مارکسیست های انقلابی نباید از بنیادگرایی اسلامی حمایت کنند ( بخش چهار )

مازیار رازی

نقدی بر درک «انقلاب مداوم» حزب کارگران سوسیالیست بریتانیا «اس. دابلیو. پی»
تفسیر تونی کلیف از انقلاب مداوم تروتسکی کاملا اشتباه است

تروتسکی استدلال می کند که وظایف بورژوازی دموکراتیک عقب افتاده ی انقلاب (مانند اصلاحات ارضی، حقوق دموکراتیک، اقتصاد برنامه ریزی شده و غیره) به دلیل ضعف و ماهیت ارتجاعی بورژوازی روسیه، بر عهده ی پرولتاریای انقلابی قرار گرفته است. در حقیقت در هنگام انقلاب اکتبر روسیه، وظایف بورژوا دموکراتیک انقلاب طی چند ماه به انجام رسید. اما آن وظایف سوسیالیستی مربوط به دگرگونی جامعه به شکل سوسیالیستی آن (گرچه در نهایت انجام نگرفت)، اغاز "انقلاب مداوم" بود:  اما نه به معنی "انتقال از انقلاب دموکراتیک به انقلاب سوسیالیستی"، بلکه به معنی پروسه ی انقلابی انتقال به سوسیالیزم و مبارزه برای بسط دادن انقلاب در مقیاس جهانی (بر اساس دیگر جنبه های تئوری انقلاب مداوم تروتسکی).

به عبارت دیگر، منظور تروتسکی آن بود که هر دو دوسته وظایف (دموکراتیک و سوسیالیستی) با یک رهبری (پرولتاریا) به دست خواهد آمد. هیچ دیوار حائلی میان دسته ی اول و دوم وظایف وجود ندارد. در طول انجام این وظایف مرکب رهبری تغییری نخواهد کرد. بعلاوه، تئوری "توسعه ی مرکب و نا موزون" نشان می دهد که از لحاظ تاریخی هر دو دسته ی وظایف در کشور های توسعه نیافته در واقع باید خود نیز "مرکب" باشند. این بدان معنی است که هیچ کس نمی تواند دو دسته وظایف تاریخی را به دو نیم تقسیم کند و خواهان انجام تمام و کمال اولی (بورژوا دموکراتیک) پیش از انجام دوسته ی دوم (سوسیالیستی) شود. در دوران امپریالیزم دست رسی به وظایف بورژوازی دموکراتیک عقب افتاده محتاج نابودی روابط مالکیت سرمایه داری است.

علاوه بر آن، وقتی تروتسکی از "انقلاب بورژوازی" سخن می گوید، بدان معنی است که وظایف انقلاب، "بورژوایی" هستند (وظایفی که سنتا تحت رهبری بورژوازی در قرون هجده و نوزده به دست آمده اند). مراد تروتسکی از این سخن، وجود یک "مرحله" که در ان بورژوازی یا "روشن فکران" قدرت را به دست می گیرند، به دلیل ضعف پرولتاریا در قدرت می مانند، و کمونیست ها موظف به دفاع از آنان تا زمان قوی تر شدن پرولتاریا هستند، نیست. بر عکس، این سخنان تروتسکی به این معنی است که آنچه انجام تمام و کمال وظایف بورژوا دموکراتیک را تضین می کند، برقراری دیکتاتوری پرولتاریا است. و اگر به هر دلیلی پرولتاریای برای تسخیر قدرت به حد کافی قوی و آماده نیست، وظیفه ی انقلابیون حمایت از "روشن فکران" نیست!. در چنین شرایطی،  وظیفه ی انقلابیون مارکسیست کار صبورانه در راستای تقویت پرولتاریا، بوسیله ی دخالت روزانه در مبارزات آنان است. سیاست های "سریعا ثروتمند شوید!"، به گرایشات خرده بورژوا و فرصت طلب درون جنبش کارگری تعلق دارد.

تونی کلیف، مانند دیگر گرایشات خرده بورژوا فرصت طلب درون جنبش کارگری، به جای کمک به طبقه ی  کارگر برای به انجام رساندن وظایف عینی و تاریخی خود، از مبارزه ی صبورانه و درازمدت طبقاتی خسته شده و به تبعیت از رهبری روشن فکران چشم می دوزد. تونی کلیف، با تجدید نظرطلبی، تئوری انقلاب مداوم، مرکزیت دورنمای کارگری به انجام رساندن انقلاب سوسیالیستی را رد می کند. او با چنین کاری، عملا از مارکسیزم انقلابی برش می کند.

