کامیار احمدی
من هم دارم در دامی میافتم که همیشه از آن میترسیدم. آری درست است، بیشتر اوقات نوشتن برای روشنگری است. برای کمونیستها هم امری بدیهی است و گاه هم اجبار، به شرطی که کمونیسم آنها همان کمونیسم منتج شده از مارکسیسم انقلابی باشد.
اما گاهی اوقات نوشته، تنها نوشته میشود. وقتی که از مسائل تئوری و علمی خالی باشد. حتی وقتی به نوشتهای با چنین خصوصیاتی هم پاسخ داده شود، دقیقا همان خاصیت نوشته اولین را دارا میشود. همین ترس است که همواره با من است.
در نوشته رفیق سابق غفار غلام ویسی به شخصه تنها چیزی که مشاهده نکردم نقد بر مبحث آخر کورش مدرسی بود، اما چیزهای دیگری میتوان در آن دید… در اینکه این نوشته نمیتواند و نتوانسته پاسخی تئوریک به مباحث کورش باشد، فکر کنم خود ایشان هم شک نداشته باشند.
از این نوشته اینگونه درک کردهام :
گویا خروج چند رفیق از حزب حکمتیست کورش مدرسی را به این نتیجه رسانده است که فضای سیاسی ایران از تب و تاب افتاده ؟! و شکست سیاسی و تئوری حزب را، کورش مدرسی دارد با خروج ایشان و رفقای دیگر توجیه میکند و کاسه کوزه این شکست ها، که نگفتهاند چه هستند بر سر ایشان و ٣-۴ نفر همراهش میشکند؟! البته چنین استنتاجاتی برای همه ما طبیعی است، آنهنگام که از مبارزه کناره میگریم، دقیقا به دلیل خستگی. چون بسیاری از ما فکر میکنیم اگر قرار باشد در حزبی نباشیم، حتما باید دلیلی سیاسی و تئوری برای آن بتراشیم وگرنه همه تاریخ مبارزاتیمان زیر سوال میرود. برای همین است که بسیاری از رفقا سعی بر آن دارند که دلایلی سیاسی جم و جور کنند… که نمیشود. رفقای عزیز! به نظر من کمونیستها هم انسانند ، نه؟ آنها هم میتوانند هم خسته شود و هم گاهی افسرده… تاریخ شما رفقا سرجایش است مطمئن باشید.
اگر به دقت به نوشته رفیق غلام ویسی بنگریم به چند نکته میتوانیم اشاره کنیم که مخاطب را به محفظهای گنگ و تهی رهنمود میکند. اشاره میکنم:
١_ « کورش مدرسی منظورش را هیچگاه از ¨چپ پوپولیست¨ به وضوح بیان نکرده است.چپ انتزاعی!!!* را نقد میکند »
نمیدانم آیا این آقا براستی مباحث کورش و یا منصور را تا زمانی در حزب بوده اینگونه گوش داده؟! یا اینکه دوست ندارد و نداشته این اصطلاحات را بشنود؟ ¨چپ پوپولیست¨ به رهبری کمونیست کارگری بعد از منصور حکمت گفته شده است؛ و به نظر من حتی میتواند به افراد خاص ( البته دیگر نه به صورت اصطلاحی سیاسی بلکه به صورت یک کلمه که بتواند ماهیت فکری و سیاسی را مشخص کند) حتی در حزب حکمتیست گفته شود.
ساده قابل پذیرش است، حزبی که از درون یک حزب تماما پوپولیستی بیرون آمده، افرادی یا گرایشی را هم با خود آورده باشد. این خصلت تا زمانی که خود منصور بود، به واقع جرات حضور نداشت و بیشتر اوقات سر تکان میداد. برای این است بعد از مرگ منصور یک حزب اینگونه به پوپولیسم باز میگردد، البته با پراتیکی وارونه. برای من پذیرش این امر آسان است، حتی در حزب حکمتیست هم افرادی وجود داشته باشند یا بوده باشند با این گرایش…
رفیق عزیز! نوک پیکان کورش دقیقا و همواره روشن بوده. دوست نداشتهاید بشنوید مشکل از شماست.
