چرا…..نیستی هوشیار! / ژیان سعید قره داغى

چرا…..نیستی هوشیار!

تو به شکستن پنجه های من
نمی دانی
تو به خواب های جهنمیم پی نخواهی برد
به گلهای مهربانی وعسل نفس نمی دهی

ای چه مرگ باری است

میان من وتو

بر لب عشق لبریز شدم

تمام حقیقتم …

در دستی گل نرگس

بر زلفهایت

دست دیگرم

جام زهر است می نوشم

حالا
میان دو راهی ام

انگار مثل

گرفتن نفسهای زندگی است

نمی دانم زنده می مانم

یا می میرم ؟!!

همکنون یا لحظه ای دیگر
هنگام با بستن پلکهایم
از اعماق بیناایم

تا ابد تورا همراهی خواهم کرد
احساست می کنم
شبیه گذشته ها نیستم..

نگاهم، خنده هایم
واژه هایم
نفس هایم ….
موجی به جا مانده ام در خودم

اخه من عاشق

تشنه ی نگاهی هستم
هم مانند شمشیر می برد …
تشنه ی انگشتان تیزم

از پشت گردنم تا زانوهایم

می شکافد…

من دوست دارم محرابی باشم

انگیزه های تو

در من نماز عشق بخواند

ولی تو

تو!
یا همان

زبانت می بندد…
عشق هم…
بگو همان قلبم

یا ،بی تفاوت ترین انجا

که هستی و
به چشمانم نمی رسی

من شمع عشقم …..
دستت را به من بده
برای روشنایی

موجی از رازهایم

بیا تا دیگر
از خودمان به عشق بنگریم و

از عشق به زیباترین زیبای ها خیره شویم

عشق و …

عشق و …

ن: ژیان سه عید قه ره داغی

و: هژیر نینا