کریس هارمن در کنار بنیادگرایان اسلامی مرتجع قرار می گیرد

اگر تونی کلیف از پایه های عقاید مارکسیزم انقلابی جدا می شود و تئوری انقلاب مداوم تروتسکی را تجدد نظر می کند، کریس هارمن انحراف تونی کلیف را به حمایت از بنیادگرایان اسلامی ضد انقلابی گسترش می دهد. این موضع به شکل بالقوه رهبری "اس دابلیو پی" را با ارتجاعیون در یک بلوک متحد می کند.

کریس هارمن ریشه ی نظری حمایت خود از جمهوری اسلامی ایران و بنیادگرایی را این چنین مطرح می کند: "همانطور که تونی کلیف این موضوع را از منظر مارکسیستی مورد تجزیه و تحلیل قرار داد، اگر طبقه ی حاکم پیشین برای حفظ قدرت در ادوار بحران اقتصادی و طغیان ضعیف است، زمانیکه طبقه ی کارگر سازمان مستقل خود برای در دست گرفتن رهبری جنبش را ندارد، بخشی از روشن فکران، با این احساس که ماموریتی برای حل مشکلات جامعه در کل بر عهده ی آانان است، قادر به دورخیز برای کسب قدرت هستند."

"روشن فکران به عقب ماندگی فنی کشور خود واقفند. …آانها در یک طبقه ی اجتماعی در حال سقوط، با الگو های سنتی از هم پاشیده، نا امنی، بی ریشگی و نبود ارزش های بیمار و ضعیف را حس می کنند. فرهنگ های در حال تجزیه، نیاز شدید به یک یکپارچگی جدید، که اگر قرار باشد خلا اجتماعی و غیر معنوی ای را که باید طب مذهبی را با ملی گرایی میلیتانت ترکیب کند باید همه گیر و پویا باشد، را پیش می کشد.آنها به دنبال جنبش پویایی هستند که ملت را متحد ساخته و چشم انداز های وسیعی برای آن می گشاید، اما در همان حال به تقویت خود می پردازند …"

کریس هارمن اینطور نتیجه گیری می کند که :"گرچه این سخنان (سخنان تونی کلیف) در مورد جذابیت استالینیزم، مائویزم و کاستروئیزم در جهان سوم نوشته شده اند، کاملا در مورد روشن فکران اسلام گرای ی حامی خمینی در ایرن نیز صدق می کند. آنها، برخلاف آنچه بسیاری از مفسران چپ گرا به اشتباه باور داشتند، صرفا تجلی واپسگرا، با سنت های بازاری، انگل وار و سرمایه داری تجاری نبودند. آنها حقیقتا تجلی ضد انقلاب بورژوازی کلاسیک هم نیستند.  آنها حتی وظیفه ی بازسازماندهی انقلابی مالکیت
وکنترل سرمایه در ایران را برعهده گرفتند، درحالیکه روابط سرمایه داری تولید را دست نخورده باقی گذاشتند، سرمایه بزرگی که تحت مالکیت گروه اطراف شاه قرار داشت را به دستان دولت و بدنه ی دولتی قرار دادند که توسط خود آنها کنترل می شد – این کنترل در راستای منافع ستم دیدگان انجام می گرفت، البته در کنار شرکتی که امپراطوری شخصی شاه را با نام بنیاد مصتضعفان از آن خود کرده بود."

"نکته ی جالب در مورد این روش که در آن گروه حامیان خمینی رقبای خود را کنار زدند و رژیم تک حزبی خود را بر قرار ساختند این است که هیچ چیز آن مشخصا اسلامی نبود. این رژیم اصلا مانند آنچه بسیاری از مردم از تعصب مذهبی رژیم وحشت زده شده بودند، نتیجه ی ذات قرون وسطی ای و یا غیر منطقی بنیادگرایی اسلامی نبود. در واقع این تسخیر قدرت، بسیار به آنچه در بخش های مختلف جهان توسط احزاب خرده بورژوازی انجام گرفت شباهت داشت. برای مثال، این همان روشی است که توسط احزاب کمونیست ضعیف برای استقرار قدرت خود در اروپای غربی در خلال سال های ۱۹۴۵ مورد استفاده قرار می گرفت.  و یک نمونه ی اولیه برای خرده بورژواهایی بود که طب ایدئولوژیک را با پیشرفت شخصی ترکیب می کنند، در کتاب پره گوریوت نوشته ی بالزاک یافت می شود – ژاکوبن دو آتشه ای که فرصت خود برای استفاده از کمبود های ایجاد شده توسط قیام های انقلابی را درک کرد."

