منصور حکمت و کمونیسم ِ تخیلی اش (بخش ١)

منصور حکمت و کمونیسم ِ تخیلی اش

بخش ١

سیزدهمین روز نوروز، سیزده به در، روز خوش نوشی و خوش باشی را به همه ی دوستداران ِ طبیعت و انسان های آگاه شادباش می گویم.

٭٭٭

توضیح: چندی قبل شخصی که خود را کمونیست ِ کارگری ِ منفرد می نامد مطلبی یا به گفته ی خودش نقدی بر دو مقاله ی اخیر ِ من «لنینیست های مرد سالار و روز ِ جهانی ِ زن» و «خوش بُوَد گر محک ِ تجربه آید به میان» نوشت با این ادعا که کُل ِ دیدگاه های من را نقد کرده و به این نتیجه رسیده است که مخالفت  من با لنینیسم از موضع ِ راست است. البته این ادعا را با یکی به نعل و یکی به میخ زدن و ضد و نقیض گویی ِ آشکار نوشته است. من، عجالتن در همان سایتی که مطلب او درج شده بود پاسخ اش را در نوشتاری با عنوان ِ «لنینیستی که نمی داند لنینیست است» دادم که خوانندگان می توانند هم نقد ِ او و هم پاسخ ِ مرا در سایت ِ آزادی ِ بیان ببینند و بخوانند. با این توضیح که او ضمن ِ دفاع از لنینیست ها در عین ِ حال خود را لنینیست هم نمی داند. آن مطالب ِ رد و بدل شده میان او و من موجب شد که من سرچشمه ی تفکر او یعنی کمونیسم کارگری ِ منصور حکمت را با استفاده از مقاله ی جامع و بلندی از او که در سایت آزادی بیان موجود است بررسی و نقد کنم.

آنچه در پی می آید حاصل ِ این ریشه یابی ِ اندیشه ی موسوم به کمونیسم ِ کارگری ِ منصور حکمت است. بررسی و نقدی از موضع ِ مارکسیستی و ماتریالیستی دیالکتیکی بر نظرات ِ ایده آلیستی متافیزیکی و سوبژکتیویستی ِ حکمت و حکمتیست ها.

پیش درآمد:

نقد ِ کسی که هم فلسفه می داند و هم ادعای مارکسیست بودن دارد اما با تحریف و وارونه سازی ِ اندیشه ی مارکس نه از جایگاه ِ فلسفی بلکه از منظر ِ اقتصاد ِ سیاسی کُل ِ این اندیشه و جهان بینی را به نفع ِ ایده های سوبژکتیویستی متافیزیکی و فرقه سازانه ی خود مصادره می کند کار ِ چندان ساده ای نیست.

منصور حکمت درواقع یکی از بسیار کسانی است که از چنین دیدگاه و جایگاهی در «بازخوانی ِ کاپیتال» اندیشه ی مارکس را به سود ِ اهداف ِ سیاسی ِ خود بازخوانی یا بازنویسی می کند.

این که چرا حکمت به طور خاص، و لنینیست ها به طور کلی – حکمت لنینیست بودن خود را پنهان نمی کند – نظریه پردازی را به بحث ها و استدلال سیاسی – اقتصادی محدود می کنند و می خواهند دریا را در کوزه بگنجانند یعنی جزیی را کلی جلوه دهند، درحالی که مارکس برعکس با پر کردن کوزه از دریای اندیشه، کلی را در جزیی و جزیی را نمود ِ مشخص ِ کلی نمایان می ساخت، یعنی بحث های اقتصادی – سیاسی را هم با استدلال های فلسفی و ماتریالیستی دیالکتیکی اعتبار ِ نظرورانه و اثباتی ِ عام و تاریخی می داد، اولن سابقه در بحث ها و استدلال ها و درواقع سفسطه گری های لنین دارد که او هم که خود را بی دلیل مارکسیست می نامید اما تمام ِ بحث های معطوف به پراتیک ِ مشخص اش در تضاد ِ با فلسفه و سوسیالیسم ِ علمی ِ مارکس و انگلس بود، ثانین این تنزل دادن ِ نگرش ِ عام و تاریخی به یک مساله ی خاص و محدود به زمان و مکان ِ معین از آنجا ناشی می گردد که در بحث های سیاسی و اقتصادی با استفاده از چاشنی ِ فلسفه و نیز به کارگیری ِ ادبیات ِ مارکسیستی می توان نعل ِ وارونه زد و جهان بینی ِ ماتریالیستی دیالکتیکی ِ مارکس را در کارگاه ِ تفکر ِ سوبژکتیویستی متافیزیکی ِ خود قالب ریزی نمود و مارکس را همقد و قواره ی کوته بینی ِ ایده آلیستی ِ خود نشان داد.

