شریعتی از نگاه ِ یک لنینیست(مشترکات ِ لنینیسم با اسلام ِ خلافتی – ولایتی)

به نقل از روزنامه ها و سایت های داخلی در آخرین هفته ی خرداد ماه ِ ٩۶ به مناسبت ِ چهلمین سال ِ درگذشت ِ علی شریعتی معروف به «دکتر» مراسمی در تهران برگزار شد که در آن سه تن از استادان ِ دانشگاه در ستایش ِ شریعتی سخنرانی کردند. یکی از سخنرانان و ستایشگران ِ شریعتی، یوسف ِ اباذری، لنینیستی بود که متاسفانه در ایران به مارکسیست شهرت یافته است.

پیش از ورود به موضوع ِ اصلی ِ این بحث، لازم می دانم یادآوری نمایم که چند سال قبل من در رشته مقاله هایی با عنوان «روشنفکری دینی، واقعیت یا ادعا» دیدگاه های شریعتی و آل احمد را به عنوان ِ نمونک های «روشنفکری ِ دینی» بررسی و نقد کرده ام که علاقه مندان می توانند به آن مقالات مراجعه نمایند.

اباذری در سخنرانی اش با عنوان ِ «احیای روشنفکری ماموریت ِ شریعتی بود» پا از محدوده ی روشنفکری ِ دینی فراتر نهاد و شریعتی را نماد و سرمشق ِ روشنفکری ِ ایران، و حتا فراتر از آن، آنچنان که از متن و بطن ِ ادعاهای اش برمی آید نماد و نمود ِ روشنفکری در دوران ِ سرمایه داری به حساب آورد.

اباذری که در میان ِ دانشگاهیان و دانشجویان و تحصیل کردگان ِ ایرانی بدبختانه مارکسیست شناخته می شود درحالی که از نظرات اش پیداست هیچ نسبت و قرابتی با مارکسیسم ندارد و تنها یک لنینیست ِ متعصب و دگم است، بحث ِ خود را به شیوه ی رایج ِ لنینیست ها و شخص ِ لنین برپایه ی نفی نهاد و هرچه گفت یا به بیان ِ دقیق تر هرچه وارونه گویی کرد صرفن نه گویی و نفی بود و در سخنان اش کم ترین وجه ِ اثباتی یعنی نمونه آوری برای اثبات مدعاهای اش وجود نداشت.

به این معنا که از همان ابتدای سخن، شمشیر ِ دفاع از جهان بینی و ایدئولوژی و به اصطلاح روشنفکری ِ شریعتی را از رو بست تا با مرعوب ساختن ِ مخالفان اش حرف و ادعای خود را به پیش ببرد بی آنکه از خود شریعتی مایه بگذارد.

او، نخست مخالفان ِ شریعتی و آل احمد را – عمدتن و خصوصن شریعتی را – که به گمان ِ او همه «نئولیبرال ِ تاچری یا سلطنت طلب و ایرانشهری» هستند دسته بندی و مشخص نمود و همه را یکجا گذشته گرا نامید تا شریعتی – آل احمد را در نقطه ی مقابل ِ آنان یعنی پیشرو و آینده گرا نشان دهد.

اباذری در دفاعیات اش از روشنفکری ِ شریعتی با استفاده از تمام ِ مشخصه ها و فوت و فن های اندیشه وری و ادبیات ِ شعارگو و کلیشه های رایج لنینی و به ویژه سفسطه گری ها و آسمان و ریسمان به هم بافی های این تفکر، ازجمله گفت (به نقل از سایت ِ فرهنگ ِ امروز): «منتقدان ی شریعتی دو دسته اند. یک دسته بازار ِ آزادی های نئولیبرال ِ فریدمنی یا تاچری های اسلامی هستند، گروه دوم کوروش کبیری ها یا ایرانشهری ها یا سلطنت طلبان اند. این دو گروه معتقدند شریعتی به دوران ِ گذشته تعلق دارد [درنتیجه، ایشان به عنوان ِ لنینیست که نه بازار ِ آزادی ِ نئولیبرال هستند و نه کوروش کبیری و ایرانشهری، علیه هر دوی این مخالفان (منتقدان) شریعتی موضعگیری ِ نظری و سیاسی دارند.].» (همه جا نقل قول ها از همان سایت و توضیحات ِ درون کروشه از من است).

اباذری در جای دیگر می گوید: «شریعتی در ١٣۵٢ از نظام سرمایه داری و نئو لیبرالیسم شناخت کاملی پیدا کرده بود [که مارکس و انگلس پیدا نکرده بودند] و نسبت به فاشیسم ِ سرمایه داری حساسیت و بصیرت ژرفی داشت و این نکته که در دنیای ما که ترامپ و لوپن سر ِ کار آمده اند حائز ِ اهمیت بسیار است. [می گوید: شریعتی چهل و چهار سال قبل فاشیسم ِ سرمایه داری را پیامبرانه پیشگویی کرد که هیچ پیامبر یا تئوریسینی تا آن موقع آن را پیش بینی نکرده بود!]. ما [یعنی اباذری و همفکران اش] فکر می کردیم فاشیسم به تاریخ پیوسته درحالی که شریعتی آن موقع به خطر ِ فاشیسم انذار داده بود.».

