دنیا بدون سوسیالیسم!

سالهاست که سوسیالیسم در شکل و شیوه حکومتی اش موجود نیست. در شکل و قَواره سازمانی و حزبی هم مشکل بتوان در این مقطع زمانی و در این دنیای آشفته فکری دست روی چَند حزب و سازمان واقعاّ سوسیالیست و کمونیست پراکتیکی گذاشت. در سال ١٩١٧ حزب بلشویک در روسیه به رهبری لنین بعد از سالها مبارزه آشکار و پنهان سرانجام توانست حکومت استبدادی تزار را سرنگون و به زیر کشد و حکومت شورایی و کارگری را بر قرار سازد.

در آن مقطع تاریخی تمام حکومت های به نام “دموکراسی” جهان از آمریکا تا اروپا و از اروپا تا استرالیا و ژاپن همه بر آشفته و مُضطرب وسراسیمه شدند و وحشت تمام وجود حکومت های بورژوازی را فرا گرفت.آنها به فکر چاره ای برای جلوگیری از گُسترش این انقلاب کارگری به سایر کشورهای دُنیا افتادند.

در اینراه پولهای کَلانی را خرج دم و دستگاه و بنگاه های وسیع تبلیغاتی و جاسوسی کردند، تا از اینطریق بتوانند چهره حکومت نوپای شورایی و کارگری را، قبیح، نا دموکراسی و دیکتاتور به خورد مردم جهان بدهند و آنرا در نُطفه خَفه کنند. دانشمندان، نویسندگان، فیلسوفان ، ایدئولوگ های بورژوازی و دیگر جیره خواران بورژوازی دست به تحریف و نوشتن کتاب ها و تَحلیل های سیاسی مشمئزکننده و شنیعی علیه این حکومت کارگری و شورایی زدند تا بتوانند به هر وسیله ای که شده از دامنه گسترش و نفوذ آن بکاهند.

اما واقعیات زندگی و مبارزه طبقاتی چیز دیگری را رَقم می زد. اکثریت کارگران و زَحمَتکشان دُنیا از این حکومت تازه تاسیس پشتیبانی کردند زیرا منفعت طبقاتی خود را در آن میدیدند و احزاب و سازمان های زیادی زیر نام کمونیست، سوسیالیست و دموکراتیک در نقاط مختلف جهان پایه ریزی شد و به همین خاطر انقلاباتی هم در بخشی از کشورهای جهان بوقوع پیوست و حکومت های زیر نام “کمونیسم، سوسیالیسم” تشکیل شد.

دنیای یک قطبی فرو ریخت و دُنیا به دو قطب متخاصم و ضد هم، تحت نام قطب شرق و غرب بوجود آمد. دنیای دو قطبی که یکی زیر نام قطب سوسیالیسم و کمونیسم و دیگری همان قُطب بورژوازی جهانی بود تا فروریختن دیوار برلین در سال ١٩٨٩ که نتیجه جنگ سرد بین این دو قطب بود ادامه داشت. ناگفته نماند که دیوار برلین که طول آن ١۵۵کیلومتر و ارتفاعش ٢ متر بود در سال ١٩۶١ آلمان را به دو بخش شرقی و غربی تقسیم کرده بود که نماد اصلی از جنگ سرد میان این دو قطب بود.

با فرو ریختن این نماد در سال ١٩٨٩ آلمان دوباره یکی شد و دنیای دو قطبی هم دوباره فرو ریخت. یکی از دلایل عمده و اساسی که حکومت شورایی و کارگری در روسیه را به شکست کشاند آن بود که بعد از مرگ لنین این حکومت نتوانست در زمینه اقتصادی به پیشروی ادامه دهد و یک اقتصاد سوسیالیستی را جایگزین اقتصاد بورژوازی بکند و بنیاد یک اقتصاد سوسیالیستی را پایه ریزی کند، و سرانجام و کم کم طبقه بورژوازی و خرده بورژوازی و مالکان ثروتمند روسیه که هننوز به حیات خود ادامه میدادند به یاری بورژوازی جهانی احیا شدند و این حکومت هم تدریجا جای خود را به حکومتی کاملا بورژوازی داد. به همین خاطر بوژوازی جهانی این پیامد را جشن گرفتند و آنرا شکست سوسیالیسم و بی پایه بودن این سیستم فکری نام نهادند.

پس از فرو ریختن دیوار برلین و یک قطبی شدن جهان به رهبری آمریکا تمام معادلات سیاسی، نظامی و استراتژیک بورژوازی در جهان دَستخوش تغییر و تحولات بنیادی گشت. قرار بود که دنیا بدونه قطب بنام (سوسیالیسم و کمونیست)، دنیای بهتر، زندگی ای بهتر، امنیت و آسایش و رفاه بهتر و آزادی بیشتری را برای مردم جهان به ارمغان آورد. این وعده و وعید سرمایه داری جهانی به مردم جهان در زمان حکومت شورایی اتحاد جماهیر شوروی و متعاقب آن در زمان جنگ سرد میان این دو قطب بود.

