فیدل کاسترو و ما کمونیست ها

فیدل کاسترو و ما کمونیست ها

صحبت ازفیدل کاسترو به عنوان یک کمونیست اصولا باید صحبت یک افق، یک هدف، یک برنامه و نقشه ی راه علمی برای رسیدن به کمونیسم و سرمایه گذاری و به میدان آوردن یک طبقهٔ مشخص اجتماعی باشد (طبقهٔ کارگر) که ظرفیت از قوه به فعل در آمدن برای کسب قدرت سیاسی را دارد. این افق و هدف و برنامه و نقش در زمانی‌ که فیدل انقلاب ضدّ دیکتاتوری را برعلیه باتیستا به پیروزی می‌رساند عملا در برنامهٔ کار فیدل و رفقای وی نبود. حرکت فیدل یک حرکت ضدّ امپریالیستی و استقلال طلبانه بود با رگه‌های پر رنگ سوسیالیستی. اکثر حرکت‌های ضدّ استعماری و ضدّ امپریالیستی آن‌ دوره تحت تاثیر سوسیالیسم و رنگ سوسیالیستی به خود می‌‌گرفت. وقتی‌ سمبهٔ آمریکا پر زور شد (حملهٔ نظامی و تحریم اقتصادی و توطئه‌های داخلی‌ و خارجی‌ ؛طرح‌های ترور و…) فیدل به طرف شوروی چرخش نمود. این یک نظر بسیار کلی‌ و سطحی از فیدل، کوبا و آن‌ تاریخ هست که برای ارائه اصل بحث من ضروری مینمود. در واقع هدف این نوشته بررسی تاریخ انقلاب کوبا و شخصیت فیدل کاسترو نیست. چون بیشک فیدل هم مثل بسیاری از رهبران دنیا سهم موثری در تحولات تاریخ کوبا داشته ولی‌ نه‌ بیشتر از یک کاتالیزاتور چه منفی‌ و چه مثبت. اما نکته این است که کمونیست های انقلابی اگر بدون طرح این افق و دورنما و سازماندهی برای آن وارد صحنه شوند، نهایتاً چیزی بیشتر از رفرم در چارچوب همین سیستم عاید‌شان نمی‌شود. اگر هم بتوانند توده‌هایی را زیر پرچم خودشان جمع کنند، سطح توقع‌شان را حداکثر به یکسری تغییرات رادیکال بورژوا محدود می کنند. تغییراتی واقعی که بر حق است و طرفدار هم دارد: از رفع فقر و فلاکت گرفته تا توزیع عادلانه تر امکانات، از باز کردن فضای سیاسی و کنار زدن استبداد یا حتی تاریک اندیشی دینی گرفته تا آزادی و برابری ملی و جنسیتی. کاری که فیدل کاسترو موفق به انجام آن‌ شد. تقلیل دادن بحث بر سر این که فیدل کمونیست بود یا دیکتاتور صورت مساله را پاک می‌کند و خود یک نوع سر در گمی در میا‌‌ن کمونیست‌ها و مردمی که به آن سطح از آگاهی‌ رسیده اند که ،مسائل سیاسی را با علاقه تعقیب میکنند ایجاد می‌کند.

