این صدا از کجا می‌آید؟

عباس فرد

بعدالتحریر:

پیش‌نویس نوشته‌ی حاضر تمام شده بود که خبر کناره‌گیری آقای بینا داراب زند «از سردبیری و هیئت تحریریه سلام دمکرات» اعلام گردید. گویا که توازن و تقاطع دو پروسه به‌این رویداد، امکان تحقق داده است: یکی، «هشدار پزشکان نسبت به‌عدم توانایی قلب…» آقای دارب زند «در تحمل خستگی ناشی از فعالیت شبانه‌روزی و خطر مرگبار فشارهای عصبی»؛ و دیگری، «ترکیب فعلی» هیئت تحریریه سلام دمکرات است که «در هیچ مقطعی به‌توانمندی و سلامت ایدئولوژیکی که امروز دارد، نبوده است».

صرف‌نظر از تِم هندی‌ـ‌سنگامی این‌گونه خداحافظی‌های ظاهراً حماسی‌ـ‌تراژیک که هیچ‌گونه مشابهتی با سنت‌ها و یادگارهای کارگری و کمونیستی ندارد و هم‌چنین منهای بررسی صحت و سقم این‌گونه دلیل‌تراشی‌ها؛ ازآن‌جاکه انگیزه‌ی نوشتن این نوشته نه نقد شخص بینا داراب‌زند، که اساساً مقابله با نوعی از «اندیشه»پردازیِ ضدکارگری و ضدکمونیستی است که آقای بینادراب زند تنها یکی از بی‌قواره‌ترین نمونه‌های آن است، ازاین‌رو وجود یا عدم وجود آقای داراب زند در این یا آن سایت و وبلاگ تأثیری بر انتشار آن نمی‌گذارد.

اما از همه‌ی این‌ها گذشته، به‌راستی در دنیای غریب و خودبیگانه‌ای زندگی می‌کنیم!؟ پاره‌ای از آدم‌ها پس از این‌که دو رکن اساسیِ تشکل طبقاتی‌ـ‌کارگری در ایران (یعنی: سندیکای واحد و سندیکای هفت‌تپه) را مطابق منافع و مناسبات و سلایق خود زیر تهمت و افترا گرفتند، تازه به‌یادِ «هشدار پزشکان نسبت به‌عدم توانایی قلب»شان و «تحمل خستگی ناشی از فعالیت شبانه‌روزی و خطر مرگبار فشارهای عصبی» می‌افتند! گوئی که کارگران شرکت واحد و هفت‌تپه قلب ندارند و خطر مرگب‌بار فشارهای عصبی شامل آن‌ها نمی‌شود.

*****

 

در یک نگاه سطحی چنین می‌نماید که جنبش‌کارگری در ایران، به‌جای این‌که از بدنه یا در «درون» رشد کند و ‌مقدمتاً‌ تشکل‌های توده‌ای خود را در محیط‌ تولید و خدمات بسازد تا زمینه‌ی یک خیز طبقاتی‌ـ‌اجتماعی برعلیه طبقه‌ی سرمایه‌دار و دولت جمهوری اسلامی را فراهم نماید، بیش‌تر کله‌اش گُنده می‌شود و تئوریسین تولید می‌کند و از «بیرون» حجیم می‌گردد. اما فراتر از نگاه سطحی، حقیقت این است‌که بیش از ۹۰ درصد این کله‌هائی که خودرا به‌طبقه‌کارگر می‌چسبانند و ادعای گُندگی می‌کنند و فریاد «یا کارگر!» برمی‌دارند، نه تنها هیچ‌گونه ربط و رابطه‌ای با ‌سوخت و ساز مبارزات و زندگی کارگری ندارند، بلکه در گَندگیِ خویش هرآن‌چه می‌کنند ـ‌آگاهانه یا ناآگاهانه‌ـ برعلیه سازمان‌یابیِ طبقاتی کارگران و «دانش مبارزه‌ی طبقاتی» است.

