آنان به چه حقی برای این جامعه تعیین ِ تکلیف می کنند؟

آنان به چه حقی برای این جامعه تعیین ِ تکلیف می کنند؟

چپ ِ غیرمارکسیست یا چپ ِ روستایی که جامعه ی ایرانی را آدم هایی «محجور» (کم عقل، سفیه، نادان) تصور کرده، از جایگاه ِ قیمومت و سرپرستی و دلسوزی به حال ِ این «محجوران» همچنان به سرکوفت زدن و اهانت به این جامعه در پوشش ِ «تحلیل ِ سیاسی» و البته در قالب ِ متداول ِ شعارنویسی ادامه می دهد و جامعه را به خاطر مشارکت در انتخابات مورد ِ بازخواست قرار می دهد. این برخورد و مواجهه ی از موضع ِ خودبرتربینی و «نگه کردن ِ عاقل اندر سفیه» دقیقن از نوع همان مواجهه ای است که ملاهای توضیح المسائل نویس و منبری با مخاطبان شان دارند و آنها را مشتی نادان و سفیه می پندارند که نیازمند ِ ارشاد و هدایت یا به بیان ِ دیگر امر به معروف و نهی از منکر ِ آنان است. ملاهای حاکم نیز خصوصن در مواجهه ی تاریخی و سیاسی جامعه ی ایرانی را فاقد شعور و عقلانیتی می دانند که قادر باشد با تکیه بر آگاهی و اراده ی خویش تصمیم شایسته بگیرد و آن را عملی نماید.

برداشت ِ جامعه ی ایرانی به ویژه شهروندان ِ آگاه ِ آن از انتخابات، یعنی گزینش ِ آگاهانه به اختیار چنان درک و برداشتی نیست که استبداد ِ حاکم و چپ ِ غیر ِ مارکسیست ِ روستایی از انتخاب کردن و انتخاب شدن دارند. به این دلیل ِ واضح و بارها بیان شده به همین قلم که نه حاکمیت و نه متتظرالحکومه ها به هیچ نوع انتخاباتی نه اعتقاد دارند و نه به آن عمل کرده و خواهند کرد. با این تفاوت که در قانون ِ اساسی ِ حکومت ِ کنونی رئیس  جمهوری اگرچه انتخابی، اما در عمل ناگزیر فرمانبر ِ یا به زبان ِ تمثیل «تدارکاتچی» حاکمیت و رهبر ِ اصلی است و جامعه ی ایرانی نیز با استفاده از خود ِ انتخابات به منزله ی وسیله ای برای اظهار مخالفت و ضدیت با استبداد فردی، به کسی رای می دهد که مطلوب ِ واقعی ِ استبداد نیست، و چنانچه تجربه نشان داده کسی است که تمایل به دموکراسی و آزادی های اگرچه با قید و شرط ِ سیاسی دارد.

درحالی که بخش ِ انحصارطلب ِ حاکمیت و منتظرالحکومه ها خواهان ِ آنچنان جامعه ی سر به راه و فرمانبری هستند که هرچه حاکم بلامنازع یا حزب و دارودسته ی مترصد ِ قدرت بخواهد و اصلح بداند و اراده نماید همان را به عنوان ِ تنها گزینه ی مطلوب ِ جامعه معرفی و تبلیغ می کند، حتا اگر رهبری و فرمانفرمایی ِ مادام العمر بر جامعه باشد، و هر کس را هم غیر از این بگوید و بخواهد با انواع ِ تهمت ها و نسبت ها می کوبند و محکوم می کنند.