 اباذری به مخاطبان و دانشجویان اش توصیه و تاکید می کند: «شریعتی شناسی علمی ضروری است» تا تمام وقت به کسب ِ این «علم» بپردازند و وقت ِ خود را با آموزش های «غیر ِ علمی» اندیشه مندان و نظریه پردازان ِ غربی و ازجمله ماتریالیسم دیالکتیک ِ مارکس و انگلس که شریعتی بنابر جهان بینی اش مخالف ِ سرسخت و منتقد ِ مادام العمر ِ آن بود تلف نکنند.

نکته ی اصلی و کانونی ِ بحث ِ اباذری آنجا هویدا می شود که به کسانی که شریعتی را گذشته گرا می نامند توضیح دهد و به آنان ثابت کند – البته به همان روش ِ متداول ِ سفسطه گری و آسمان و ریسمان به هم بافی – که به رغم ِ تصور ِ آنان که ناشی از فقدان ِ علم ِ شریعتی شناسی شان است، شریعتی نه تنها گذشته گرا نبود بلکه با توجه به اعتقادات و ایدئولوژی اش علم ِ غیب هم داشت و از این رو آینده بین (پیشگو) و درنتیجه آینده گرا هم بود، و برای اثبات نظرش، پیشرفت گرایی ِ اسلامیک ِ شریعتی را با پیشرفت گرایی ِ مسیانیک (مسیحایی) والتر بنیامین مقایسه میکند و هر دو را در تراز ِ «علمیت» و اعتبار ِ علمی قرار می دهد و می گوید: «والتر بنیامین میان ِ زمان ِ پیشرفت و زمان ِ موعودگرایانه یا مسیانیک [آخرالزمانی!] تمایز می گذارد. او [والتر بنیامین] معتقد است که انسان ِ مدرن با هبوط [از بهشت] به تدریج زمان ِ مسیانیک را فراموش کرده و گرفتار ِ زمان ِ پیشرفت یا زمانی شده که مکانی است. او در مقابل ِ زمان ِ زمینی یا مکانی زمان ِ پیشرفت ِ مسیانیک را می گذارد. عین این حرف را شریعتی در آثارش در مساله ی هبوط می گوید و این نکته را به خوبی در فیلم ِ درخشان ِ ماهی و گربه [؟!] نشان می دهد. ما انسان های مدرن ِ امروزی، مسحور ِ پیشرفت گرایانه ی زمینی شده ایم و زمان ِ مسیانیک [آخرالزمانی ِ مسیحایی – اسلامیک] را فراموش کرده ایم.» (نقل از همان سایت. درون کروشه از من است).

اینها عین ِ دُرفشانی ها و آگاهی بخشی های لنینیست ِ ما به دانشگاهیان و البته به «خلق» ی است که اباذری و همفکران اش می خواهند – در آخرالزمان! – انقلاب کند و سوسیالیسم و کمونیسم ِ مسیحایی – اسلامیک ِ موعود در کتاب های مقدس را در ایران و جهان برقرار سازد و برابری اقتصادی و دموکراسی ِ واقعی را به انسان ِ مدرن تقدیم نماید.

واقعیت این است که اباذری این توضیحات و توجیهات را به کسانی می دهد که دست ِ کم یک مرحله و دوران ِ تاریخی از لنینیسم ِ او و پان اسلامیسم ِ شریعتی و مسیانیسم ِ والتر بنیامین جلوترند. اگر او مارکسیست بود و به ماتریالیسم ِ دیالکتیک و تاریخی اعتقاد داشت، یا مانیفست ِ کمونیست ِ مارکس – انگلس را خوانده و فهمیده بود می دانست لیبرالیسم ِ سرمایه داری که او این یاوه های ایده آلیستی نئوکانتی را به مثابه علم در مخالفت ِ با آن سر ِ هم بندی کرده، با همه ی عیب و ایرادهاوکم وکاستی های تاریخی اش از آنچه او و شریعتی و بنیامین مدافع و مبلغ و خواهان آن هستند، یعنی از حکومت ِ خلافتی – ولایتی با پیشوایان و رهبران ِ مادام العمر مورد نظر آنان بسیار پیشرفته تر، انسانی تر، و برای گذار به سوسیالیسم و کمونیسم عینی تر، آماده تر و نزدیک تر است.

