«فرزند فروشی، کالایی پر فروش در افغانستان!»

عطا خلقی

بنا به خبری از دویچه وله بتاریخ دوم دیماه ۱۳۸۷ برابر با بیست و دوم دسامبر ۲۰۰۸: یک خانواده بی بضاعت در افغانستان تصمیم میگیرند که با فروش دخترشان خود را از خطر گرسنگی و مرگ نجات دهند!

خبر در همین حد و بدون هیچ شرح و تفصیلی آنقدر تکاندهنده است که مو بر بدن هر آدمی سیخ میکند! فروش دختر بچه ای از یک خانواده افغانی برای نجات دیگر افراد خانواده از گرسنگی! کالای فروشی دختر ۵ ساله ای است از افغانستان بنام خاطره.

خاطره معصوم و خانواده سیه روز او در شهرستان دهدادی شهر مزار شریف زندگی میکنند. پدر خاطره بیماری قلبی دارد و توانایی کار کردن ندارد. او دلیل فروش دختر۵ ساله اش را بیکاری و بیماری و مشکلات زیاد اقتصادی ذکر میکند.

مادر خاطره می گوید: «من هر روز به خانه مردم می روم، لباس می شورم و کارهای سنگین انجام می دهم و این اقدامات باعث شده است که خودم هم بیمار شوم. از روی ناچاری به فکرم رسید که خودم را بسوزانم، اما در این صورت فرزندانم بد بخت تر می شدند.»

پدر و مادر خاطره گفته اند که بهیچوجه نمی توانند غذا، پوشاک و نیازمندی های اولیه فرزندان شان را تهیه کنند و به همین دلیل ناگزیرند که یکی از دختر‌های خود را بفروشند، تا با پول آن یک پسر و دو دختر دیگر را از گرسنگی نجات دهند.

سیه روزی و نگون بختی انسان قرن بیست و یکم را نگاه کنید! به پدر و مادری بیندیشید که چگونه از سر استیصال و درماندگی و برای رهایی از گرسنگی دیگر فرزندان شان، پاره تن شان را حراج میکنند!

این پدر و مادر چقدر باید با خود کلنجار رفته باشند، چقدر احساس گناه کرده باشند، چقدر زمین و زمان را نفرین کرده باشند، از اینکه مجبورند یکی از جگر گوشه گان شان را از زندگی شان حذف کنند؟!

این پدر و مادر همراه کلنجار رفتن هایشان، احساس گناه کردن هایشان، نفرین کردن هایشان، چقدر باید اشک ریخته باشند؟! چه شبهایی را با کابوس به روز کرده اند؟! و بالاخره چگونه توانسته اند زیر سنگینی این همه فشار روحی و عاطفی خود را رها کنند و تصمیم بگیرند دل از جگر گوشه شان بکَنند و به فروشش برسانند؟!

آیا اینها انسان های حریص و یا قصی القلبی اند که عشق و عاطفه و همه چیز را زیر پا گذاشته اند، تا صرفاً پولی به چنگ آورند؟! نه! مادر خاطره جواب این سوأل را اینطور بما می دهد:«روزهای زیادی را بدون غذا و حتی یک تکه نان گذرانده ایم.»

همین جمله کوتاه کافی است تا عمق نگرانی مادر خاطره را دریافت. او نگران گرسنگی کشیدن فرزندانش است. او لابد این امید را دارد که خاطره در منزلگاه جدید گرسنه نخواهد ماند و با پیشفروش خاطره فرزندان دیگرش هم از گرسنگی نجات خواهند یافت.

تنها همین استدلال، همین امیدواری، همین دلخوشی، توانسته است که این پدر و مادر را مجاب کند که خاطره کوچولو را از خود جدا کنند. آنها به این امیدوارند که خاطره به خانه ای خواهد رفت که نان آور خانه بیمار نیست، ازکار افتاده نیست و نانی در سفره دارند.

در منزلگاه جدید خاطره، با خاطره چه رفتاری خواهد شد؟ هنوز معلوم نیست. آیا به او همچون کنیزکی که باید پروسه کلفتی را از سر بگذراند و عمری کلفتی کند نگاه خواهند کرد، یا به عنوان فرزند خوانده ای می پذیرندش و دل پریشی مادر کَمَکی آرام میگیرد و دل درد پدر شدت نمیگیرد و خاطره کوچولو هم خو میگیرد و لذت سیری غم دوری از پدر و مادر و برادر و خواهرها و همبازی ها و هم سالانش را از یاد خواهد برد؟! باید دید.

سرنوشت از این پس خاطره هر قدرهم مثبت رقم بخورد و حتی خودش را هم خوشبخت احساس کند، هنوز قربانی است. خاطره بفروش رفته است. خاطره از هیئت انسانی اش بدر آورده و به کالایی نظیر هر کالای دیگری در بازار، همچون کفش و لباس و صندلی تبدیل و به فروش رسیده است.

خاطره یگانه مورد فروش کودکان نیست. در گوشه و کنار این مملکت و بسیاری دیگر از ممالک، کودکان فراوانی به منظورهای گوناگونی بفروش می رسند. روی خیلی از همسالان خاطره تجارت سکس راه می افتد. خیلی از همین همسالان گرسنه خاطره در همین افغانستان بدام شبکه های مافیای ترافیک مواد مخدر می افتند. خیلی از همسالان خاطره در همین افغانستان ربوده شده و به جریان تروریستی طالبان فروخته می شوند.