اما پروپاگنده و تبلیغات دروغین و ژهرآگین بورژوازی چیزی است و واقعیات روزمره و زندگی واقعی و جاری انسانها چیز دیگری. امروز قطعا دینا بدونه سوسیالیسم در بعد حکومتی است، امروز حتا در دنیا به زحمت می توان انگشت روی چند حزب و سازمان «واقعی سوسیالیست» گذاشت، پس کو و کجاست آن همه وعده و وعید که بورژوازی جهان و در راس آن آمریکا در صورت نبودن قطب سوسیالیستی به مردم جهان میداد؟

سالهاست که دنیا کاملا یک قطبی است و در طول این دنیای یک قطبی دیدیم، تجربه کردیم و در حال حاضر هم تمام مردم جهان کاملا و هر روزه می بینند و تجربه میکنند که طبقه بورژوازی جهانی و در راس آن آمریکا و اروپا دنیا را به چه جهنم و دوزخی برای تمام کارگران، زحمتکشان و اکثریت مردم جهان تبدیل کرده اند.

از بحران های اقتصادی و ادواری گرفته تا جنگ های زنجیره ای و منطقه ای و قتل و عام صدها هزاری کودکان، زنان و انسانها بی گناه، و آواره گی چندین میلیونی و هر روزه انسانها و تخریب و ویران کردن کامل صدها شهر و شهرک در کشورهای عراق، سوریه، یمن، افغانستان، لیبی و اوکرائین و غیره فقط نمونه کوچکی از چهره کریه و زشت و وحشی بورژوازی جهانی «بدون سوسیالیسم » را به نمایش می گذارد.

نتیجه دنیای یک قطبی سرمایه داری، یعنی ازدیاد باندهای تبهکار و قاچاق انسانها، یعنی سر برون آوردن اسلام سیاسی و گروهای تیروریست و بی نهایت تبهکار و وحشی، یعنی فساد مالی، اداری، اخلاقی، یعنی اعدام، سنگسار و قطع اندام انسانها، یعنی جنگ و خونریزی همیشگی، یعنی نابودی اراده و آزادی انسانها، یعنی تقسیم انسانها روی اقوام، نژاد، مذاهب وادیان و طوایف عقب افتاده هزاران ساله گذشته، یعنی به جای بنیاد مدارس، دانشگاه، بیمارستان، مهد کودک و خانه سالمندان و غیره درست کردن هر روزه زندانهای طویل در این شهر و آن شهر و شکنجه وحشیانه انسانها در آنها، نمونه کوچک آن “همان دولت فاشیستی – اسلامی و اکسپانسیونیسم ترکیه است که فقط در سه ماه با بوجه ای کلان تعداد ١٧٠ زندان ساخته و در عوض آن صدها مدارس و دانشگاه و لوکالهای مدنی و فرهنگی را به تعطیلی کشانده است”، یعنی بیکاری میلیونی و فقرو گرسنگی میلیاردی انسانها، خلاصه دنیای یک قطبی سرمایه داری و بدون سوسیالیسم یعنی از دست رفتن کلیه آزادی و رفاه و آسایش و زندگی بشریت و نابودی تدریجی کلیه آثار مدنیت انسانهای موجود در این کره خاکی.

دنیای بدون سوسیالیسم یعنی آن دنیای که چند در صد از انسانها صاحب همه ثروت و سامان و امکانات و رفاهیات و نعمات این دنیای پهناور می شوند و اکثریتی عظیم و ٩۵ در صدی هم اسیر و بنده این نظام و سیستم.

اما سوسیالیسم یک نظام اجتماعی است که برای انسجام همگانی میکوشد و هدفش لغو مالکیت خصوصی بر ابزارهای تولید و بر قراری مالکیت عمومی می باشد. سوسیالیسم یک فلسفه اجتماعی است که به رهایی انسانها از قیودات اجتماعی، اقتصادی و سیاسی معتقد است. این نظام و سیستم معتقد به از بین بردن کلیه نابرابری اجتماعی، اقتصادی و اجحاف و ستمی است که از طرف سیستم سرمایه داری بر اکثریت عظیم مردم روا داشته شده است. در فاز بعدی سوسیالیسم که “کمونیسم ” است بر برابری کامل اجتماعی همه اعضای جامعه، مالکیت واحدهمگانی مردم بر وسایل تولید و جامعه ای بی طبقه تاکید می شود.

فردریک انگلس و سپس روزا لوکزامبورگ و سرانجام بسیاری دیگر از دانشمندان و روشفکران این مکتب گزینه پیشاروی بشریت را «سوسیالیسم یا بربریت» اعلام کرده اند. و منصور حکمت هم اظهار میدارد که “دنیا بدون فراخوان سوسیالیسم٬ بدون امید سوسیالیسم و بدون “خطر” سوسیالیسم به یک منجلاب تبدیل میشود”! که هم اکنون صحت و سقم این اظهارات در مورد این دنیا با برجستگی تمام خود را نشان میدهد.

