ما برده ایم،درسی از ١۶ آذر امسال !

سعید ولدبیگی

جنبش دانشگاه این روزها شاهد اتفاقات و پدیده های رنگارنگی است.از اوباشگری بسیج دانشجوئی در خیابانها گرفته تا مبارزات پیگیر ومداوم دانشجویان برای به کرسی نشاندن خواستهای رادیکال و انسانی.اما رجز خوانی لیبرال های سرگردان در این بین در نوع خود جالب و مضحک است.جریانی که خود را دانشجویان لیبرال مینامد این روزهانا امید از خاتمی ،به عبدالله نوری دخیل بسته است.بی آبرو شدن دوم خرداد و سیدخندان آنقدر فاحش است که دیگر به هیچ نام و اصطلاحی قابل جمع کردن نیست،از اینرو ناجیان دموکراسی ولیبرالیسم پوسیده دست به دامان عبدالله نوری شده اند تا شاید فرجی حاصل شود و مارکسیستها کل جنبش اعتراضی مردم را نبلعند.

لیبرالهای دانشگاه با اعلام مواضع خود نسبت به انتخابت و تشریح مختصات و مواضع خود در جنبش دانشجوئی ماهیت خود را به خوبی نشان داده اند.کاریکاتوری که از رادیکالیسم،دموکراسی و تحولخواهی به نمایش گذاشته اند سردرگمی و بی افقی کاملشان را به نمایش میگذارد . نقد سطحی از انتخابات و وضعیت موجود با نام گذار به دموکراسی ، نهایتا به حضور نوری  برای تعامل بیشتر با غرب ودست کشیدن از خواستهای هسته ای نظام پاسخ داده میشود.{ موضع دانشجویان و دانش‌آموختگان لیبرال در مورد انتخابات ریاست جمهوری چیست؟/ گفتگو با سعید قاسمی‌نژاد }باید به قاسمی نژاد و لیبرال دانشگاه یادآوری کنیم که نه تنها میدان را به چپ باخته اید بلکه در انتهای مسیری ایستاده اید که کودکان خیابانی هم چشم بسته میروند،پس خونسرد باشید و تحلیل های سیاسیتان را از جنبش های واقعا موجود استنتاج کنید نه تخیلات آرمانی خود.آنچه برای لیبرال و راست جنبش دانشجوئی پایان کاربوده ،برای چپ و مارکسیستهای دانشگاه آغاز راه است.امید برای حضور نوری و نجات کلیت نظام با نام تشکیل دولت وحدت ملی با حامیان دموکراسی و مدافعان حقوق بشر ،آغاز حیات نوین جمهوری اسلامی نیست ،بلکه پایان تراژدی سرمایه داری اسلامی با کارنامه ای همچون فجایع غزه و عراق است.

مسلم است که به اعتراف قاسمی نژاد نمیشود با طرح اعتلاف دموکراسی خواهان نمیشود با حزب کمونیست کارگری کنار آمد و به جنگ مردم رفت،چرا که امروز کارگران میگویند "حقوق ما را بدهید تا اخبار اعتراضمان روی سایت روزنه نرود"{ گذشته و حال دانشجویان لیبرال در گفتگو با سعید قاسمی نژاد}.لیبرال دانشگاه بسیار عقب مانده تر و شکننده تر از مردمی است که جانانه روز و شب در کوچه و خیابان با سگهای هار جمهوری اسلامی میجنگند.نه به سنگسار و اعدام و تبعیض در ۱۶ آذر امسال یک "نه"  بزرگ به جمهوری اسلامی در همه اشکال و ابعادش بود.اعتراضی که رفسنجانی و منتظری هم نمیتوانند با شرک خواندن "ولایت مطلقه فقیه "مقابلش بایستند.
 
 

لیبرال پوسیده دانشگاه از دفترتحکیم هم شاکیست،چرا که اعتقاد دارد قافیه را در دانشگاه به مارکسیستها باخته اند.ااین تحلیل خلاف اعتقاد چپ سنتی و غار نشین تحلیلی درست و واقعیست. سال گذشته و در بازی امنیتی که همین لیبرالها و تحکیم با اسم رمز "جدال پلاکاردها" راه انداخته بودند "بی بی سی" تظاهرات مارکسیستها در قلب تهران را مخابره کرد،در حالی که امسال ،چپ دانشگاه بدون تظاهرات مارکسیستها هم "جدال پلاکاردها" را برد.

درست زمانی که تمام تلاش راست دانشگاه صنفی جلوه دادن اعتراضات دانشجویان است ، ناگهان شعار "نه به اعدام "و" نه به سنگسار" روی پلاکاردهایشان نقش میبندد ،این غیرازانو زدن مقابل چپ ومقابل خواسته های رادیکال و توده ای چه چیزی را نشان میدهد؟پیشروی چپ و خواستهای سوسیالیستی در دانشگاه ،تحکیم ،بسیج دانشجوئی و لیبرالها را به زانو درآورده است چرا که فراتر از یک نیروی معترض مفسر،رهبری آلترناتیو جنبش آگاه و توده ای مردم را نیز در دست دارد.

سکته ناشی از این چپ شدن جامعه و سرنگونی طلبی مردم در مواضع لیبرالهای دانشگاه زمانی خود را نشان میدهد که دولت احمدی نژاد را دولتی سوسیالیستی میخوانند.چنین دیدگاه مضحکی تنها مسخرگی وشارلاتانی تئوریک این جریان را به نمایش میگذارد.این جریانات خوب میدانند که نه فروپاشی دیوار برلین پایان تاریخ بود و نه اخ و تف کردن های صدای امریکا و سایر رسانه های سفارشی میتواند سایه انقلاب و لنین را روی سر وضعیت موجود بردارد.

«…انقلاب های پرولتاریایی، برعکس، مانند انقلاب های قرن نوزدهم، همواره در حال انتقاد کردن از خویش اند، لحظه به لحظه از حرکت بازمی ایستند تا به چیزی که به نظر می رسد انجام یافته است، دوباره بپردازند و تلاش را از سر گیرند، به نخستین دودلی ها و ناتوانایی ها و ناکامی ها در نخستین کوشش های خویش بی رحمانه می خندند، رقیب را به زمین نمی زنند مگر برای فرصت دادن به وی تا نیرویی تازه از خاک برگیرد و به صورتی دهشتناک تر از پیش، رویارویشان قد علم کند، در برابر عظمت و بی کرانی نامتعّینِ هدف های خویش، بارها و بارها به عقب می نشینند تا آن لحظه که کار به جایی رسد که دیگر هرگونه عقب نشینی را ناممکن سازد، و خود اوضاع و احوال فریاد برآورند که «رودس همین جاست، همین جا است که باید جهید! گل همین جاست، همین جا است که باید رقصید…!»

(کارل مارکس/ هجدهم برومر لوئی بناپارت) 
 
 
Saeed.valadbaygee@gmail.com

نوشته شده در دسته‌بندی نشده توسط soran. افزودن پیوند یکتا به علاقمندی‌ها.