«نشانیها »
زنی گفت:
همچون مرگیست
که دنبال زندگی باشد
هنوز در رگهایش برگها میرقصند
در دستهایش مشتی بابونه است
من دیدم
من با چشمان خود دیدم
زنبقها برایش گریه کردند.
اناری شهادت داد و گفت:
او
او دختر همسایهی ما بود
همیشه آرزو میکرد
صبحی زود
بی مقصد از اینجا دور شود
و روزِ بازگشتش را تنها به شقایقها بگوید
او افتاده است
تا جریان رود از میان گیسوانش بگذرد
او خواهر درختان سیاه پوش
و خواهر درد است
هنوز در رگهایش برگها میرقصند
من دیدم
من با چشمان خود دیدم
سارها برایش گریه کردند.
مادرم گفت:
او همرنگ پستانهای من است
او دختر من
مادر من
و زنانگی من است
کسی که او را کشت
آشنای ماست
نزدیک ماست
مردیست که ماهیهای حوضچه را ترسانده است
که گلها
شعر،بوسه و زن را دوست دارد
از آبی میگوید
از آلالهها
از عشق…
اما ْ… فقط در حیاط خانهی خودش.
«علی رسولی» – اورست
http://alirasoli.com/
www.facebook.com/ali1917