برای مثال، آقای بینا داراب زند یکی از این کله‌های ناخواسته‌ای است که ارشاد کارگران را در دستور کار خود گذاشته است. آقای داراب زند که فعالیت سیاسی خود را پس از طی دوره‌ای زندان با سایت «سلام دمکرات» و با ادعای متواضعانه «نگاهی از چپ» شروع کرده بود، بعد از چندی این شرمندگی اولیه را کنار گذاشتند و در قامت یک رهبر جنبش دانشجوئی قد علم نمود. از قرار ‌ـ‌اما‌ـ دانشجویان چندان به‌ایشان اظهار لحیه ننمودند و وقعی به‌خط و خط‌کشی‌های وی نگذاشتند. اما آقای داراب زند از این وقایع و نوشته‌ها چنین نتیجه گرفتند که کار را باید از خود طبقه آغاز کنند و نخست رهبری فکری و سیاسی طبقه‌کارگر را به‌دست بگیرند. این شد که جناب داراب زند در مقام پیش‌کسوتِ تتمه برجا مانده‌ی «کمیته پیگیری…» در آمدند و از این موقع رفیع به‌نزول احکام رفیع‌تر خود برطبقه مشغول شدند. به‌افاضات به‌اصطلاح دیالکتیکی آقای بینا داراب‌زند توجه کنیم: «برخلاف دیدگاه متافزیکی از دیالکتیک، دو قطب متضاد "اتحاد" و "تفرقه"، نه مجزا از یکدیگر و یا یکی به‌دنبال دیگری که در یکدیگر وجود دارند. بنابراین ماهیت مبارزه ایدئولوژیک، برخلاف دیدگاه متافزیکی که تقابل نظرها را "یا اتحاد و یا تفرقه" اعلام می‌کند، "هم اتحاد و هم تفرقه" است. اینست رابطه دیالکتیک نهفته در پدیده مبارزه ایدئولوژیک و اینست دید یک کمونیست بر مقام عینی و تأثیر واقعیِ مبارزه ایدئولوژیک در جامعه‌ی طبقاتی»!

حیف شد که آقای داراب زند در زمانه‌ی مارکس غیبت داشتند تا به‌او توضیح بدهند که واژه‌های بی‌معنائی مثل «تضاد» و «دوگانگی» را به‌کار نگیرد و برای توضیح علمیِ مقوله دیالکتیک به‌کارگران از مفهوم بسیار متعالی «تفرقه» به‌جای «تضاد» استفاده کند!

گرچه اراجیف نقل شده از بینا داراب زند تصویری مسخره، دِفُرمه و خرافی از مفهوم ماتریالیزم دیالکتیک ارائه می‌کند؛ و امر دانش بشری و مبارزه‌ی طبقاتی را تا سطح روزمره‌گی‌های مالیخولیائی و نشئه‌آفرین پائین می‌آورد؛ اما خطرناک‌تر و مخرب‌تر از ظاهر مقوله‌گونه‌ی این اباطیل، استنتاج‌های عملی‌ «ویژه»‌ای است‌که این‌ «احکام» در بطن خویش پوشیده دارند.

شاید هم این مقوله‌گونه‌ها اساساً به‌این منظور جعل شده‌اند که چنین استنتاجات عملی‌ای را مستدل جلوه دهند. به‌هرروی، در سایه همین استنتاج‌های عملیِ «ویژه» و پوشیده است‌که آقای بینا دارب‌زند می‌نویسد: «… اینک می‌بینیم که در نتیجه‌ی عملکرد رفرمیستی، "سندیکای کارگران شرکت واحد…"اعتبار خود را در میان پایه‌های توده‌ای خود بطوری از دست داده که حتی نمی‌تواند برمبنای اساسنامه‌ی خود "مجمع عمومی"اش را برگزار کند و نهایتا تبدیل به‌یک جریان سندیکالیستی ده بیست نفره گشته است. ده بیست نفری که اگر در همان زمان مورد آموزش