صورت مساله عوضی است ٬ نگاهی به آخرین بحث کورش مدرسی

غفار غلام ویسی

متاسفانه تاریخ این چند ساله اخیر کمونیسم در ایران با انشقاق حزب کمونیست کارگرى و مرگ نابهنگام منصور حکمت سیرى دردناک و تراژدیک را پیمود۔ بى مایه ترین نظریه ها امکان بروز یافتند و حاشیه ای ترین و غیر اجتماعى ترین تز هاى نقد شده و خاک خورده مجددا به عنوان "دکترین" هاى جدید و در افزوده هاى عتیق امکان سر بر آوردن کردند۔ باور و اعتقاد به اصول و اصالت تئورى مارکسیسم جاى خود را به دهن کجی و لاقیدى سیاسى  داده است۔ در این رابطه سمینار کورش مدرسى  قابل تامل و بررسى است.

کورش مدرسی در سمیناری تحت عنوان بررسی اوضاع سیاسی ایران و موقعیت چپ،  ارزیابی ای ارائه داده است که  بررسی و نقد برخی نکات و مواضع آن برای کسانی که فلسفه "آوردن تز"ها و پس گرفتن یکی پس از دیگری آنان را با توضیحات "تئوریک" میخواهند درک کنند، خالی از لطف نیست.

مهمترین نکات محوری این بحثها از نظر من که باید بدانها پرداخت عبارتند از :

   – بررسی اوضاع سیاسی ایران وموقعیت چپ و پایان یک دوره

   – مرحله بندی انقلاب

   – جنبش سرنگونی 

   – متعارف شدن جمهوری اسلامی 

 

من در متن بررسی اوضاع سیاسی ایران، موقعیت چپ و پایان یک دوره به بقیه بندهای دیگر نیز میپردازم.

در  این قسمت  کورش مدرسی از جمله چنین گفته است: " به نظر من این، چپ منظورم کل چپ است، و مکررا در جاهای مختلف گفته ام این چپ پوپولیست، ربطی به مارکسیسم ندارد، ربطی به طبقه کارگر ندارد،  ربطی به انقلاب کارگری ندارد،  این چپ یک پوپولیست است که پراتیکش وارونه است، بخاطر یک دوره وارونه که ما در ایران به سر می بریم پوپولیسمی از نوعی دیگر به وجود آمده می خواستم یک بار دیگر این ماجرا را نگاه کنیم، این پایان یک دوره است ".

در نگاه اول چنین به نظر میرسد که او یک چپ انتزاعی را نقد میکند که  معلوم نیست منظور مشخص او کدام چپ است؟ قدری که میشکافیم معلوم میشود  منظور حزب توده و اکثریت نیست ، اینها جریانی راست و پرو رژیمی اند و ربطی به چپ ندارند. منظور راه کارگر، طیفهای مختلف چریکهای فدایی و حزب رنجبران هم نیست. احتمالا "مخاطب" او  طیفهایی از کمونیسم کارگری هستند که در زمان منصور حکمت در حزب کمونیست کارگری متشکل شده بودند، اما وقتی بیشتر دقت میکنید متوجه میشوید این انتقادات دارد به نوشته هائی  پاسخ میدهند که مبنای همه تزهای کورش مدرسی از دوران اختلافات درونی تا تبدیل شدن آنها به "چسپ درونی" حزب حکمتیست،  بوده اند. در حقیقت این "کل چپ" پدیده و کمونیسم و شخصی جز مارکسیسم انقلابی و کمونیسم کارگری و منصور حکمت نیستند! در این رابطه اصلا نیازی نیست که بازی با کلمات و خبرگی در مقوله تراشی و جنگ مواضع را به عنوان  صورت مساله بپذیریم. 

کورش مدرسی در بررسی خود که آن را پایان یک دوره می نامد اظهار می کند،   که در این دوره اتفاقاتی افتاده است  و "زمین سیاسی جامعه ایران شخم خورده است" و در نتیجه تعدادی از عناصر کمونیست که منتقد سیاستهای حزب حکمتیست بوده اند و نظراتشان را مستدل و در مقابل جامعه برای قضاوت ارائه داده اند، آدمهای بریده و  خسته ای هستند که یادشان رفته وقتی در سربالائی میخواهند "خستگی در کنند"، دنده ماشین شان روی دنده خلاص بوده است. و یا به توصیه های  کارشناس هواشناسی توجه نکرده و در "جاده لغزنده" با دنده سبک حرکت کرده اند. انگار که جهان همراه اینها خواب نما شده است و کسی، دیگر از دریچه مارکس تاریخ را که مبازره طبقات و جدال گرایشات اجتماعی است،  نمیبیند و ظاهرایک فرقه و تلوریهاى بى پایه قرار است تاریخ را توضیح دهند.

