شوره و شوقم

شمه صلواتى

راستش را اگر می خواهی دلم گرفته

خیلی گرفته !

چرا که رنج ها در دلم دارم و آزرده ام

البته از شما چه پنهان

در لحظه های تنهائی با خود

از ته دل سخنها گفتم

این دنیای وارونه را همچو دل خود سیر نگاه کردم

به دریا به باد و باران

به خورشید به تمامی ستاره ها سلامی دوباره کردم

به باغچه ها به باغها

به صحرا و دشت ، بیابان

به شکوفه ها، درختان ،

به تمامی گلها از هر رنگ و نشان

نگاهی دوباره کردم

به یاران به دوستان

از هر طرف در هر کجا

پیامی نو را تازه کردم

از آروزها از دلتنگی ها

از دوستیها یادها خاطره ها دوباره نوشتم

روزها را به شب شبها را به روز

با امیدها بارویا ها رسانیم

گفتنی ها را دوباره گفتم

به راستی سخن گفتم

بارها و بارها

گفتم :

بیا تا از دورترین شاخه های درخت سیبی بچینیم

می دانم

سخت است

اما

علرغم خستگی ها

برای عاشق شدن

هنوز

جسمی از فولاد دارم

در شب های تاریک شمعم

عاشقم و هنوز شور و هیجانی دارم

رودم، رودخانه ام

می خواهم به دریا بریزم

باکم نیست از هر خطر

اندک توانی هنوز در جسم و روح خود دارم