من در «رفراندوم به سبک ِ ایرانی» با تکیه بر و با استناد به شمار و راهکار ِ مشارکت کنندگان در انتخابات در دو دهه ی اخیر، و نیز مشاهدات عینی، نتیجه ی انتخابات ١٣٩۶ را با توجه به آرای داده شده و داده نشده به کاندیداها که از نظرگاه ِ شهروندان نمادهای خوب و بد و یا به بیان ِ مشخص تر نماد ِ دموکراسی خواهی و استبدادگرایی در مقطع کنونی هستند، و با جمع بندی ِ آرای موافق و مخالف به این نمادها، ونیز شمار ِ واجدان ِ شرایطی که در انتخابات شرکت نکرده و رای نداده اند، میزان ِ مقبولیت و مطلوبیت ِ دو دیدگاه ِ اصلی موجود در جامعه ی ایرانی، یعنی دموکراسیخواهی و استبدادگرایی را که در کل ِ آرای داده شده تبلور و بازتاب یافته نشان دادم.

در آنجا نشان دادم که این انتخابات محکی هم برای تشخیص ِ تفاوت ِ دو دیدگاه ِ موجود در جامعه، و هم مشاهده ی عینی و آماری ِ برتری ِ کمی و کیفی یعنی فزونی ِ تعداد و سطح ِ آگاهی ِ دموکراسیخواهان نسبت به مخالفان ِ دموکراسی و مدافعان ِ بالفعل و بالقوه ی استبداد است.

تمام ِ برداشت ها و تحلیل های من از انتخابات در حاکمیت استبدادی بر دو مبنای تئوریک ماتریالیسم ِ تاریخی و برداشت و رویکرد ِ واقعگرایانه و دموکراسیخواهانه ی شهروندان ِ آگاه به عملکرد ِ خویش بوده است.

به عبارت ِ دیگر، تحلیل من به عنوان ِ یک مارکسیست در نگاه به این انتخابات به عنوان ِ رویدادی مشخص در جامعه ی زیر ِ حاکمیت ِ استبداد نه بر اساس ِ تمایل و اراده ی شخصی یا فرقه گرایانه بلکه برطبق ِ چگونه گی ِ نگرش و روش ِ مواجهه ی شهروندان با آن از یک سو، و محک زدن ِ این نگرش و مواجهه با تئوری ِ مارکسیستی ِ ماتریالیسم ِ تاریخی بوده است.

در مقابل ِ این رویکرد ِ عملی و تئوریک به انتخابات، چپ ِ روستایی ِ فاقد ِ بینش ماتریالیستی و مارکسیستی و بیگانه با و ضد ِ مطالبات ِ شهروندی، همچنان با اولویت قائل شدن برای منافع ِ فرقه ای و ایدئولوژی ِ عقب مانده ی پدرشاهی – خلافتی ِ خود بر طبل ِ ضدیت با خواست و مطالبات ِ شهروندان کوبیده و انواع ِ اهانت ها و تحقیرها را به آنها روا داشته است.

چپ ِ یونیفرم پوش و یونیفرم اندیش به شیوه ی نظامی پادگانی که جز شعار دادن و «مرده باد، زنده باد» گویی، هنر و راه و روش دیگری برای مجاب کردن ِ مخالفان ِ عقیدتی اش ندارد و نمی شناسد، و تاریخ ِ انسانی را در هر شرایطی و با هر آنتاگونیسمی فقط در چارچوب ِ شعار ِ مرده باد، زنده باد ِ خود می بیند و توضیح می دهد، یعنی هم خود را در جایگاه ِ یک قطب ِ تضاد قرار می دهد و هم به جای تحلیل و توضیح ِ علمی و ماتریالیستی از وضعیت ِ مشخص صرفن از جایگاه ِ فاعل و کارگزار ِ نابودی به دستاوردها و مسایل ِ تاریخی می نگرد، در این جا هم طبق ِ معمول به جای درک ِ علمی و جانبداری از عملکرد ِ دموکراسیخواهان، به نفی و تخطئه ی آن برای برکشیدن خود به جایگاه اپوزیسیون یا درواقع بدیل ِ حاکمیت و اشغال ِ کودتاوار ِ جایگاه جامعه می پردازد. از این جایگاه و با این بینش و روش است که عجولانه می خواهد هرچه زودتر شعارهای خود را با همدستی ِ روستاییان ِ «ساده لوح و فریب خور» (به نقل از مقتدا و رهبر ِ فکری – ایدئولوژیک اش) جامه ی عمل بپوشاند. همچنانکه از این جایگاه و منظر است که به شهروندان ِ ایرانی می تازد و اهانت می کند که چرا ضد ِ استبداد و خواهان ِ دموکراسی اند و کار ِ عملی نمی کنند که هرچه زودتر آنها را به قدرت برسانند.