این کاری است که پیش از حکمت ایده آلیست های موسوم به مارکسیست های غربی هم کرده اند و تفاوت شان با حکمت در این است که آنها اولن نه حزب داشته اند و نه داعیه ی کسب ِ قدرت ِ سیاسی از طریق ِ حزب، و ثانین وابستگی مذهبی شان به یهودیت یا مسیحیت را هم کتمان نکرده اند. درواقع حکمتیسم را می توان برآیند چند اندیشه ی ایده آلیستی دانست که در تفکر غالب  و واحد ِ کانتی یا نوکانتی ِ منصور حکمت ترکیب شده و ارائه گردیده اند.

در بررسی ِ حاضر، من یک سخنرانی ِ حکمت با عنوان ِ «بازخوانی ِ کاپیتال» را که در سایت ِ آزادی ِ بیان بازنویسی و درج شده بررسی خواهم کرد.

کاپیتال ِ مارکس و کاپیتال ِ حکمت:

پیش از خوانش ِ «بازخوانی ِ کاپیتال ِ» حکمت از خوانندگان می خواهم اگر کتاب ِ فلسفه ی مارکس نوشته ی اتین بالیبار ترجمه ی فارسی را در دست رس دارند برای استفاده در کنار ِ خود داشته باشند. چون در نقد ِ حکمت به آن مراجعه خواهیم داشت. من می خواهم اینجا مطلبی را عنوان نمایم که شاید در نظر ِ اول اتهام به نظر آید اما وقتی نظرات ِ حکمت و بالیبار را در کنار ِ هم قرار دهیم با توجه به قدمت ِ نظرات بالیبار بر نظرات ِ حکمت از شباهت های این دو نتیجه ای جز این نخواهیم گرفت که یا بالیبار از روی دست ِ حکمت نوشته یا حکمت نظرات اش را از بالیبار اگرنه رونویسی بلکه در مهم ترین وجوه ِ فلسفی، اقتصادی و سیاسی اقتباس کرده است. من همین جا از حکمتیست ها می خواهم چنانچه در استدلال های من و آنچه شباهت تام و تمام ِ نظرات ِ حکمت با نظرات ِ بالیبار در اصول و مبانی ِ نظری و حتا گاه در بیان ِ جزئیات و تعاریف می دانم ایراد و اشکالی می بینند با استناد به نوشته ی من و گفتاوردهای ام از حکمت و بالیبار آن را نشان دهند.

هم اندیشی کسی با کسی یا برداشت از نظرات ِ کسی توسط ِ دیگری نه جرم است و نه سرقت، به شرط ِ آنکه اولن تقدم و تاخر ِ دو هم اندیش به لحاظ ِ زمانی و سن و سال در نظر گرفته شود، ثانین هم اندیش و برداشت کننده ای که نظرات اش مؤخر بر نظرات ِ برداشت شونده است حتمن به «فضل ِ تقدم» و «تقدم ِ فضل ِ» آن دیگری اشاره نموده یا دست کم با نام بردن از او به عنوان ِ یک پیشگام در این یا آن نظروری ِ خاص اشاره کند و خواننده را از مشابهت ِ نظر ِ خود با او آگاه سازد.

از آنجا که نزدیک ترین متقدم ِ نظروری های حکمت به او به ویژه در عرصه ی فلسفیدن بالیبار و دورترین اش کانت و افلاتون – به ویژه کانت – است، جدا از نیچه ایسم و بلانکیسم ِ او که منشا اش آموزه های لنین است که در مجموع کل ِ دیدگاه های حکمت را تشکیل می دهند، شایسته بود که او نسبت ِ فلسفی – پراتیکی و نظری – عملی با این اندیشه وران را با خوانندگان و هم حزبی های اش در میان می گذاشت تا آنها را دچار سردرگمی و گمراهی نسازد به ویژه با آدرس ِ غلطی که به خواننده می دهد و سرچشمه ی دانش و آموزه های خود را به نادرست اندیشه ی مارکس قلمداد می کند.

حکمت همچون بالیبار مارکس و خصوصن کاپیتال ِ مارکس یا به بیان ِ دیگر مارکس ِ کاپیتال را از موضعی ایده آلیستی و سوبژکتیویستی بررسی کرده اند و به نتایج ِ مشابهی رسیده اند که همانا تحریف ِ نظرات ِ مارکس است.

این توضیح را هم بدهم که من پیش از این نظرات ِ بالیبار را درمقاله ای با عنوان ِ «مارکس ِ ما و مارکس ِ ملاهای روستا» بررسی کرده ام که خوانندگان با جست و جو در گوگل می توانند آنرا یافته و مطالعه کنند.

