علی عامری
فقدان یک سازمان اجتماعی و البته قدرتمند چپ در اوضاع و احوال سیاسی امروز فلسطین و لبنان و همچنین انحرافی که "حزب کمونیست اسرائیل" دچار آن شده است از یک سو و تبعات ناشی از تغییر جهتگیریها، نتایج سیاسی- نظامی و غیره (با توجه به روابط نزدیک ایران با حزبالله و حماس) از سوی دیگر باعث میشود تا جریانهای چپ ایران علاوه بر مسائل و منافع انترناسیونالیستی خویش مجبور به واکنش خاص نسبت به قضیه حاضر (حمله نظامی اسرائیل به غزه) و مسائلی از این دست باشند.
بدون شک انکار وابستگی ایران به سیستم جهانی سرمایه و همچنین منافع پسپرده این حملات برای کلیت نظام سرمایهداری یا حداقل بخشی از آن نه تنها پوچ و بیمعنی است بلکه تنها از عهده یک ذهن بیمار برمیآید. لذا بررسی چرایی و چگونگی این حمله نظامی نه تنها از بعد سیاست جهانی اهمیت مییابد بلکه میتواند معرف و مدللی باشد از تغییرات آینده سیاسی و چیدمان حکومتی بورژوازی ایران که بیشک تاثیر به سزایی بر طبقه کارگر ایران خواهد داشت.
علاوه بر مسائل فوق باید به فضای داخلی حکومتی (یا نیمه حکومتی) ایران نیز توجه داشت و اشاره کرد. مسائل رخداده همگی دلیلی هستند بر ادعای اهمیت مسئله غزه در آینده سیاسی ایران. از این جمله میتوان به تبلیغات و مظلومنماییهای ۲۴ ساعته صداوسیمای جمهوری اسلامی، تجمع بسیجیان در مقابل سفارت مصر و غیره، خواست اعزام نیرو به غزه، تلاشهایی در راس حکومت برای پرداختن به این قضیه و … اشاره کرد. همچنین میتوان به یکی از مهمترین مسائل اخیر (که شاید توجه بایسته به آن نشده است) نیز اشاره کرد که عبارت است از تعطیلی روزنامه "کارگزاران". این روزنامه بیانیه "دفتر تحکیم وحدت حوزه و دانشگاه" را منتشر ساخته بود. در بخشی از این بیانیه آمده است: «جنایات امروز اسرائیل در غزه به شدت محکوم است. اما به همان اندازه پناه گرفتن گروههای تروریستی در کودکستانها و بیمارستانها جهت حمله به طرف مقابل که موجبات بمباران و مرگ بیشتر کودکان و غیرنظامیان را فراهم آورده نیز محکوم و حرکتی ضدبشری است» (تاکید از ما است). در این بیانیه که برای اولین بار بهانه تعطیلی یک روزنامه را به خاطر توهین به یک سازمان خارجی و غیرایرانی (به بیان "یزدانپناه" عضو هیئت تحریریه کارگزاران) به مقامات جمهوری اسلامی داده است، نکات جالبی به چشم میخورد. این نکات هنگامی جالب توجهتر میشوند که دقت کنیم که "کارگزاران" تقریبا نماینده افکار ناگفته "هاشمی رفسنجانی" است. در این بیانیه برای اولین بار به صورت رسمی "حماس" به عنوان یک گروه تروریستی شناسایی شده است (درست مطابق سخنان مقامات کاخ سفید).
این گونه مطالب که گاها انشقاقات درون حکومتی ایران را نیز آشکار میکند، بازی جدیدی است که به ظاهر پیوندی ناگسستنی با آینده سیاسی بورژوازی ایران دارد و لذا نبایستی آن را از نظر دور داشت.
به تمام مسائل فوق بایستی مسائل جهانی و منطقهای را نیز افزود. تغییر دولت در ایالات متحده، بحران جهانی اقتصادی، وضعیت نابسامان اقتصادی اسرائیل و سیاسی این کشور، مسئله فلسطین و حماس و … از این جمله هستند.