نباید تصور کرد که شعارنویسی های آنان از موضع ِ انقلابی گری است. به هیچوجه چنین نیست. چراکه انقلابی گری اولن نه نیاز به شعار دادن و محرک ِ احساسی دارد، و نه انقلاب در جامعه ای که هنوز شرایط ِ مادی ِ یک انقلاب ِ دورانی را ندارد با شعار دادن و تحریک ِ احساسات ِ عوام اتفاق خواهد افتاد. یک دلیل ِ مهم و تاریخی ِ موجود نبودن ِ شرایط برای انقلاب این است که جامعه ی ما هنوز واجد ِ آن تولید ِ صنعتی بزرگ و دوران ساز و مناسباتی نشده که دو قطب ِ متضاد ِ کار و سرمایه کل ِ مناسبات ِ تولیدی – اجتماعی را آنتاگونیستی نموده و ضرورت ِ انقلاب را پیشاروی جامعه قرار دهد. به علاوه، خود ِ شعار ِ «مرگ بر» از سوی یک دار و دسته ی بلانکیستی، و آنچه تضاد خلق (روستاییان و حاشیه نشینان شهرها) و امپریالیسم (سرمایه داری ِ بسیار پیشرفته ای که در ایران وجود و حضور ِ عینی و مادی ِ تولیدی مناسباتی ندارد) نیز گواه بر آن است که چنان موقعیتی که انقلاب را در دستور ِ کار ِ جامعه قرار دهد در ایران وجود ندارد. افزون بر همه ی اینها، خود ِ ماهیت و خصلت ِ پدرشاهی – مردسالار ِ این چپ ِ عقب مانده از دوران نیز بیانگر ِ این واقعیت ِ کتمان نکردنی است که او برخلاف ِ ادعای اش تاریخن و ماهیتن انقلابی به معنای تاریخی – دورانی نیست.

چپ ِ روستایی، که با وارونه نمایی و فریبکاری خود را مدافع ِ طبقه ی کارگر جار می زند، تاکنون به هیچیک از این پرسش های ماهیت شناسانه و راستی سنج پاسخ نداده که اولن در جامعه ی ایرانی که هیچگاه دموکراسی ِ ریشه دار و ژرفش یافته به مفهوم ِ تاریخی دورانی وجود و کارکرد نداشته، می خواهد کی، چگونه و با چه سازوکاری دموکراسی برقرار سازد، درحالی که راه رشدی که در نظر دارد بر این جامعه تحمیل نماید یعنی راه ِ رشد ِ غیر سرمایه داری نه تنها پتانسیل ِ تاریخی ِ دموکراسی ِ طبقاتی از هیچ نوع اش را ندارد، بلکه فقط حامل و عامل ِ دموکراسی برای یک دار و دسته ی سرمایه دار ِ نظامی پادگانی ِ حزبی، و استبداد و سرکوب علیه اکثریت ِ بزرگی از دو طبقه ی پرولتاریا و بورژوازی (لیبرال) به شیوه ی لنین و استالین، و دیگر رهبران ِ بلشویک در جامعه های به غلط سوسیالیستی نامگذاری شده است.