در این میان، خاطره و تمامی کودکان هم سرنوشت او، و هم مادر و پدرهایشان، همه قربانی اند. قربانی نظامی که انسان حرمت ندارد. حقوق ندارد. تامین ندارد. نان ندارد. سرنوشت خود را خود رقم نمی زند.

در چنین نظامی خاطره و خاطره ها از دنیای کودکی شان و از آغوش عاطفی مادر و پدر و کانون کودکانه برادر و خواهر و همبازی هایشان با دنیایی از خاطرات کودکانه شان کَنده میشوند و در کنار کالاهای دیگر مورد احتیاج بشر ردیف میشوند و به فروش می رسند!

آیا پدر و مادرهای خاطره ها بی عاطفه اند؟ قصی القلب اند؟ مخ شان معیوب است؟ واقعاً دردشان چیست؟! درد پدر و مادر خاطره از همان دردی است که میلیاردها انسان روی این کره خاکی بدان گرفتارند. آنها فقیرند، تهیدست اند، بیکارند، بیمارند، جنگزده اند، آواره و دربدر و بی خانمان اند.

خانواده خاطره در مملکتی زندگی میکنند که بیش از۳۰ سال است رنگ صلح و آرامش بخود ندیده است. مملکتی اشغال شده و له شده زیر چکمه های نظامیان نیمی از کشورهای عالم و ارتجاع مذهبی. مملکتی زیر نفوذ و قدرت ویرانگر نمایندگان
سرمایه و مباشران خدا و مشتی رئیس عشیره و و دزد و چپاولگر ضد بشر که همه هنرشان توسعه کشت تریاک و صدور و فروش آن از طریق یک شبکه مافیایی است.

در مملکتی که بیش از ۳۰ سال است غیر از جنگ و ویرانی و کشتار و جنایت، هیچ نشانی از یک زندگی آرام و امن بخود ندیده و به برکت اسلام سیاسی و حکومت بنیادگرایان جهادی نمیتوان نشانی از مدنیت و احترام به حقوق انسان را در آن دید، باید کودک معصومی مانند خاطره به فروش برسد تا برادر و خوهرهای دیگر خاطره از گرسنگی نمیرند.

در مملکتی با حکومتی دست نشانده و مرتجع که ”قوانین” موجودش برگرفته از شریعت و مجریان و پاسدارانش مشتی انسان فاسد و دزد باشند، باید شهروندانش از کمتر ین امنیت جانی، حقوقی، و خدمات اجتماعی برخوردار نباشند. باید بزرگترها بیکار و کودکان بی مدرسه باشند. باید بازار تولید تریاک و فراورده هایش در دست کارگزاران دولتی و مافیای توزیع و ترافیک مواد مخدر گرم و پررونق باشد.

در مملکتی که مردمانش روزانه بیش از هر چیز چشم در چشم نظامیان اشغالگر ناتو و مزدوران جهادی و طالبانی دارند و توپ و تانک و اسلحه و خون و تریاک می بینند، باید از امنیت و بهداشت و مدرسه و حقوق مدنی و زندگی انسانی خبری نباشد.

در مملکتی که برابر با قانون برگرفته از شریعت اسلام، زن کالاست و ازدواج دخترکان۱۶ ساله قانونی است و هر روزه باستناد احکام خدا و آیات قرآن کودکان ۹ سال ببالا به عقد در می آیند و دولت و قانون چشم میپوشند، باید کودکان صاحب هیچ حق وحقوقی نباشند و خرید و فروش کودکان نیز امری عادی باشد.

در مملکتی که هنوز هم سنتهای فوق ارتجاعی قبیله ای و عشیره ای رایج است و ازدواجهای ”زن به زن” که در میان افغان ها به ازدواج «گاو به گاو» معروف است، وسیع و متداول است؛ باید زن در ردیف حیوانات به شمار آید و خرید و فروش شود.

در مملکتی که مردمانش هر روزه با ترورهای سازمان یافته طالبان و قوم و قبیله های مختلف به خاک و خون کشیده می شوند، و نیروهای ناتو هم تقاص سربازهای ترورشده اش توسط طالبان را از همان مردم می گیرد؛ باید زندگی و مظاهرش بی معنا باشد.

در مملکتی که نیروهای ناتو و در رأس آن آمریکا به تکاپو افتاده و طالبان را دعوت به سهیم شدن در حکومت میکنند، باید انتظار داشت که همان قوانین نیم بند امروز هم حذف و در مدارس دختران هم تخته شود.

اگر در این مملکت جنگزده، اسلام زده، ارتجاع زده، دور از مدنیت، بلحاظ مالی و اداری به شدت فاسد و گندیده حداقل نظم و نسقی بود، لابد آقای عبدالعلی رئیس دفتر مرکز تعاون افغانستان از خود و دستگاه ذیربطش و دولت متبوعش سلب مسئولیت نمی کرد و با کمال بی شرمی نمی گفت: ما با مؤسسات تماس گرفتیم تا برای این خانواده (خانواده خاطره ) کمکهای مالی جمع آوری کنیم! کدام مؤسسات؟

امنیت زندگی خاطره و خاطره ها نباید به خیرات و صدقات هیچ ارگان غیر دولتی گره بخورد. کودکان این مملکت باید زیر پوشش تأمینی ارگان های دولتی قرار گیرند و دولت افغانستان موظف است شرایط یک زندگی امن را برای کلیه کودکان فراهم نماید.

تحمیل چنین وظایفی به دولت، بویژه کارکمونیستهای افغان و فعالان مدافع حقوق شهروندی مردم افغانستان در داخل و خارج این کشوراست.
٢٨ / ١٢ / ٢٠٠٨