اژدر امیری و آلوده کردن ِ سرچشمه ی معرفت!

اژدر امیری تا همین دیروز (٢٠/٣/٩۶) برای من «ناشناس» بود، و ای کاش با چنین کسی و چنین ادبیاتی و درواقع بی ادبی یاتی هرگز از راه ِ دور آشنا نمی شدم و همچنان برای ام «ناشناس» باقی می ماند. مخصوصن که متاسفانه و بدبختانه خود را مارکسیست و انقلابی هم می داند.

اژدر از آن آدم هایی است که مثل ِ برادر ِ آن شخصیت ِ مشهور به خوشنامی چون بر شهرت ِ برادرش غبطه می خورد، چشمه ی آب زلال را آلوده کرد و به نامی که درخور ِ او بود شهرت یافت. اژدر خوشبختانه نه برادر ِ فکری ایدئولوژیک ِ من است و من نه حتا خویشاوند ِ فرقه ای – تشکیلاتی او و یا هیچ فرقه گرای دیگری بوده و خواهم بود. او یک لنینیست و بلشویک ِ دیر به دنیا آمده است که می خواهد معجزه کند و استخوان های پوسیده ی بلشویسم و لنینیسم را از قبر بیرون بیاورد بر آن استخوان ها گوشت و پوست بپوشاند، از دم ِ مسیحایی ِ خود بر آنها بدمد و اجی مجی بخواند و زنده اش کند. نظیر آنچه در کتاب های مقدس در توصیف ِ زنده کردن ِ مردگان در روز ِ محشر آمده است.

اژدر امیری را من تا دیروز نمی دانستم کیست، شاید نام اش را دیده بودم، اما مطلبی از او نخوانده بودم. اما او که در حسرت ِ انتقام گیری از مارکسیسم و ماتریالیسم ِ دیالکتیک و به خصوص ماتریالیسم ِ تاریخی ِ من بی تاب و توان شده بود، به زعم ِ خود و با فهم ِ ناقص خود زمانی که من چند مقاله در تایید ِ اقدام آگاهانه ی شهروندان ِ ایرانی در مشارکت ِ منفی (سلبی) در انتخابات با دو هدف مشخص نوشتم، موقعیت را برای حمله به مارکسیسم و ماتریالیسم ِ تاریخی ِ من مناسب دید و چنین کرد.

دو هدفی که شهروندان ِ ایرانی به طور ِ مشخص سال هاست به عنوان ِ یک راهکار – و نه لزومن و ضرورتن راهبرد، اما در خدمت راهبرد – برگزیده و آن را از ١٣٧۶ تاکنون عملی نموده اند، عبارت اند از «نه به اراده ی فعال مایشاء ِ استبداد نظامی پادگانی ِ حاکم»، و همزمان با آن، نه به منتظرالحکومه هایی که در صورت ِ کسب ِ قدرت ِ سیاسی یک حاکمیت ِ نظامی پادگانی ِ دیگر از نوع همین که هست با نام و عنوان ِ بلشویسم بر ایران حاکم خواهند نمود. در این راهکار، و در تبیین و توضیح ِ آن توسط ِ من هیچ نقطه ی تردید و ناروشنی نظرورانه ای وجود ندارد، و مشخص است که جایگزین ِ استبداد ِ نظامی در نظر و عمل دموکراسی و آزادی های بی قید و شرط ِ سیاسی، و پیشگیری ِ به موقع از جایگزینی آن توسط ِ یک دارودسته ی توطئه گر ِ بلانکیست – بلشویک است که جز با آگاهی رسانی ِ مارکسیستی به عنوان ِ آگاهی رسان ِ تئوریک ِ جامعه ی آبستن ِ تحولات ِ ما نمی تواند همه گیر شود.

من به عنوان ِ مارکسیست و کسی که در این جامعه زندگی می کنم، باید تمام تلاش ام را برای ابلاغ و رساندن ِ آموزه های علمی تئوریک ِ مارکس و انگلس به این جامعه انجام دهم.

مارکسیسم، مرا هم از فرقه گرایی بر حذر داشته است، هم از ماجراجویی و خودکشی، و هم از اینکه بگذارم عوامفریبان در یک جامعه ی غالبن محروم از آگاهی به ویژه از ناآگاهی ِ روستاییان و حاشیه نشینان ِ شهرها سوء استفاده و بهره برداری کنند، و آنها را به عنوان ِ سربازان ِ گمنام ِ خود به خدمت گیرند و نردبان ِ قدرت یابی خود قرار دهند.

