دیکتاتوری پرولتاریا , دو بحث در یک مضمون

دیکتاتوری پرولتاریا
دو بحث در یک مضمون

پوپولیسم در نگرش به مسئلۀ حاکمیت …
بهروز شادیمقدم :
رفیق من ، شما این نظر لنین را که : “دیکتاتوری پرولتاریا ،یعنی متشکل ساختن پیشاهنگ ستمکشان بصورت طبقه حاکمه برای سرکوب ستمگران…” غلط و انحرافی میدانی و نوشته اید : “این تمام داستان انحراف لنین و حکمت شما از مبانى کمونیسم است. وقتى کارگران خودشان حضور دارند چه احتیاجى به تشکیل حکومت از پیشاهنک است.” ، حالا سئوال مشخص از شما این است اگر انقلاب کارگری صورت بگیرد چه کسی غیر پیشاهنگ ستمکشان ، باید در راس قدرت قرار بگیرد . در کامنت بالا نوشتم که نمیشود همۀ کارگران را در حاکمیت جا داد ! پیشاهنگ نمایندۀ آنان است .وقتی مقولۀ پیشاهنگ در تفکر و عمل مبارزاتی برداشته شود و بحث کلی طبقه پیش بیاید ، در بهترین حالت این اندیشه پوپولیستی خواهد بود .
کامنت ها :
بهروز شادیمقدم :
” دیکتاتوری پرولتاریا ،یعنی متشکل ساختن پیشاهنگ ستمکشان بصورت طبقه حاکمه برای سرکوب ستمگران ،نمیتواند بطور ساده فقط به بسط دمکراسی منتج گردد .همراه با بسط عظیم دمکراتیسم که برای نخستین بار دمکراتیسم برای تهیدستان و مردم است ،دیکتاتوری پرولتاریا محرومیتهایی از لحاظ آزادی برای ستمگران ،استثمارگران و سرمایه داران قائل میشود .آنها را ما باید سرکوب نماییم تا بشر از قید بردگی مزدوری رهایی یابد . مقاومت آنها باید قهرا در هم شکسته شود .بدیهی است که هر جا سرکوب و اعمال قهر وجود دارد در آنجا آزادی نیست ، دمکراسی نیست . ”
لنین – دولت وانقلاب
Hassan Rahimi :
خوب رفیق بهروز پیشاهنگ ستمکشأن در ادبیات سیاسى لنین منظور حزب بلشویک است .این میدانید یعنى چه مانند حکایت خداوند و رسول خداوند در دین اسلام است اگر خدا میبود چه احتیاجى به رسول میداشت که بیاید از طرف او حرف بزند. این تمام داستان انحراف لنین و حکمت شما از مبانى کمونیسم است. وقتى کارگران خودشان حضور دارند چه احتیاجى به تشکیل حکومت از پیشاهنک است. توجه بکن این همان دمکراسى بورژوازى است که نمیخواهد توده ها حاکمیت مستقیم خود مثلا در شوراها و … را تشکیل دهند بلکه حاکمیت را حق مشروع به اصطلاح بخش اگاه انان میداند، درست مانند فرق دمکراسى نیابتى و دمکراسى مستقیم . دفاع ناپیگیر لنین از حاکمیت شوراها در برابر کائوتسکى خائن ریشه در این جبن روشنفکران از حاکمیت مستقیم خود کارگران است. وقتى من سال ۵٨ در سنندج اینجا و انجا میگفتم کارگران خود باید به تسخیر و کنترل همه أمور شهر بپردازند و بانکها و أماکن دولتى را تصرف کنند و هنوز به دلیل ضعف تئوریک قدرت سازماندهى حرکت را نداشتم روشنفکران متشکل در کومله دنبال من لفظ حسن انارشیست انداخته بودند. همواره رهبران و روشنفکران منافعى صد در صد منطبق با خود توده هاى کارگران ندارند. انان همواره دغدغه هاى دیگرى هم مانند رهبرى کردن ، تئورى دادن ، و حق رهبرى مادامالعمر را براى خود محفوظ دانستن و هزارو یک مسئله دیگر. بنابراین همواره مقوله گرایى و حزب سازى بر فراز سر تودها بر خورد ابزارگونه کردن به توده ها و انان را لایق حکومت کردن مستقیم ندانستن اینها همه زنجیر وار به هم ربط دارند . بعضیها فکر میکنند که فلان رهبر یکشبه جنى شد که فلان برخورد را کرد . اما نه این ماهیت کمونیسم بوروکراتیک است که همیشه خود را قیم و پدرسالار توده هاى کارگران میداند. بله پر واضح و مسلم است که مقاومت استثمار گران بایستى در هم شکسته شود اما نه بوسیله” ما “(کمونیستها)بلکه بوسیله انها(پرولتاریاى) اگاه و متشکل در شوراها و نه دنباله روان حزب و بصورت زائده حزب در امده که همواره محتاج رهبرى باشد . پرولتاریایى که منکوب و نااگاه نگه داشته نشده باشد و قطره چکانى بدو اگاهى نرسیده باشد و از حق حاکمیت مستقیم محروم نشده باشد و توسط بوروکراتهایى مانند لنین و ترتسکى مسموم نشده باشد و به توده سیاهى لشکر حزب تبدیل نشده باشد و تربیت بوروکراتیک و از بالا مغز او را فلج نکرده باشد قادر خواهد بود خود مستقیما حاکمیت خود را اعمال نماید . به این جمله دقت کن :”انها را ما باید سرکوب نمائیم تا بشر از قید بردگى مزدورى رهایى یابد. اینجا یک ناجى و رهبر مقتدر دارد حرف میزند. نمیگویید بشریت مزدور باید انها را سرکوب کند تا خود را ازاد سازد او و حزبش واسطه بین بشریت و دشمنان بشریت هستند. در صورتى که قرار بود کمونیستها وسیله خود رهانى بشریت باشند.
بهروز شادیمقدم :
رفیق حسن ، “متشکل ساختن پیشاهنگ ستمکشان بصورت طبقه حاکمه” ، غلط است ؟ یعنی همۀ طبقه برن تو حکومت ؟ مگر همۀ بورژواها در قدرتند ؟ پس نمایندگی طبقه یعنی چی ؟
Hassan Rahimi:
رفیق بهروز عزیز!قیاس حکومت بورژواها با کارگران امرى صحیح نمیباشد به دلائل روشن زیر:١)بورژوازى حاکمیتش جاى دیگریست در پشت در هاى بسته بانکها و بیمه ها و از انجا اعمال حاکمیت میکند و دیکتاتورى واقعى خود را اعمال میکند.٢) بورژوازى به دولتش وابسته نیست بلکه دولت بورژواها به بووىرژواها وابسته است.٣)بورژواها به دلیل اینکه در واقعیت خودشان یک اقلیت ناچیز از جامعه هستند همواره شکل حاکمیتشان به طریق غیر مستقیم و نیابتى ، و اساسا متکى به نیرنگ و فریب و کول زدن جامعه و متوهم ساختن انان به خیرو خیرات حاکمیتشان پیش میرود.بنابراین حکومت بورژوا بشکل اکثریت و مستقیم تناقضى در تعریف خواهد بود . و اما در مورد کارگران جریان کاملا معکوس میشود به دلائل زیر١) کارگران و توده هاى نزدیک به انان همواره اکثریت اجتماع هستند.٢) حاکمیت انان همواره در شکل یک دمکراسى کارکرى مستقیم و یا اصطلاحا دمکراسى شورایى که بصورت نمایندگى با حقوق ماندات صورت میپذیرد.٣)در شکل حاکمیت کارگران بجاى پارلمان بورژوازى کنگره سراسرى شوراها که نمایندگان شوراهاى شهرها و ناحیه ها و مناطق هر کشورى خواهد بود و قرار میگیرد. ۴)پایه این کنگره و ریشه هایش در سراسر جامعه و در بین اکثریت زحمتکشان تولید کننده قرار دارد در ٧٢ روز کمون پاریس که متاسفانه تجربه ناقصى میباشد و جنبش برولتاریا در خود گسترى به لیون و مارسى توسط قواى فاطح المان سرکوب و نابود شد بنابراین کنگره شهر پاریس برگزار شد که نمایندگان همه کارخانه ها و محلات پاریس و موئسسات گوناگون کارگرى در ان شرکت داشتند. در اکتبر که تجربه نسبتا کاملتریست . دو گنگره سراسرى کارگران برگزار شد که هیئتهاى نمایندگى شوراهاى سراسرى جمهوریهاى فدراتیو سوسیالیستى روسیه شوروى (شوراها، یا سویت،کلمه روسى براى شورا ) تشکیل و این نوع حاکمیت را به تصویب رساند و اعلام کرد. متاسفانه پس از یک سال و ظاهرا به دلیل فشار جنگ و بقول لنین شرایط جنگى شکل اداره شورایى نا متحرک و کند تشخیص داده شد و عملا ارزش بیشترى به حزب داده شد. و از همینجا بوروکراسى حزبى و پدیده حزب -دولت شکل گرفت و بعدها بجاى کنگره شوراها صدر عالى کمیساریاى شوراهاى سراسرى روسیه که جناب استالین و چند نوچه او در ان بودند به شکلى مضحک و هجو نشست و تا اخرین روزهاى حیات ننگین استالین خبرى از ابقاء سیستم شورایى نشد. در اخر باید تاکید کنم که متاسفانه کمونیستها با این همه ادعا تا کنون نتوانسته اند شکل نسبتا داىمى شکل حاکمیت کمونیستى را ارائه کنند و ضمن دارا بودن تجربه کنگره بعد از اکتبر هنوز کمى شکل حاکمیت جاى بحث و کمى گمان کمى تاکید دارد و اما انچه روشن است شکل حاکمیت کارگران کاملا مستقیم و حقوق نمایندگان بصورت ماندات است. یعنى وکیل مجلس نمیرود خودش هر چه دلش خواست بگوید و بکند بلکه در چهار چوب پلاتفرمى که شوراى پایه به انها داده حق عمل دارند. اگر احتیاج بود میتوان توضیح ریزتر این مسئله داده شود .پس همه کارگران نمیروند بلکه نمایندگان شورا ها میروند. فکر کنم براى جمعیت حدودا صد میلیونى روسیه تعداد نمایندگان دو هزارو اندى بودند. اگر حافظه ام درست یارى کرده باشد میشود از گوگل در اورد.
بهروز شادیمقدم :
رفیق من ، شما این نظر لنین را که : “دیکتاتوری پرولتاریا ،یعنی متشکل ساختن پیشاهنگ ستمکشان بصورت طبقه حاکمه برای سرکوب ستمگران…” غلط و انحرافی میدانی و نوشته اید : “این تمام داستان انحراف لنین و حکمت شما از مبانى کمونیسم است. وقتى کارگران خودشان حضور دارند چه احتیاجى به تشکیل حکومت از پیشاهنک است.” ، حالا سئوال مشخص از شما این است اگر انقلاب کارگری صورت بگیرد چه کسی غیر پیشاهنگ ستمکشان ، باید در راس قدرت قرار بگیرد . در کامنت بالا نوشتم که نمیشود همۀ کارگران را در حاکمیت جا داد ! پیشاهنگ نمایندۀ آنان است .
