به بهانه پاسخ به مصطفى صابر!

محمود احمدى

رئیس دفتر سیاسى حزب اکس مسلم در پاسخ نقد متین و کوبنده سیاوش دانشور٬ عجز و درماندگى سیاسى عجیبى را در قالب متنى شبه ادبى و مملو از توهین شخصى تولید کرده است که بحق خصلت نماى حزب محترم ایشان و کالیبر سیاسى جدید این حزب پس از تصرف این حزب توسط چپ رادیکال و محصول عبور از کمونیسم منصور حکمت است. حمید تقوائى حقیقتا باید به چنین همرزمانى افتخار کند. اما تاکید میکنیم که ما اجازه نخواهیم چنین سنتی را به پای تاریخ پر افتخار حزب کمونیست کارگری دوران منصور حکمت بنویسند. ما به هیچ ضد کمونیستی اجازه نخواهیم داد که این سنت را دستمایه حمله به کمونیسم منصور حکمت و کمونیسم کارگری نماید. پیشنهاد ما به رهبری این حزب این است که نام حزبتان را عوض کنید. بند نافتان را که با سنت طالب اف گره زدید، از کمونیسم منصور حکمت قطع کنید. در اسم هم همان باشید که در عمل و پراتیک سیاسی هستید.

اینجا دو نکته قابل تاکید است: یکم٬ ما مدال طلاى فحاشى و ترور شخصیت و دهن دریدگى را شایسته ایشان میدانیم و عار داریم که وارد چنین میدانى شویم. بهتر است ایشان و هم مسلک هایشان زحمت بخود ندهند. هر زمان یاد گرفتند احترام خود را نگهدارند و سیاسى بحث کنند پاسخ شان را همان گونه خواهند گرفت. دوم٬ ایشان اخیرا نشان دادند که ادبیات و آثار خوانده دوره جوانى شان را پوششى براى بى بضاغتى و بى شهامتى سیاسى در سخن گفتن کنند. این هم تکرارى است و به کهنه گى قرنها. 

این واقعه ما را یاد اظهار نظرى از مارکس در باره ادبیات "گروبیانى" در اثر "نقد اخلاقى و اخلاق انتقادى"، مندرج در "دویچه ـ بروسِلِر تسایتونگ"، ٢٨ اکتبر ١٨۴٧ انداخت. همین را نیز در پاسخ به این جناب کافى میدانیم.

 
ادبیات "گروبیانى"

 
اندکى قبل از دوره رفرماسیون و در خلال آن٬ نوعى ادبیات در میان آلمانیها رشد کرد که خود اسم آن درخور توجه است: ادبیات "گروبیانى". امروز ما به یک دوران تحولِ مشابه با قرن شانزدهم نزدیک مى شویم. جاى تعجب نیست که در میان آلمانیها ادبیات گروبیانى مجدداً در حال ظهور است. علاقه به تحولات تاریخى به آسانى بر آن احساسِ انزجارِ زیبایى شناسى اى که این نوع نوشته حتى در شخصى با سلیقه نسبتاً پرورش نیافته بر مى انگیزد٬ و قبلاً نیز در قرون پانزدهم و شانزدهم برانگیخت٬ غلبه مى کند. بى مزه، مطنطن، لاف زن، افاده ئى، به نمایش گذارنده وقاحت شدید در حمله، با این همه به طور هیستریکى حساس نسبت به همان کیفیت در دیگران؛ تاب دهنده ى شمشیر با اتلافِ بى نهایت انرژى، بالا برنده آن به هوا فقط براى اینکه بگذارد صاف پایین بیفتد؛ دائماً موعظه کننده اخلاق و دائماً تخطى کننده از آن؛ مضحک ترین پیوند احساسات و پستى؛ نگرانِ فقط مسئله ى مورد بحث، اما همیشه از روى اصل مطلب رد شونده؛ با تکبر یکسانى به کار برنده نیمه فضلِ عالمانه خرده بورژوایى علیه دانش مردم، و چیزى موسوم به "عقل سلیمِ منطقى" علیه علم؛ خالى کننده خود با سبک سرى رضایت مندانه خاصى در گستره اى مهارنشدنى؛ پوشاننده پیام کوته فکرانه خرده بورژوایى در لباسى عامیانه؛ کلنجار رو با زبان ادبى براى دادنِ یک شخصیت صرفاً جسمانى به آن؛ با میل و رغبت اشاره کننده به بدن نویسنده در حاشیه، که هر بافت آن براى به نمایش گذاشتنِ چند فقره از قدرت اش، براى نشان دادنِ شانه هاى پهن اش و دراز کردن دست و پایش در ملاء عام مى خارد؛ اعلام کننده عقل سالم در بدن سالم؛ به طور ناخودآگاه تحت تأثیر مبهم ترین مباحثات قرن شانزدهم و تبِ بدنِ آن؛ در اسارتِ تفکرِ جزمىِ محدود و در عین حال تقاضا کننده عمل جزئى در برابر هرگونه فکر واقعى؛ خشم گیرنده بر ارتجاع، عکس العمل نشان دهنده در برابر پیشرفت؛ عاجز از مسخره جلوه دادن حریف، اما به طرز مسخره ئى ناسزاگو به او در گام کاملى از اصوات؛ زولومون و مارکولف، دون کیشوت و سانچو پانسا، دوراندیش و کوته فکر در یک شخص؛ شکل بى ادبانه برآشفتگى، شکلى از بى نزاکتى برآشفته؛ و بر تمام اینها، آگاهىِ کوته فکرِ ازخود راضى نسبت به فضیلت خودش همچون ابرِ پوشاننده ئى آویزان… چنین بود ادبیات گروبیانى قرن شانزدهم. 

اگر حافظه ى ما خطا نکند، سنتِ حکایتِ عامیانه آلمانى در تصنیف "هاینِکه، نوکر قوى هیکل" (Heineke, der starke Knecht) یک بناى یادبود بزمى براى آن برپا کرده است. 

                                           ………………………..

محمود احمدی ـ تورنتو

mahahmadi@yahoo.com