مسیانیسم ِ آخر زمانی ِ شریعتی – بنیامین و بهشت ِ موعودی که آنها و لنینیسم ِ اباذری وعده می دهند در عمل چیزی جز داعشیسم  هم اکنون موجودی نیست که اینجا یا آنجا به شکل ِ سرمایه داری ِ دولتی و حکومت های نظامی پادگانی حاکمیت دارد، یا برای کسب ِ حاکمیت با اتکاء بر جهل ِ «توده ها» و فریب دادن ِ آنها با وعده ی بهشت ِ دروغین ِ آسمانی یا زمینی، آنان را گوشت ِ دم ِ توپ ِ خود می کند تا با پوشیدن ِ جلیقه ی انتحاری و به رگبار بستن ِ شهروندان و تخریب آثار  تمدن و تجدد، «سرمایه داری ِ لیبرال» را از روی زمین ریشه کن سازند، تا آخر ِ زمان ِ مسیانیستی – لنینیستی ِ آنان هرچه زودتر تحقق یابد.

والتر بنیامین تاریخ را به شیوه ی ایده آلیستی – مسیحایی ِ خود تعبیر می کند. یعنی تاریخ ِ زمینی و تاریخ ِ آسمانی (الهی) را به دو پیکان (تیر) تشبیه می کند که یکی رو به پیشرفت ِ زمینی دارد و دیگری رو به پیشرفت ِ غیر ِ زمینی یا به بیان ِ مسیانیستی – مسیحایی و دینی رو به بازگشت به گذشته.

از دیدگاه ِ بنیامین و شریعتی پیکان ِ رو به پیشرفت ِ زمینی که امروزه در نظام ِ سرمایه داری عینیت و مادیت دارد، کم ترین اعتباری ندارد و پیشرفت ِ واقعی و معتبر را پیکان رو به عقب یعنی رو به گذشته ی مسیانیک – اسلامیک دارد که هدف ِ نزدیک اش بر روی زمین ایجاد یک حکومت ِ الهی ِ خلافتی – ولایتی ِ ماقبل ِ سرمایه داری، و هدف ِ نهایی یا غایی اش بازگشت ِ انسان به آغازگاه ِ خلقت و بهشتی است که آدم ِ ابوالبشر هفت هزار سال قبل از آن رانده شده (هبوط کرده) است.

اباذری ِ لنینیست از چنین نظرگاهی است که روشنفکری ِ شریعتی – آل احمد، و خصوصن شریعتی را روشنفکری ِ این دوران می داند و تبلیغ می کند. چراکه اگر از چنین منظری به تاریخ نگاه شود، لنینیسم هم با ضدیت اش با نظام ِ سرمایه داری و گزینش ِ راه ِ رشد ِ غیر سرمایه داری و پرش روبه عقب از روی یک مرحله ی مهم ِ تاریخی یعنی نظام ِ سرمایه داری در نظر و عمل همین هدف راتبلیغ و تعقیب می کند. یعنی همچنان که از زبان ِ قلم ِ لنین شنیده و خوانده، و از زمان ِ او تا کنون شاهد بوده ایم، هدف ِ لنین و لنینیست ها هم اگر نه با عنوان ِ مسیانیک – اسلامیک، اما با نام و عنوان ِ بلشویک خواهان ِ برقراری ِ همان نوع حکومت ِ خلافتی – ولایتی با رهبران  مادام العمر ِ غیر منتخب ِ خود جانشین گزین یا وصیت نامه ای است.

مشترکات ِ این دو گونه بینش و حاکمیت ِ عقب مانده به تقصیر از دوران کم نیست، بلکه می توان گفت یکی از روی دیگری الگوبرداری شده است: هر دو با تمام ِ مظاهر ِ تمدن و تجدد مخالف اند، و حکومت ِ ایده آل شان  حکومتی پدرشاهی ِ متکی بر نیروی روستاییان است. در هر دو الگوی بینشی و حکومتی، زنان فاقد ِ شایستگی و توانایی ِ رهبری ِ «رجال» و فرمانروائی بر ِ امت و ملت و کشورند. یا به بیان ِ صریح تر رهبری ِ دارودسته ی حاکم و کشور فقط در شان مردان است.

خلاصه آنکه در هر دو الگوی واپس گرای عقب مانده به عمد از دوران، «روشنفکری و انقلابیگری» معنای اش نه تنها ضدیت با نظام ِ تولیدی – مناسباتی ِ سرمایه داری، بلکه بدتر از آن، ضدیت با ماتریالیسم ِ تاریخی و سوسیالیسم ِ علمی است که در هر دو بینش و رهیافت ِ مسیانیکی – اسلامیکی و بلشویکی در نظر و عمل ِ امثال ِ شریعتی و اباذری مشترک و در اشکال ِ مختلف بر آن تاکید شده است. بینش و رهیافتی که غایت اش در ایران اگر نه با نام و عنوان، که در عمل و کارکرد، همین حاکمیت ِ موجود با رهبری و فرمانفرمایی ِ مادام العمر ِ یک تن بر همه است که فرجامی جز خیزش ِ همه علیه یک تن و دارودسته اش ندارد.

آری. عاقبتی که روشنفکری ِ شریعتی و اباذری، یکی اسلامیک و یکی بلشویک برای جامعه ی ایرانی درنظرداشته ودارند، غیر از همین که هست نبوده و نخواهد بود.