراد  پدید می‌آید. اما نیروهای تولیدی که در چارچوب جامعه بورژوائی رشد می‌‌‌کنند، شرایط مادی حل و فصل این مبارزه [طبقاتی] را نیز بوجود می‌آورند. و دوران ماقبل تاریخ جامعه بشری بدینسان با این سامان اجتماعی به پایان می‌رسد. فردریک انگلس، که من از زمان چاپ رساله درخشانش در باب نقد مقولات اقتصادی (که در سالنامه‌های آلمانی فرانسوی بچاپ رسید) با او در ارتباط و تبادل آرا بودم، از راه دیگری به همین نتیجه رسیده بود (رجوع کنید به کتاب وضع طبقه کارگر در انگلستان او). بنابراین،‌ بهار ۱۸۴۵ که او هم برای ماندن به بروکسل آمد، به‌‌همراه هم بر آن شدیم تا درک خود را در برابر درک ایدئولوژیک فلسفه آلمانی مطرح، و درحقیقت با  ذهنیت فلسفی پیشین خود تسویه حساب کنیم.» (کارل مارکس، پیشگفتار نقد اقتصاد سیاسی).

سرمایه در اواخر سده‌ی ۲۰ و آِغاز هزاره‌ی سوم، جمهوری اسلامی حزب امل و طالبان و القاعده،، داعش، پاپ و کف بینی و رمالان را تقویت کرد. هرچند همه در خدمت قطب سرمایه ‌کارکرد یافتند. درایالات متحده آمریکای شمالی، نمایندگی سیاسی سرمایه ‌در ارگان اجرایی « جرج دبلیو بوش»  دیگر صاحبان شرکت‌های نفت و سلاح ‌را نشانید تا در آِغاز هزاره‌ی سوم، از کلیسا مدد گیرد و موعظه گری‌های کشیش کالون سده‌‌های نیمه را این بار نه تنها بر منبر و کلیسا، بلکه از ماهواره‌های  مسلط بر جهان را عربده کشد. از چاه جمکران در قم و حرم زینب در شام، تا بوکوحرام نیجر تا وال استریت. در جامعه نوین بورژوازی آن روز به بیان مانیفست که چنین می‌نمود که «سراسر جامعه بیش از پیش به دو ارودگاه بزرگ متخاصم به دو طبقه بزرگ که مستقیماْ در برابر یک‌دیگر ایستاده‌اند تقسیم می‌شود: بورژوازی و پرولتاریا»، به پیچیدگی‌هایی رسید که ساختار طبقاتی کارگران را نیز در هم ریخت، بخش گسترده‌ای از کارگران فنی و ساده را آفرید و در مرکز به هزینه سود مافوق و ارزش افزوده مطلق و سرقت از سرزمین‌های پیرامونی کارگران را در برابر هم قرار داد. کارگران را در ساختارهای صنفی ایستاگرا و سپس سازمان‌های سیاسی بورژوایی متشکل ساخت تا به سازش و بازتولید مناسبات و انباشت سرمایه داری بپردازند و بازتولیدگر اسارت خویش نیز باشند. بر خلاف این پیش بینی مانیفست که «‌بورژوازی هرآن جا که به قدرت رسید، ‌کلیه مناسبات فئودالی پدرشاهی و احساساتی را برهم» نزد. «به جای استثمار آشکار» هر‌گونه استثمار مضاعف را هر آنجا که به مصلحت بود بر قرار ساخت. مانیفست، هشیارانه جهان گستری سرمایه (گلوبالیزاسون) را ارزیابی کرد و این گسترش را نیاز حیاتی سرمایه ارزیابی نمود که «‌نیاز به یک بازار پیوسته گسترش یابنده، برای فروش کالاهای خود، ‌بورژوازی را به همه جای کره‌ی زمین می‌کشاند. همه جا باید رسوخ کند، همه جا ساکن شود، با همه جا رابطه برقرار سازد.» و این که «‌بورژوازی از طریق بهره کشی از بازار جهانی به تولید و مصرف همه کشورها جنبه‌ی جهان وطنی داد و علی‌رغم آه و اسف فراوان مرتجعین، صنایع را از قالب ملی بیرون کشید.» به همین سبب به برداشت مانیفست، کارگران به عنوان یک طبقه جهانی می‌بایستی متحد می‌شدند. شعار «کارگران جهان متحد شوید» از همین ارزیابی درست برآمد و بر درفش کارگران نشست. افسانه‌ی «بورژازی ملی» و «دولت‌های ملی» و «مستقل» به تاریخ پیوسته بودند، «توپ‌خانه‌ی ‌سنگینی» که به بیان مانیفست: با ‌«بهای کالاهای ارزان» دیوار چین را در هم می‌کوبید، دیوار امپراتوری چین را در هم کوبید، تا چین با سوسیالسم بازار و آزاد خویش، جهان را  درهم کوبد. سرمایه‌، اما «جهانی همشکل و همانند خویش» را نیافرید و «‌وحشی‌ترین ملل را به سوی تمدن»‌ نکشانید. فاشیسم آفریده شد و نازیسم و خمینیسم و داعشیسم ووو تضاد بین از خود بیگانگی انسان و خودآگاهی انسانی و تضاد بین بردگی جدید و رهایی، عمیق تر گردید. مدنیت بورژوایی برهه کوتاه ۱۷۸۹ تا ۱۷۹۴ به امپراتوری ناپلئون منسوخ شد و به بربریت کامل بازار آزاد  کشتار و سرقت و بحران‌های کنونی جامعه بشری کشانیده شد. مانیفست به درستی این روند را ارزیابی کرده است: «‌نتیجه الزامی این وضع تمرکز سیاسی ست.»  هرچند در مانیفست، سلطه‌ی قهر آمیز سرمایه بر توده‌های زیر استعمار از ملزومات سرمایه و انباشت ناشی شده و نوعی پیشرفت به شمار می‌آید، اما در کاپیتال مارکس، گسترش استعماری سرمایه داری، نمونه استعمار بریتانیا  در هند،  «چیره‌گی منفی» نامیده شده. و مخوف بودن این سلطه و کشتار بومیان و برده‌گان، مورد افشا گری قرار گرفته است. در مانیفست چیرگی بر طبیعت از سوی گسترش سرمایه خوش بینانه ارزیابی می‌شود و در کاپیتال،‌ داهیانه از تجاوز شیوه تولید سرمایه‌داری بر« محیط  طبیعی و تخریب منابع دیرپای حاصل خیز» سخن گفته می شود. مانیفست، برنامه‌ی ‌ فشرده‌ و رمز رهایی کارگران و انسان را فرموله کرد و اصولی را  پیش‌ روی نهاد که کاربرد آن، در هر جا به «ماتریالیسم تاریخی» باز می گردد.