Hassan Rahimi :
رفیق بهروز عزیز متاسفانه دستم گرفته شب به وقت لندن میتوانم جواب دهم با بزرگوارى خودت ببخش.٠
رفیق بهروز گرامى اگر جواب دیر شد ببخش. پیش از توضیح مسائل مطرح شده من لازم میدانم روى یک نکته بسیار مهم تاکید کنم و ان این است من به تحمیل نظر و حتى تلاش براى تحمیل و یا قبولاندن غیر ازادانه نظر کسى به کسى دیگر اعتقاد ندارم و خودم نیز با شما با چنین نیتى تبادل نظر نمیکنم چون من در نقد تمام سنت تا کنونى معتقد شده ام اتحاد کمونیستها (و یا هر نامى که خود روى خود میگذارند یعنى تمامى کسانى که به سرنگونى سرمایه دارى و جاى گزینى ان با اراده سازمانیافته کارگران انقلابى متشکل در ارگانهاى حکومت گرشان براى نفى این سیستم و اضمحلال جامعه طبقاتى و لذا گذار به جامعه بى طبقه )هستند همین الان میتوانند و باید همه در یک جریان متحد شوند.من معتقدم تمام این بحثها و اختلافات نظرات کاملا طبیعى بوده و بایست باشد و با وجود این همگان جایشان در کنار هم در یک جریان سیاسى میباشد و من معتقد نیستم این اختلافات دلیل بر انشعاب و جدایى میتواند باشد اما جاى این مطالب و توضیح کامل انها اینجا نیست و میگذاریم براى تحلیل ان در جاى مناسب اما همین نکته را در اینجا بگویم که انشعابات تحمیل شده بر جنبش کمونیستى که غیر واقعى و غیر لازم بوده بنحوى ریشه در همان مسائل و دیدگاه ها دارند که طرح کردیم .یعنى تحمیل این همه انشعاب که ظاهرا بر سر اختلاف فکرى بر سر منافع پرولتاریا بوده در حقیقت مربوط فقط به جاه طلبى و دفاع کاذب ظاهرى با نام این منافع اما در حقیقت دفاع از منافع حقیرانه گروهى و فردى رهبران وکسانى بوده که داراى پوزیشن بوده اند و در ٩٩٪‏این اختلافات کوچکترین ربطى به کارگران نداشته و انان را منشعب نکرد بلکه همین الیت پدر سالار کارگران را از هم منشعب نمود. بزعم من تمامى احزاب و سازمانها و افرادى را که طرفدار سرنگونى سرمایه دارى هستند با هر تحلیلى که از چگونگى انجام این پروسه دارند بایستى در یک جریان سیاسى کاملا رادیکال جمع ایند و بلاخره بایستى به این ارثیه شوم پایان داده شود و دست به یک اتحاد پایدار بزنند و بجاى پیام اوران انشعاب و جدایى از همین الان پیاماوران وحدت براى کارگران گردند . منظور من این است من شما را علارغم وجود اختلاف نظر فى مابین کمونیست دانسته و در کنار هم میدانم و از یک سنخ(کمونیستى) و براى روشنگرى و خدمت به استحکام فکرى انقلابیون بایستى این بحثها صورت پذیرد بدون اینکه اتحاد صفوف کمونیستها و از ان طریق پرولتاریاى انقلابى از طریق عدم تحمل اختلاف نظرات در صفوف کمونیستها که خود ریشه در وجود فوق سانترالیسم و تلاش براى تحمیل عقیده عده اى از افراد به همه و هر کس که نظرات حزب و یا این الیت رهبرى را نپذیرند که یا از حزب او را اخراج و در مواردى به قتل رسانده شده فقط اقدامات ضد انقلابى بوده که به جز خدمت به دشمنان کمونیسم نبوده است. مارکس به حدى به وحدت عملى کارگران و کمونیستها قائل بود حتى از نظرات خود میگذشت و حاظر بود که مثلا طرح مهمى مانند نقد برنامه گوتا در بین رهبران حزب پخش و خوانده شود و دهها قبل از انتشار خاک بخورد در صورتى مابین کمونیستهاى امروزى بر سر یمدهم ان یکصد انشعاب میکنند و کرده اند . این روده درازى را لازم دانستم انجام دهم تا بدانى من در کجاى کارم. و اکنون ادامه مطلب .رفیق بهروز مثل اینکه مطلب قبلى من را با دقت نگاه نکردهاید . من انجا گفته ام که کنگره نمایندگان شوراهاى سراسرى که قانون اساسى و همه میثاقهاى مهم قانونى و تصمیمات مهم حکومتى را به تصویب میرساند همانکارى که در اکتبر به دلیل ناروشنى خود لنین به صورت ناقص انجام گرفت و دید قبو مابانه لنین به او این توان را نداد که از حق حاکمیت شوراها دفاع کند که پس از یک سال عملا همه چیز در تحت دیکتاتورى حزب و پدیده نو پاى حزب دولت قبضه شد و زمینه هاى دیکتاتورى فاشیستى استالین مهیأ شد . من نمیدانم شما ایا فرقى از لحاظ روش شناسى ما بین لنین و استالین قائل میباشید؟ من فکر میکنم هیچ اختلاف ماهوى مابین این دو نمیباشد . استالین کارهایى را که لنین به دلیل مرگ زودرس نتوانست انجام دهد او انجام داد . لنینى که به بهانه شرایط جنگى کنگره نمایندگان شوراهاى سراسرى روسیه را میبندد . لنینى که ترتسکى را براى سرکوب کارگران کرنشتات میفرستد و ترتسکى داعش وار ٩ نفر از انقلابیترین رهبران کارگران را حتى بدون محاکمه پاى جوخه اعدام میگذارد و حتى مورد بازخواستى قرار نمیگیرند ،لنینى که عملا سیستم تزارى اداره تولید رائدین صورت که یک نماینده کارگران یک عضو حزب و یک نفر از سیستم مدریت کارخانه تزار براى تولید و اداره ان تصمیم میگیرند ، بازسازى میکند .و دستور میدهد که هر کارگرى مخالفت کرد و طبعیت نکرد همکار ضد انقلاب گذشته محسوب میشود ،اگر طول عمرش قد میداد یا از تمام ان کارها و بنیاد ان خط و مشى ضد انقلابى بوروکراتیک انتقاد جدى میکرد و یا تمامى کارهاى شاگرد وفادارى استالین را انجام میداد.راه دیگرى وجود ندارد . لذا بین مارکس و دیگاه او با لنین اسمان تا زمین اختلاف است . مارکس و دوستش انگلس در تعریف پرولتاریا و کمونیستها درکى کاملا علمى و صحیح از نظر هم اختلاف و هم رابطه این دو داشتند و هیچگاه این دو تا را مانند لنین و[ همه بقیه کمونیستها تا امروز (شاید بتوانم از بعضى لحاظ زاپاتیستها را مستثنا کنم )
قاطى نمیکردند. و همواره مرزها را نگه میداشتند. و این کار را هم اگاهانه براى جلو گیرى از رشد و شکل گیرى احزاب و رهبران بوروکرات به اسم تئورى انان انجام میدادند. انان خصوصا مارکس تیز هوش و فوق العاده رادیکال این تیپ ادمها را خوب میشناخت که میتوانند چه مشکلاتى در راه پیروزى کارگران بوجود اورند.لازم است تعریف انان را از کمونیستها و پرولترها یا پرولتاریا را یاد اور شوم و بعد به مطلب بر گردم که چه جنایتى به اسم کمونیسم و دفاع از پرولتاریا توسط لنین و استالین صورت پذیرفته که البته همگى در ضدیت با روح واقعى مارکسیسم و کمونیسم صورت پذیرفته است. شما را به نگاهى مجدد به دو اثر مهم وجود که هر دو عاز اسناد پایه اى کمونیسم میباشند :اصول کمونیسم انگلس و مانیفست کمونیست.این دو اثر هر کدام با سبک نگارش خاص خود و با وجود خرده اختلافات نظرى در ارائه تعریف یکى هستند . پرولتاریا طبقه اى است که آحاد ان از طریق فروش نیروى کارش زندگى را میگذرانند. کمونیسم علم شرایط رهایى پرولتاریا است. کمونیست کسى است که در راه پیروزى برولتاریا مجاهدت میکند. و به شکل استعاره اى بخش اگاه پرولتاریا گفته میشود. مانیفست میگوید تفاوت کمونیستها با دیر احزاب کارگرى در ان است که در هر مبارزه منطقه اى انان خواهان یک مبارزه سراسرى و در هر مبارزه سراسرى خواهان یک مبارزه جهانى هستند . این دو تعریف بطور اشکار دو گروه از انسانها را مد نظر دارد که اگاه به تاریخ و راه و مبارزه کارگران مزبگیر هستند و براى نابودى کشورى و جهانى سرمایه دارى مبارزه میکنند. اما هیچ گاه لا تاىلاتى از این دست که ما ستمکران را سرکوب میکنیم تا مزدبگیران ازاد شوند . روزا لوکزامبرگ کاملا خطر را درک کرده بود کا روى دمکراسى بیشتر و اکاهى خود کارگران تاکید میکرد او میدانست که روسیهاى نیمه وحشى چه خطرى براى نفله کردن این اندیشه و تئورى در نهاد خود دارند و شرایط تزارى به همان درجه خشن و قاطع کردنشان براى مبارزه اما ناتوان از درک و دوراندیشى یک کمونیست مجرب و دانا هم که تا اخر مسیر را بتواند بخواند از انان ساخته است. وضع اینان بقدرى خراب بود که خود بیچاره لنین در وصیت نامه گیر کرده بود که ادم درستو حسابى براى معرفى جا نشینى خود پیدا نمیکرد . انوقت به این به اصطلاح پیشاهنگ ستمکشان جز یک رژیم نوین تزارى چه چیز دیگرى میتوان اسم گذاشت. اینرا که لنین اگر اشتباه نکنم در وظایف نوبتى میگوید که ما داریم دولت تزارى را بازسازى میکنیم. و این به دلیل اشتباهات فراوانى است که در اثر انحراف لنین از مارکس است. رفقا واقعا ببخشید من دیگر نمیکشم فردا أمرا ادامه خواهم داد.
بهروز شادیمقدم :
رفیق حسن عزیز ، قبل از هر چیز جهت روشن بودن مباحثمان و اینکه خواننده از این بحث چیزی دستگیرش شود ، پیشنهادم این است که یکی یکی پیش برویم . ابتدا بحث ترکیب حاکمیت و بعد در مورد لنین .