خاورمیانه بزرگ
برای دقیقتر شدن روی موضوع بحث لازم است تا بازگشتی به گذشته بزنیم و اندکی در مورد طرح «خاورمیانه بزرگ» بگوییم:
"طرح موسوم به «خاورمیانه بزرگ» که توسط کارشناسان سازمانهای پژوهشی آمریکا تدوین و مورد تایید دولت آن کشور قرار گرفته، در برگیرنده ابعاد و اهداف سیاسی، اقتصادی، فرهنگی و اجتماعی در قبال کشورهای خاورمیانه به ویژه کشورهای عربی این منطقه است.
گفته شده که آمار و ارقام یاد شده در این طرح مبتنی بر گزارش ارایه شده توسط کارشناسان و صاحب نظران عرب است که در گزارش توسعه انسانی سال۲۰۰۳ میلادی سازمان ملل مورد استناد قرار گرفته است.
دولت آمریکا برای همسو کردن هشت کشور صنعتی با خود، قرار است این طرح را در نشست خرداد ماه سال آینده این کشورها مطرح کند تا کشورهای یاد شده به همراه آمریکا سیاست راهبردی مشترکی را در ارتباط با خاورمیانه در پیش گیرند" (ایرنا- جمعه ۱۵ اسفند ۱۳۸۲).
در این طرح ضمن بررسی مولفههای اقتصادی حاکم بر کشورهای عربی به خصوص در شاخههایی همچون اشتغالزایی، فقر، دانش، متوسط درآمد سالانه، دسترسی به منابع مادی دانش همچون اینترنت، دخالت در اوضاع سیاسی، وضعیت سیاسی- اجتماعی- اقتصادی زنان و … بر تلاشهای گذشته کشورهای غربی و به خصوص G8 در زمینه بهبود شرایط در کشورهای عربی انگشت تاکید گذارده شده است (مثل حمله نظامی به افغانستان و عراق که از آن به عنوان "سرنگون شدن رژیمهای دیکتاتور در عراق و افغانستان و فرصت استثنایی …" یاد میکنند)!؟
این طرح میکوشد همان گونه که «زبیگنیف برژینسکی» به آن اشاره میکند: "رئیس جمهوری (اشاره به بوش) به شیوهای بندهنواز و اربابوار از طرح دموکراسی پرده برداری کرده" (برگرفته از روزنامه شرق در مقالهای با عنوان "کجراهه فروش دموکراسی به اعراب") ، دموکراسی و توسعه صنعتی را همچون موهبتی از سوی پروردگاران اقتصاد در دامن مردم و دولتهای تشنه عرب قرار دهد.
اما فارغ از لحن قیممابانه و خودمحور این طرح که بعدها در اجلاس G8 در "جورجیا" (9ام ژوئن ۲۰۰۴) به شکلی دقیقتر کلاسهبندی گردید و کل «خاورمیانه بزرگ و شمال آفریقا» را در بر گرفت، نکات مهمی در آن نهفته است که بایستی به آن توجه کرد.
اول اینکه آقایان و خانمهای G8 خود را ملزم به
"مشارکت به خاطر پیشرفت و آینده مشترک با حکومتها و ملتهای خاورمیانه بزرگ و شمال آفریقا» میدانند که این «مشارکت بر همکاری واقعی با دولتها و ملتهای منطقه و نمایندگان بخش سرمایه و بازرگانی و جامعه مدنی به خاطر تقویت آزادی و دمکراسی و رفاه برای همگان استوار است" (برگرفته از سایت روشنگری). اما از چگونگی مشارکت (شما بخوانید دخالت اعم از اقتصادی، اجتماعی، سیاسی و نظامی) چیزی نمیگویند و تنها نتایج شگرف این مشارکت هدیهوار را بر میشمارند.