٢_ ¨منشور سرنگونی¨ بودنش ؟ نبودنش ؟ یا …؟
گویا رفیق غلام هم با بودن منشور سرنگونی و هم با نبودنش مشکل دارد؟! یا نه اصلا ایشان با مسئله اتخاذ تاکتیک مشکل دارد ؟! به من حق بذهید. موقعیت ایشان کاملا برایم گنگ است، برای همین به اجبار باید هر سه احتمال را بررسی کرد.
اگر با مسئله منشور در دوره اتخاذش مشکل داشتهاست؟ باید عرض کنم، همان موقع در مورد شرایط اتخاذ میبایست بحثهایشان را ارائه میکردند؛ یا نکند در آن زمان بدجور از آن دفاع کردهاند؟ و خیلی بیشتر از ماهیتش بر دوشش گذاشتهاند؟ و از تاکتیک خارجاش کرده بودند که اکنون بایگانی کردنش به قول ایشان، برایشان پایان تصویری است که هرگز واقعی نبوده ؟!
به نظر من منشور بر اساس واقعیت اجتماعی ارائه شد و درست با همان اصل برداشته شد. بایگانی کردن آن به هیچ کدام از نقدهای آنزمان که از آن شد بر نمیگردد، هرچند ایشان را در لیست مخالفین آن دوره ندیدهام امیدوارم در کافه نقد نکرده باشند.
اما اگر ایشان بعد از این همه سال از حضورشان در حزب کمونیسم کارگری و همدوشی مبارزاتی با منصور حکمت تازه به این نتیجه رسیدهاند که ارائه تاکتیکهای مبارزاتی گناهی است نابخشوده و به قول منصور حکمت کفرگویی مارکسیستی؛ فکر کنم دیگر خیلی دیر است.
باید آن زمان وقتی منصور گفت: «چه کسی گفته، ما نمیتوانیم از ابزارهای که لیبرالیسم برای گرفتن قدرت سیاسی استفاده میکند، ما هم استفاده کنیم؟» همه این حضار که در آن جلسه حضور داشتند و این نظر برایشان سخت بود بگمانم باید میرفتند پی کارشان. درست است منصور نیست اما ادبیاتش هست و ما با آن بزرگ شدیم و مارکسیسم خاک خورده در ایران را دوباره برگرداندیم. هر چند آرزوی هم صحبتی با او را به گور بردیم…
رفیق غلام! اگر با منطق اتخاذ تاکتیک که منطق دیالکتی مارکسی است مشکل دارید اول بروید یقه مارکس را برای نوشتن ¨نامهای به رفقایش در فرانسه بگیرید¨بعد یقهی لنین را تا ابد ول نکنید و تکلیف منصور حکمت هم مشخص است…
رفیق عزیز! اتخاذ تاکتیک منشور سرنگونی و اعلام کردن پایان تاریخ مصرفش به دلیل اتمام شرایط واقعی مادی اش، را نمیگویند زیگزاگ تئوری، این دقیقا یعنی ماتریالیسم دیالکتیک، همان تنها منطق فلسفی مارکسیسم. در غیر این صورت حتی به لیبرالیسم ش
بیه نمیشویم، بلکه بدتر از آن دقیقا مذهب میشود مارکسیسم. این دیگر از الفبای مارکسیسم است که من دارم به تازگی دوباره میخوانم… از بس این مدت حرفای عجیب غریب شنیدهام لازم دانستم باردیگر بازخوانی کنم، نکند سروته فهمیده باشم؟!