بهروز شادیمقدم :
ترکیب حاکمیت دیکتاتوری پرولتاریا – شما این نظر لنین را که : “دیکتاتوری پرولتاریا ،یعنی متشکل ساختن پیشاهنگ ستمکشان بصورت طبقه حاکمه برای سرکوب ستمگران…” غلط و انحرافی میدانی و نوشته اید : “این تمام داستان انحراف لنین و حکمت شما از مبانى کمونیسم است. وقتى کارگران خودشان حضور دارند چه احتیاجى به تشکیل حکومت از پیشاهنک است.” ، حالا سئوال مشخص از شما این است اگر انقلاب کارگری صورت بگیرد چه کسی و یا چه کسانی غیر پیشاهنگ ستمکشان باید قدرت را در دست بگیرند ؟
Hassan Rahimi:
این مطلب را در جواب سوال رفیق بهروز نوشتم در توضیح تفاوت درک لنین و اختلاف ان با کمونیسم مارکس در خصوص ترکیب و محتواى حاکمیت کارگران.چشم رفیق بهروز!ادامه مطلب ،چرا درک لنین در ارتباط با :”دیکتاتورى پرولتاریا ، یعنى متشکل ساختن پیشاهنگ ستمکشان بصورت طبقه حاکمه براى سرکوب ستمگران یک بینش ضد کمونیستى است؟دیکتاتورى پرولتاریا یا بزعم من حاکمیت مستقیم کارگران ، حاکمیت مستقیم خود طبقه کارگر بدون واسظه که در شوراهاى سراسرى متشکل شده اند میباشد. در جریان قیام و در بحبوحه جریان سرنگونى قدرت پیشین در همه مکانهاى کار و زیست جامعه براى تشکیل حاکمیت جدید ایجاد گشته و با فرستادن نمایندگان خود به کنگره سراسرى شوراهاى کشور ، به حاکمیت خویش و سروسامان داده و رسما حاکمیت انقلابى را اعلام میدارد و با اتخاذ تصمیمات خویش در مورد تمامى أمور جامعه خواست و منافع خویش را پیش میبرند و چون این شورا ها فقط در موقعیت انقلابى و طى قیام مسلحانه شکل میگیرند و با شکست حکومت بورژوازى پا میگردند پایه هاى مردمى و در بر گیرنده اکثریت طبقه انقلاب کرده را در بر میگیرد .بزعم من حزب و نیروهایش که لنین پیشاهنگ ستم کشان مینامد و در ادبیات چپ به نیروى پیشاهنگ پرولتاریا ازش نام برده میشود جز وظیفه تبلیغ و ترویج در جهت اگاهگرى و کمک به خود سازمانیابى کارگران و تهییج و ترویج صورت انقلاب کمونیستى هیچ جایگاه و موقعیتى و همچنین هیچ حق بیشترى نیز ندارد حزب یکى از مهمترین ابزار انقلاب است اما او مانند هر ارگانیزم زنده دیگرى زوال مییابد و نباید ان را بوروکراتیزه و از طرف دیگر جاودانه پنداشت با رشد اگاهى کمونیستى و رشد خودمدریتیهاى کمونیستى در سراسر جامعه کمونیستى رفته رفته حزب در دل کارگران و زندگى و مبارزات انان هضم مى شود و افرادى که از دل مردم بیرون امده و سیاسى شده بودند به کار اجتماعى خواهند پرداخت و دوباره حزب جامعه میشوند کار اصلى و اساسى تشکل پیشاهنگ ستم کشان در جامعه کاپیتالیستى از حالت پاسیو و منفعل بودن توده ها را به فاعلیت و کنشگرى اجتماعى کشاندن توده هاى کارگر است . هر ایینه پیشاهنگ از نقش منقد اساسى و لذا متحد کننده اگاه کارگران علیه نظم حاکم و تهیج و تبلیغ پرولتاریا اقدام به اعمال حاکمیت کند بالضروره در مقابل اکثریت قرار گرفته و منجر به ایجاد دیکتاتورى اقلیتى بر اکثریت جامعه خواهد شد. علت هم در این است که هیچگاه حزب کمونیست نخواهد توانست اکثریت کارگران را در خود بگنجاند بنابراین ضرورتا تغییر جا میدهد و بجاى قرار داشتن در کنار تودها در مقابل انان قرار خواهد گرفت براى روشن شدن مطلب یک مثال کمک میکند :یک شهر را در نظربگیرید(به عنوان نماد یک کشور) . جمعیت شهر ١٠٠ هزار نفر است .در ان شهر هوادران چند حزب وجود دارند ، أولى ۵٠٠ عضو و ۵٠٠٠ هوادار در بین لایه هاى مختلف از جمله کارگران، دانشجویان، دبیرستانیهاو… دارد. دومین حزب کارگرى که کمى راست رو میباشد ٣٠٠ عضو و ٣٠٠٠ هوادار، احزاب بورزوازى در کل ۴٠٠٠نفر و دیگر گروه ها در مجموع ١۵٠٠ نفر یعنى کلا چیزى دوروبر ١۴٣٠٠ نفر جمعیت کلى همه این گروهها و هوادارانشان میباشد. قیام میشود لنین بر پایه درک خاص خودش یک طرح را براى تشکیل دولت پیشنهاد میکند و میگوید هر گروه و حزبى این را میپذیرد معنایش ان است که به پیشاهنگ پرولتاریا پیوسته و میتواند در دولت و اداره شهر شرکت کند در غیر اینصورت جزو ضد انقلاب است. تعدادى از کارگران و هواداران احزاب دیگر میپووندند و در نتیجه لنین متکى به شوراهایى که از هواداران و ان تعدادى از احزاب دیگر امده اند حکومت بلشویکى را اعلام
بهروز شادیمقدم :
شما “حاکمیت مستقیم کارگران ، حاکمیت مستقیم خود طبقه کارگر بدون واسطه که در شوراهاى سراسرى متشکل شده اند …” را ضروری و درست میدانی . که درست هم هست . ولی حاکمیت مستقیم کارگران به صورت عملی در قدرت یک جواب کلی است و امکان وجود همۀ کارگران در دولت و قدرت نیست ! حالا باز سئوال این است که چه بخشی از این کارگران باید قدرت را بدست گیرند ؟
Hassan Rahimi:
رفیق بهروز عزیز اکر دقت کرده باشى این نکته در توضیحات من وجود دارد .با وجود این اشاره توضیح چند نکته را لازم میدانم ١) وقتى در کشورى در جربان قیام شوراها مثلا در کارخانه جات ، محلات ، دانشگاهها و کلا محیطه اى کار و زندگى توده هاى میلیونى مردم شکل میگیرند عناصر روشنفکر که اغلب کادرها و اعضاء حزب و یا احزاب کارگرى هستند در میان انان هستند و اغلب نفوذ معنوى هم دارند . اگر حزب کارگران کمونیست [به تعدادى که مورد نیاز و لزوم یک حرکت انقلابى براى پایه ریزى یک جامعه نو بنیاد کمونیستى که مارکس ان را در نقد برنامه گوتا فاز اول کمونیسم و در فرهنگ عمومى چپها جامعه سوسیالیستى نام دارد کارگر کمونیست ]تربیت و اماده کرده باشد . که خود این کمونیستها اتوریته معنوى زیادى ما بین قاطبه کارگران دارند ،طبیعیست که این عناصر هم داراى نفوذ هستند و هم به انان اعتماد دارند ، و چون تشکیل کنکره سراسرى شوراها براى جنبه قانونى بخشیدن به جامعه جدید لازم اید در انتخابات این افراد از شانس انتخاب شدن بیشترى برخوردارند و اینان بدون هیچ امتیاز بوروکراتیکى مانند بلشویک بودن کمیساریاى خلق بودن و طرفدار رفیق x و یا رفیق yبلکه فقط به اعتبار انقلابى بودن و سابقه جانفشانى و کار و فعالیت رایگان و اختیارى معمولا جزء رهبران عملى هستند اینان از درون خود کارگران پیشبردن اهداف کمونیستى هستند .بنابراین زمان انتخاب شوراها که فداکارترین افراد را مابین خود انتخابات نموده و بعنوان نماینده و نمایندگان خود را با حقوق ماندات به کنگره سراسرى که عالى ترین ارگان تصمیم گیرنده جامعه کمونیستى میباشد کسیل میدارند و وظایف انچه را در جوامع سرمایه دارى پارلمان و در اولین جلسه وظائف مجلس موسسان را انجام داده قانون اساسى و مهمترین تصمیمات را در خصوص مساىل داخلى و بین المللى به انجام میرساند. این کنکره میتواند هر ۶ ماه یکبار فرا خوانده شود کنگره مابین خود تعدادى از مستعد ترین افراد مجرب و کاردان خود را در بین دو کنگره مامور رسیدگى به امورات بین دو کنگره و پیش بردن بعضى قرارهاى مهم را میگمارد کار که لنین و بلشویکها فقط بوسیله حزب و انهم فقط جناح بلشویکها انجام دادند. و بورژوازى بوسیله وزارتخانه ها انجام میدهد. تمام ان افراد انتخابه نیز مجهز به حقوق ماندات هستند یعنى فقط در چهار چوب وظائفى که کنگره بعده انان گذاشته عمل میکنند. ٢)نکته بسیار ظریف و در عین حال بى اندازه مهم که در روسیه به اصطلاح شوروى بکلى فراموش شد موضوع پدیده “نه دولت “است که حتى لنین خود در دولت و انقلاب (اگر حافظه ام یارى کند) از انتى دورینگ انگلس نقل میکند و ان این است چون دولت طبق تعریف ابزار سرکوب یک طبقه توسط طبقه دیگر است و چون بدون در هم شکستن ماشین دولتى سرمایه دارى(ارتش ، پلیس و زندانها و… از انقلاب و جامعه کمونیستى خبرى نخواهد بود و چون بدونه خلعید از بورژوازى و تصاحب کلیه ابزار تولید ایضا صحبتى از جامعه کمونیستى فاز اول نمیباشد . در همان بحبوحه انقلاب این کارها صورت میپذیرد و پس از ان که کنترل همه أمور جامعه به دست خود تولید کنندگان مستقیم افتاده و جامعه خود برنامه ریزى تولید و توزیع را انجام میدهد و قانون ارزش م سیستم کارمزدورى ملغاء گشته در حقیقت دیگر بمعناى واقعى کلمه در جامعه طبقه اى باقى نمانده است که ضرورتا دولت و یا انچه که از مارکس بغلط فهمیده شده است که میگوید :”مابین جامعه سرمایه دارى و کمونیسم مرحله گزاریست که روبنایى سیاسى ان چیزى جز دیکتاتورى انقلابى پرولتاریا نمیباشد . در واقع جامعه که علیه خود دیکتاتورى بکار نمیبرد . و اینجا بظاهر در نظرات مارکس تناقضى هست اما اینطور نیست چون مارکس دیکتاتورى را در مفهوم قدرت و حاکمیت میفهمند و بنابراین منظور مارکس همان است که بنده اشاره کردم . شوراهاى مسلح سراسرى که نمایندگان خود را به کنگره فرستاده که به قدرت نو بنیاد سروسامان دهد و قوانین مدافع حقوق اکثریت جامعه که اکنون خود بر خود حاکم شده است را تدوین و اصل مالکیت خصوصى را نفى و مالکیت اجتماعى بر کلیه ابزار تولید و معادن و رمیتها و غیره را اعلام و سروسامان دهد خود در داخل جامعه پیکار را براى نابودى بقایاى مقاومت بورژوازى دارند پیش میبرند . این دیکتاتورى و دولت در عین حال نه دولت است. درک این موضوع مهم ما را یارى میکند که پروسه گذار به جامعه کمونیستى و رفتن به طرف فاز بالاتر ان را بهتر درک کنیم.٣) نکته اى را که اغلب توجه نمیشود ماهیت جهانى کمونیسم است. کمونیسم ماهیتا انترناسیونالیسم است و حرکتى است که از گوشیتو که استارت زد باید به تمامى کشورها سرایت کند والا در بإتلاف و انجرار بین المللى کاپیتالیسم روئیدن یک جامعه کمونیستى و دوام اوردن براى مدت طولانى بپارامتر هاى بسیار زیاد و حسابى را لازم دارد که بررسى انها در اینجا ما را از بحث اصلى منحرف میکند ولى تا انجا که به این بحث بر میگردد دائمها بیشتر بحثهاى تئوریک است و براى احاطه و تصور از راه لازم و ضروریست.
بهروز شادیمقدم :
و طبعا” شوراهای کارگری برای مصدر امور از میان خود پیشرو ترین و انقلابی ترین کارگران را انتخاب خواهند کرد . درست است ؟ و وقتی چنین باشد ، این چه تفاوتی با این نظر لنین دارد : ” متشکل ساختن پیشاهنگ ستمکشان بصورت طبقه حاکمه …” ، که شما آنرا غلط و انحرافی میدانی .
Hassan Rahimi:
پیشاهنگ در فرهنگ سیاسى لنین نه یعنى این افراد که بلکه یعنى
حزب . و چون حزب به شدت متمرکز و ذاتا بوروکراتیک و با برنامه عمل که گردانى پشت ان اماده کشتن هر کس که انها را قبول ندارد و اماده متلاشى کردن احزاب مخالف خود و بنابراین ایجاد جو خفقان و سرکوب نه به دلیل گشترش و خود گسترانى کارگران کمونیست ، بلکه به دلیل اختلافات فرقه اى و بینش برترى طلبانه که برنامه و اندیشه ما نمره یک است و بقیه حتى کمونیستها هم مهدور دم هستند . و به دلیل کیش حزب و شخصیت پرستى و به دلیل اینکه اگر جامعه جولانگاه رقابت رهبران اغلب خود محور و یکه تازو رهبرى طلب و اینکه حزب به دلیل خصلت ذاتا فرقه اى و ایدئولوژیکش میل زیادى به محدود کردن و کنترل دارد و اذهان و اعتقادات کور وبسته و محدود را ایجاد میکند و اصولا حزب با جوهر خود گسترانى و خودجنبى درونى کارگران ذاتا مخالف است و حزب همواره تمایلى به حفظ وضع موجود دارد و لذا گرایشى ارتجاعى و ضد پیش رفت را در خود دارد چون مغزها را در چهار چوب برنامه هاى خود محدود میکند در صورتى که جامعه و ذهنو زندگى أنى از پیشرفت نمیماند. بنابر تمام این چیزها: فرق است میان انکه یارش در بر ،با انکه دو چشم انتظارش بر در بین این پیشاهنگ که هیچ داعیه تحمیلى ندارد و عمرى کار سازماندهى براى خود گردان و خود رهبرى کارگران انجام داده با پیشاهنگى که ابزار گونه و از بالا به تودها برخورد کرده و توده ها برایش فقط وسیله پرش او به قدرت سیاسى و فتح افتخارات بزرگو کوچک و خود را قیم جامعه و کارگران میداندو هزارو یک مشکل دیگر اگر مارکس یکماه زنده میشد و میدانست که به اسم او چه بلایى بر سر مبارزات کارگران و زحمتکشان اورده اند صد در صد خود کشى میکرد .
بهروز شادیمقدم :
این هم شد استدلال . مگر لنین تعارف داشت . میتوانست بنویسد . نمینوشت پیشاهنگ ستمکشان ، مینوشت پیشاهنگ حزب . در ثانی در کدام “فرهنگ سیاسى لنین” ، او جای طبقه و حزب را عوض کرده ؟ برعکسش را بیاورم که نوشته حزب نباید به جای طبقه عمل کند .