و دوم اینکه خود را ملزم به پایبندی به اصولی خاص میدانند که یکی از آنها عبارت است از: "حل و فصل مناقشههای طولانی مدت و اغلب تلخ به ویژه مناقشه اسراییل و فلسطینیان که عنصر مهمی از عناصر پیشرفت در منطقه مذکور است" (برگرفته از سایت روشنگری).
بدین ترتیب باب تازهای در مناسبات ایالات متحده با کشورهای خاورمیانه به خصوص اعراب و اسرائیل گشوده میشود. این روش تازه در دوران زمامداری بوش به معنای حمایت همهجانبه از دولت اسرائیل و کمکهای بیپایان اقتصادی و نظامی آمریکا به این کشور است. البته از حق نباید گذشت که تلاشهای ابلهانه و عوامفریبانه بسیاری نیز در راستای انعقاد صلحی بلند مدت انجام شده است. مثل انواع و اقسام اجلاسهای بیفایده صلح.
شکست طرح خاورمیانه بزرگ
صرف از نظر از اهداف واقعی طرح "خاورمیانه بزرگ و شمال آفریقا" که نه تنها در بر گیرنده کشورهای عرب بود بلکه کشورهایی همچون ایران را نیز شامل میشد، این طرح به دلایل متعددی با شکست مواجه گردید. رشد بنیادگرایی اسلامی و تعارض این بنیادگرایی با منافع اسرائیل، مسئله هستهای ایران، جنگ ۳۳ روزه، تعارض کشورهای عرب با سوریه و ایران و عدم رشد مولفههای بر شمرده شده توسط G8 (که به واقع نیز قرار نبود که رشدی نمایند و تنها بهانهای بودند برای دخالت بیشتر امپریالیسم در خاورمیانه) و …. همه و همه حکایت از شکست طرح آمریکایی- اروپایی دارد.
و بدین ترتیب بود که "برژینسکی"ای که در ابتدا با شک و شبهه پدیداری چنین طرحی را شاد باش میگوید: «دولت بوش به خاطر تعهد بلندمدت خود در قبال دموکراسی در خاورمیانه سزاوار تحسین است. اما نسنجیده عمل کردن میتواند حتی یک ایده خوب را تباه کند. بدتر اینکه این ایده میتواند نتیجه معکوس هم داشته باشد. به ویژه اگر مردم را این سوءظن فرا گیرد که انگیزههایی پنهانی در کار هستند. این دقیقا آن چیزی است که «طرح خاورمیانه بزرگ» بوش با آن روبه رو است»، در ادامه و در آستانه انتخابات اخیر آمریکا معتقد میشود که تنها راه نجات و برون رفت ایالات متحده از بحرانهای پیش رو انتخاب "باراک اوباما" است و او بایستی به کلی دگرگونیهایی خاص در سیاست خارجی ایالات متحده پدید آورد. "برژینسکی" معتقد است که طرح "خاورمیانه بزرگ" با پس دادن آزمایشهای خود نشان داده است که طرحی است شکست خورده که نیاز به ترمیماتی اساسی دارد.
اسرائیل و ایالات متحده
بررسی روابط پیچیده اسرائیل و ایالات متحده آمریکا و پرتو افکنی بر این روابط میتواند کمک شایانی باشد به روشنتر شدن بحث. برای این کار شاید بهترین حالت پرداختن به روابط این دو کشور از زمان پرزیدنت "بیل کلینتون" و همچنین روابط داخلی حاکم بر احزاب و جناحهای قدرت در اسرائیل باشد.
"تزیپی لیونی" (رهبر حزب کادیما و از کاندیداهای اصلی انتخابات آتی اسرائیل) با اشاره به وقایع سالهای ۱۹۹۶ تا ۱۹۹۹ (یعنی زمانی که "بنیامین نتانیاهو" رهبر حزب افراطی و راستگرای "لیکود" نخست وزیر اسرائیل بود و در جریان مذاکرات صلح مجبور به عقبنشینی در برابر "کلینتون" شد) میگوید: "گر نتانیاهو نخست وزیر شود ممکن است رابطه اسرائیل و اوباما دوباره به چالشهای پیشین کشیده شود. اگر اسرائیل خود را کشوری مخالف جریان صلح در خاورمیانه نشان دهد، دنیا به رهبری آمریکا جریان صلح در خاورمیانه را پیش خواهد برد" (برگرفته از روزنامه آفتاب- مقاله "دولت جدید آمریکا و مناقشه بر سر ایران").