مارکسیسم علم نقد جامعه موجود است برای تغییر آن‌. این علم مثل تمامی علوم دیگر در حال تکامل است و نمیتواند قابل نقد و تغییر وتکمیل نباشد. ۱۵۰ سال از سابقهٔ اجرائی آن‌ می‌گذرد. داده‌های این علم در عرض این سالها به بتهٔ آزمایش گذاشته شده و نتایج درخشانی را جهت تحول و تکامل در سطح جهانی‌ در حالت کلی‌ به دست داده است. مجبور شدن سرمایه داری جهانی‌ برای گردن نهادن به رفرم و بوجود آمدن دولتهای رفاه از این نمونه هاست که با مطرح شدن سوسیالیسم به طور جدی در اروپا بعد از ۱۹۱۷ و تاثیرات آن‌ میباشد. شکست‌های ملموس این ازمونهای اجتماعی مثل شکست کمون پاریس، انقلاب ۱۹۱۷ روسیه ، ۱۹۴۹ چین، ۱۹۵۹ کوبا، ویتنام، اندونزی، کره شمالی‌، و دیگر انقلابات کوچک و بزرگ که تحت عنوان و یا به افق سوسیالیستی به شکست منجر شده است و در پاره‌ای از موارد هم به فاجعه ختم شده نمونه‌های قابل ذکر هستند. اما ما کمونیست‌ها با وجود دفاع جانانه‌ای که از خود و تاریخمان کرده ایم و به روشنی پروسهٔ شکست این انقلابات را به نفع سرمایه نشان داده ایم ولی‌ چه بخواهیم و چه نخواهیم این پرونده از طرف سیستم سرمایه جهانی‌ زیر بغلمان داده شده است. کره شمالی به عنوان یک دولت کمونیستی و یا چین که بهشت سرمایه داری است به عنوان چین کمونیست، و به همین منوال شوروی سابق به عنوان دولت سرمایه داری, دولتهای شکست خوردهِ کمونیستی معرفی‌ شده اند. شکست یک تجربهٔ متکی‌ به یک علم به معنی‌ شکست آن علم نیست این دو موضوع مقولهٔ جدا گانه هستند. بگذارید از یک تجربهٔ تلخ علم روانشناسی‌ برای روشن شدن موضوع استفاده کنیم:

لوبوتومی (لبتمی) یا لوکوتومی نام نوعی جراحی افراطی و منسوخ شده بر روی مغز انسان است که در نیمهٔ اول قرن بیستم به منظور درمان اختلالات روانی انجام می‌شد. پروسهٔ خطرناک لوبوتومی که بر پایهٔ ایجاد برش و آسیب تعمّدی به لوب پیشانی مغز استوار بود، معمولاً نتیجهٔ معکوس و مخرب داشت و در بهترین حالت بیمار را در حالت بی‌تفاوتی حسی، شناختی و عاطفی نسبت به دنیای پیرامون قرار می‌داد.شیوه‌های مختلفی برای این عمل وجود دارد ولی اغلب اینکار با سوراخ کردن جمجمه و وارد کردن وسیله جراحی به نام لوکوتوم انجام می‌شده است. آنتونیو مونیس از پیشگامان این روش بوده است و به همین دلیل جایزه نوبل پزشکی ۱۹۴۹ را دریافت نموده است. در طی سال‌هایی که لوبوتومی معمول بود، ۴۰ هزار بیمار در آمریکا، ۱۷ هزار در بریتانیا و ۹۳۰۰ بیمار در سه کشور فنلاند، نروژ و سوئد مورد لوبوتومی قرار گرفتند. عمل‌های لوبوتومی امروزه از ننگ‌های تاریخ پزشکی جهان محسوب می‌شوند.این جراحی امروزه غیرعلمی و غیراخلاقی شناخته می‌شود.لوبوتومی از دهه شصت میلادی به بعد منسوخ شده است و تلقی عمومی از آن، عملی وحشیانه است. علم روانشناسی‌ امروز بر پایهٔ اشتباهات تئوریک، تجربی‌ و تضادهای گذشتهٔ خود تکامل پیدا کرده است و هنوز هم راه درازی در پیش دارد تا تمامی پیچیدگیهای مغز و بیماریهای مربوط به مغز را حل کند. اساس این است که این علم وجود دارد، پویا است، و بر اساس نکات ضعف و قوّت خود حرکت و به پیش میرود. خود را نقض نمیکند ولی‌ اشتباهات خود را می‌بیند و آن‌ اشتباهات را بخشی از تاریخ خود میداند.