بهروز شادیمقدم :
” برای اینکه قیام موفقیت آمیز باشد باید به توطئه و یا حزب متکی نگردید .بلکه به طبقۀ پیشرو تکیه نمود .این اولا” .قیام باید به شور انقلابی مردم متکی باشد. این ثانیا”. قیام باید به آنچنان نقطۀ تحولی در تاریخ انقلاب فرازنده متکی باشد که در آن فعالیت دسته های پیشرو مردم بحداکثر خود رسیده باشد و تزلزل صفوف دشمن و صفوف دوستان ضعیف و دو دل ومتزلزل انقلاب از هر وقت شدید تر باشد . اینهم ثالثا” . این سه شرط لازم طرح مسئلۀ قیام ، مارکسیسم را از بلانکیسم متمایز میسازد . ” لنین – مارکسیسم و قیام
Hassan Rahimi:
رفیق بهروز عزیز تکرار گذشته و تکیه بر گذشتگان اصولا کارى اسان است اما شایسته و بایسته یک انقلابى نیست . وظیفه انقلابیون اوردن چیزهاى نو و بدیع است انچه در روسیه اتفاق افتاد مربوط به گذشته است که با بررسى دقیق ان میتوان از ان اموخت اما انچه اتفاق افتاد .

بحث دیگر …

رفیق فرهاد عزیز ، با سلام و سپاس از ابراز نظر و همراهی شما در این ستون و طرح مباحث درست و مفیدی که عنوان میکنی ، به شخصه و در این بحث پیش آمده ، نظراتتان برایم گاهی مخدوش و نامفهوم است . علت شاید در موضعی باشد که بین کمونیسم و مارکسیسم فرق قائلید . این مشکل راه را به طرف مقابل میبندد . برای پیش روی در بحث به نظرم بهتر است ابتدا کوتاه شما در مورد این تفاوت نظرتان را بنوسید

Farhad Vakof
با درود رفیق عزیر بهروز گرامی! با سپاس از این دعوت. به شخصه بی میل نیستم که به این تفاوت که اشاره می کنید یعنی میان مارکسیسم و کمونیسم نطریاتم را مطرح کنم. کمونیسم یک فرماسیون اجتماعی است یا بهتر و ساده تر بگویم نامی است برای عالی ترین فرماسیون اجتماعی بشریت جهانی. مارکسیسم اما در عوض با نام یک شخص بنام مارکس مطرح است. رفیق مشترک ما همه کمونیستها کارل مارکس از جمله کسانی بوده که مانند بسیاری از کمونیستها تمام مساعی نطری و عملی خود را با تاریخ اجتماعی کمونیسم و در این راه نهاد. او بنام خود مارکسیسم را بنا نهاد که مجموعه ایی کم و بیش سیستماتیک از نظریات او – و در عین حال کارنامه اعمالش – می باشند. به این مفهوم مارکسیسم قائم به شخص است اما کمونیسم یک حرکت اجتماعی و یک مرحله از تکامل تاریخ اجتماعی ما انسان ها به کل می باشد. تا زمانی که سخن از تفاوت مارکسیسم با کمونیسم است به نفسه هیچ سخنی از ارزش، جایگاه و ماهیت مارکسیسم نیست. این به مفهوم نیست اگر مارکسیسم قائم به شخص است و کمونیسم یک فرماسیون اجتماعی – تاریخی و به تبع آن یک حرکت و نیروی اجتماعی، پس مارکسیسم الزاما در تضاد با کمونیسم می باشد. خیر. این توضیح برای تشریح مارکسیسم یعنی مجموعه نظریات یک شخص پیرامون کمونیسم و خود این کمونیسم می باشد. با عزیمت از این تفاوت این حق برای همه ما کمونیستها باقی می ماند که از کمونیسم آن تجارب و شناختی را که حاصل کرده ایم ارائه دهیم و بر همین اساس هم مارکس از این حق استفاده شخصی نمود. و این که برخی از کمونیستها از زمانی که مارکس در حرکت کمونیستی مطرح است، به مانند مارکس به کمونیسم می نگرند و نظریات او را پذیرفته اند و ارائه می دهند، سخنی نیست. این حق آنها ست. همان گونه که سخنی نباید باشد که در مباحثه با مارکسیستها ما که مارکسیست نیستیم حق رد نظر مارکس را داشته باشیم. در همه حالت یک کمونیست غیر مارکسیست این امتیاز و تفاوت را نسبت به مارکسیست دارد که وابسته به شخصی نیست تا چه رسد به مارکس.. آزاد است. می گویم آزاد است تا نگفته باشم آزاد اندیش است چرا که کمونیسم یک اندیشه نیست.

Mahmoud Javani
کمونیسم راست است به معنی برابری وسیستمیکی ضامن برابریست از.این کلمه روایتهای مختلفی استنتاج شد.فئودالهاعلیه سرمایه داران هنگام سقوط فئودالیسم.وهمچنین سرمایه داران به هنگامیکه میخواستنداززیریوغ فئودالیسم آزاد سوند.همچنین روایط به سبک کمونیسم آلمانی.. مارکس وانگلس وبه روایت دیگر اتحادیه کمونیستها درنقد وافشای این شیوه هامانیفست کمونیست رانوشتندوجدایی جهان زحمتکشان راازدیگرطبقات اعلام نمودند.درنتیجه مارکسیسم روایت مانیفست ازجامعه است
بهروز شادیمقدم
رفیق فرهاد با تشکر از توضیحاتت ، نظر شما تا آنجا که آورده اید : “همان گونه که سخنی نباید باشد که در مباحثه با مارکسیستها ما که مارکسیست نیستیم حق رد نظر مارکس را داشته باشیم. در همه حالت یک کمونیست غیر مارکسیست این امتیاز و تفاوت را نسبت به مارکسیست دارد که وابسته به شخصی نیست تا چه رسد به مارکس.. آزاد است. می گویم آزاد است تا نگفته باشم آزاد اندیش است چرا که کمونیسم یک اندیشه نیست.” ، کاملا” درست است . اما رد نظرات مارکس به خودی خود با تعریف درست خودتان از کمونیسم ، غیر کمونیستی میباشد . شخص غیر مارکسیستی که نظرات مارکس را رد کند ، واضح است که کمونیست نیست و عکس آن است .

Farhad Vakof
نه رفیق عزیز! اشتباه نشود. پرسش شما پیرامون تفاوت کمونیسم و مارکسیسم بود و پاسخ من هم در همین رابطه. این تفاوت که عرض کردم در همه حالات است. میان نطریات من با کمونیسم هم همین تفاوت است. این یک اصل کلی نیست. این تفاوت به نفسه به مفهوم تضاد و ضدیت نیست. با توضیح این تفاوت در پی رد و تایید فردی نیستیم. نه این که این آخری – تایید و رد – وجود نداشته باشد. وجود دارد. لاکن از اصل تفاوتی که توضیح داده شد بخودی خود چنین نتیجه گرفته نمی شود. اما در این مورد که اکنون مد نظر شماست یعنی رد و تایید مارکسیسم از دیده کمونیستی. خب. نظر ها در این رابطه یکسان نیست. من به شخصه نه مارکس را و به این مفهوم درست مارکسیسم را تماما رد می کنم و نه تماما تایید می کنم. از دیده من جایگاه مارکس در جنبش کارگری و کمونیستی است. ولی برخلاف مارکسیستها به دیده مطلق – تاییدی به مارکس نمی نگرم. مارکس در بیش از یک قرن و نیم از زمان ما اثراتی از خود به جا گذاشت که در زمانه خود چشمگیر بوده اند ولی در زمانه ما با تکیه به همان آثار و .. می توان به ضعف ها و نقضان هایش پی برد. به دیده من شرط اولیه برای فهم این نقضان ها اینه که اصلا ما از این نقطه که مارکسیست هستیم، حرکت نکنیم. در غیر این صورت چون مارکس مطلقه میشود. و از این راه در کیشی که از او پیدا می شود عیب ها و نقض هایش توجیه می شوند و یا اصلا به چشم نمی آیند. این کار با هر کسی بشود نیتجه اش همین خواهد بود. و فکر نکنم این خواسته خود مارکس بوده چرا که او به لاسالیست ها همین نقد را داشت که از او یک لاسال مقدس ساخته اند و به تکرار بی چون و چرایی گفته های لاسال سرگرمند. حال همین کار با مارکس شده. مارکسیستها عمدا از این حرکت می کنند که مارکس چنین گفته که یادآور مومنین است که مرتب به کتب مقدسشان ارجاع می دهند که چنین نوشته شده است.. خب. که چی؟ مارکس که میزان نیست. هیچ فردی میزان نیست. بیاییم ببینیم این چیزی که او گفته به تحقیق چیست. در نتیجه من به این نظرم که کمونیستی که مارکسیست نیست در شرایط به مراتب بهتری واقع است به مطالب – حتی آنی که مارکس گفته – پی ببره تا فرد مارکسیست. بر پایه همین منش من به این نظرم که مارکس جاهایی نظریاتش کمونیستی است و در جاهایی نیست. از این گذشته جاهایی مطالبش با واقعیت مطابقت دارند، با واقعیت سرمایه داری، با واقعیت های دیگر اجتماعی و.. و در جاهای دیگر نه. این را نشان دادن کجا اینه و کجا این نیست، در مباحثی که با مارکسیستهاست بعضا روشن می شود و یا در اثرات جداگانه که می شود در نقد و بررسی آثار مارکس راه انداخت. سر آخر اجازه دهید برای این بحث به این جا کشیده یک نکته را عرض کنم. من اصلا مخالف این هستم که ما بیاییم سراغ دعا را گم کنیم و مارکس و مارکسیسم را عمده کنیم. این اشتباه است. نه از جهت عمده سازی بلکه در مبارزه ایی که داریم و مارکسیستها هم جزیی از آن هستند تا مادامیکه هستند چون اختلاف نظر پیش می آید لاجرم این بحث ها هم با آنها پیش می آید که باید دانست که ریشه اش از کجاست.

Abba Kahle
اشتباهی که رفیقمان فرهاد دارد این است که میخواهد ” مارکسیسم ” را آن طور که خود بطور شخصی میفهمد به مارکس محدود نماید بدون اینکه به مفهوم عمیق آن که یک روش و متدولوژی برای تعریف جهان میباشد توجه کند . خود مارکس چنین اختیاری را شخصی ندید حتا هنگامی که به مقوله فلسفی و اقتصاد میپردازد سعی در آن دارد که حقیقت و واقعیت جهان را از دیدگاه علمی روشن سازد و کاری که او انجام میدهد “پاتینتی” هم روی آن نمیزند ، من فکر کنم با مفاهیم بازی کردن و روشی که بر اساس اپیستومولوژی و معرفت شناسی علمی بیان شده و توضیحی علمی بر اساس ماتریالیسم دیالکتیک دارد را حال شما ” مارکسیسم یا کمونیسم ” بدانید مهم نیست با همین رویکرد علمی شما میتوانید خود مارکس را هم به نقد بکشید در علم تجربی چنین روشی همیشه بوده ،نمونه داروین و پروسه تکاملی قانون بقا و فرگشت میباشد . ما بهتر است که روشی علمی برای پاسخ گویی به معضلات جهان داشته باشیم حال شما چه نامی روی آن گذارید مطرح نیست و از دید من کمونیسم علمی تنها جواب گوی مسائل و تواریخ اجتماعی نیست و از طرفی اشتباه است که ما اتمامی برای فراماسیون های اجتماعی قائل شویم کمونیسم و جامعه کمونیستی نمیتواند عالی ترین فراماسیون اجتماعی باشد چرا که قوانین تضاد طوری دیگر هستند و ما همیشه مسائل را نسبی باید ببینیم .
Farhad Vakof
رفیق ابا! اگر اشتباه نکنم شما هم همین فروتنی من را دارید بی آنکه از پیش مدعی باشد آنچه که پیرامون جامعه کمونیستی مطرح می کنید با آخرین متدهای علمی اکتشاف شده به اختصار و برای پیش برد بحث به درستی مطرح می کنید: از دیده من کمونیسم چنین است و چنان است. بنده ام با همین فروتنی مقدمتا عرض کردم به دیده من مارکس و مارکسیسم چنین است و چنان است. والا هم شما و هم من می دانیم که داوری ها باید بر پایه متد علمی و بر حسب فاکت و سند باشد.
Farhad Vakof
نظر من پیرامون مارکس و مارکسیسم به ادعای من بر پایه سند است. که البته کسی نمی تواند از من انتظار داشته باشد که من حال یک بررسی علمی پیرامون علل برداشت هایم از مارکس در این فرصت راه بیاندازم. من در نقد و بررسی آثار مارکس سایتی راه انداخته ام که بی آن که قصد تبلیغش را در این جا داشته باشم عرض می کنم که این به اصطلاح دیده من مستدلل است. این که من اشتباه می کنم یا نه پیرامونش باید بحث شود. و یکی از همین بحث ها هم پیرامون همین مقوله دولت و دیکتاتوری پرولتاریا است. در حین چنین بحث ای بوده که رفیق بهروز می خواسته بداند که چرا من تفاوتی میان کمونیسم و مارکسیسم قائل می شوم. و بنده ام عرض کردم این از بابت رد مارکسیسم نیست بل از سر این است که مارکسیسم قائم به شخص است یعنی به قولی شما مارکس داعیه علمی بودن نطریاتش را دارد. و اتفاقا بنده ام که مارکس در این و یا آن مورد رد می کنم همین داعیه را دارم. داعیه داشتن که سند نیست.