این موضوع اشارهای است به جناحبندیها و عقاید حاکم در میان هر دو حزب اصلی ایالات متحده و احزاب سهگانه اسرائیل. در زمان "کلینتون" دولت وی تلاش بسیاری داشت تا موضوع اسرائیل و فلسطین را از طریق مذاکرات نمایشی صلح با همکاری جنبش فتح که هنوز از هژمونی و شخصیت کاریزماتیک "یاسر عرفات" بهره میبرد، حل نماید (هر چند بیفایده بودن تمام این اجلاسها (شرمالشیخ و …) به زودی خود را نشان میداد). در این امر "بنیامین نتانیاهو" که سرسختی بیشتری نسبت به همسلف آمریکایی خود داشت، سرسختانه بر موضع برخورد نظامی با مسئله فلسطین تاکید میکرد و همین امر موجبات اختلاف میان سران دو کشور را پدید آورد که البته در نهایت "کلینتون" پیروز از میدان خارج میشد. هر چند در نهایت نمیتوانست موضوع اسرائیل و فلسطین را به سرانجام برساند.
این امر همچنین اشارهای است به تفاوت در روشهای دو حزب ایالات متحده. چنان که "جرج دبلیو بوش"پسر در
زمان زمامداری روشی متفاوت با "کلینتون" در پیش گرفت و برخورد سرسختانه با مسئله فلسطین را تشویق مینمود. هر چند وی نیز همزمان مذاکرات صلح و امکان تحقق رویاهای سرمایهدارانه را از این طریق از نظر دور نمیداشت.
در اسرائیل نیز چنین مسئلهای حاکم است. در مقابل حزب "لیکود" به رهبری "نتانیاهو"، ائتلاف دو حزب "کارگر" و "کادیما" با رهبری "ایهود باراک" و "تزیپی لیونی" قرار دارد که طرفدار پیشبرد مسئله از طریق مذاکرات چند جانبه صلح (با حضور اسرائیل، ایالات متحده و نماینده فلسطینی- ترجیحا فتح و عباس) میباشند. البته اینان نیز استفاده از روشهای جبری مانند حمله نظامی را از نظر دور نمیدارند اما به آن به عنوان یکی از آخرین امکانات مینگرند.
در تمامی حالات (یعنی در هر حالت در هر کشور که یکی از احزاب اصلی قدرت را در دست داشته باشند) بایستی توجه داشت که ساخت حکومتی هیچ یک از دو کشور یک دست نیست و رئیس جمهور ایالات متحده یا نخست وزیر اسرائیل نمیتوانند تنها معرف و نمایندهای از احزاب خود باشند بلکه بایستی کل بورژوازی کشور را در نظر داشته باشند لذا سیاستهای آنها امکان تغییرات بسیاری را در خود نهفته دارد. همچنین بایستی توجه کرد که در هر حالت آمریکا (تا زمانی که متحد بهتری پیدا نکند) مدافع منافع اسرائیل در منطقه خواهد بود و هیچ یک از سیاستهای این دو کشور تفاوتی ماهوی در سرنوشت مردم بیگناه و تحت ستم فلسطین و سایر کشورهای منطقه نخواهد داشت.