مناسباتی، نه این و نه آن!

مالجو، برای ارائه انباشت و صورتبندی مناسبات خود درآوردیِ خویش در ایران، فرمول «حلقه‌های ششگانه‌ی زنجیره‌ی انباشت سرمایه در ایران» برداشته از «۱۷ تناقض» دیوید هاروی را در دست گرفته و صورت مسئله را به گونه‌ای ترسیم می‌کند که خواهی نخواهی، به هدف انکار مبارزه طبقاتی و نقش طبقه کارگر و انقلاب سوسیالیستی می‌رسد. وی، همان هدف دلخواه را از این پُرترِه نگاری خویش بیرون می‌آورد نه آنسان که  کارل پولانی و یا دیوید‌هاروی در نظر دارند.

ارباب حلقه‌ها

سه حلقه‌ی نخست برداشتی از هاروی از سوی مالجو: انباشت از راه (۱) سلب‌مالکیت عمومی، (۲) کالایی‌سازی طبیعت و (۳) کالایی‌ترسازی نیروی کار(!)  این سه حلقه، در میان شش حلقه وی، مناسبات سرمایه‌داری در ایران را «تعمیق» می‌بخشند. و سه حلقه سپسین- (۴)غلبه‌‌ی فعالیت‌های اقتصادی نامولد بر فعالیت‌های مولد، (۵)غلبه‌ی سرمایه‌ی تجاری بر تولیدکنندگان (۶) داخلی، و غلبه‌ی خروج سرمایه از کشور بر انباشت سرمایه، حلقه شش گانه را تکمیل می کنند. بنابراین دلخوش نباشید، سه حلقه نخست  با یک فوت،‌ خنثی می‌شوند.

فشرده دغدغه‌ی مالجو این شعار است:

 پیش به سوی نجات سه حلقه نخست! دغدغه ایشان این است و نگرانی‌اشان نیز که: در «اقتصاد ایران» سه بحران ماندگار حاکم است:

بحران تولید ارزش،

بحران تحقق ارزش و

کمبود انباشت سرمایه حاکم است.

و این یعنی انکار حاکمیت مناسبات سرمایه‌داری و طبقات اصلی این مناسبات. در ادامه نشان می‌دهیم که آقای مالجو رفع این بحران و انکشاف سه حلقه سرمایه‌داری در ایران را به همین مناسبات و به دولت میانه‌باز کنونی حکومت اسلامی رهنمود می‌دهد.

با همین افاضات حلقوی است که وجود سلطه سرمایه‌داری و حکومت سرمایه‌داری نفی می‌شود و آنانکه و آنچه در ایران به سان طبقه فرمانروا و مناسبات حاکم در این ۳۸ سال به استثمار طبقه کارگر، به ربایش ارزش افزوده و دسترنج طبقه کارگر افزون بر ۴۰ میلیونی و زحمتکشان و به همین ویرانگری و فلاکت‌‌آفرینی و کشتار، حاکمیت دارند، نه سرمایه و مناسبات سرمایه داری، بلکه به بیان آقای مالجو: «غلبه‌‌ی فعالیت‌های اقتصادی نامولد بر فعالیت‌های مولد، غلبه‌ی سرمایه‌ی تجاری بر تولیدکنندگان داخلی، و غلبه‌ی خروج سرمایه از کشور برانباشت سرمایه» می‌باشند…

ادامه دارد…

عباس منصوران

دسامبر ۲۰۱۶ باویراشی در ژولای ۲۰۱۷