یادت به خیر ای رفیق کوهستان

یک سال پیش در چنین روزی، یعنی در عصر روز چهارم آبانماه سالی ۱۳۹۴ پدرم که در میان رفقایش با نام محمد غریب وسنه شناخته می شد، در جریان یک توطئه اداره اطلاعات و با همکاری یکی از مزدوران محلی ترور شد و قلب مالامال از عشقش از تپش ایستاد. پدرم پنج سال پیش از این در جریان مبارزه با مرتجعین و مزدوران رژیم ناچار شد راه تبعید در پیش گیرد. وی نزدیک به پنج سال در خفا، در کوههای اطراف شهر مریوان و در آغوش مردم شریف این شهر و روستاهای اطرافش زیست. مزدوران رژیم چندین بار برای کشتنش توطئه چیدند که هر بار با شکست مواجه شد. اما در آخرین توطئه که از سوی اداره اطلاعات و با همکاری یکی از مزدوران محلی چیده شد، از سوی عوامل رژیم اسلامی (بخوان داعش) به شیوه ای وحشیانه ترور شد. امروز یک سال از آن جنایت دهشتناک می گذرد. در این جا جا دارد دست تمامی کسانی را که در طول این پنج سال به نحوهای گوناگون به پدرم یاری رساندند، به گرمی بفشارم. در اینجا احترام قلبی خودم را نثار کسانی می کنم که در زیر خفقان رژیم سرکوبگر جمهوری اسلامی کوهها و دشتها را درمی نوردیدند و به یاری پدرم می شتافتند. آذوقه و دیگر مایحتاجش را تامین می کردند. اطلاعات ضروری را بهش می رساندندو تحرک نیروهای رژیم آگاهش می کردند. اینها همانهایی بودند که با دستان خودشان پیکرش را به خاک سپردند. این ها همان جوانانی اند که امروز نیز به شیوه های گوناگون یادش را گرامی می دارند. این ها همان مردمی بودند که با کمک و یاری خویش رخسار همیشه خندان وی را خندان نگه داشتند. بیگومان پدرم بدون یاری مردم شریف شهر مریوان و روستاهای اطراف نمی توانست پنج سال دوام بیاورد. ” مردم منطقه از این لحاظ همان نقشی را ایفا کردند که روزگاری با آغوش باز با پیشمرگان به انجام رساندند. محمد غریب وسنه محصول این دوران بود. یکی از دلایلی هم که در بین مردم انقدر محبوب بود، این بود.

وی مدت کمی توانست در تبعید زندگی کند. از سکون متنفر بود. عاشق حرکت و تغییر بود. پدرم راهش را خود برگزید. راهش راه مبارزه با بی عدالتی و ستم بود. چراغ راهنمایش همین بود. فواد مصطفی سلطانی الگوی زندگی اش بود.و می خواست مثل وی با افتخار جانش را از دست دهد. همیشه می گفت: “بۆ هەلۆی بەرزە فری بەرزە نشین چۆن بژی شەرتە نەوەک چەندەبژی”. هرگز در برابر سختی های زندگی زانو نزد. حتی در واپسین لحظات زندگی اش هم با خنده از زندگی استقبال می کرد، با امید به آینده ای روشن، با عشق به خانواده اش، با عزم راسخش به خودرهایی و با آرزوی یک فردای بهتر به زندگی ادامه می اد. با اینکه می دانست راه سختی در پیش گرفته است، اما بر سر مبارزه تا پای جان ماند و سنگرش را خالی نکرد.

این اولین بار نبود که جمهوری اسلامی خانواده ما را به مانند هزاران خانواده دیگر داغدار می کرد. پیشتر نیز برادرش، صالح نسیم در صفوف کومه له و در جنگی نابرابر با نیروهای جمهوری اسلامی اطراف یکی از روستاهای مریوان جانباخته بود. جمهوری اسلامی حکومتش را بر پایه سرکوب بنیاد نهاده است. می پندارد با کشتن و گرفتن جان انسان ها می تواند مدت طولانی حکومت کند. اما حاکمان پیشین نیز چنین می اندیشیدند. روزی خواهد رسید که همین مردم جان به لب رسیده به پا خواهند خواست و بساط این رژیم و عواملش را درهم خواهند پیچید. روزی خواهد رسید که همین مردمی که در زیر ضرب پلیسی در ابعاد صدها کسی پدرم را به خاک سپردن، جمهوری اسلامی را دفن خواهند کرد. آن روز مردم انقلابی به عنوان یک قهرمان کوچک راه آزادی و عدالت از “گه‌رده‌ گول” یاد خواهند کرد. اگر امروز با نفرت و لعن از این جنایت و جنایتهای جمهوری اسلامی خواهند سخن می گویند، آن روز این عاملان جنایتکار در جلوی دادگاه توده های مردم به جان آمده این مملکت حساب این جنایت ها را پس خواهند داد. آن روز دیگر عاشقان خواهند رقصید و یاد محمد غریب وسنه و هزاران جانباخته راه عدالت و آزادی را گرامی خواهند داشت. آن وقت خواهیم گفت: “گل همین جاست، همینجا برقص”.

در نهایت آرزوی پدرم متحقق شد. چونکه امروز بسیارند که از “حه مه غه ریب وه سنه” به عنوان یک قهرمان کوچک و سمبل مبارزه با بی عدالتی یاد می کنند. وی هیچگاه در مقابل ستم و بی عدالتی سر فرود نیاوردو سرافرازانه در راه احقاق حقوقش جانباخت. امروز جا دارد دوباره از همت و اراده پولادینش در راه هدف انسانی اش یاد بکنیم و خاطره وی و تمام جانباختگان راه آزادی و عدالت را گرامی بداریم.

یاد باد یاد عزیزتان