Naser Babamiri
تا جایی که من اطلاع دارم هیچ سندی در دوران حیات مارکس موجود نیست مبنی بر اینکه ایشان شناخت، تبیین و نگرش اش از رویکردهای تاریخی_اجتماعی و به تبع آن عزم جزم کردن برای تغییر جهان را مارکسیسم قلمداد کرده باشد. بلکه بعد از مارکس احزاب و افراد و گرایشاتی که خود را متعلق به جنبش کمونیستی می دانستند برای اثبات مدعای خویش که نگرشی علمی به جهان پیرامون خود دارند مارکس را مبنای سنجش قرار دادند. مبنا قرار دادن شناخت، درک و تبیین تاریخی-دیالکتکی مارکس برای آنها چیزی شد که مارکسیسم از آن بیرون آمد. مارکس تا جائی که به نقد سوسیالیسم قبل از خود بمثابه یک فرماسیون تاریخی_اجتماعی(از جمله سوسیالیستهای تخیلی) می پردازد بخوبی اذعان میدارد که قبل از ایشان هم سوسیالیسم و کمونیسم وجود داشته. با این تمایز که مارکس از سر شناخت دیالکتیکی از پروسه تاریخ و خصوصا پراتیک اجتماعی که انسان در این پروسه عنصر تغییر است درک از کمونیسم را تکامل داد. به این اعتباراگر نگوئیم مارکسیسم، مارکس نه تنها در تقابل با کمونیسم نیست بلکه کمونیسم به عنوان علم رهایی بشریت از قید استثمار و بندگی …را تکامل بخشیده.
Farhad Vakof
رفیق ناضر! این که مارکس و به قولی شما اگر نگوییم مارکسیسم علم از کمونیسم را تکامل بخشیده در راستای همین جواب بنده است در رابطه با این پرسش که فرق مارکسیسم و کمونیسم در چیست. در پاسخ یک مارکسیست خواهد گفت: مارکسیسم یعنی علم ما از کمونیسم. یعنی مارکس آمده در کارهای علمی که کرده کمونیسم را بطور تکامل بخشیده و علمی به ما کارگران و کمونیستها شناساانده یعنی مانند کاری که داروین در حیطه انسان شناسی نموده. خب. بنده کمونیست هم که مارکسیست نیستم می آیم می گویم این که مارکس در شناساندن کمونیسم بطور علمی کار کرده لاکن این به این مفهوم نیست که هرآنچه او در رابطه با کمونیسم گفته درست و علمی است. این را کسی که مارکسیست نیست می تواند بگوید. و امتیاز مارکسیست نبودن هم در همین است. نه داروین و نه مارکس هیچیک موضوع تحقیق شان را که ابداع و خلق که نکرده اند.
Farhad Vakof
ببینید رفقا و دوستان! از دیده من، کمونیست امروزی پذیرای هیچ گونه دیکتاتوری نیست حتی اگر این دیکتاتوری دیکتاتوری مارکس و یک دیکتاتوری یک دانش مند و یک عالم به کمونیسم باشد. من یکی نمی پذیرم – شما را نمی دانم – فردی بیاید – هر کی باشد – چون دانشمند است، چون عالم به کمونیسم است، به من هر چه دلش خواست دیکته کند. از نظر من این مبحث دیکتاتوری پرولتاریا که مارکس می گوید یک نمونه از این هر چه دلش می خواهد می باشد. رد این گفتمان مارکس شاید برای مارکسیستها که از او یک چهره مقدس ساخته اند رد مطلقه و شکستن پرستیژ دیکتاتوری که از او ساخته اند باشد، لاکن این ردیه از دیده من رد مطلق دیگر تلاش و کوشش های مارکس – حال به اقتصادی بحث صرفا تلاش های علمی اش را مد نطر داشته باشیم – نیست. اگر می بینید ازش چنین استنباط می شود برای این است که رویه مارکسیستها رویه مطلق بینی است. تقصیر من نیست. شما بهتر می دانید کسانی که درپی ایجاد یک اتوریته از یک فرد هستند انتقاد به آن فرد را پذیرا نیستند هرقدر این انتقاد کوچک باشد.
Naser Babamiri
فرهاد عزیز! مارکس در نقد اقتصاد سیاسی روشن و اثباتی نوشته. به شیوه علمی دیدگاه های اقتصاد دانان کلاسیک قبل از خود اعم از آدام اسمیت و ریکاردو را به چالش کشیده. آلترناتیو هم ارائه داده. گفته این نظام به این دلایل واژگونه است. میشود تغییرش داد. گفته کمونیسم علم تغییر آنست. شما اگر علم، شناخت و تببینی فراتر از آن دارید ارائه بدهید اسمش را نه مارکسیسم بذار نه کمونیسم. مارکس گفته این نظام به این شکل کار میکند. به شیوه علمی و با دقت علوم ریاضیات تا کنون نشان داده سود، ارزش، اضافه تولید، کاراجتماعی لازم چیست، وووو چگونه بوجود میاید. شما هم نظریه های نسبی خودت را بنویس و نشان بده که میشه کاری غیر از کار مارکس هم میشود کرد بدون اینکه به مارکس استناد کرد برای تغییر این نظام. مهم نیست اسم کمونیسم یا مارکس را اورد. کماینکه سرمایه داری علیه مارکس ۱۵۰ سال است شانتاژ راه میاندازد اما تئوری پردازانش هنوزم که هنوز است از ریکارد و آدام اسمیت نه تنها عبور نکردند بلکه در یک سیکل باطل دور خود میچرخند. مارکس کارهای اقتصاد دانان نظیر ریکارد و اسمیت را بی ارزش ندانسته بلکه میگوید کمتر کسی باندازه این دو نفر به اقتصاد سیاسی بورژوزای خدمت نمودند. اما این به ذره از این نمیکاهد که این دو نفر در راستای منافع چه طبقه ای خواسته اند اقتصاد سیاسی را به جامعه حقنه کنند. داروین هم تا جائیکه تحقیقات حیطه انسان شناسانه اش منوط به پروسه تاریخ است علمی عمل میکند و برای مارکس هم بسیار حائز اهمیت بوده. اما وقتی کنش و واکنش انسان ها به جای اینکه در متن مناسبات و شرایط مورد بررسی قرار بگیرد، روان و ذهن انسان ها صرفا منشا انسان شناسی قرار میگیرد، دیگر تحقیقات از ابعاد علم فاصله میگیرد. اگر انسان شناسی علم رهایی بشریت از قید و بندهای استثمار و بردگی بود مارکس و دیگران هم همین راه را می رفتند. اما مارکس از سر علم انسانی شناسی به شناخت دیالکتیکی از تاریخ نرسید. انسان ها را “خوب و بد، دیکتاتور و شریف” دسته بندی نکرد و عملکرد آنها را از روی احکام انسان شناسانه یا روانشناسانه مورد بررسی و تفحص قرار نداد. مارکس مناسباتی که در جوامع حاکم بوده را مورد مداقه قرار داده که این دینامیزمهای اجتماعی چگونه کار میکنند و انسان در این مکانیزمها چگونه بکار گرفته میشوند و چرا. طبقات چه تمایزاتی با هم دارند که منافع متمایز دارند وووراه برون رفت از این مناسبات طبقاتی را گفت کدام است …
Farhad Vakof
ناصر جان! کمونیسم علم تغییر نیست. کمونیسم یک مرحله از تکامل اجتماعی است. مارکسیسم مدعی است که مارکس علم این کمونیسم و این مرحله اجتماعی را بدست داده. کمونیسم به مثابه یک فرماسیون اجتماعی در تقابل با فرماسیون کاپیتالیسم مطرح است و آلترناتیو عملی و تاریخی آن است. اما این که من نوعی هم می توانم کار علمی کنم و می توانم به روش علمی به شناخت از کاپیتالیسم و به تبع کمونیسم بکوشم، این درست پیام بنده است. این که در مقطع مارکس نباید باقی ماند و حولش چرخید و ازش امامزاده ساخت. برخورد علمی باید کرد. و در پرتو برخورد علمی است که حتی می توان کارهای علمی پیشینیان نظیر مارکس را مورد تجزیه و تحلیل قرار داد.
این مانیفست من یا نقد اقتصاد سیاسی متکامل تر من نتیجه اینی است من حالا دارم در متد برخورد به مارکس عرض می کنم. یعنی ما به چنین مانیفستی و اقتصاد سیاسی نیاز داریم.
در نقد کاپیتال است بطور نمونه نه بلغور کردن آن.
چرا دارد مرتب کاپیتال بازتولید می شود؟ این حاصل کدام روش و متد است؟
چه عاملی باعث گردیده که پس از مارکس ما تکاملی نداشته باشیم؟ برای این که به مارکس لم داده اند و مرتب سعی کرده اند تکرار ش کنند.
رفیق بهروز می پرسد: چه افتراقی است میان مارکسیسم و کمونیسم؟ من می گویم اگر افتراق نباشد ما در مارکس باقی خواهیم ماند.
من بارها تئوری ارزش مارکس را نقد کردم. واکنش تاکنون فقط سکوت از جانب مارکسیستهاست. این ها علائم رکود است.
بحث گسست نیست. فکر کنم روند تکامل را شما بر اصل گسست می گذارید.
باید به پیش رفت. در مارکس باقی نماند.
خب. که چی؟
این که بحث نشد. برای همین من از خودم نمی گویم چون جوابش را می دانم. لذا من دارم از یک حرکت و یک کلیت سخن می گویم
سخن بر نفس نوشتن یک کتاب هزار صفحه ای نیست که از من می خواهید من هم مانند بایک احمدی کتاب بنویسم. سخن بر این حرف ها نیست. سخن بر سر حرکت به پیش است.
نکشانیم بحث را بر احمدی و واکف و.. این حرف ها.
نه. این هم نیست. ببیینید. در مارکس ماندن درست نیست. و این هم نیست هر کسی حالا آمد به مارکس نقد کردپس مارکس را تکامل داد. ولی به قولی لااقل مارکس در اسمیت و ریکاردو باقی نماند. اگر می خواهیم روش مارکس را داشته باشیم نه ازش امامزاده بسازیم در سطح افراد باقی نمانیم به پیش بروم. ذهن نقاد داشته باشیم.
خب. دارید حرف من را می زنید. بحث را تمامش کنیم.
پس شما باید من را درک کنید وقتی من می گویم من مارکسیست نیستم.
باشد.
البته که باید چنین بشه.
لازم نیست که من این را بزبان بیاورم. کسی که به مانیفست مارکس نقد داره باید مانیفست خودش را بنویسه و الی آخر.
حکایت رد کتاب قران. در جواب محمد می گوید اگر این شعر شما بیا دو شعر نه یک شعر بهتر از این بگو. خب. این یک پلمیک بسیار قدیمی در محافل اهل کتاب و مکتبه. اسلوب اما یکی است. کسی به ریکاردو نقد داره کاپیتال را می نویسه و کسی به کاپیتال نقد داره با اثرش را ارائه بده. بحثی نیست.