راهکار ِ شهروندان ِ این جامعه  از ١٣٧۶ تاکنون ،به دلایلی که در چندین مقاله به توضیح ِ آن پرداخته ام پاسخگو بوده و آنها توانسته اند میان ِ صفوف ِ یکدست ِ حاکمیت شکاف انداخته و بخشی از آن را با هدف ِ خود همسو نمایند. هدفی که گفتم ایزوله کردن و تضعیف ِ موقعیت ِ استبداد ِ نظامی پادگانی و درنهایت غلبه بر آن خواهد بود.

در سوی دیگر، لنینیست – بلشویک های حریص  برای کسب قدرت سیاسی که از هیچ عوامفریبی و اهانتی به جامعه ی ایرانی روگردان نیستند، به انحای مختلف با این راهکار ِ سرسختانه مخالفت می ورزند و شهروندان و مارکسیسم ِ مدافع ِ آنان را با انواع ِ تهمت ها و نسبت های ناروا مورد سرزنش و اهانت قرار می دهند.

اژدر امیری یکی از چنین لنینیست های تهمت زن و دروغپرداز و عوام فریبی است.

لنینیست های رنگارنگ و ناهمرنگ به لحاظ ِ فرقه و تشکیلات و هدف ِ راهبردی، ادعا می کنند برطبق ِ تحلیل ِ مشخص از شرایط ِ مشخص عمل می کنند. البته تحلیل که نه، شعار می دهند! . اما تاکنون هرگز تحلیل ِ درستی از جامعه ی ایرانی نداده و نخواهند داد. به این دلیل ِ واضح که اولن شناخت ِ درستی نه از جامعه ی انسانی و نه از جامعه ی ایرانی ندارند، و ثانین حتا اندک کسانی از آنها که اندک شناختی هم دارند، مخصوصن آنهایی که در ایران زندگی می کنند، تحلیل شان نه تنها واقعی و درست یعنی ماتریالیستی و تاریخی نیست، بلکه وارونه و غیر ِ ماتریالیستی است.

اژدر امیری که به ظن ِ قوی در اروپا زندگی می کند – از شعار دادن ها و شاخ و شانه کشیدن های از راه ِ دورش برای رژیم پیداست! -، و احتمالن آنچنان که من با خواندن چند مقاله از او در جستجوگر ِ گوگل دریافته ام از سربازان و جانبازان ِ کمونیسم ِ کارگری ِ منصور حکمت است، تمام خصویات ِ منصور حکمت را در ابعاد ِ میکرو دارد. از این رو، نقد ِ من بر منصور حکمت در «کمونیسم ِ تخیلی منصور حکمت» در ابعاد ِ بسیار بزرگ تر شامل ِ او هم می شود. چراکه، هرچه ابعاد ِ شناخت شناسی و اندیشه ورزی ِ او از حکمت کوچک تر باشد، ابعاد ِ شمولیت ِ نقد ِ من بر حکمت بر او که مقتدا و رهبرش حکمت است بزرگ تر خواهد بود. یعنی درجه و شدت نقد ِ من بر حکمت و او نسبت ِ معکوس با بزرگی و کوچکی ِ ابعاد ِ نظری ِ آنان دارد.

اژدر می توانست پیش از این، یعنی زمانی که من آن نقد ِ تئوریک ِ مارکسیستی و ماتریالیستی دیالکتیکی را بر حکمت نوشتم، یا حتا بسیار پیش تر از آن، زمانی که ریشه های اندیشه گی – ایدئولوژیک ِ او و حکمت یعنی لنین و لنینیسم را به همین روش و از همین نظرگاه نقد کردم نقد و رد کند. اما چرا حالا اقدام به چنین کاری می کند؟ دلیل را فقط باید در ناتوانی ِ او در مواجهه ی تئوریک و توانایی اش – البته به زعم ِ خود ِ او و نه درواقعیت ِ امر- در رودررویی سیاسی و البته در شعارنویسی و اتهام زنی به رسم ِ معمول ِ لنینیست ها علیه مخالفان ِ فکری – عقیدتی جست.

برای فهم ناتوانی ِ او در بحث ِ تئوریک  همین مطلبی را که در مخالفت با من و میلیون ها شهروند ِ دموکراسیخواه ِ ایرانی نوشته و فقط شعار و دشنام و تهمت است  بخوانید.

امیری اگر هم چیزکی باشد، کوتوله ی حکمت و لنین است و نه بیش از آن. برای آنکه بدانید چرا او را چیزک و کوتوله ی آن افراد می دانم، مطالبی که در به اصطلاح نقدهایی  بر چند تن فرقه گرای لنینیست ِ همفکر و هم ایدئولوژی ِ خودش نوشته، مثلن مقاله ی: «تزهایی از سر ِ بیکاری و بر علیه بیکاری» و یا همین نقدی که برمارکسیسم من نوشته است را بخوانید.

