بیاد کمونیست رزمنده عبدالعظیم (نورالدین) صبوری

 
شباهنگ راد
در تاریخ ۲۱ دیماه ۱۳۳۱ در شهر بابل و در یک خانوداه‎ی روشنفکری، انسانی چشم به جهان گشود که بعدها به یکی از عنصر آزاده و کمونیست تبدیل گردید. عبدالعظیم (نورالدین) صبوری از همان عنفوان نوجوانی به جنگ با نابرابری‏ها و مظالم اجتماعی برخاست. با اخذ دپیلم وارد دانشگاه‏ی تهران می‏گردد تا مدارج تحصیلی خود را طی نماید.

امّا در حقیقت دانشگاه برای وی به میدانی دیگر از کسب و فراگیری فنون سیاسی و ارتباط با دیگر مبارزین و انقلابیون تبدیل گردید. در چنین دورانی بود که رژیم و دستگاه سرکوبگر ساواک پهلوی پی به ارتباطات رفیق صبوری با سازمان چریکها می‏برد و بالاخره رفیق نورالدین را در زمستان ۱۳۵۲ دستگیر و مورد اذیت و آزار قرار می‏دهد. به عبارتی زندانبانان جلاد قصدشان بر آن بود تا رمق سیاسی رفیق نورالدین را از کار بی‎اندازند.

دشمن از همه‏ی ابزارهای شکنجه سود جست تا افکار وی را در هم ریزد؛ امّا غافل از آن‏که رفیق نورالدین از مدت‏ها قبل انتخاب سیاسی خود را نموده و به همین اعتبار به میدان آمده بود تا دشمنان کارگران و زحمت‏کشان را به چالش کشد. رفیق نورالدین در زندان سکوت و بی تفاوتی را انتخاب ننمود و همواره پای‏بندی خود را نسبت به آرمان‏های کارگران و زحمت‏کشان بنمایش می‏گذاشت. بی دلیل نبود که بیدادگاه‏های رزیم شاهنشاهی چاره‎ی کار را در محکومیت ۴ ساله‎ی رفیق نورالدین دیدند و بخیال خود بر این باور بودند که می‎توانند با حبس و محکومیت، صدای گویای این کمونیست و چریک فدائی خلق را در گلوی‏اش خفه سازنند. محکومیت رفیق صبوری به سر می‎رسد ولی جلادان و شکنجه‎گران از آزادی‏اش ترس و واهمه داشتند و هم‏چنان رفیق نورالدین را در میان غُل و زنجیر به اسارت گرفته بودند تا اینکه رفیق صبوری بعد از یک سال از اتمام  محکومیت‏اش و در اثر خیزش وسیع توده‏ها – در سال‏های ۵۶ و ۵۷ – از زندان آزاد می‏گردد.

در حقیقت بیرون از زندان که توأم با مرحله‏ای دیگر از مبارزات ضد امپریالیستی توده‏های ستم‏دیده‏ی‏مان بود، وظایف تازه‏ای را در مقابل رفیق نورالدین قرار داد. می‏دانست که دوران کنونی، یعنی دورانی که ایده‏های پر افتخار سازمان چریکها دارد توسط عناصر منحرف و خائن به کجراه کشیده شده می‏شود، نیازمند تحرک و عکس‏العمل‏های مناسب مدافعین راه رفقا احمدزاده‏ها، پویان‏ها و مفتاحی‏هاست. با علم به چنین شرایط و با آگاهی از تفکر حاکم بر سازمان بود که به جمع رفقای چریکهای فدائی در خرداد ۱۳۵۸ می‏پیوندد و فعالیت سازمانیافته و حرفه‏ای خود را آغاز می‏نماید.
به بیانی دیگر سال‏های ۵۸ الی ۶۰، سال‏های، تحرک جدید مدافعین تئوری مبارزه مسلحانه بود؛ سال‏هایی بود که چریکهای فدائی خلق با الهام از تئوری مبازه مسلحانه بر ماهیت امپریالیستی رژیم جمهوری اسلامی تاکید ورزیدند و تنها راه نجات توده‏ها را در بر پائی جنگ انقلابی بر می‏شماردند. نظر انقلابی‏ای که فاقد سازماندهی‏ لازمه و پشتوانه‏های عملی بود. در بستر فقدان چنین بُرش‏ و خلاء مبارزاتی‏ای بود که بار دیگر در درون مدافعین تئوری مبارزه‏ی مسلحانه دو جریان بنام‏های "چفخا" و "چفخا (آرخا) سر در آوردند، که یکی بر تداوم راه گذشته یعنی در بی عملی مفرط پای می‏فشرد و دیگری خواهان بر پائی جنگ انقلابی علیه‏ی مزدوران رژیم در منطقه‎ای دیگر از میهن‎مان – بغیر از کردستان – بود. در چنین اوضاع و احوالی بود که رفیق نورالدین صبوری بنابه خصلت تعرضی‏اش بر راه بنیانگذاران سازمان‎اش پای می‎فشرد و بعنوان یکی از اعضای اولیه‏ی دسته‏ی چریکی، راهی جنگل‏های مازندران می‏گردد.  
جنگل‏های شمال ایران به حوزه‏ا‏ی دیگر از فعالیت‏های انقلابی وی بدل می‏گردد. حوزه‏ای که به جرأت می‏توان گفت نیازمند آگاهی، استقامت و شجاعت بود. سه واژه‏ای که رفیق نورالدین کمتر با آنها فاصله گرفت و همواره، روشنگری، پایداری و بی باکی را در سر لوحه‏ی کار مبارزاتی خود قرار می‏داد. مبارزه‏ی ۱۴ ماهه و بی وقفه‏ی رفیق نورالدین در جنگل‏های شمال ایران بنوبه‏ی خود گویای باوری وی نسبت به آرمان‏های والای میلیون‏ها توده‏ی زحمت‏کش می‏باشد.
رفیق عبدالعظیم «حمید – مسعود» همواره بر این اعتقاد بود که با جنگ می‏توان توده‏ها را بسیج و آنانرا از شر حاکمان ظالم رهاند. وی در مأموریت‏های مختلف پیشقدم بود و در عملیات‏های نظامی علیه‏ی پایگاه‏ها و نهادهای ضد خلقی رژیم از زمره نفرات ثابت تیم به شمار می‏آمد و در دوره‎ای بعنوان پرشک تیم جنگل انجام وظیفه نمود. رفیق صبوری هرگز ترس و واهمه‏ای از مشکلات نداشت و همواره خود را با شرایط سخت و طاقت‏فرسای زندگی در جنگل وفق می‏داد و با تمام وجود به یاری دیگر رفقایش می‏شتافت.