یک چنین تفکر ِ عقب مانده و پرمدعایی اکنون مدعی ِ انقلابیگری و ریاست کردن بر جامعه و شهروندان ِ ایرانی شده، و چون این شهروندان به آن درجه از آگاهی رسیده اند که درمقابل ِ استبداد و خودکامه گی بایستند و حرف ِ خود را بزنند و به هر شکل و شیوه ی ممکنی که خود صلاح بدانند به دنبال ِ برقراری ِ دموکراسی و آزادی های سیاسی باشند حتا اگر شرکت در انتخابات ِ حاکمیت برای نشان دادن ِ نفرت و ضدیت به استبداد باشد، آنوقت چپ روستایی با لحن طلبکارانه و از موضع ِ خدایگانی دادو بیداد به راه می اندازد و ناسزا می گوید که چرا از فرمان ِ ما سرپیچی کردی. یعنی همان شیوه ی برخوردی را با شهروندان دارد که حاکمیت دارد: اهانت آمیز و سرکوبگر. بخوانید:

ناصر بابامیری در مقاله ی «اعلام ِ نتایج دروغین انتخاباتی… » با دروغ خواندن ِ مشارکت ِ میلیونی ِ شهروندان می نویسد: «کسی که بر این پیروزی کاذب [پیروزی ِ آرای دموکراسیخواهان بر آرای استبدادگرایان یک دروغ و یک پیروزی ِ کاذب است!] که بر آمار و ارقام ِ دروغین از مشارکت ِ مردم استوار است صحه بگذارد و از آن مشارکت ِ اکثریت ِ جامعه را نتیجه بگیرد…» و در ادامه: «اینها [یعنی صحه گذارندگان بر مشارکت ِ اکثریت ِ واجدان ِ شرایط ِ رای دادن] برای تسویه حساب ِ شخصی با جریانات ِ کمونیستی و آزادیخواهانی است که پیشروی در مبارزات در این جامعه بر دوش ِ همین احزاب کمونیست است…». (همان مقاله. درون کروشه از من است).

جناب ِ بابامیری! چه کسی دروغگوست و با اپوزیسیون واقعی ِ حاکمیت دشمنی می کند؟

شما که به دروغ خود را کمونیست و آزادیخواه می نامید اما خواهان حاکمیتی مثل شوروی و چین و کوبا هستید و از ابراز ِ علنی ِ آن به وضوح واهمه دارید، یا جامعه ای که دست ِ کم بیست و چهار میلیون یعنی بیش از نیمی از واجدان ِ شرایط ِ آن، رای نه به استبداد دادند؟ شما اگر فیلم ها و گزارش های تلویزیونی را قبول ندارید، اگر مصاحبه ی مخالفان ِ استبداد در ایران را قبول ندارید، آیا هیچ آشنا، دوست و خویشاوندی هم ندارید که از صف های طولانی از بامداد تا نیمه شب به شما گفته باشد که اکثرن شهروندان ِ دموکراسیخواه و آزادی خواهی بوده اند که برخلاف ِ فتوای «احزاب کمونیست آزادیخواه» دروغین شما برای ابراز تنفر و مخالفت با استبداد رفتند و رای دادند؟ و آیا اگر چنین باشد که هست، پس این شمایید که به خاطر ِ دشمنی با مطالبه ی اکثریت ِ قریب به اتفاق انسان های بالغ و عاقل حاضرید دروغ بگویید. شما دروغ می گویید وقتی چپی را که الگوی حاکمیتی اش استبداد ِ نظامی پادگانی با رهبرانی مادام العمر مثل لنین و استالین و مائو و کاستروها و مثل ِ حاکمان ِ کنونی ِ مادام العمر ِ این حاکمیت است را آزادیخواه می نامید. چپ و کمونیست مورد نظر ِ شما مبارز است اما نه مبارز در راه ِ آزادی و دموکراسی بلکه مبارزه می کند برای کسب قدرت ِ سیاسی ِ فرقه و دارودسته ی خود و نه اکثریت ِ جامعه.