خیلی خوب است کسی که خود را متخصص روحیه معرفی میکند، لااقل برای نشان دادن صداقت خود در تحلیلها و استدلالهایش، یاس و فراخوان رفتن به خانه ها را تئوریزه نکند. "جنبش سرنگونی" که شکست خورد، پس منشور سرنگونی هم فعلا بایگانی است. اوضاع هم که دارد متعارف میشود و رژیم اسلامی دارد با مقتضیات تولید سرمایه داری خود را تطبیق میدهد و تشکیلات ایشان هم به "دوران" حفظ خود عقب نشسته است. نتیجه اینکه طرف خودش دارد "تئوری" سرخوردگی و "خستگی" از سرنگونی را می آورد، اما بخاطر همان اپورتونیسم "وارونه" تصمیم گرفته است کاسه کوزه ها را سر دیگران خراب کند. این را در اصطلاح معرکه گیران، کشیدن عکس مار مینامند. 

اما، کار به اینجا ختم نمیشود. ظاهرا، تعدادی اندک از حاضرین در جلسه او به نظر میرسد در درون حزب حکمتیست، هنوز ابهامات تئوریکشان در مورد تز آوردنهای کورش مدرسی، لااقل تا زمان برگزاری همین جلسه، باقی است! و نسبت به پیشینه تز متعارف شدن رژیم اسلامی و منشور سرنگونی و انقلاب ایران و وظایف کمونیستها، دچار شک و تردید اند. انگار بفهمی نفهمی، یک رابطه ای بین جدلهای مارکسیسم انقلابی با سوسیالیسم خلقی و ملی؛ و نیز سابقه مباحث کمونیسم کارگری با مدافعین "دکترین رفسنجانی" و اینکه رسالت دوخرداد تبدیل کردن رژیم اسلامی به رژیم "متعارف" سرمایه داری در ایران است، برقرار شده است و برای هضم همزاد آنها در تزهای کورش مدرسی "استدلال تئوریک" بیشتری لازم آمده است. اینجاست که نه تنها بحث لنین در دو تاکتیک و در رابطه با انقلابهای ۱۹۰۵ و ۱۹۱۷ و مواضع مارکس و انگلس در رابطه با انقلاب ۱۸۴۸، بلکه خود منصور حکمت هم وارد ماجرا میشوند و به عنوان شاهد مورد استناد قرار میگیرند! جملات زیر فقط بیرون ریختن "معلومات" به منظور "ارعاب تئوریک" اند. اصل ماجرا یعنی حلول سیاستهای ناسیونالیسم چپ و فعال شدن مواضع اپوزیسیون دوخردادی درون حککا در سال ۹۹، با زرنگی و مانور "هنرمندانه"ای با مساله انقلاب دموکراتیک و سوابق مرحله بندی انقلاب در روسیه و اروپا و ایران عوض میشود. خودتان بخوانید و نامربوط بودن این استدلال را با محتوای تزهای کورش م
درسی که من به برخی از آنها فوقا اشاره کردم، استخراج کنید:

 

"لازم است راجع به مرحله بندی انقلاب صحبت کنم و رابطه پوپولیسم با مرحله بندی انقلاب، بخصوص مستدل بکنم که این پوپولیسم بدون اینکه روش بشه، چگونه ضد لینینی است،  چگونه ضد منصور حکمت است، بحثهای انقلاب ۱۹۰۵ و ۱۹۱۷ را،  این پوپولیسم مرحله بندی انقلاب می داند،  نه جربزه اش را دارد،  نه جراتش را دارد، نه انسجام تئوریکش را دارد، به لنین بپردازد،  به ما بند می کند،  از نظر آنها کسی که می گوید انقلاب ۱۹۰۵،  انقلاب دمکراتیک بود،  جمهوری انقلابی کارگران و دهقانان بود،  اینها می گویند مرحله بندی انقلاب بود، اینها جرات ندارند روشن کنند،  و وقتی کسی راجع به آنها حرفی می زند آنها می گویند،  شما مرحله بندی انقلاب می کنید باید آنها را زیر فشار گذاشت که تکلیفشان را با مارکس ۱۸۴۸، با منصور حکمت ۱۳۵۷ روشن کنند ".