شهر و جنگل با ضربه‏ی رژیم جمهوری اسلامی – به چفخا (آرخا) در اواخر سال ۶۰ و اوائل ۶۱ -، در خون نشست. در چنین موقعیت و فضای تأسف‏باری بود که خط نا صحیح‏ای مبنی بر ساختن "تشکیلات کمونیستی" بدون پراتیک بر تیم جنگل حاکم می‏گردد که در این میان باز هم رفیق نورالدین بمانند گذشته و بهمراه تنی چند از دیگر اعضای سازمان به مقابله با ایده‏های انحرافی بر می‏خیزد. اگر چه رفیق نورالدین علیرغم میل باطنی‏اش و با بی تفاوتی عملی تن به ضوابط و مقررات تشکیلاتی می‏دهد؛ امّا علیرغم همه‏ی اینها از میزان و بار اعتقادات‏اش علیه‏ی تفکرات بغایت انحرافی و پاسیفیستی نمی‏کاهد و مشاهده نمودیم که چگونه رفیق نورالدین همواره در چارچوبه‏ی باورهای‏اش در کردستان، به جنگ با نظرات انحرافی علیه‎ی مدافعین تخطئه‎ی تئوری مبارزه مسلحانه بر می‏خاست و یک لحظه از آرمان‏های آن رفقا پا پس نمی‏کشید. برخورد مداوم و ایستادگی‏اش در برابر مخالفین او را نسبت به پراتیک گذشته‏‏اش پایدار و پایدارتر می‏نمود و هر آنچه ر
ا که باور می‏داشت عمل می‏کرد و بر هر آنچه را که عمل می‏کرد اعتقاد عمیق داشت. در حقیقت فعالیت رفیق نورالدین ابتدا به ساکن نبود و آرمان‏های‏ توده‏های ستم‏دیده در همه‎ی وجودش جاری بود. با اوضاع نابسامان، بی عملی و رفتار غیر کمونیستی سر سازگاری نداشت و همه‏ی تلاش‏اش بر آن بود تا اعتقادات‏اش را همگانی و همگانی‏تر نماید.

در بستر چنین تفکر و آگاهی‏ای بود که بعد از سال‏ها فعالیت در درون چفخا (آرخا) و بدلیل به انحراف کشیده شدن جریان مزبور، بهمراه تعدادی دیگر، هسته‏ی اعضا و هواداران سابق چفخا (آرخا) را شکل داد و بمنظور تداوم فعالیت انقلابی خویش و در ارتباطی مشکوک – علیرغم تذکرات و توصیه‏های دیگر دوستان و رفقایش – عازم شهرهای ایران می‏گردد که در نتیجه، در مسیر سروآو – سنندج، توسط عنصر نفوذی رژیم به دشمنان کارگران و زحمت‏کشان معرفی و مورد شدیدترین شکنجه‏ها قرار می‏گیرد. شکنجه‏گران رژیم جمهوری اسلامی هم بمانند جلادان پهلوی بر آن بودند تا اراده و عزم رفیق نورالدین را در هم شکنند و رفیق نورالدین کمونیست را به عنصری "آرام" و "مطیع" تبدیل سازنند. رژیم جنایت‏کار پی می‏برد که رفیق نورالدین همرزم و برادر رفیق عبدالرحیم (عزالدین) صبوری و هم‏چنین از رزمندگان جنگل‏ می‏باشد. بهمین دلیل و بدون کمترین تعللی این کمونیست رزمنده را در استادیوم شهر آمل بعنوان "جنگلی" محکوم به مرگ می‏نماید. سرکوبگران رژیم جمهوری اسلامی بخیال خود بر این باور بودند که صحنه‏ی اعدام می‏تواند خللی در نظرگاه‏های رفیق نورالدین بوجود آورد و از وی می‏خواهند تا آخرین وصیت خود را در ملاءعام اعلام نماید که در این هنگام رفیق عبدالعظیم (نورالدین) صبوری بنابه سنن و رسم و رسوم چریکهای فدائی خلق و بعنوان پایداران انقلاب ضد امپریالیستی میهن‏مان با صدای بلند فریاد بر می‏آورد که: "کاش آن مسلسل، در دستان من بود تا سینه‏ی کثیف‏ات را نشانه می‏گرفتم".

دشمن قلب رفیق نورالدین را از حرکت باز داشت؛ امّا نتوانست یاد، خاطره‏ و پایداری‏اش را از ذهن‏ها پاک نماید؛ چرا که وی از درون خلق بر آمد، بدفاع از آنان برخاست و در نهایت برای آرمان‏های‏ والای‏شان جان داد.

یادش گرامی باد!

۲۱ دی ۱۳۸۷
۱۰ ژانویه ۲۰۰۹