جناب بابامیری! کدام عقل ِ سلیمی می پذیرد که آمار ِ شرکت کنندگان در انتخابات دروغ باشد اما میان ِ دو جناح ِ حاکمیت بر سر ِ شمار ِ آرای نفر اول و دوم که از دو جناح مختلف اند اختلاف نظر و دعوا باشد، آنهم اختلاف نظری با این تفاوت ِ فاحش هشت میلیونی؟ در این صورت آنها برای رفع ِ اختلاف ِ خود – جدا از رای دهندگان دموکراسیخواه که عامل و طلبکار ِ اصلی ِ این اختلاف ِ نظر و برنده ی اصلی ِ رفراندوم ِ خود هستند -، کدام آرا را ملاک قرار می دهند و اگر بخواهند بازشماری کنند کدام آرا را بازشماری خواهند کرد؟ کدام عقل سلیمی است که بپذیرد بر سر ِ تقلب و تخلف در رای داده نشده یا دروغین به ادعای شما، یعنی بر سر ِ هیچ میان دو نفر که یکی برنده است و یکی بازنده دعوا در می گیرد. در این صورت شخص برنده از شخص بازنده نخواهد پرسید من، یا ما، در چه چیزی تخلف یا تقلب کرده ایم؟ در آنچه موجود نیست و واقعیت ندارد؟ و در این صورت آیا شخص ِ معترض و مدعی ِ تقلب و تخلف حتا آرای خودش را هم زیر سؤال نخواهد برد؟

جناب بابامیری، شما چپ روستایی به انتخابات اعتقاد ندارید نداشته باشید. همچنان که لنین و همه ی رهبران ِ«مبارز و آزادیخواه» احزاب کمونیست شما هم به انتخاب کردن و انتخاب شدن ِ رهبران ِ حزب و رهبران ِ کشور اعتقاد نداشته و ندارند و همه از دم خود را رهبران ِ مادام العمر به حزب و جامعه تحمیل کرده اند. اما، شهروندان ِ آگاه و دموکراسیخواه ایرانی را متهم به دروغگویی نکنید، آنچنانکه جناح ِ خودکامه و سرکوبگر ِ رژیم چنین تهمتی به آنها می زند و مدعی است آنها در انتخابات تقلب و تخلف کرده اند.

ما هشت سال ِ پیش جنگ ِ خیابانی را شاهد بودیم که معترضان به تقلب در انتخابات با صدای بلند فریاد می زدند: «رای ما کجا رفت»، یعنی اعتراض شان به رای داده شده و به حساب نیامده یعنی به سرقت رفته بود، نه به رای داده نشده. شما می خواهید آن مشارکت و آن رای نه به استبداد و آن اعتراضات ِ میلیونی ِ شهروندان را هم کتمان کنید؟ انتخابات ٩۶ هم دقیقن الگوی اش انتخابات ِ آن سال بود. شما یا باید هر دو انتخابات و هر دو راهکار را کتمان کنید و دروغ بدانید، یا اگر آن یکی را از روی ناچاری و همرنگ ِ جماعت شدن پذیرفته اید ناگزیرید این یکی را هم که ادامه ی آن روش و راهکار است بپذیرید یا آنکه خود را رو در روی جامعه و در کنار ِ حاکمیت بگذارید، که البته به لحاظ ِ تاریخی ودورانی در کنار ِ آن بوده و خواهید بود.