اوباما و اسرائیل
با انتخاب "باراک اوباما" به عنوان ریاست جمهوری آینده ایالات متحده که از ۲۰ ژانویه ۲۰۰۹ زمام حکومت را در دست خواهد گرفت، گمانهزنیها درباره سیاستهای وی در مورد خاورمیانه و مسئله اعراب و اسرائیل به اوج خود رسید. اولین بحث را همان طور که اشاره شد "برژینسکی" پیش از انتخاب "اوباما" دامن زد و این بحثها با موضعگیریهای اخیر نمایندگان و سخنگویان پرزیدنت "اوباما" تشدید شده است. سکوت "اوباما" و تاکید نمایندگان وی مبنی بر اینکه "جورج بوش" هنوز رئیس جمهور ایالات متحده است، نه تنها بر گمانهزنیها افزوده بلکه بسیاری را به این عقیده رسانده که "باراک اوباما" و تیم وی هنوز به جمعبندیای از وضعیت فعلی نرسیدهاند.
"اکسلراد" (مشاور ارشد اوباما) در گفتگو با خبرنگار شبکه CBS میگوید: "اوباما با اسرائیلیها همکاری نزدیک خواهد داشت. به هر حال اسرائیل از نزدیکترین و قدرتمندترین متحدان آمریکا است. اما این همکاری را در جهت صلح انجام خواهد داد و با اسرائیلیها و فلسطینیها به خاطر صلح همکاری خواهد کرد". این مطالب در کنار برخی از سخنرانیهای انتخاباتی اوباما بسیاری را به این باور رسانده است که سیاست وی در قبال مسئله خاورمیانه بسیار متفاوت از همتایان قبلیاش خواهد بود.
در کنار مسئله فوق همچنین باید به ترکیب کابینه "اوباما" اشاره کرد. در این کابینه سه طیف متفاوت از سیاستمداران را شاهد هستیم. در یک سو طرفداران سرسخت اسرائیل و لابی صهیونیست (AIPAC) قرار گرفتهاند و در سوی دیگر ما شاهد حضور افرادی همچون "برژینسکی" هستیم که همواره از مخالفان سرسخت روشهای اسرائیل بوده است. همچنین طیف سوم را افرادی همچون "هیلاری کلینتون" (وزیر امور خارجه آتی ایالات متحده) تشکیل دادهاند که از یک سو از برخورد بسیار شدید با مخالفان اسرائیل سخن میگویند و از سوی دیگر خواهان برخوردهای ملاطفتآمیز و نرمتر در قبال مسئله خاورمیانه هستند.
تمام عوامل فوق بر سردرگمی نسبت به سیاست آتی ایالات متحده افزوده است. در این میان مشکلات داخلی آمریکا و بحران فزاینده اقتصادی نیز مزید بر علت شده است تا توجه به سوی مسائل داخلی آمریکا بیشتر باشد. اما در هر صورت باز هم توهمی کودکانه خواهد بود اگر تصور کنیم تفاوتی اساسی در سیاستهای "اوباما" با پیشینیانش به وجود خواهد آمد و او ایالات متحده را به عنوان قطب اصلی سرمایهداری جهانی دچار تغییر و تحولی اساسی خواهد کرد و به مسئله خاورمیانه به صورتی بسیار متفاوت یا مترقی نسبت به همسلفان سابق خویش خواهد پرداخت. در این جا بحث تنها میتواند بر سر روشها باشد. اما در هر صورت بایستی توجه کرد که انتخاب اوباما و سیاستهای اعلام شده وی در مجموع زنگ هشدار را برای رژیم اسرائیل به صدا درآورده و آنها را حساس کرده است.
روابط منطقهای
در افکار عمومی اسرائیل تا پیش از حمله به لبنان به عنوان قدرت اصلی منطقه شناسایی میشد اما جنگ ۳۳ روزه فارغ از تمام مسائل پشت پرده نهفته در آن (که فراشد تاریخ آنها را مشخص خواهد کرد) از این هژمونی کاست. از سوی دیگر جنگ ۳۳ روزه باعث تشدید روندی شده است که از چندی قبل آغاز شده بود. متحدان ایالات متحده در منطقه (عربستان سعودی، مصر، امارات و …) به یک همسویی با اسرائیل نزدیک شدهاند که نهایتا این همسویی خود را در بستن مرزهای غزه توسط مصر و سکوت سران کشورهای عربی در قبال فاجعه انسانی غزه آشکار شده است. قطببندی