هم بالیبار و هم حکمت نظرات ِ خود را بر این مدعا بنا می کنند که مارکس از همان آغازگاه ِ نظریه پردازی فلسفه را کنار گذاشت و به مسائل ِ غیرفلسفی و درنهایت تا پایان ِ عمر به اقتصاد ِ سیاسی روی آورد. هرچند همین مدعا را هم بارها با نقل ِ قول های وارونه نمایی که از مارکس برای اثبات ِ ادعاهای سوبژکتیویستی خود می آورند نقض می کنند و نشان می دهند که نظرات ِ مارکس در همان مبحث ِ مورد ِ نظر آنان غالبن و عمدتن فلسفی و کلیت نگر است و نه صرفن اقتصادی و سیاسی.

استدلال آنها این است که مارکس با نوشتن ِ کاپیتال که آن را ناتمام گذاشت تمام تلاش ِ فکری و نظری ِ خود را در بازنمایی ِ اقتصاد سیاسی و کارکرد ِ سرمایه در نظام ِ سرمایه داری به کار گرفت که از دید ِ ناسازنمای حکمت و بالیبار و کلن نوکانتی ها نیازی به فلسفه ورزی و کلیت نگری ندارد. حتا نتیجه گیری ِ بالیبار و حکمت از آثار ِ صرفن یا عمدتن ِ فلسفی ِ مارکس مانند ِ ایدئولوژی ِ آلمانی نیز بر غیر فلسفی بودن به معنای ضد ِ فلسفی و یا به گفته ی بالیبار نافلسفی بودن ِ اندیشه ی مارکس است.

به طور ِ کلی بالیبار و حکمت مارکس را بر تخت ِ پروکرستی که در ذهن ِ خود دارند می خوابانند و با زدن ِ سر و ته ِ جهان بینی ِ کلیت نگر، عام شمول و تکامل گرای مارکس، او را هم قد و قواره ی سوبژکتیویسم ِ کوته بین، ناشناخت گرا و محدودنگر ِ خود می سازند.

در مقام ِ مقایسه و با زبان ِ تمثیل می توان گفت برداشت ِ حکمت از اندیشه ی مارکس جا دادن ِ اقیانوس در یک کوزه ی سفالی است، درحالی که نظریه پردازی ِ خود ِ مارکس در هر مورد ِ مشخص مثلن اقتصاد ِ سیاسی و نظام ِ سرمایه برداشت ِ یک لیوان از اقیانوس ِ اندیشه ی خویش است. یعنی دقیقن همان نسبتی که نظام ِ اجتماعی – اقتصادی ِ سرمایه داری با کُل ِ تاریخ ِ زمین و حیات ِ انسان، و این تاریخ و حیات ِ زمینی با کل ِ جهان ِ مادی و طبیعت دارد. همچنان که ایده آلیسم ِ کانتی یعنی آبشخور ِ اندیشه ی امثال ِ بالیبار و حکمت نیز همین نسبت ِ هستی شناسی ِ محدودکننده ی شناخت به ظواهر و نمودهای چیزها و پدیده های مادی را به مثابه ِ واحدها و اجزای جدا از همی می پندارد که هیچ پیوند ِ سازمان مند ِ همبسته و همپیوسته ای با دیگر چیزها و پدیده های پیرامون یعنی در کلیت ِ مادی سیستمی ِ جهان ِ بیکران ندارند.

این مثال ها نه یک مقایسه ی خیالی یا دلبخواهی بلکه مقایسه ای شناخت شناسانه و فلسفی است میان ِ اندیشه ی کلیت نگر ِ مارکس و مارکسیسم از یک سو، و اندیشه ی جزیی بین و محدود انگار ِ پیروان ِ کانت و ازجمله حکمت و بالیبار از سوی دیگر که در دو فلسفه ی ماتریالیسم ِ دیالکتیکی، و ایده آلیسم ِ متافیزیکی و سوبژکتیویستی (استعلایی) بیان شده اند.