چپ ایران در تحلیل نهایی خود از فیدل یا به جبههٔ راست ضدّ انقلاب در میغلتد و یا به جبههٔ ارتجاعی کمونیسم سنتی‌. به ندرت میتوان تحلیلی پیدا کرد که نه‌‌ این باشد و نه‌‌ آن‌. آیا نباید فیدل را به عنوان یک جنبش انحرافی از سوسیالیسم به شکل تخصصی و علمی‌ بررسی کرد و سپس این انحراف را نشان داد و نتیجه را توشهٔ راه نمود؟ آیا رفاه مردم کوبا و پیشرفتهای علمی‌ کوبا در زمینه آموزشی‌ و بهداشتی بر اساس درست و غیر شکننده و سوسیالیستی بنا شده است،بالنده و خود کفا و مولد است؟ آیا اقتصاد کوبا بعد از ۵۶ سال مشخصه‌های یک اقتصاد قوی، خود کفا، انسانی‌ و غیر قابل برگشت را دارد؟ آیا کشاورزی کوبا که یکی‌ از ارکان مهم اقتصاد کشور است پیشرفته، مکانیزه و مدرن و خود کفا است؟ آیا رفاه در کوبا واقعا رفاه به معنای امروزی آن هست یا یک نوع تقسیم مساوی فقر در بالای خط فقر است؟ آیا قدرت نظامی کوبا غیر وابسته و مستقل است ؟ منظور این جا قدرت دفاعی مردمی نیست که فیدل در مقابل باتیستا و حملهٔ آمریکا سازماندهی کرد(جنگ و مقاومت چریکی). آیا شورا‌های مردمی و کارگری در کوبا به مفهوم سوسیالیستی آن‌ یک واقعیت است؟ آیا تنفروشی، کارمزدی، فقر، فساد اقتصادی و اجتماعی در کوبا به قبرستان تاریخ سپرده شده است؟ آیا فیدل خود را یک غیر سوسیالیست ناسیونالیست معرفی‌ میکرد؟ آیا عنوان حزب حاکم در کوبا غیر از حزب کمونیست بود؟ آیا مخالفین سیاسی و مستقل فیدل و دولت وی حق انتقاد و انتخاب داشتند؟ براحتی میتوان جواب داد که جواب همهٔ این سوالات متاسفانه منفی‌ است .

این که کاسترو و سیاستش آینهٔ تمام نمای‌‌ انحراف از سوسیالیسم و کمونیسم است شکی نیست، این که نمیتوان آزادی را به نفع رفاه به هر دلیلی‌ قربانی کرد و یا بلعکس بازهم شکی نیست و نمیتواند مورد تایید یک کمونیست کارگری باشد. کاسترو به سوسیالیسم که شاخص آن بسادگی رها شدن کارگر از استثمار و ستم و کار مزدی است نتوانست پایان بگذارد. علت این که وی نتوانست از مرحله انقلاب ضدّ دیکتاتوری کوبا وارد مرحله رهایی سوسیالیستی شود آن سوال اساسی‌ و پیشبرنده است که متاسفانه در بحث‌های روز چپ ایران تقلیل میابد به تحلیل شخصیت وی و کارهایی که کرد و یا نکرد.

کارهایی که فیدل کرد مطابقت دارد با سیاست وی به عنوان یک انقلابی‌ مصمم ضدّ امپریالیست در یک کشور فقیر و تحت سلطه با تکیه به یک جنبش چریکی با هدف استقلال سیاسی و اقتصادی و رهایی بومی و قاره‌ای از یوغ تسلط مالی‌ و سیاسی آمریکا. این سیاست مطابق است با برداشت عمومی و سنتی‌ کمونیسم بورژوأی حاکم در آن‌ دوره به رهبری خرشچف در شوروی با سیاستهای ضدّ آمریکائی، دخالتگرانه، غیر سوسیالیستی و اردوگاهی کمپ سوسیال بورژوازی اتحاد جماهیر شوروی .نگاهی‌ اجمالی‌ به سیاست خارجی فیدل کاسترو و حزب کمونیست وی این ادعا را به خوبی‌ نشان میدهد. سیاستی که خود اتحاد جماهیر شوروی و حزب برادر ایرانی آن‌ یعنی‌ حزب توده نیز مدافع و مروج آن‌ بودند. جمهوری اسلامی ضدّ امپریالیست و در نتیجه دوست و برادر. همین سیاست را کوبا بعد از فرپاشی شوروی جهت تامین سوبسیدهای دولتی و نیز ایجاد جبههٔ متحد ضدّ امپریالیست به روشنی اجرا و ادامه داد. جنبش چریکی و رهایی بخش فیدل و کّل آمریکای جنوبی ظرفیت یک جنبش مستقل کمونیستی با تکیه به علم رهایی بخش مارکسیسم – لنینیسم را نداشت. نکتهٔ تقابل آن دوره با دورهٔ ما این است که دوران فیدل دوران عروج جنبش‌های سوسیال بورژوازی است و در راس آن‌ یک نوع کمونیسم غیر مارکسیستی و ایدئولوژیک هژمونی قالب این جنبش هاست. بخشی به طرف “چین کمونیست” متمایل است و بخشی دیگر به طرف “شوروی سوسیالیست” به عبارت دیگر بازار احزاب کمونیستی این طرفی‌ یا آن طرفی‌ گرم است و از اعتبار خاصی‌ در اذهان عمومی برخوردار است. این جنبش‌ها نتیجه طبیعی وجود لشکر گرسنگان در کشورهای مختلف تحت سلطهٔ امپریالیستی و تجاوزات سیاسی و اقتصادی و فرهنگی‌ جبههٔ جهانی‌ سرمایه داری به رهبری آمریکا در این کشورها است.