او کوتوله ای است که ادای گالیورهای بزرگ تر و پرمدعاتر از خودش مانند ِ حکمت و لنین و استالین را درمی آورد، درحالی که خود ِ آن ها کوتوله هایی بودند که ادعای همقد و قواره گی با گالیورهای اندیشه و نظر ِ تمام ِ دوران های تاریخ ِ بشریت یعنی مارکس و انگلس را داشتند. حال، نسبت و تناسب ِ همقد و قواره گی ِ او با مارکس و مارکسیسم را مجسم کنید.

نه ادبیات ِ اژدر امیری و نه شعارنویسی و خیالبافی ها و ضدیت اش با واقعیت های موجود ِ جهان ِ امروز، کم ترین نسبت و قرابتی با جهان بینی ِ تکامل گرای مارکس و انگلس ندارد. نه تنها ندارد، بلکه اگر بتوان ازمیان ِ گرد و خاکی که از شعارنویسی و اتهام زنی علیه مخالفان اش به پامیکند چیزکی دید و برداشت کرد، دقیقن وارونه ی این جهان بینی است.

اژدر امیری، یک لنینیست به تمام ِ معناست. یعنی، برای ایجاد رعب و هراس در شخص مخالف، سر و صدای بسیار برای هیچ به پا می کند و شعار می دهد بدون آنکه هیچ نقل قولی از مخالف اش در تایید ادعای خود ارایه دهد. یا اگر هم نمونه ای نقل کند، هم ناتمام نقل می کند و هم گفتاورد را طوری نصفه و نیمه بر می گزیند و سر و ته اش را می زند که با دیدگاه ِ کلی ِ نویسنده ی مطلب بی ارتباط باشد. یعنی مثلن در شعارهایی که علیه من نوشته مرا نمک خورده ی خاتمی و روحانی قلمداد می کند. این را از کجا برداشت کرده؟ از آن گفته ی من در مقاله ی «آنان به چه حقی برای این جامعه تعیین تکلیف می کنند» که توده ای – لنینیست های همفکر او را نمک خورده ی خاتمی معرفی کردم که نمک ِ دموکراتیسم ِ خاتمی در زمان ِ ریاست جمهوری ِ هشت ساله اش را خوردند و نمکدان اش را شکستند و با رئیس جمهوری یی که روزنامه ها و مجله ها را بست و قلم ها را شکست همسو شدند و تمام ِ اقدامات ِ او را در شکستن ِ قلم ها و بستن ِ نشریات و حلق آویز کردن ِ شهروندان تایید کرده، و علیه به گفته ی خودشان لیبرالیسم ِِ خاتمی موضعگیری نمودند. آیا اژدر امیری می داند دموکراتیسم یعنی چه و کارکرد عینی و عملی آن در جامعه چگونه است؟ هرچند مطمئن ام و یقین دارم او به عنوان ِ لنینیست نه به دموکراتیسم اعتقاد دارد و نه به ضرورت ِونقش آن در تکامل ِ اجتماعی.

واقعیت این است که ضدیت ِ اژدر و همفکران ِ او با دموکراتیسم ِ خاتمی که من در مقاله ام آن را با فاکت و سند نشان داده ام، و اساسن ضدیت شان با هر نوع دموکراسی و آزادی های سیاسی از این بی اعتقادی و از استبداد ِ پدرشاهی – خلافتی لنینیسم عقب مانده از دوران ِ آنان ناشی می شود.

اژدر یا نمی داند در ایران قضیه از چه قرار است که در این صورت بسیار بی خود می کند درباره ی جامعه و حاکمیتی که از آن هیچ شناختی ندارد اظهارنظر می کند و به جامعه ی از خودش آگاه تر رهنمود و درواقع فرمان می دهد، یا می داند چه اتفاقاتی به ویژه از ١٣٧۶ به این سو وخصوصن از ١٣٨٨ در اینجا روی داده که موجب شده موازنه ی قدرت به زیان ِ استبداد و به سود ِ دموکراسی و دموکراسیخواهان تغییر کند،و در این صورت از این بر هم خوردن ِ موازنه ناراحت است و عمدن به نفع استبداد و علیه شهروندان موضع گیری می کند. دقیقن همان موضعگیری یی که توده ای لنینیست های همفکر او خصوصن از ١٣٨٨ تا به امروز دارند.

دلایلی که من در رشته مقالات ام درباره ی مشارکت ِ ناگزیر اما آگاهانه در انتخابات حاکمیت آوردم، همه برآمده از و متکی بر خواست و مطالبه ها و تصمیم گیری به اختیار ِ شهروندان ِ آگاه ایرانی است، و نه تمایلات و خواست های فردی – فرقه ای.