رفیق بهروز از من پرسیده مگر فرقی است میان کمونیسم و مارکسیسم. این هم متنش که انگیزانده این مباحث شد: رفیق فرهاد عزیز ، با سلام و سپاس از ابراز نظر و همراهی شما در این ستون و طرح مباحث درست و مفیدی که عنوان میکنی ، به شخصه و در این بحث پیش آمده ، نظراتتان برایم گاهی مخدوش و نامفهوم است . علت شاید در موضعی باشد که بین کمونیسم و مارکسیسم فرق قائلید . این مشکل راه را به طرف مقابل میبندد . برای پیش روی در بحث به نظرم بهتر است ابتدا کوتاه شما در مورد این تفاوت نظرتان را بنوسید
این هم جواب بنده: با درود رفیق عزیر بهروز گرامی! با سپاس از این دعوت. به شخصه بی میل نیستم که به این تفاوت که اشاره می کنید یعنی میان مارکسیسم و کمونیسم نطریاتم را مطرح کنم. کمونیسم یک فرماسیون اجتماعی است یا بهتر و ساده تر بگویم نامی است برای عالی ترین فرماسیون اجتماعی بشریت جهانی. مارکسیسم اما در عوض با نام یک شخص بنام مارکس مطرح است. رفیق مشترک ما همه کمونیستها کارل مارکس از جمله کسانی بوده که مانند بسیاری از کمونیستها تمام مساعی نطری و عملی خود را با تاریخ اجتماعی کمونیسم و در این راه نهاد. او بنام خود مارکسیسم را بنا نهاد که مجموعه ایی کم و بیش سیستماتیک از نظریات او – و در عین حال کارنامه اعمالش – می باشند. به این مفهوم مارکسیسم قائم به شخص است اما کمونیسم یک حرکت اجتماعی و یک مرحله از تکامل تاریخ اجتماعی ما انسان ها به کل می باشد. تا زمانی که سخن از تفاوت مارکسیسم با کمونیسم است به نفسه هیچ سخنی از ارزش، جایگاه و ماهیت مارکسیسم نیست. این به مفهوم نیست اگر مارکسیسم قائم به شخص است و کمونیسم یک فرماسیون اجتماعی – تاریخی و به تبع آن یک حرکت و نیروی اجتماعی، پس مارکسیسم الزاما در تضاد با کمونیسم می باشد. خیر. این توضیح برای تشریح مارکسیسم یعنی مجموعه نظریات یک شخص پیرامون کمونیسم و خود این کمونیسم می باشد. با عزیمت از این تفاوت این حق برای همه ما کمونیستها باقی می ماند که از کمونیسم آن تجارب و شناختی را که حاصل کرده ایم ارائه دهیم و بر همین اساس هم مارکس از این حق استفاده شخصی نمود. و این که برخی از کمونیستها از زمانی که مارکس در حرکت کمونیستی مطرح است، به مانند مارکس به کمونیسم می نگرند و نظریات او را پذیرفته اند و ارائه می دهند، سخنی نیست. این حق آنها ست. همان گونه که سخنی نباید باشد که در مباحثه با مارکسیستها ما که مارکسیست نیستیم حق رد نظر مارکس را داشته باشیم. در همه حالت یک کمونیست غیر مارکسیست این امتیاز و تفاوت را نسبت به مارکسیست دارد که وابسته به شخصی نیست تا چه رسد به مارکس.. آزاد است. می گویم آزاد است تا نگفته باشم
Abba Kahle
اینکه ما روش علمی نگرش به پدیده مادی را کمونیسم علمی یا مارکسیسم علمی و یا سوسیالیسم علمی بدانیم برای شما چه فرقی دارد چه بسا بسیاری از اندیشمندان کمونیستی که به ماتریایسم دیاکتیک معتقد هستند از هر سه تای آن استفاده میکنند به نظر من کمونیسم علمی دارای بهترین معنا و تمام جوانب را میرساند و تفاوت آن را میتوان با کمونیسم به معنای یک فراماسیون فهمید .
رفیقمان فرهاد میگوید ” کمونیست امروزی پذیرای هیچ گونه دیکتاتوری نیست حتا اگر این دیکتاتوری مارکس و یک دیکتاتوری یک دانش متد و یک عالم به کمونیسم باشد” رفیق اینکه شما آن را نمی پذیرید متاسفانه یک دید شخصی میباشد ربطی به قوانین حاکم بر زندگی اجتماعی انسانها ندارد و اینکه دیکتاتوری طبقاتی دقیقا به بینش طبقات نسبت به حاکمیت و قدرت سیاسی اقتصادی آنها برمیگردد میباشد ، اگر ما دیکتاتوری طبقاتی را صرف در حیطه قوه قضایی و نیروی سرکوب دولتی نگاه کنیم به خطای بزرگی افتاده ایم ، در نظام سرمایه داری در تمام عرصه های زندگی چه اقتصادی ، انجا که نظام پولی وکالایی حاکم است و سود و همان ارزش اضافه و فوق سود حاکم دارند این دیکتاتوری اعمال میشود و بخاطر حاکمیت سیاسی غالب انچه که شما فرهنگ و ایدئولوژی میدانید اعمال و دیگری سرکوب میشود این پروسه یک پروسه اجتناب ناپذیر است و شیوه و روابط حاکم بنابه پیوستگی تاریخی که به ارث رسیده آن را به کار میبرد . همانگونه که چنین مناسباتی قادر نخواهد بود به راحتی و ساده راه سوسیالیزم و تحول را طی کند و الزاما احتیاج به یک انقلاب و دگرگونی میباشد و مسیر آن همانی است که مارکس ترسیم نموده به چنین دیکتاتوری برای گذار از سوسیالیسم به کمونیسم نیاز هست .چرا که سوسیالیزم اعلام تداوم انقلاب است ، اعلام دیکتاتوری طبقاتی کمونیستی به عنوان نقطه گذار ضروری به محو تفاوت های طبقاتی به طور کلی ، نابودی کلیه روابط تولیدی که این تفاوتها بر آن استوار هستند ، نابودی کلیه روابط اجتماعی منطبق بر این روابط تولیدی و دگرگون کردن کلیه ایده های منتج از این روابط اجتماعی .حال شما میخواهید اسمش را دمکراسی پرولتری بگذارید یا دیکتاتوری پرولتاریا بدون حل چنین شیوه و روابطی شما نخواهید توانست قدم در مسیر کمونیسم بگذارید این پدیده دقیقا در جامعه سرمایه داری عمل میشود و دقیقا بر این پایه استوار است که ما در جامعه ای متناقض و دارای تضاد زندگی میکنیم و مادم این طبقات موجود میباشند در تمام عرصه ها چنین دیکتاتوری عمل خواهد نمود .
Farhad Vakof
این مطالب دید شخصی نیست که در دفاع از دیکتاتوری است و آنچه که من در ضدیت با دیکتاتوری میگویم آنگاه دیده شخصی است؟ اگر بخواهیم آنچه را که می گویید به درستی ترجمه کنیم مد نظرتان از دیده شخصی یعنی ساخته و پرداخته ذهن شخص که پایه واقعی و عینی ندارد. فکر کنم شما نمونه ایی از یک مارکسیست بدست می دهید که با تکبر هرچه تمام تر ادعای این را دارد آنچه او می گوید ساخته و پرداخته ذهنی نیست، لاکن مخالفینش چرا. اما در حقیقت: امثال ما کمونیستها گوشمان از دیکتاتوری خواهی شما مارکسیست ها که تحت عنوان علمیت مطرح می شوند پراست. این به هیچ وجه تازگی ندارد که شما مطالبات سیاسی – اجتماعی تان از دیکتاتوری را در لفافه علم و بیان علمی قانون مندی هستی اجتماعی که گریزی از آن نیست بیان می کنید. هستند کسانی که همین دیکتاتوری خواهی را در پوشش فرامین الهی بیان می کنند و با آیات و .. مزین می سازند و شما در عوض همان خواسته را حجاب علمیت. . به این قطعه از نوشتان توجه کنید: همانگونه که چنین مناسباتی قادر نخواهد بود به راحتی و ساده راه سوسیالیزم و تحول را طی کند و الزاما احتیاج به یک انقلاب و دگرگونی میباشد و مسیر آن همانی است که مارکس ترسیم نموده به چنین دیکتاتوری برای گذار از سوسیالیسم به کمونیسم نیاز هست. مارکس چه کار کرده؟ مارکس مسیر گذار از سوسیالیسم به کمونیسم را که به دیکتاتوری نیاز است ترسیم کرده و شما هم باورتان شده و دارید همان رسم و ترسیم را مو به مو به مثابه آخرین داده های علمی تکرارش می کنید؟ به این باید اسم جدی بودن گذاشت؟
کی گفته که روش علمی به پدیده های مادی و به جهان مادی و موجود یعنی کمونیسم علمی و یا مارکسیسم علمی و…………..؟ کدام دانشمند و عالمی این گزاره را مطرح کرده که روش علمی من دانشمند به این جهان مادی یعنی کمونیسم علمی؟؟ اینی که شما به این شکل دارید به ما تحویل می دهید یک دیده شخصی نیست ولی وقتی که من می گویم ترسیم مارکسیستی از کمونیسم، باخود کمونیسم تفاوت دارد چرا که مارکسیسم یعنی ترسیم مارکس از کمونیسم اما کمونیسم به نفسه یعنی یک فرماسیون اجتماعی و عالی ترین از این دست فرماسیون های اجتماعی که تاکنون وجود داشته اند است و در راستای آن معتبر است، یک دیده شخصی است؟
Abba Kahle
رفیق من از نظر من کمونیسم علم میباشد ، این علم از یک روش ومتد و اپیستومولوژی علمی و معرفت شناسی پیروی میکند یعنی بر مبنای ماتریالیسم دیالکتیک ، حال شما نظر دیگری دارید میتونید چرا نه از نظر من اختلافات را باید برسی کرد . در کامت اولتان گفتید کمونیسم عالی ترین شکل فراماسیون از گذشته تا به امروز میباشد .اگر اینجا نسبتی قائل میشوید خوب حالا درست میفرمائید . فقط اعتقاد داشتن به مبارزه طبقاتی برای رسیدن به سوسیالیزم و کمونیسم کافی نیست بلکه شناخت از تضاد های طبقاتی و انچه که در زیر ساخت این جوامع متحول میشود و ضمینه مادی فراماسیونها را فراهم میکند تضاد های اساسی درون این جوامع میباشند ، چنین تضادهایی بدون یک جهش انقلابی و حل نهایی این تضادها به نفع نیروهای تولیدی جدید در تضاد با روابط تولیدی حاکم غیر ممکن است و برای رسیدن به سوسیالیسم چنین ضمینه مادی اجتناب ناپذیر است این قانون فلسفی تضاد وحل آن است که انتاگونیستی میباشد و شما از طریق رفرم و پارلمانتاریسم به این وظیفه عاجل نخواهید رسید ، در سوسیالیسم هم بدون اعمال قهر برعلیه بورژوازی و مناسبات کهن نخواهید توانست به گذار سوسیالیستی اقدام کنید ،
بهروز شادیمقدم
رفیق فرهاد نوشته است : ” از دیده من، کمونیست امروزی پذیرای هیچ گونه دیکتاتوری نیست حتی اگر این دیکتاتوری دیکتاتوری مارکس و یک دیکتاتوری یک دانش مند و یک عالم به کمونیسم باشد. من یکی نمیپذیرم – شما را نمیدانم …” ، این یک نظریۀ شخصی و نادرست است . با تاریخ و روند آن جهت نیل به جامعۀ کمونیستی نمیخواند . ساختار تاریخ و روند آن بر پایۀ اجتناب ناپذیری و جبر بنا شده است . دیکتاتوری پرولتاریا هم یکی از این مراحل تاریخیست . دوران جبر و گذار است . تا آنجا که از سوسیالیسم و گذار آن به جامعۀ آزاد رسید .
Farhad Vakof
رفیق بهروز! براستی به این قصد نبودم بیش از اینی که شده بر سایت شما توقف کنم. جهاتی است که مربوط به همه ما کمونیستهاست و نه تنها خاصه شما مارکسیستها و اگر ضروت دفاع از کمونیسم از یکسو و از سوی دیگر این صبر و تحمل و شکیبایی شما در خواندن نطرات دیگر کمونیستها – که مسلما حدی دارد – نبود بی شک چنین کامنت نویسی ها پیش نمی آمد. که سعی خواهم کرد در آینده با ملاحضه احوالتان به این کار مبادرت کنم. به هر حال این بار من به اندازه یکسال کامنت نوشته ام. القصه. این که شما در نظر دیکتاتوری پرولتاریا را پذیرفته اید منجر به این میشود که در عمل و پراتیک هم آن را جزیی جبری و اجتناب پذیر و در بسط و ادامه مبارزه طبقاتی تلقی کنید. به این مفهوم این نطر هرقدر هم پیرو داشته باشد و شما هم هر قدر آن را با اقوال مارکس و لنین … مزین کنید تغییری در این اصل نمی دهد که این نظر شخصی است و مابه ازای عینی و مادی ندارد. اما این که شما برعکس مخالف این نطرتان را به شخصی بودن نظرشان متهم می کنید و تاریخ و جبر و مادیت و.. را به تبع در جانب خود می بینید، باید عرض کنم این جانبداری تاریخ و جبر ادعایی است که بدوا هم برای شما و هم برای من محفوظ باقی می ماند. پس با این احساب بیاییم اثبات کنیم چرا تاریخ و جبر جانب شماست و جانب من نیست. بفرمایید استدلال کنید چون منی که مخالف نظر دیکتاتوری شما هستم خلافش را جبری می دانم.