شما شهروندان ِ آگاه ایرانی را دروغگو خطاب می کنید چون به فتوای تحریم شما اعتنا نکردند و راهکار ِ خود را عملی نمودند. راهکاری که از ١٣٧۶ تاکنون هر چهار سال یک بار عملی شده و دست ِ کم این نتیجه را داشته که میان ِ حاکمان شکاف بیاندازد و بخش ِ قابل توجهی از آن را با مطالبات ِ خود همراه سازد. اما شما چه می گویید که مدل ِ حکومتی و جامعه ی ایده آل تان دوران ِ پدرشاهی – خلافتی ِ پیشاسرمایه داری است. شما با این تفکر ِ عقب مانده از دوران به چه حقی خود را داناتر و عاقل تر از شهروندان ِ دموکراسیخواه ایرانی می دانید؟

بهنام چنگایی در «راهکار ِ ما و فرجام ِ رژیم» از خودش خیال می بافد و به رای دهندگان نسبت می دهد و عمدن فراموش می کند که هدف ِ رای دهندگان از مشارکت در انتخابات ِ رژیم، برگزاری ِ رفراندوم علیه استبداد بوده است. می نویسد: «با تکرار دوره ی صدارت [؟] روحانی که هیچکاره است، آنها [یعنی رای دهندگان به روحانی] می خواستند کدامیک از تضادها و تناقض ها و نیازهای بی شمار ِ زندگی ِ جاری ِ مردم را با این رژیم ماجراجو حل کنند؟». آواز دهل یعنی طبل توخالی شنیدن از دور  شاید به گوش ِ بعضی ها مخصوصن روستایی ها خوش باشد، اما آواز ِ شعارهای پرطمطراق شنیدن و خواندن از راه دور هم لافزنانه و هم به ویژه برای شهروندان آگاه ایرانی چندش آور است. خود ِ رژیم بیش از هر کسی و دار و دسته ای در ایران شعارهای پرطمطراق ضدامپریالیستی و خلقی و مستضعف نمایی ِ نخ نما شده می دهد، به طوری که حتا همان روستاییان هم دیگر از شعارگویی و مستضعف پناهی ِ بی پشتوانه ی مادی و فکری ِ پیشرفته و شدنی عق شان می گیرد.

اما شما، آقای چنگایی، به یک سؤال هرگز پاسخ نگرفته ی من که برای جامعه ی ما بسیار حیاتی است پاسخ دهید: آن حکومتی که شما قصد برقراری اش را دارید یا می خواهید برقرار شود، تفاوت اش اولن با حکومت ِ لنین و استالین و فیدل کاسترو چیست، و آنها کدام تضاد و تناقض و نیازهای بی شمار ِ زندگی ِ مردم ِ خود را حل کردند، و ثانین، آن حکومت چه تفاوتی غیر از شکل و عنوان، در محتوا و عملکرد با همین حکومت فعلن بر سر ِ قدرت در ایران داشته و دارد؟ لطف کنید بدون ِ حاشیه روی و فرافکنی و سفسطه گری و شعارگویی و اتهام زنی به این دو پرسش ِ ماهیت شناسانه پاسخ دهید تا ما قسم و آیه های لنینی تان را باور کنیم، و بدانید هر پاسخ غیرواقعی برای منحرف ساختن ِ ذهن ِ افراد ِ ناآگاه بدهید من با نقل قول از شخص لنین نادرستی آن را نشان خواهم داد. همچنان که تاکنون این کار را کرده ام. شما با چنین پیشینه ی حکومتی ِ واپس گرایی چگونه به خودتان حق می دهید برای شهروندان ِ آگاه ایرانی تعیین تکلیف نمایید؟

اشرف دهقانی که در مقاله ی «پرسش هایی بعد از انتخابات ِ اخیر…» یک ذره از جنگ ِ چریکی کوتاه نمی آید – البته اگر فرارش از ایران را به حساب ِ کوتاه آمدن از جنگ ِ چریکی به حساب نیاوریم! – اولن تا انجا که در چنته ی سواد و معرفت داشته به شهروندان ِ آگاه ِ ایرانی اهانت کرده و آنها را نادان و فاقد ِ قوه ی تشخیص سره از ناسره – که آنرا صره و ناصره نوشته – قلمداد نموده که به تحریک ِ صدای آمریکا و بی بی سی و من وتو رفته و رای داده اند و اشک ِ حسرت می ریزد و تاسف می خورد از اینهمه نادانی و سفاهت و فریب خوری.