مشخصه ی اصلی ِ این ایده آلیسم ِ ذهنی که زیرکانه و فریبکارانه خود را پیرو ِ اندیشه ی مارکس قلمداد می کند و چیزی جز دیدگاه های فلسفی ِ برکلی و کانت نیست، آن است که سوبژکت یا «من ِ» اندیشه ورز به مثابه ِ خالق، هم بر سازنده ی ابژکت (عین، عینی) است و هم دگرگون سازنده ی آن. سوبژکت و ابژکت از این نظرگاه وحدتی ایده ای را تشکیل می دهند که در آن سوبژکت ِ «من» ابژکت ِ «نامن» ی را که خارج از هر نوع شناخت پذیری و شناخت شناسی قرار دارد در کارگاه ِ ذهن ِ خویش بازسازی می کند یعنی آن را با مفهوم ها و مقولات ِ حاضر و آماده ی خود منطبق می سازد تا بتواند آن را برطبق ِ اراده ی مختار ِ خویش تغییر دهد. هر انسانی به ویژه هر انسان ِ نظروری می تواند در هر دوره ای و هر زمانی یک سوبژکت ِ فعال باشد که با نظریه سازی توافق و تفاهم ِ بینافردی میان ِ خود و دیگران ایجاد نماید به گونه ای که آن دیگران – افراد ِ یک جامعه – را با خود همنظر نماید تا در پراتیک و جنبش یا کنش ِ معطوف به تغییر ِ جامعه صرفنظر از هر شرایط ِ مادی که دارد با خود همفعل و هم عمل و در کنش و جنبش ِ تغییرساز سهیم نماید.

از دید ِ بالیبار و حکمت شناخت از طریق ِ علمی – فلسفی یا تجربی عقلانی یا جمع بست ِ تجربه ی تاریخی با عقلانیت ِ تاریخی کسب نمی شود چراکه ابژکت ها یعنی چیزها و پدیده های مادی به دلیل ِ در خود بودن شان هم به تجربه درنیامدنی اند، و به دلیل ِ ناقانونمندی هم به عقلانیت درنیامدنی، و از این رو به طور کلی ناشناختنی اند. آنچه دانشمندان و فیلسوفان به آن شناخت ِ علمی و فلسفی می گویند، صرفن درکی حسی و بینشی (بصری) از چیزها و پدیده هایی ست که تا در کارگاه ِ ذهن با مفهوم های پیشینی یا پیشاتجربی ِ سوبژکت ِ فعلیت (پراتیک) نیامیزند و با این مفاهیم تطبیق پیدا نکنند قابلیت ِ استفاده و تغییر پیدا نخواهد کرد. با این تصورات است که بالیبار و حکمت جهان بینی ِ ماتریالیستی دیالکتیکی ِ مارکس را وارونه و ایده آلیزه می کنند و آنچه را مارکس درباره ی تقدم ِ هستی ِ مادی و اجتماعی ِ انسان به طور ِ عام و تاریخی بر ایده و آگاهی گفته بر روی سر قرار می دهند.

از دید ِ حکمت که آن را از بالیبار و او هم از کانت به عاریت گرفته، آنچه مناسبات ِ انسانی و امروزه مناسبات ِ تولیدی و طبقاتی می نامیم چیزی جز توافق و تفاهم ِ همگانی میان ِ افراد ِ یک جامعه ی معین در دوره ای معین نیست که آنان بنابر نسبتی که با ملکیت و مالکیت ِ هر دوران ِ معین دارند میان ِ خود برقرار کرده اند. ملکیت و مالکیتی که از حاکمیتی برآمده که خود برآمده از اراده ی معطوف به قدرت ِ سوبژکت های پراتیکی ِ هر عصر و دوران ِ معین ِ تاریخی است. به عبارت ِ دیگر، مناسبات ِ میان ِ انسان ها را نه جایگاه ِ عینی ِ انسان ها در تولید ِ مادی و سهمی که از تولید ِ اجتماعی عاید آنها می شود، بلکه برطبق ِ اراده ی راهگشوده به قدرت ِ سوبژکت های عملگرا به لحاظ ِ سیاسی ِ هر دوران ِ معین ِ تعیین می گردد. از دید ِ حکمت این تعیین کنندگی در هر دوره ای متناسب با سوبژکتیویته ی آن دوران یعنی مصلحت و کارآمدی ِ سوبژکت های عملی ِ دوران ِ تاریخی ِ معین تغییر می کند و کنشگران و پراتیسین های نظرور و ارده مند ِ هر دورانی قدرت ِ سیاسی ِ خود را بر آن دوران تحمیل می کنند که در دوران ِ ما و تاکنون این سوبژکت ِ فعال ِ مایشاء بورژوازی بوده که باید با پراتیک ِ سیاسی ِ سوبژکت ِ انقلابی ِ این دوران که در کمونیسم ِ کارگری و حکمتیسم تظاهر ِ عینی دارد جای خود را به پرولتاریایی دهد که حکمت و حکمتیسم هم عنصر ِ آگاه و هم عامل و فاعل ِ تحقق بخشنده به اراده ی آن است.

                                                                                          ادامه دارد…

ِ