مارکس هم تاریخ بشر را به صورت تاریخ جنگهای طبقاتی و منازعه بین ظالم و مظلوم و استثمار کننده و استثمار شونده بررسی و تجزیه و تحلیل می‏نماید.

امروزه ظالم و استثمار کننده و مسببان این همه نابرابری، جنگ و خونریزی، تفرقه و جدایی، بیکاری و بی خانمانی و گرسنگی میلیاردها انسان همان طبقه بورژوازی جهانی و حکومت های مستبد و فاشیست آن است و مظلوم و استثمار شونده گان هم همان طبقه کارگر و اکثریت عظیم جامعه بشری است که به مبارزه و پیکاری بی وقفه با استثمار کنندگان مشغول است.

ما سوسیالیست ها این جهان همیشه گفته و میگویم که ما اکثریتم و بقول خیلی از رهبران این گفتمان همیشه هم توسط یک عده یک در صدی به برده و بنده سرمایه داری تبدیل شده ایم، چرا؟ آیا این احزاب و سازمانها که مدعی سوسیالیسم و کمونیست هستند، هَر گز از خود پرسیده اند که چرا با وجود اینکه اکثریت عظیم کارگران و زحمتکشان این دنیا از ما هستند، ای کو و چرا ما هرگز نمی توانیم یک حکومت سوسیالیستی که هدفش رهایی بشریت باشد را بنیاد نهیم.؟ ضعف کجاست، اشکال در چیست، کمبودها کجا قرار گرفته اند، باید ما چکار کنیم تا بتوانیم به این همه تفرقه و جدایی پایان دهیم، چه جوری باید بخشی از این اکثریت عظیم را به دور خود جمع کنیم و …؟

این وظیفه ما کمونیست هاست که به این سوالات و ده ها سوال دیگر بصورت ابژکتیوی پاسخ دهیم تا بر مشکلاتی که راه سوسیالیسم را سد کرده است فائق آئیم.

ما همهً میدانیم که بدون یک حزب قوی و مدرن و کمونیست واقعی در سطح منطقه ای و کشوری و بدون یک اتحاد و همبستگی با احزاب و سازمان های سوسیالیستی نقاط دیگر جهان «که جُزو وظیفه مهّم و انترناسیونالیستی هر حزب و سازمان واقعا کمونیستی است » نمی شود که بِّشریت را از این دوزخ و زندان بزرگ که سرمایه داری برای اکثریت جامعه بشریت ساخته است خلاص و رها کرد.

پس و به نظر من پیروزی ما در درجه اول در گرو اتحاد ماست و حزب کمونیستی که فداکارانه و به شیوه پراکتیکی برای این اتحاد سوسیالیستی می کوشد از نظر من یک حزب کمونیست واقعی است و مسئله را به خوبی درک کرده است.

چون در حال حاضر اگر از «ادعا و پروپاگنده روزانه خود احزاب موجود در صحنه سیاسی» بگذریم، واقعا و بطور ابژکتیو هیچ حزب و سازمان سوسیالیست و کمونیستی را نمی توان یافت که نفوذ و جایگاه اجتماعیش درآن سطح و حَدی باشد که به تنهایی بتواند بخش فَعال و آگاه کارگران و جامعه ایران را به دور خود جمع کند و به سلطه فاشیستی جمهوری اسلامی پایان دهد و به یک حکومت سوسیالیستی در ایران و نقاط دیگر جهان مادیَت بخشد. پس حرف بر سر تفسیر وادعا نیست، بلکه بر سر تغیر و یک اتحاد کمونیستی واقعی است.

هر حزب و سازمانی اگر دوست دارد میتواند چهار دهه دیگر، دو نسل دیگر از خودش، پلنوم و کنگره هایش، از سازمان و اعضا و نفوذش بگوید، بنویسد، تفسیر و تعبیر کند، اما باید بداند تا نتواند تغییری در جامعه به نفع اکثریت کارگران و زحمتکشان بوجود آورد پیشیزی ارزش ندارد و نمی توان آن حزب را جدی گرفت و نام کمونیست و سوسیالیست روش گذاشت.

این مسئله بسیار مهمی است که باید تمام احزاب و سازمان های مدعی کمونیست و سوسیالیست به آن بیاندیشند و الی و در آینده همان حزب توده در ایران و همان حزب شیوعی در عراق دستشان را از نزدیک می بوسد و تاریخ هشتاد ساله خودشان را به آنها پیشکش خواهند کرد. این نه جک است و نه شوخی، بلکه واقعیات تلخ تاریخی، این را به اثبات رسانده است.

عزت دارابی

۲۰۱۶-۱۰-۰۹