هر چند شاه و کاسترو قابل مقایسه نیستند. اولی‌ شخصی‌ است منتخب از طرف امپریالیستها و از بیخ و بون وابسته به آنان، و قدرت خودرا در مقابله با مردم خود و اتحاد امپریالیستی بدست آورده است و در نتیجه از همان روز اول مجبور به اعمال دیکتاتوری است ولی‌ دومی‌ (کاسترو) جوانی‌ است مردمی، انقلابی‌ و آرمانخواه و قدرت خود را با تکیه به مردمش و نیروی انقلابی‌ آنان کسب و اعمال نموده است. با این وجود مقایسهٔ سیستم آریامهری هم در قالب و هم در سیاست در نظر کلی میتواند جالب باشد. اگر حزب توده در دوره کودتای ۲۸ مرداد قادر به سرنگونی شاه و مصدق می‌بود و قدرت سیاسی را به دست میگرفت نتایج سیاسی، اجتماعی و اقتصادی آن‌ در مقیاس ایران نمیتوانست بهتر از کوبای‌‌ فیدل کاسترو باشد هر دوی‌‌ این‌ها وصل می‌شدند به خرشچفیسم و اردوگاه . ولی‌ ایران راه دیگری را با کودتای آریامهری برای خود رقم زد و نتایج آن‌ راه دیگر یعنی‌ پیوستن ایران به جبههٔ سرمایه داری غرب را نیز تجربه کرد!!! سلطنت طلبان و جناح راست عموما مرگ دیکتاتور را جشن گرفته اند ولی‌ فراموش میکنند که آن طرف قضیه نیز جلوی چشمان مردم قرار داشته و دارد. دیکتاتوری مطلق معروف به قبرستان آریامهری، فقر، فساد، بی‌ حقوقی سیاسی مردم، بحران‌های ساختاری اقتصادی ناشی‌ از همپیوستگی سرمایه جهانی‌، و عروج طبقهٔ کارگر خاموش و بی‌ افق. همان اتفاقی که برای کوبا فیدل کاسترو با پیوستن به جبههٔ شرق سرمایه داری اتفاق افتاد، میباشد . هر دو این سیستمها با توجه به سیاستهای جبهه‌ای یکی‌ در غرب و یکی‌ در شرق امتیازات و دست اوردهای مثبت خود را نیز داشتند. به وجود آمدن طبقهٔ متوسط وابسته به دولت ،سوبسیدهای دولتی برای ارزاق عمومی، تحصیل رایگان، بهداشت عمومی، رشد طیف تحصیل کرده، افزایش مراکز علمی‌ مثل دانشگاه‌ها از جمله موارد مثبت و مورد نیاز غارت امپریالیستی هستند. اگر در ایران این موارد مثبت برای حفظ و تداوم نیروی کار ارزان واقعیت پیدا میکرد در کوبا به خاطر اجازه ورود شوروی به حیاط خلوت آمریکا ، این امتیازات و مثبتها ضروری مینمود و از طرف رقیب سرمایه گذاری میشد. در نتیجه عجیب نیست که ۲ طیف بسیار مشخص در بعد از مرگ کاسترو بیشتر از دیگران عکس العمل نشان میدهند. طیف طرفدار سلطنت و راست پرو غربی و طیف چپ سنتی طرفدار “اتحاد جماهیر شوروی” سابق . به گول معروف دیگ به دیگ می‌گوید رویت سیاه. و اما با همهٔ این توصیفات فیدل کاسترو را به عنوان سیاستمدار باید در ۲ مرحله کاملا جداگانه نقد و قضاوت نمود.

