درسینه ی صبح

 

درسینه ی صبح

سرخ شقایق ها

طنین اخرین سرود خویش را

دردشت های گسترده

به وصعت باورشان می خوانند

نسیمی برشانه های بر افراشته

دراین دیار وزیدن گرفته

اینک فتح رزمندگی تان

شکوه توده ها را موج می زند …!

اینک در بهار ارزوهای تان

مانیفست رهایی را مرورمیکنیم

به یاد تمام حماسه های برحقتان

به یاد لحظه های پر شکوه

به هر انچه افریدی

میان گامهای استوار

که شب را به بیداری می خواند

چه ستایشی …!

درانگیزه های تان می روید

چه اعتمادی در نگاهتان می درخشد

به سکوت دشت “شارزور”

به قطره قطره ی باران

به موجهای سیروان

به اشک مادران

به خونین شهر حلبجه

به اغوش گرم “عمر خاوران”

به بهاری که لبخند کودکان در ان نروئید

مرگ تراژیدی را می بینم !

وقتی لحظه ها،در ذهن تاریخ ورق می خورد

گیسوان شکسته را می بینم

در اینه های خیره ،انتظارابدی را با خود می برند

کاروانی را نظاره گرم

درغروب چشمان ابیدر

به سرخی میمیرد…

۲۳ مارش ۲۰۱۷