"بنابراین پیروزی نیرو های خمینی در ایران نه ناگزیر نبود، و نه دلیلی بر اثبات آنکه اسلام گرایی یک نبرو ی ارتجاعی منحصر به فرد علیه آن چیزیست که چپ برای اتحاد با آن خود را آماده می کند …. این نکته صرفا اثباتی بر این مدعاست که در نبود رهبری مستقل طبقه ی کارگر، قیام انقلابی راه را برای بیش از یک فرم از بازاستقراریابی بورژوازی در قالب یک دولت تک حزبی، استبدادی و سرکوبگر باز می کند. عامل مخفی در این پروسه، بر خلاف آنچه ادعا می شود خاصیت" قرون وسطی" اسلام نبود، بلکه خلا ایجاد شده توسط شکست سازمان های سوسیالیستی در جهت ارائه ی رهبری به یک طبقه ی کارگر بی تجربه اما بسیار جنگجو بود."  (پیامبر و پرولتاریا، کریس هارمن، ژورنال سوسیالیزم بین المللی، شماره ۶۴، پائیز ۱۹۹۴) 

«کریس هارمن» به دنبال بازنگری تونی کلیف بر تئوری انقلاب مداوم تروتسکی، به شکلی نا معقول رژیم خمینی را با "احزاب کمونیست ضعیف در اروپای غربی" و یا ژاکوبن ها مقایسه می کند! «کریس هارمن» با چنین کاری  نشان می دهد که نه تنها از تاریخ و ماهیت طبقاتی بنیادگرایی اسلامی در ایرن بی خبر است، بلکه موضع انحرافی تونی کلیف را نیز به اشتباه نمایش می دهد.

نقش ارتجاعی روحانیت که کریس هارمن توجهی به آن نمی کند

برخلاف باور کریس هارمن، فرقه ی خمینی برای چندین دهه جزئی از طبقه ی حاکم ایران بوده است. نه رهبری آن، و نه پایگاه اجتماع اش توسط "روشن فکران" ایجاد نشده است! بدنه ی اصلی رهبری این فرقه زمین دارن بزرگ، (مانند اکبر رفسنجانی – رئیس جمهور دو دوره ی ایران و یکی از پرنفوذ ترین و برجسته ترین چهره های حال حاضر این رژیم)، و پایگاه اجتماعی آن اکثرا از ساکنان ناراضی حلبی آباد ها، خرده بورژوهای شهری و دهقانان مهاجر و غیره تشکیل شد. با وجود تفوق خرده بورژوازی شهری و مهاجرین دهقان، که به آن اشاره شد، فراخوان روحانیت برای تشکیل "عدالت اسلامی"، "اقتصاد اسلامی"، "ارتش اسلامی"، و "دولت اسلامی" به سرعت به یک پایگاه توده ای دست می یافت.

نکته ای که «کریس هارمن» باید درک کند این است که، اگر بورژوازی در قدرت است و دولت حاکم یک دولت بورژوازیست، بنابراین مشخصا مسئله ی بنیادی، همانطور که مارکس، لنین و تروتسکی بدان اشاره کرده بودند، نابودی این دولت و برپایی یک دولت کارگری برای انجام وظایف بورژوازی دموکراتیک به جای آن است. با چنین منطقی، هر دولت بورژوازی مطلقا ارتجاعی است و باید بوسیله ی یک انقلاب سرنگون شود. اما "اس دابلیو پی"  بر خلاف این موضوع، این طور می اندیشد که هر کدام از "دشمنان" امپریالیزم درهر کشور توسعه نیافته ای، در شرایط عدم حضور پرولتاریای انقلابی، از لحاظ عینی "مترقی" است و قدمی مثبت در راستای رسیدن به فاز سوسیالیستی است.

این نکته کاملا مشخص است که خصوصیت طبقاتی دولت، بورژوازی شده است (برخلاف خصوصیت بورژوازی ملی طی صد سال گذشته)،  پس چنین نتیجه گیری می شود که این رژیم دارای پایگاه طبقاتی در میان بورژوازی است و بنابراین از حمایت حداقل لایه های بالاتر خرده بورژوازی نیز سود می برد. امروزه، در هر کدام از کشور های سرمایه داری توسعه نیافته، در شرایط بروز بحران انقلابی که می تواند حاکمیت طبقاتی بورژوازی را تهدید کند، نه تنها تمامی بورژوازی، بلکه لایه های بالایی خرده بورژوازی نیز در اردوگاه ضد انقلاب صف آرایی می کنند واین به اصطلاح روشن فکران نیز از آن مستثنا نیستند. مسلما در کشور هایی که در سیرت و ترکیب در فاز پیشا سرمایه داری به سر می برند، مانند رژیم تزاری روسیه، حکم نمی کند.  هرچقدر اقدامات آنها ارتجاعی باشد، می توان تمام بخش های بورژوازی و حتی کل خرده بورژوازی را در اردوگاه مخالفین رژیم مستبدانه مشاهده کرد.