او در جایی از مقاله اش برای تحقیر ِ کسانی که در سال ٧۶ به خاتمی رای دادند می نویسد: «در سال ِ ١٣٧۶ هنگامی که خاتمی با تبلیغات ِ فریبکارانه بر سر ِ کار آورده شد و در شرایطی که تبلیغات ِ گزافی در مورد ِ شرکت ِ مردم در آن به اصطلاح انتخابات به راه انداخته شد… ». لنینیست بدون ِ دروغ و تهمت و خلافگویی نمی تواند حرف اش را پیش ببرد. خود ِ لنین الگوی انگشت نمای چنین روش و منش ِ ضد ِ دموکراتیک ِ عقب مانده ای است. (نقدهای من بر لنین را بخوانید). لنینیست ها یا همان چپ ِ خلقی و روستایی جز با ایجاد ِ رعب و هراس دقیقن به شیوه ی ج.ا. قادر نیستند هیچیک از ادعاهای شان را ثابت کنند.

نمی دانم اشرف دهقانی بین سال های ١٣٧۶ تا ١٣٨۴ که خاتمی رئیس جمهوری بود – و با رای بالای دموکراسیخواهان به رغم ِ خواست و اراده ی استبداد ِ حاکم انتخاب شد – کسی را در ایران داشت که واقعیت های موجود ِ آن زمان را برای ایشان بگوید یا بنویسد یا نه. اما او یا از واقعیت های آن زمان که خیلی هم دور نیست یا بی اطلاع است یا آگاهی دارد اما مانند ِ بقیه ی لنینیست ها در خصلت ِ اوست که آنها را کتمان و انکار کند.

خانم دهقانی! اولن خاتمی در ١٣٧۶ و چهار سال بعد در ١٣٨٠ با رای بالای شهروندان برگزیده شد، ثانین در زمان ِ او آزادی ها و به خصوص آزادی بیانی وجود داشت که در هیچ زمانی چه در حاکمیت پهلوی و چه در ج. ا. وجود نداشته است. شما کجا بودید که ببینید ده ها روزنامه و مجله با دیدگاه های مختلف از لیبرال ِ طرفدار ِ دموکراسی ِ بورژوایی، تا لنینیست ِ خواهان ِ برقراری ِ مناسبات ِ پدرشاهی – خلافتی – که متاسفانه به غلط حتا در میان ِ تحصیلکردگان هم با نام ِ مارکسیست شناخته می شود-، آزادانه و بدون سانسور چاپ و منتشر می شد. صف ِ خرید روزنامه های آن سال ها گاه به چندین متر و تیراژشان به بیش از یک میلیون می رسید که در ایران به نسبت ِ تنوع ِ دیدگاه و گرایش های عقیدتی – سیاسی عمدتن دموکراتیک کم نظیر و شاید بی نظیر بود.

از جمله ی این نشریات و مجله ها که از دولت ِ خاتمی مجوز انتشار گرفتند و تا زمانی که او بود منتشر می شدند، اگرچه گهگاه با مزاحمت های غیردولتی های به اصطلاح دولت در سایه مواجه می شدند، چند نشریه ی معروف به چپ که گردانندگان و نویسندگان شان همه از همفکران ِ شما بودند وجود داشت که مشخصات ِ آنها از این قرار است:

١.مجله ی نقد ِ نو: مجله ای که هر دو ماه یک بار منتشر می شد. گردانندگان و نویسندگان: دکتر رحیم رحیم زاده ی اسکویی – فریبرز رئیس دانا. بابک پاکزاد. علیرضا ثقفی. مریم محسنی. کاظم فرج اللهی (فعال کارگری). ناصر زرافشان. رضا خندان مهابادی. اکبر معصوم بیگی. یوسف عزیزی بنی طرف. هژیر پلاسچی. پرویز بابایی. چند شعر و مقاله از من نیز در این مجله چاپ شده است.