سوال اساسی این نیست که کسی "جربزه" انتقاد به لنین را دارد یانه. گرچه منصور حکمت تنها کسی است که در تمامی تاکتیکها و دولت موقتها و مرحله انقلابهای لنین با شهامت و "جربزه" تمام بین کلیشه پردازی از لنین و کپی برداری از سیر انقلاب ۱۹۰۵ و ۱۹۱۷، و "متد لنین" و برداشت او از مارکس و تزهای فوئر باخ، تفاوت قائل شده است. سوال این بود و این است که چه شرایطی و چه اوضاع و احوالی موجب شده اند تا تزها و سیاستها و تحلیلهای منشویکی و دوخردادی و چپ ناسیونالیست و ملی، علیرغم انبوه ادبیات مارکسیسم انقلابی و کمونیسم کارگری، اکثرا به زبان و قلم منصور حکمت، به نام "سیاست آوردنها" و تزهای جدید به بخشی از لایه انسانی دخیل در تاریخ تحزب کمونیستی ایران، به این راحتی فروخته شود؟ سوال این نیست که زیرکانه تئوریزه کردن شکست را با حمله به دیگران پنهان کرد، مساله کورش مدرسی این است که چگونه با ساختن تصویر منفی و از مدافعان کمونیسم منصور حکمت، به عنوان واداده و خسته، لایه باقیمانده حزب خود را برای مرعوب کردن کمترین تردیدها در مورد بستر واحد تزهای خود با تئوریسینهای دوخردادی به فروبستن لب وا دارد و "تشکیلات را سر خط نگهدارد". بحث کشاف تئوری مراحل و دولت موقت، خیلی وقتها پیش پاسخ داده شده اند. طرح دوباره آنها، تزیین تزهای "تکالیف و چشم انداز" و اعلام پایان مبارزه برای سرنگونی رژیم اسلامی در پوشش تزهائی است که اتفاقا بار" معلوماتی" آنها در زمان طرح شان بسیار پائین بود. دلیل اصلی رجعت به استدلال تئوریک و مقایسه تاریخی، تلاشی نافرجام برای جبران این نقیصه است. آنوقتها رسالت مهم همراه کردن عده ای اتفاقا، نه با آن تزها، که اساسا با مساله "لیدری" بود. "در پایان" این سناریو به فرجام رسیده، دیگر باید همراهان بی خبر را توجیه کرد. حقیقت هم این است که آن تزها، قرار نبود زیاد هم بار تئوریک داشته باشند. بحث، در دوره پس از انشقاق در حککا در سال ۲۰۰۴، اعلام گام به گام و بسیار رندانه کهنه شدن ادبیات مارکسیسم انقلابی و کمونیسم کارگری بود. اکنون که این اسباب کشی و مهاجرت سیاسی، با پایان نظر و رای و فکر مستقل و انتقادی افراد در درون حزب حکمتیست به سرانجام رسیده است، لازم آمده است قدری با دکوراسیون "تئوریک" مزین شود. فلسفه این انبوه انفجار "معلومات" چیزی جز این نیست. حلقه های آخر در "بریدن" از تئوریها و سیاستها و متدهای مارکسیسم انقلابی و مبانی کمونیسم کارگری است.

این زیکزاک هاى "تئوریهاى" یکبار مصرفى، و آوردن و بعدا یکى یکى آنها را بایگانى کردن، اظهار فضلیت درمورد "کسى براى تحلیل تره خورد نمیکند" و یا " چه فرقى دارد جمهورى اسلامى متعارف شود یا نشود گیرم که نشد۔۔۔"؛ ممکن است که موجب تسلیم و رضای دسته جمعى به این انتقال و شیفت سیاسی باشد، اما این روش و منش سیاسى شناخته شده کمونیسم حاشیه  ای و دانش آموزی قطعا  به امر مارکسیسم  و جنبش سوسیالیستی طبقه کارگر بی ربط۔ است.

همه چیز "شکست خورد"، اما یک امر به پیروزی رسید. صاحبان تزها و سیاستهائی که "جربزه" یک تقابل سیاسی، متین و مستدل و جدلی را با مباحث مارکسیسم انقلابی و کمونیسم کارگری نداشتند، "در رفتند". در مقابل  محتوای همان تز و سیاستها، حتی با پشتوانه تئوریک به مراتب کمتری، در راس یکی از تکه های کنده شده از حزب کمونیست کارگری، به "پیروزی" رسیدند.   

یکم ژانویه ۲۰۰۹