این سناریو دقیقا در انقلاب سال ۱۹۷۹ ایران مشاهده شد. تمامی بخش های بورژوازی جهانی و ملی، با هماهنگی "سی آی ای"، برای محافظت از دولت بورژوازی، برای انتقال قدر
ت به خمینی به عنوان نماینده ی روحانیت سرمایه داری بسیج شده بودند. گروه ضربت ضد انقلاب از همین لایه های خرده بورژوازی تشکیل شده بود.

آنچه «کریس هارمن» در تحلیل خود از جمهوری اسلامی ایران به کل جا می اندازد، ان است که امروز به شکل مستند اثبات شده است که پیش از قیام ۱۹۷۸، بخش های مهمی از ارتش، پلیس مخفی و بورکراسی حامی خمینی بودند. امپریالیزم آمریکا نیز مستقیما در برقراری آشتی میان فرماندهان نیرو های مسلح و رهبری روحانی – بورژوازی دخالت کرد. کمک های مالی بزرگ کارگزاران به خمینی برای سازماندهی رهبری اش را نیز نباید از قلم انداخت.

با توجه به وسعت جنبش توده ای و رادیکالیزم آن، بورژوازی ضد انقلاب تنها با "پیوستن به آن" می توانست موفق به شکست دادن أن شود. بورژوازی تنها با حمایت از بخشی از مخالفین رژیم شاه می توانست تا حدودی کنترل بر توده ها را حتمی سازد. این کار یکی از مهمترین عوامل (اگر مهمترین آنها نبوده باشد) درقرار گرفتن خمینی در رهبری جنبش توده ای بود.

دلیل اینکه چرا روحانیت شیعه، بخصوص بخش خمینی، برای ایفای این نقش مناسب بود، مشخص است. روحانیت همیشه یک نهاد دولتی و آموزش دیده جهت دفاع از جامعه طبقاتی و مالکیت خصوصی بوده است. علاوه بر آن، سلسله مراتب شیعه، اصلی ترین پایگاه دولت بوده است. خود خمینی در بخشی ریشه دارد که پیش از این وفاداری خود به طبقه ی حاکم را با کمک به آن در کودتای ۱۹۵۳ به اقبات رسانده بود.

روحانیت همچنین نسبت به دیگر نهاد ها، کمتر مورد نفرت مردم قرار داشت، زیرا بخش ساختاری از دولت مورد حمایت خود نبود. روحانیت شیعه، برخلاف کلیسای کاتولیک، فاصله ی خود از دولت را رعایت کرده است. این روحاینت، بخصوص به دلیل دوران توسعه ی  پس از انقلاب سفید، به جایگاه پایین تر تنزل یافت. در حقیقت، به همین دلیل، یک بخش رشد یابنده ی سلسله مراتب روحانیت به سوی مخالفت با رژیم شاه رانده شد. این موضوع می توانست به عنوان راهی برای ورود به جنبش توده ای به کار برده شود.

با توجه به ضعف اپوزیسیون بورژوازی، که اجازه ی فعالیت تحت رژیم شاه را نداشت، روحانیت، با شبکه ی گسترده ی مساجد و ملاها در سطح کشور، توانست ابزار و حزب مورد نیاز برای هدایت جنبش توده ای خود به خودی در مسیر داخواه خود را فراهم سازد. این روحانیت همچنین توانست ایدئولوژی مبهم پوپولیستی مورد نیاز برای تضعیف خواسته های رادیکال توده ها و متحد ساختن آنها حول یک برنامه ی بورژوازی مستور را محیا سازد.

بنابراین، حتی امروز نیز، رد این نکته که خواسته های ضد انقلابی خمینی با تلاش های او برای در دست گرفتن رهبری انقلاب همزمان شد، مخالفت با تمام حقایقی است که میلیون ها نفر در ایران از آن مطلع هستند. همچنین رد اینکه روحانیت از همان ابتدای کار از جانب طبقات حاکم و حامیان امپریالیستشان مورد حمایت قرار داشت، نشانه ی عدم درک صحیح از جریان اصلی حوادث در انقلاب ایران است.

بنابراین، توصیف انقلاب ایران به عنوان یک انقلاب خلقی ضد امپریالیستی به رهبری "خرده بورژوازی، روشن فکران" و یا اینکه "آنها (رژیم) یک سازمان انقلابی مالکیت و کنترل سرمایه در ایران را متقبل شدند"، تنها به مفهوم لوس کردن موضوع توسط «کریس هارمن» است.