اول فیدل کاستروی جوان، چریک انقلابی‌، آرمانخواه، امیدبخش ، و سوسیالیست و رهبر جنبش رهایی و استقلال کوبا تا مرحله پیروزی در مقابل درنده‌ترین و قویترین قدرت سرمایه داری جهانی‌ یعنی‌ آمریکا و دوم فیدل کاستروی پیروز، دارا ای‌‌ دولت و متحد خروشچف. هر چند که این دو در عین حال جدای از همدیگر نمیتوانند باشند ولی‌ این آن‌ فیدل کاستروی رهبر مبارزات ضدّ دیکتاتوری پیروز بود که قلب بسیاری از کمونیست‌ها و انسان‌های آزادی خواه را فتح نمود. فیدل اول به واقع قابل احترام و تمجید و تجربیاتش میتواند سرمایه راه برای رهایی و آزادی باشد ولی‌ کاستروی مرحله بعد از پیروزی، متعلق است به جبههٔ ناسیونالیسم و سوسیالیسم بورژوازی ، این کاسترو را باید عمیقا نقد و ترد نمود.

اهمیت جمع بندی موج اول انقلابات کمونیستی, در صد و پنجاه سال گذشته و پیروزیها و شکستهای مقطعی کمونیسم هنوز هم یک ضرورت مبرم می‌‌نماید ، مارکسیسم را که علم انقلاب است باید گذاشت در چارچوب اوضاع فاجعه‌باری که بشریت و ما کمونیست‌ها با آن مواجه هستیم. دولت بعد از انقلاب چه نوع دولتی باید باشد، ، معنی دیکتاتوری پرولتاریا چیست، سوسیالیسم و کمونیسم را چه می‌بینیم، چه جمع‌بندی از تجربه‌ی انقلابات سوسیالیستی در قرن بیستم داریم.

ناسیونالیسم ، سوسیالیسم بورژوأیی ، جبههٔ مشترک ضدّ امپریالیستی ، راه رشد غیر سرمایه داری ، استقلال طلبی سیاسی و اقتصادی با انقلاب اجتماعی تحت عنوان انقلاب کمونیستی ، انقلاب بورژوا دمکراتیک، جنگ چریکی، اردوگاه گرایی، تشکیل جبههٔ ضدّ امپریالیست، اکنومیسم سیاسی و سندیکالیسم،اتحاد خلقی، انترنا سیونالیسم خلقی، سوسیال دموکراسی، و و و انحرافاتی است که به عنوان کمونیسم به خط اصلی‌ تبدیل شدند. و این با با وجود گذشت دهه‌ها از گذر جوامع از مرحله فئودالی به سرمایه داری وبه تبع آن‌ تثبیت شدن تضاد جهانی‌ بین کار و سرمایه. کوبای فیدل کاسترو یکی‌ از این نمونه هاست. اینجاست که ضرورت پرداختن به اشتباهات گذشته برجسته میشود. فیدل کاسترو و علل شکست انقلاب ضدّ دیکتاتوری در ورود به مرحله سوسیالیسم را باید در چهار چوب این اشتباهات دید و ارزیابی کرد نه‌‌ کمتر و نه‌ بیشتر. جنبش کمونیسم کارگری و آثار منصور حکمت در نقد کمونیسم سنتی در ایران رهنمای بسیار پر ارزش و راه گشایی است در این زمینه.
سرور کاردار
۲۸/۱۱/۲۰۱۶