جنگ قدرت علیه مردم بی گناه

 شراره رضایی

 دنیای جنگ  زیبا نیست

 ضجه و فریادهای دخترک، از غم از دست دادن عزیزان چه دلخراش و تاثرآور بود، حس تهی بودن، بی وزنی و خلع شدن از تمامی حس ها، دردی جانکاه که تمامی سلول های بدن را منجمد می کند، تیر می کشد و تا مغز استخوان پیش می رود.

بی پناه و سرگردان در ویرانه های خانه، جایی که تا ساعتی پیش مامن آسایش و آرامشش بود و در میان آجرها و سنگلاخ ها بدنبال اعضاء بدن پدر، صورت له شده و غرق در خون برادر و سینه چاک شده مالامال از عشق مادر می گردد و نمی یابد. بدنبال کدام یک از اعضاء وجودش باشد کدامیک؟ تو بگو، ای استثمارگر، تو بگو ای تشنه قدرت، تو بگو ای جنگ طلب!، برادر، خواهر، پدر یا مادر به جستجوی کدام باشد؟  ایستاده مبهوت و حیران به تماشای تکه تکه های وجودش! که در خاک و خون غلطیدند. مادر، قلبش بود، پدر، ستون بدنش، خواهر مرحم دلش و برادر غمخوارش، وای وای بر شما ستیزه جویان و قدرت طلبان به کدامین گناه  قطعه قطعه ام کردید، به کدامین  جرم سرپناهم را از من ربودید و به کدام حقی، حق زندگی را از ما گرفتید؟

خواهر از جلویم عبور می کند آرمیده بر پارچه سبز برانکارد! خوابیده؟ خواهرم  بدون عروسکش بخواب نمی رود! بدنبال عروسک زیر خروارها خاک و سنگ، عروسک با صورتی خاک آلود، دیگر با آن چشم های آسمانی و مژگان بلند و سیاهش نگاهم نمی کند. تکانش می دهم شاید از خواب برخیزد لحظه ای کوتاه از زیر پلک های صورتی رنگش نیم نگاهی می کند، هیچ چیز زیبایی در این دنیای پلید و سیاه ، پر از خشونت و خشم قدرتمندان و مستبدان نمی بیند و می بندد چشم هایش را برای همیشه  بر این ظلم و ستم!  تکانش می دهم، تکه تکه بر روی خاک جان داد!

منبع : http://kanoone.blogfa.com/post-165.aspx