٢. مجله ی راه آینده: به سردبیری علیرضا ثقفی. با همکاری برخی از افراد بالا.

٣. مجله ی نامه: به سردبیری کیوان ِ صمیمی.

لازم به توضیح است که هرازچندگاهی نشست هایی با شرکت ِ فعالان ِ کارگری و نویسندگان ِ یاد شده در دفتر ِ این دو مجله تشکیل می شد و نویسندگان و فعالان ِ کارگری به بحث و سخنرانی می پرداختند. جالب است که همه ی این افراد به دلیل ِ ماهیت ِ ضد ِ دموکراتیک ِ لنینیستی شان نمک ِ دموکراتیسم ِ خاتمی را خوردند و نمکدان اش را شکستند. همه شدند دشمن ِ خاتمی و دوستدار و مدافع ِ رئیس دولت بعدی که همه ی آن روزنامه ها و مجله ها را بست و معروف ِ حضور ِ همگان است!

علاوه بر این روزنامه ها و مجله ها، تمام ِ کتاب های مارکس و انگلس و لنین که تا آن زمان اجازه ی انتشار نداشتند – جزو کتاب های ممنوعه بودند – در دولت ِ خاتمی مجوز ِ انتشار گرفتند و در تیراژهای بالا چاپ و منتشر شدند.

درضمن اگر اشرف دهقانی خود را به خواب زده و قصد ِ بیدار شدن ندارد که واقعیت های اطراف اش را مشاهده نماید، باید ایشان را در جریان گذاشت که خاتمی بود که قتل های زنجیره ای را از پرده بیرون انداخت و عاملان ِ آن قتل ها را به دادگاه سپرد و اگر چنین نکرده بود تا مدتها آن جریان ادامه می یافت. یک دلیل ِ کینه ی استبداد از او نیز همین اقدام ِ خلاف ِ میل و اراده ی استبداد بوده است.

حال نوبت ِ اشرف ِ دهقانی است که به این پرسش ها پاسخ دهد: شما که خاتمی را رئیس جمهوری غیر منتخبی می دانید که توسط ِ رژیم بر سر کار آورده شد، به ما بگویید کدام رهبر ِ مادام العمر ِ حکومت های ایده آل ِ شما انتخاب شده ی مردم ِ کشورشان بوده و آن مردم چگونه و طبق ِ چه سازوکار ِ دموکراتیکی آنها را رهبر و فرمانفرمای مادام العمر خود کرده اند، و دموکراسی بعد از اینی که وعده اش را می دهید نظیرش در کدام کشور وجود داشته یا هم اکنون وجود دارد. امیدوارم طبق معمول همفکران تان از پاسخ دادن طفره نروید. و به یاد داشته باشید تا زمانی که به خود نقبولانید اپوزیسیون ِ واقعی ِ این رژیم شهروندان ِ دموکراسیخواه هستند نه چپ ِ روستایی چشم دوخته به «انقلاب» روستاییان و حاشیه نشینان ِ شهرها، یعنی تا زمانی که به این حقیقت ِ ماتریالیسم ِ تاریخی و سوسیالیسم ِ علمی گردن نگذارید که سوسیالیسم و کمونیسم از درون ِ کردوکارهای سرمایه داری ِ پیشرفته هم به لحاظ ِ تولیدی و هم به لحاظ ِ مناسباتی بر می آید، خصومت ِ شما با میلیون ها شهروند ِ آگاه، وبیزاری ِ آنان از شما که در بی اعتنایی شان به فتواها و تحریم های تان بازتاب می یابد ادامه خواهد داشت و روز به روز تعمیق خواهد یافت.

در آینده ی یقینن نه چندان دور ِ تاریخی به این واقعیت پی خواهید برد.