Naser Babamiri
خواندن این چند سطر از نگرش بلشویزم ها که به تاسی از مارکس به رویدادهای تاریخی اعم از انقلاب پرداختند را به کمونیستهایی که از مارکس عبور کردند و بر انقلاب و انقلاب پرولیتری به بهانه قهرآمیز بودن میتازند توصیه میکنم: رویدادها و حوادث تاریخی را نمی توان یک سلسله ماجرای سرسری انگاشت، و نمی توان آن ها را بر ریسمان برخی اخلاقیات از پیش ساخته به رشته در آورد. حوادث باید تابع قوانین خود باشند. کشف این قوانین وظیفه ی کمونیستهاست. بارزترین خصوصیت هر انقلاب همانا مداخله ی مستقیم توده ها در رویدادهای تاریخی است. در دوره های عادی، دولت، چه “دمکراتیک باشد چه “سلطنتی” خود را به سطح مافوق توده های مردم ارتقاء میدهد. در چننین حالتی یقینا تاریخ بدست متخصصان این حرفه، اعم از پادشاهان، وزرا، تیئوکراتها بوروکراتها، وکلا، ژرنالیستها و دیگر اعوان و انصار آن معماری و ساخته میشود. اما در لحظات حساس و اعتلای شرایط انقلابی یعنی موقعی که دیگر نظم کهن برای توده ها غیرقابل تحمل میشود، توده ها هر آنچه را که مانع سر راه خود جهت دخالت مستقیم در سرنوشت سیاسی خود دیده در هم می شکنند و سنت و عادات کهن را همراه با نمایندگان ان از سر راه می زدایند. بعبارتی با دخالت مستقیم خود نظام جدید را پایه ریزی میکنند. دیگر خوبی و بدی نظم جدید را اخلاقیون، یقینا به قضاوتش خواهند نشست! به عبارت روشنتر ما واقعیات را همانگونه در نطر میگیریم که در جریان تکامل عینی به ما داده شده اند. تاریخ هر انقلاب برای ما پیش از هر چیز تاریخ ورود قهرآمیز توده ها به عرضه ی حاکمیت بر سرنوشت خویشتن است. در جامعه ای که دستخوش انقلاب شده است، طبقات با یک دیگر می ستیزند. اما کاملاً روشن است که دگرگونی هائی که بین آغاز و پایان انقلاب در مبانی اقتصادی جامعه و در بنیاد اجتماعی طبقات رخ می دهند، برای توضیح مسیر انقلاب کفایت نمی کنند، زیرا انقلاب خود می تواند در مدتی کوتاه نهادهای کهن را براندازد، نهادهای جدید بیآفریند، و دگر بار آن ها را براندازد. دینامیزم حوادث انقلابی مستقیماً به وسیله ی دگرگونی های سریع و شدید و پرشور در روان طبقات، که همه ی آن ها پیش از انقلاب شکل گرفته اند، تعیین می شود.
Farhad Vakof
رفیق شفیق و گرامی ناصر عزیز! از همان سطر نخست: ما کمونیستها که مارکسیست نیستیم بر انقلاب و انقلاب پرولتری به بهانه قهرآمیز بودنش نمی تازیم. این نسبتی است که شما مارکسیستها بر حسب عادت و طبیعت دیکتاتور منشانه تان در ابداعی که کرده اید به ما داده اید و می خواهید به این شکل و از این راهی قدیمی ما کمونیستها را که اکنون به تجربه و شناخت از مارکسیسم ناقد مارکسیسم هستیم به اشکال مبتذل در ردیف اصلاح طلبان، جناح راست و.. قرار دهید. به این جهت به من اجازه دهید یک چیز را که از پیش روشن است بار دیگر تکرار نماییم: از دیده نظری هر ناقد مارکسیسم و از این فراتر ناقد مارکس – ایندو باهم تفاوت دارند – ناقد انقلاب پرولتری و انقلاب ما نیست. این را بهتر است از سر بیرون کنید. مبحثی که در اینجا مطرح است و من به وضوح بر آن تاکید می کنم تفاوت میان مارکسیسم و کمونیسم و به تبع آن انقلاب کمونیستی و کارگری است. و از من هم به نوبه که به این تفاوت تاکید دارم در همین رابطه توضیح خواسته شد که ارائه دادم . من در این سطور بی آنکه باردیگر وارد توضیح این تفاوت شوم و آن را به کامنت دیگری وا می گذارم که در پی خواهد آمد، در جواب خدمت گرام عرض می کنم اختلاف میان ما کمونیستها- شما و ما – بر حول محور ضرورت تشکیل دولت و یا نابودی دولت در مرحله و هنگامه انقلاب کمونیستی- کارگری می باشد. ما همه بر یک نکته تاکید و آن انقلاب کارگری – کمونیستی است. ما نه تنها از این انقلاب واهمه ایی نداریم بل خود از برپا کنندکان آن خواهیم بود. و لیکن در رابطه با انقلاب شما مارکسیستها ممکن است میان خود این بحث را داشته باشید که هم دارید دیکتاتوری پرولتاریا بسط الزامی مبارزه طبقاتی از دیده مارکس است و لذا و این برای شما علتی است: کسی نمی تواند مارکسیست باشد مگر اصل مبارزه طبقاتی را تا سر حد دیکتاتوری پرولتاریا بسط دهد. و شما در این رابطه کاری به این ندارید آیا دیکتاتوری و تشیکل دولت به این نام ادامه متکامل و بسط مبارزه طبقاتی ما است یا نه. لاکن ما که در جانب انقلابیم و مارکسیست نیستیم و بر ادعاهای فردی تکیه نداریم، دیکتاتوری پرولتاریا و تشکیل دولت در مرحله انقلاب را برخلاف شما مارکسیستها مانع بسط انقلاب پرولتری و مانع بسط مبارزه طبقاتی در مرحله انقلاب کمونیستی می دانیم. و ازاینرو آشکارا و بدون ذره پرده پوشی اعلام می کنیم، در هنگام قیام و انقلاب علیه سرمایه داران و دولت سرمایه داری، وظیفه ما درهم شکانیدن تمام و کمال ماشین دولتی این ارگان سرکوبگر سرمایه داران می باشد. دراین هنگامه ما نباید مانند شما بوروکراتها که در صف انقلابید، ذره ایی به این صرافت بیافتیم که انقلاب و حرکت انقلابی کارگران را در یک دستگاه بوروکراتیک و دولتی بنام دیکتاتوری پرولتاریا که ارگان ها و نهاد دیکتاتور منشانه و بوروکراتیک و. خود را خواهد طلبید ارگانیزه و سازمان دهیم. هدف ما در این مقطع انقلابی که ماشین دولتی سرمایه داران در توسط قوای ما در حال خرد شدن است، بسط شوراها و سازماندهی شوراها و انتقال تمام قدرت به شوراها است. چون مخاطب این سطور مارکسیستهایی اند که میخواهند مطابق معمولشان دولت و دیکتاتوری برپا کنند به آنها به صراحت عنوان می داریم یا دولت شما مارکسیستها یا شوراهای کارگری و سراسری ما کارگران وکمونیستها. اگر غرض معلوم سازی سیاست ها بی آنکه از این راه طرف مقابل مرعوب شد، عرض می کنم روش های شما اثری در ارعاب ما جهت پذیرش سیاست های شما نخواهد داشت. نه به دیکتاتوری مارکسیستی! یک آری بزرگ است برای انقلاب کارگری و کمونیستی!
من ضمن سپاس دوباره از رفیق بهروز می خواهم در این فرصت نظر به کامنت هایی که خوانده ام و.. یک نکته را که تشخیص می دهم جهت تشریح مواضع و حهت روشن سازی به فضای بحث مساعدت می رساند، تذکر دهم. یک موردی را که مارکسیستها مدام به آن تکیه می کنند این است که کمونیسم یک علم است. این گفتمان به این شکل را انگلس برای اولین بار وارد جنبش کمونیستی نمود و از آن بعد مدام تکرار می شود. شکی نیست که از سوی مارکس یعنی مارکس بنیان گذار این راه است که سوسیالیسم و کمونیسم که از پیش موجودند را – از جهات محافظه کارانه و ارتجاعی که دارند و داشته اند به اقتضای بحث عامدانه می گذرم – از سطح تخیل به علم درآورد. طبعا این تلاش که باید ادامه یابد و نباید بر و در سطح مارکس و.. محدود بماند، یک حرکت علمی است. بیان و تاکید بر این حرکت علمی از جانب من و هرکسی دیگر الزاما به این مفهوم نیست که فردی که ضرورت و الزام این حرکت علمی و بسط علمی کمونیسم را بیان می کند، خود در شرایط بسط علمی کمونیسم می باشد. در عوض این تاکید علیه این مساعی از سوی برخی است که سعی دارند علم ما از کمونیسم را در مارکس محدود و منجمد کنند تا این راه حتی اشتباهات مارکس که حائز ارزش علمی نیستند ناشناخته باقی بماند. این انجماد سازی مانع تحرک علمی بوده و باعث شده که بازدهی حرکت علمی در شناخت کمونیسم، در نقد بر کاپیتالیسم و.. در سطح نازلی کاهش یابد. همه ما که به این معضل تاکید داریم، تا حدی که به رفع این انجماد تاکید داریم، به نفسه دارای هیچ ادعای علمی و یا حتی انتقاد به مارکس نیستیم. هم ادعای علمی و هم احیانا نقد به مارکس در بعد این تاکید بر رفع انجماد می آید. و از این رو اولی نیست بل ثانوی است. به این مفهوم این باید از بدیهات باشد اگر علم ما از کمونیسم یک علم است، یعنی اگر این گزاره درست است، پس آن گاه این هم درست است که علم مجاز نیست پایان یابد. چرا که این علمی نیست. به این منظور برای این علمی به مسئله کمونیسم بنگریم هر رفیق کمونیست که با این علم آشناست بخوبی می داند که علم او از کمونیسم باید ادامه یابد. باید بسط یابذ. این که آیا او خود در بسط علمی و نظری کمونیسم سهیم می تواند باشد یا نه بسته به شرایط و قابلیت های علمی و اجتماعی و… فرد کمونیست دارد. در این سطور تا این کنون من مدام از علم ما از کمونیسم و به تبع آن از کاپیتالیسم سخن راندم. نکته ایی که منجمدین برآن تاکید دارند و مدام تکرارش می کنند تا نتایج خاص خودشان سپس از آن بیرون آورند، این است که کمونیسم یک علم است. نه این که ما از کمونیسم یک برداشت علمی داریم، بل کمونیسم در خود یک علم است. این ها که به این ترتیب علم ما از کمونیسم را وارونه کرده اند و مبدل به این نموده اند علم از کمونیسم یعنی کمونیسم یک علم است، در ادامه بر این نظر هستند که این علم را که کمونیسم نام دارد مارکس بدست داده و از این رو پیوند ناگسستنی میان مارکسیسم و کمونیسم وجود دارد. این ها از من که بر تفاوت ایندو تاکید دارم از این جهت دلگیر و عصبانی اند که چون من بر موردی اشاره می کنم که در واقع جزیی از “نظام فکری” شان است. این ها در اصل نه بوروکراتهای فردا در سیاست می باشند بل امروز به طور نقد و حاضرین برخوردی که به کمونیسم دارند برخوردی آکادمیک و به این مفهوم و به اصطلاح رایج میان ما ایرانی ها، برخورد روشنفکرانه است. یعنی این روشنفکران امروز و بوروکراتهای فردا هستند. برای این اختلافات پیرامون درکمان از کمونیسم را عنوان کرده باشم و باردیگر توضیح داده باشم عرض می کنم: کمونیسم نقد مادی کاپیتالیسم است. کاپیتالیسم را اگر برگردانید. اگر تاریخ و روند مادی کاپیتالیسم، به حدی برسد که کاپیتالیسم برگردانده شود، این یعنی کمونیسم. این یعنی فرماسیون عالی تر اجتماعی – نسبت به همه فرماسیون های اجتماعی تاکنون و بخصوص کاپیتالیسم -. ادامه..