اژدر امیری مثل همه ی لنینیست های فرقه گرا و بیگانه با این مطالبات بدون آنکه اشاره ای به این دلایل کند و آنها را با استدلال و تحلیل علمی تاریخی رد نماید، از همان سلاح زنگ زده و اتهامات نخ نمای همفکران توده ای اش استفاده می کند یعنی هم من و هم میلیون ها شهروند آگاه را متهم به مزدوری و جیره خواری امپریالیسم یا استبداد حاکم می کند.

من، بیش از آنچه در ان رشته مقالات خصوصن در «رفراندوم به سبک ِ ایرانی» گفته و نوشته ام، هرچه بگویم و استدلال بیاورم، تکرار مکررات و اتلاف ِ وقت است، اما همواره باید بر این نکته تاکید کنم که مشارکت در انتخابات برای جامعه ی ایرانی به طور ِ کلی و شهروندان ِ آگاه ِ آن به طور ِ خاص یک راهکار ِ معطوف به رهایی از استبداد، و برای من به عنوان مارکسیست همسویی با اصلی ترین مطالبه ی تاریخی ِ این جامعه، و محملی برای هشدار و آگاهی دادن به آن است که اگر سال ۵٧ دیگری اتفاق بیافتد اجازه ندهد یک دارودسته ی قدرت طلب ِ ضد دموکراسی و آزادی های سیاسی با نام و عنوانی دیگر بر مقدرات اش حاکم گردد.

ضدیت ِ اژدر امیری به عنوان یک لنینیست ِ فرقه گرا با من و ایده های من و شهروندان ایرانی هم طبیعی و هم برای من و این شهروندان قابل ِ فهم اما ناپذیرفتنی و افشاکردنی است. کاری که وظیفه ی من به عنوان یک مارکسیست ِ تاریخ گرا و جامعه گراست و آن را پیگیرانه ادامه خواهم داد.

در پایان، این را هم بگویم پرسش های من در تمام ِ رشته مقالات ام در نقد ِ منتظرالحکومه ها، و به خصوص در «آنان به چه حقی برای این جامعه تعیین تکلیف می کنند» شامل اژدر امیری هم می شود و همچنان به قوت خود باقی است. و او بهتر است به جای پارازیت افکنی بر سؤالات ِ من، به این پرسش های ماهیت شناسانه و مقصودشناسانه، پاسخ دهد. یعنی به عنوان ِ عضو ِ تشکیلاتی ِ یک دارودسته ی شناسنامه دار ِ منتظرالحکومه ی لنینیست با پاسخ دادن به این سؤالات به جامعه ی ایرانی ثابت کند قصد عوامفریبی و سربازگیری از «توده های فریب خور» – به گفته ی لنین – ندارد. در غیر این صورت همان است که همه ی فرقه ها و فرقه گرایان بلشویک – لنینیست تاکنون بوده اند.

اگر اژدر امیری از پاسخگویی شانه خالی کند و طفره رود، من باز هم این پرسش ها را به مناسبت های مختلف مطرح خواهم نمود تا خوانندگان ِ درونمرزی که غالبن دانشجویان و شهروندان ِ آگاه هستند به میزان ِ راستگویی و پای بندی ِ لنینیست ها به ادعاهای شان بیش از پیش پی ببرند. همچنان که با بی اعتنایی به فتوای آنان مبنی بر تحریم ِ انتخابات و اجرای رفراندوم به سبک ِ خود، نشان دادند کم ترین ارزشی برای فتوا صادرکنندگان چه در قدرت و چه در کمین ِ قدرت قائل نیستند.

افزوده: در این نوشتار فرض ام بر این بوده که اژدر امیری با نظرات من درباره ی کسان و مسائل ِ مطرح شده در نوشتار از قبل آشنایی دارد و در مقاله اش علیه من بیگدار به آب نزده است. اما اگر گمان کرده با خواندن یکی دو مقاله که همانها را هم یقین دارم نفهمیده می تواند کل نظرات یعنی مارکسیسم و ماتریالیسم مرا زیر سؤال ببرد، اولن بسیار خطا می کند که چنین تصوری دارد، ثانین نشانی یک مقاله ی فلسفی یا تئوریک اش را بدهد تا من بر اساس آنها به او ثابت کنم برخلاف ادعای اش نه مارکسیست است و نه ماتریالیست.

اژدر امیری! حالا باید ضمن هر واکنشی به این مقاله هم به آن سؤالها پاسخ گویی و هم نشانی مقالات فلسفی – تئوریک ات را بدهی. سعی نکن از بحثی که آغازکننده اش بوده ای و در آن لاف ها زده و اهانت ها کرده ای فرار کنی.