یادی و خاطره ای (به یاد صالح تنومند، انسانی محبوب ومبارز)

رحمان حسین زاده 

در زندگی انسان، چهره ها، خاطره ها ، اتفاقات ومقاطع فراموش نشدنی   فراوانند. مخصوصا اگر خاطره چنین چهره ها ومقاطع فراموش نشدنی با هم عجین شوند، واقعه ای بیادماندنی تر و زنده تر به جای خواهد ماند. خاطره ویاد عزیز صالح تنومند، مشهور به ملا صالح قروچا برای من از این دست است.

 خبر درگذشت این انسان بسیار دوست داشتنی در همان ساعت اولیه با بغضی درگلو ساعتها من را به مرور خاطره اولین روز آشناییمان، روزی که در عین حال یکی از روزهای تعیین کننده و ماندگار در مسیر زندگی سیاسی من و تعداد دیگری است، رهنمون شد. بگذارید شما انسانهای علاقمند را در این یاد و خاطره تاریخی یکروزه شریک کنم. روز آشنایی با صالح تنومند و ایجاد رفاقت ودوستی من با وی با اولین روز، تشکیل رسمی وعلنی اولین واحد نظامی  کومه له در منطقه بوکان به ابتکار زنده یاد دکتر جعفر شفیعی در یکی از روزهای شهریور ۱۳۵۸ مقارن است. ۲۸ مرداد ۱۳۵۸ اتفاق افتاده بود. ارتش و پاسداران و نیروی سرکوبگرجمهوری اسلامی بنا به فرمان رهبر جلادشان خمینی یورش نظامی را از شهرهای جنوب کردستان شروع کردند، وبعد از چند هفته توانستند همه شهرهای کردستان را به تصرف خود درآورند. شهر بوکان هم به تصرف ارتش و سپاه پاسداران درآمده بود. نیروی نظامی (پیشمرگان)  وابسته به احزاب و گروههای مختلف مجبور به عقب نشینی به مناطق آزاد روستایی شده بودند. پیشمرگان متعلق به جمعیت دفاع از آزادی وحقوق مردم زحمتکش شهر بوکان به محلی در نزدیکی روستای ترجان عقب نشسته بودند. من نیز همچون  جوان ۲۰ ساله تازه کار در سیاست و مبارزه خود را به جمع آنها رسانده بودم. جمعیت دفاع از آزادی و …  نهاد دمکراتیک متشکل از جمعها و افراد و چهره های چپ با سیاستها و نگرشهای متفاوت بود. بیشتر یک نهاد ائتلافی بود  تا یک سازمان و نهاد یکدست ومنسجم. اگرچه شبکه کادری کومه له که هنوز با این نام خود را علنی نکرده بودند، ستون فقرات جمعیت را تشکیل میدادند. رفیق عزیز دکتر جعفر شفیعی در این جمع نمایندگی کومه له را به عهده داشت. کومه له تصمیم گرفته بود که مبارز مسلحانه علیه جمهوری اسلامی را سازمان دهد، اما همه این جمع چنین تصمیمی نداشتند. تا آنجا که یادم است نزدیک به سه روز اختلاف نظر و بحثهای داغ در باغهای "قازانتا" نزدیک به ترجان مطرح شد. خلاصه صحبت دوطرف این بود.  رفیق جعفر شفیعی استدلال میکرد که "سازمان دادن مقاومت مسلحانه علیه جمهوری اسلامی ضرورتی است که با استقبال مردم هم روبرو خواهد شد". عده ای در مقابل استدلال میکردند، "سازمان دادن مقاومت مسلحانه به تز نیمه مستعمره، نیمه فئودال دیدن مناسبات اجتماعی ایران برمیگردد و این به معنای محاصره شهرها از طریق دهات است، در صورتیکه مناسبات ایران سرمایه داری است و باید در شهر ماند و مبارزه اجتماعی را سازمان داد و این اقدام چریکی است وبا حمایت مردم روبرو نمی شود". در این اختلاف نظر وتصمیم من جانب دکتر جعفر شفیعی را گرفتم. تصمیمم این بود به همراه او بمانم.  جالب است بعضی وقتها خود این بحثها طنز میشدند. یکی از دوستان خوش سخن گفته بود." مناسبات اجتماعی ایران هر چه باشد، سرمایه داری یا نیمه مستعمره، نیمه فئودال این پاسدارها اینها سرشان نمیشود. سه روزه در این محل هستید، جایتان را بفهمند و بیایند ، هر دو طرف را میکشند، حداقل بعد از سه روز مکانتان را تغییر دهید". پایان روز سوم این بحثهای کشدار بود. هرکس تصمیمش را گرفته بود. دکتر جعفر اعلام کرد کسانی که با کومه له میمانند از غروب امروز در صف جدای خود برنامه مان را تعقیب میکنیم. از میان جمع تقریبا ۳۵ نفره، جمع کوچک ۷ نفره تحت اتوریته دکتر جعفر باقی ماندیم.بعضی از دوستانی که به شهر برمیگشتند، اسلحه های خود را به ما تحویل دادند. دوازده قبضه اسلحه اضافی داشتیم. من که تا آن لحظه هنوز اسلحه نداشتم، صاحب اسلحه شدم. از اینکه مسلح شدم و به طور حرفه ای به صف علنی کومه له که تا آن زمان مخفی بود پیوسته بودم، شاد وسرحال بودم. اما برای دکتر جعفر مسئله طور دیگری بود. بیم و نگرانی از چهره اش پیدا بود.تعداد قابل توجهی از کسانی که در این راه به آنها متکی بود، همین لحظاتی قبل صف خود را جدا کرده بودند، مهمتر داشت پایه فعالیت ومبارزه ای را سازمان میداد که به شاهدی بحثهای آن سه روزه  تردیدهای جدی در موردش وجود داشت. این را از سخنان کوتاه و پرشوری که برای جمع ۷ نفره باقی مانده ایراد کرد، میشد دید. در میان سخنانش این جمله را  به خوبی بیاد دارم که با احساسات و پرشور اعلام کرد" رفقای عزیز نگران نباشید روزی خواهد رسید  که زحمتکشان به ما می پیوندند و این اسلحه ها را از ما تحویل میگیرند" آن روزی که در ذهن دکتر جعفر بود وما هم استنباط کردیم، تصویر دور حداقل یکی دوساله بود. اما بیش از دو ماه طول نکشید و عده ای آمدند و این اسلحه ها و بیشتر را هم از ما تحویل گرفتند و به صفمان پیوستند.

در این روز و در این فضا و از طریق ایجاد این واحد نظامی موجودیت علنی کومه له در منطقه بوکان رسمیت پیدا کرد. غروب شده بود. بعد از اینکه دکتر جعفر و یکی دیگر از رفقا در همان نزدیکیها اسلحه ها را جا سازی کردند، بعد از یک ساعت به نزد ما برگشتند و با آرایش نظامی  و در تاریکی  به طرف روستای قروچا، محل زندگی ملا صالح تنومند راه افتادیم. قبل از رسیدن به آبادی،به زعم من و ظاهرا تصادفی به اولین فرد عادی از جامعه برخورد کردیم. برای من که تا آن لحظه اورا ندیده بودم، رفتار این انسان شاخص این بود که آیا با حمایت مردم روبرو میشویم؟. این انسان ما را به گرمی استقبال کرد و  حمایت کرد و دلگرمی داد. از آن زمان چهره صمیمی این انسان به عنوان اولین فرد حامی ما در ذهنم نقش بست. با نحوه رفتار و آشنایی که با دکتر جعفر و چند رفیق دیگر داشت، دریافتم