٣_ « شخم خوردن زمین سیاسی»
این تنها جملهای که احساس میکنم رفیق غلام را به نوشتن این مطلب تحریک کرده. رفیق عزیز روزی کسی هم به من خواهد گفت، آنهنگام که اوضاع تغییر کرده باشد و من همچنان درجا بزنم ، خواه بدلیل خستگی باشد. رفیق این جمله هیچگونه توهینی به کسی را در خود نهفته ندارد. شما هم خستهاید و این گناه نیست. به من حق بدهید اینگونه برداشت کنم ، در طول این مدت من هیچ نوشتهای از شما ندیدهام دلالت کند بر یک اختلاف تئوریک وسیاسی … هرچه دیدهام توجیه خستگی است . خستگی واقعیت است، توجیه ندارد. همه روزی خسته میشوند. لااقل من اینگونه درک کردهام.
۴_ «افرادی در حزب جکمتیست سرخط نیستند … کورش با معلوماتش کادرهای حکمتیست را مرعوب کند »
گویا همه در بولشویک سرخط بودند. وقعا اگر لنین نبود، بولشویسم به کجا میرسید؟ آیا تروتسکیسم خیلی قبلتر از خود نمیآمد؟ یا استالینیسم؟ اگر کورش مدرسی دارد با ارائه مباحث تئوریک کادرها را سرخط نگه میدارد، دقیقا دارد وظیفه را انجام میدهد، اگر خارج از این باشد ضعف است.اگر منصور مدام برایتان حرف نمیزد دقیقا کمونیسم کارگری همانجا میرفت که اکنون رفته است.
اما نام بردن از آثار مارکس و تاریخ انقلاب روسیه هیچ کمونیستی را نباید بترساند. انسانی از این اسامی و ادبیات میترسد که اولین بارش باشد، این ادبیات و اسامی به گوشش میخورد. معمولا انسانها با خواندن این کتابها مارکسیست میشوند، بعد کمونیست، بعد عضو یا کادر حزبی که ادعای ایجاد تغییر در یک جامعه را دارد. اگر کسی میترسد به نظرم باید برود فکری به حال خودش بکند که وقت بسیار اندک است.
۵_ « اعلام گام به گام و رندانهی کهنه شدن ادبیات مارکسیسم انقلابی و کمونیسم کارگری»
در ادامه هم آوردهاند که فلسفه تئوریزه کرده مسائل از جانب کورش مدرسی تنها به این خاطر است که ادبیات مارکسیسم انقلابی را کنار بگذارد. این استنتاج آنقدر عقیم و سادلوحانه است که حتی خود رفیق غلام نتوانسته اند چیزی را توضیح دهند و دلیل برای اثبات این ادعای بزرگ ارائه کند. خود ایشان هم به گمانم زیاد از حرفی زدهاند راضی نیستند و عملا در کاری انجام شده و با دستانی خالی افتاده است. فکر کنم اگر بیشتر فکر میکرد، این را بار دیگر نمینوشت یا مسلح تر میآمد.
رفیق غفار غلام ویسی!
ای کاش با منشور سرنگونی مشکل داشتید یا مسئلهای تئوریک! آنوقت میشد بحثی کاملتر و علمیتر با متدی مشخص ارائه داد… منطق حکم میکند برای بررسی و نقد یک بحث تئوریک از آگاهی بیشتری برخوردار بود؛ در غیر اینصورت نوشته برخواسته از ضعف تئوریک هرگز نمیتواند نقدی بدرد خور باشد یا اساسا نقد باشد.
در آخر خدمتتان عرض کنم بحث آخر کورش مدرسی که شما به آن اشاره کرده بودید در مورد شرایط عینی اوضاع سیاسی حال حاضر ایران بود. کورش مدرسی بر این باور است که اوضاع سیاسی از تب و تاب افتاده است. در آتیه خواستید بنویسید بر چنین بودن یا نبودن اوضاع سیاسی ایران بنویسید.
* علامت های تعجب از من است
http://www.azadi-b.com/J/2009/01/post_315.html
کامیار احمدی
١٣ ژانویه ٢٠٠٩