ادامه.. ناگفته پیداست فرق علم و تخیل، فرق علم و فلسفه و… در این است علم مخترع نیست. علم نمی تواند موضوع اش را ابداع کند. بر این پایه ساده و آشکار کسی که در حیطه اجتماعی و هستی اجتماعی انسان وارد حوزه علمی می شود و داعیه علمی از موضوع هستی اجتماعی انسان، دارد و در این جا بطور اخص از کمونیسم دارد، چنین محققی بی آن که گفته باشد از پیش پذیرفته است که او باید کمونیسم را در عمل و پراتیک اجتماعی نشان دهد و کشف کند و در عمل و در پراکسیس – به فرانسوی پراتیک – برملا سازد. به این مفهوم در سطح علمی و نطری، علمی که ما از کمونیسم داریم هیچ نیست جز از آن کمونیسم که در پراتیک اجتماعی مطرح است و می تواند مطرح باشد. نمی دانم برخی دیگر چگونه می اندیشند لاکن تا پیش از مارکس سنت بر این نبود که به روش های جامعه شناختی به دنبال کشف کمونیسم یعنی این نوزاد کاپیتالیسم بود. سوسیالیسم های پیش دو دسته بودند یا دارای ریشه اجتماعی داشتند یا تخیلی بودند. مارکس در مانیفست سعی کرده این وضعیت را ترسیم کند. بر این پایه سنگ بنای نقظه آغازین چنین نهاده شد که حرکت نطری باید نه ایدئولوژیک – خود توجیهی – باشد و نه تخیلی. بل یک حرکت نطری و تئوریک درست باید با پراتیک درآمیزد یعنی باید علمی باشد. کسانی که به اسلوب علمی آشنا هستند می دانند مد نظرم از این آمیزش و همبودگی علمی در چیست. علی الیحال حاصل این حرکت نقد کاپیتالیسم این شد که من بعد پراتیک اجتماعی موجود به محل و مبدای کمونیسم مبدل شود. یعنی قرار بر این شد از دل این پراتیک اجتماعی و در روند بسط و تکامل کاپیتالیسم پراتیک عالی تر اجتماعی بطور نطری بیرون کشیده و کشف شود و در سطح نظری نشان داده شود. من ضرورتی نمی دیدیم و حال هم نمی بینم که در این مکان و با این فرصتی که به من داده شده که نطرم را پیرامون تفاوت موجود میان مارکسیسم و کمونیسم وجود دارد بیان کنم، بیش از این وارد تدقیق این موضوع که عرض کردم بشوم. جهت روشن تر شدن این تفاوت تنها یک نکته را سرآخر عنوان می کنم. در بهترین حالت – که وجود ندارد – مارکسیسم می تواند پراتیک کمونیسم را در سطح نظری و تئوریک بیان کند. حتی در این صورت هم مارکسیسم که وظیفه خود را بیان علمی و نظری پراتیک کمونیسم قرار داده است، این پراتیک نیست. وحدت مونیستی تئوری و پراتیک، به این مفهوم نیست که تئوری، پراتیک است و یا برعکس. وحدت مونیستی تئوری و پراتیک، گویای وصع حال تطبیقی میان ایندو است. بطور نمونه علم ما از انسان به این مفهوم نیست که انسان یک علم است. و یا علم ما از جامعه به این مفهوم نیست که جامعه یک علم است. همین اصل را می توان در رابطه با پراتیک اقتصادی انسان در حیطه اجتماعی گفت. به این مفهوم پراتیک اقتصاد اجتماعی یک علم نیست و برای حسن ختام باید افزوده کنم پراتیک کمونیسم یک علم نیست. با سپاس فرهاد واکف
بهروز شادیمقدم
اشتباه بزرگ رفیق فرهاد این است که میگوید : “یا دولت شما مارکسیستها یا شوراهای کارگری” ، در هیچ جای کمونیسم و مارکسیسم از دولت مارکسیستی سخنی نیامده . فقط دولت کارگری .
Farhad Vakof
منظورم از این بیان این بوده یا دولتی که شما مارکسیستها می خواهید – دولت و دیکتاتوری کارگری – یا شوراهای کارگری.
بهروز شادیمقدم
بحث من و شما و جانب گری ها نیست . اجتناب ناپذیری تاریخ منظورم بود . واقعیت های تاریخی .
Farhad Vakof
رفیق! سخن جانب گری نیست. بل وقتی شما به من می گوید نظرم شخصی و درست نیست این حق را برای خودتان قائل شده اید که نظرتان واقعی است.
در اجتناب ناپذیری تاریخ اجتماعی شما و من هم نطریم. حال شما بفرمایید چرا نظریه دیکتاتوری اجتناب ناپذیر و تاریخی – اجتماعی است؟
بهروز شادیمقدم
رفیق من ، ما تبادل نظر میکنیم . نظر شما در حیطۀ مارکسیسم و کمونیسم که اینجا مورد نظر ماست ، شخصی و نادرست است . اما اجتناب ناپذیری دیکتاتوری پرولتاریا ، این اصل بدیهی و روشنی است که در جامعۀ طبقاتی هر دولتی که در مسند قدرت قرار بگیرد ، دیکتاتوری طبقۀ خود را اعمال خواهد کرد . راه دیگری نیست . خصلت دولت طبقاتی این است .
Farhad Vakof
موافقم. این برخورد به مسئله درست است: ما داریم باهم رفیقانه تبادل نظر می کنیم. در این تبادل نطر باید توجه داشته ما مایل نیستیم که نطرات ” شخصی ” را وارد بحث و نبادل کنیم بل نطراتی که شخصی نیستند بل “واقعی ها و اجتماعی ها” اند. امروزه این یک اصطلاح رایج است وقتی رژیم را محکوم می کنیم در جواب می گوید این نظر شخصی او است. این اصطلاح ” نظر شخصی ” امروزه از مضمونی که در اصل می تواند داشته باشد، فراتر رفته است. بر این پایه باید نتیجه بحث روشن کند که کدام دارد ” شخصی ” و کدام غیر شخصی بحث می کند و نظر می دهد. اما در مورد اجتناب ناپذیری دیکتاتوری پرولتاریا و در این باره که چنین دولتی از دیده مارکسیستی اجتناب ناپذیر است.

من پیشتر هم عرض کردم من با این اصل مارکسیستی موافق نیستم: که که هر جامعه ایی که بر زیردستان خود یعنی بر کسانی که از کارشان استثمار می کند و بهره و سود بیرون می کشد، به این جهت و بر مبنای استمرار و ابقای این بهره کشی اجتماعی سپس و در تعاقب آن دولت بر پا می کند و بر استثمارشوندگان دولت روا می دارد، این دولت که از این راه برعلیه استثمارشوندگان تشکیل می شود و وارد هستی اجتماعی جامعه بالادست میشود و جزیی لاینفک از آن جامعه می گردد، چنین دولتی به نفسه و به ماهیت دیکتاتوری است. این مطالب نخست.
برخلاف مارکسیستها من به این نظرم که ما اگر به درستی به جامعه استثمارگر و دولتش نگاه کنیم به این نتیجه خواهیم رسید که دولت جامعه بالادست به حسب این که این جامعه چه روندی تکاملی را طی می کند، می تواند دیکتاتوری و یا دموکراتیک باشد. بر پایه این مشاهده من این نتیجه را می گیرم که دولت جامعه استثمارگر یا به شکل دموکراتیک میان اعضای آن جامعه تقسیم می گردد و به مشارکت گداشته میشود و یا این که نه، این دولت به شکل و به وجه دیکتاتوری اداره می شود. با این احتساب دموکراسی و دیکتاتوری دو وجه متفاوت از یک دولت جامعه استثمارگر است.
در همه حالات خواه دموکراتیک و خواه دیکتاتوری، ناگفته پیداست، دموکراسی و دیکتاتوری دو وجه از یک دولت هستند و اساس تشکیل دولت بر جامعه استثمار گر بنا نهاده شده است. این جامعه استثمارگر است چون بر کار از خود بیگانه استوار است، برای حفط موجودیت خود دولت تشکیل می دهد. این دولت در هر شکلش، خواه دموکراتیک و خواه دیکتاتوری، یک دولت است یعنی ابزاری است در خدمت جامعه استثمارگر.
مارکسیستها به عللی، دولتی را که جامعه استثمارگر برعلیه استثمارشوندگان تشکیل می دهد و در این رابطه گفتیم نفس تشکیل دولت و ضرورت و جبر تشکیل دولت ، از ماهیت استثماری جامعه بالادست جدایی ناپذیر می باشد، را با اصل دیکتاتوری برابر می داند و از این راه مدعی این می گردد: هر دولتی به نفسه یک دیکتاتوری است.
مارکسیستها به این اکتفا نمی کنند و فراتر از این می روند و به انقلاب کارگری و نیروهای انقلابی که با قصد درهم شکستن جامعه بالادست بپا می خیزند که تبعا هدفمند در پی خرد کردن ماشین دولتی اش خواهند بود این نصبت اشتباه را می دهند که نفس انقلابش یعنی تشکیل دولت. این ها بر این پایه این ادعا را دارند نفس اعمال نیرو یعنی تشکیل دولت. و هر دولتی به نفسه یعنی دیکتاتوری…
پس ما با یک فرمولبندی مارکسیستی روبرو هستیم. بر پایه این فرمول بندی: هر جامعه – و از جمله کارگرانی که می خواهند یک جامعه کمونیستی بر پا کنند – حین اعمال نیرو بر جامعه مخالف در پی تشکیل یک دولت با هدف حفاظتی از خود است.
در پاسخ به فرمولبندی مارکسیستی: تشکیل دولت در تاریخ اجتماعی بشر، رابطه جدایی ناپذیری دارد با ماهیت استثماری آن جامعه. هر جامعه که وارد مبارزه اجتماعی می شود، دارای ماهیت استثماری نیست. و از این رو هر جامعه ایی در این میان مبارزه اجتماعی، در پی تشکیل دولت نیست. ناگفته پیداست: اساس مبارزه اجتماعی منافع اجتماعی است. لاکن این تنها جامعه های استثمارگرند که منفعت اجتماعی شان در تشکیل دولت می باشد.
بهروز شادیمقدم
جامعۀ طبقاتی این را تحمیل میکند . دیکتاتوری طبقه را . در برابر عنصر تاریخ و ضرورت ها و اجتناب ناپذیری های آن با اراده گری نمیشود ایستاد . میشود برنامۀ شما را پیاده کرد و دموکراتیک عمل کرد . اما قطعا” عمر این دولت کوتاه مدت خواهد بود. نه برای اینکه دموکراتیک بوده ، چون ضد تاریخ عمل کرده است .
Farhad Vakof
من از نفی هر گونه دولت سخن می گویم. نه برنامه دموکراتیک. برنامه دموکراتیک یک برنامه کمونیستی نیست. برنامه کمونیستی محو و الغای هر گونه دولت است.
دموکراسی و دیکتاتوری این ها اشکال یک دولت هستند. و هر دولتی جزیی از جامعه استثمارگراست.
ما وقتی می گوییم دولت نمی خواهیم و اما اگر دولت از دیکتاتوری به دموکراسی مبدل شود مانند این است که ما بگوییم خر نمی خواهیم ولی پالان خر عوض شود.
در گفتمان محو دولت سخن بر سر تغییر شکل دولت از دیکتاتوری به دموکراسی نیست.
محو دولت یک مطالبه کمونیستی است لاکن گفتمان تغییر شکل یک مطالبه کمونیستی نیست.
کمونیستها در رابطه با دولت خواسته شان رادیکال است: محو دولت همین.
بهروز شادیمقدم
اول دوران گذار . بعد بی دولتی . قبل از دوران گذار شعار ما دولت نمیخواهیم ، آنارشیسم است .
Farhad Vakof
دوران گذار به بی دولتی نمی تواند با تشکیل و احیای دولت همراه باشد. اگر اصل یک اصل آنارشیستی فی بها. ولیکن نیست. هر گذاری به بی دولتی باید از همان آغاز موجبات گذارش را فراهم کند. این موجبات را تخریب دولت در دوران گذار فراهم می کند. دوران گذار به بی دولتی هیچ نیست جز تخریب همه حالات پیش از گذار و پیش از بی دولتی. ناگفته پیدا است: چون مبحث ما پیرامون وضعیت دولت و وضعیت بی دولتی یعنی دوران گذار از اولی به دومی است، طبعا مباحث ما به گفتمان دولت محدود می شود. این محدود سازی گفتمان به این مفهوم نیست که در دوره گذار ما صرفا به محو دولت مشغولیم. درک آنارشیستی از محو دولت باز می گردد به این که آنارشیسم عمدتا از کاسه و کوزه ها را بر سر وجود دولت می شکند. و به این مفهوم آنارشیسم یعنی به دولت گرایی به شکل منفی.
آنارشیسم رابظه دولت و جامعه استثمارگر را وارونه می کند. او دولت – که از آن با نام قهر نام می برد- را بانی جامعه استثمار گر می داند و نه برعکس.
رفع آنارشیسم – که گفتیم رابطه جامعه استثماری و دولتش را کله پا می کند- راه حل مارکسیستی از احیای دولت در مرحله گذار به جامعه کمونیستی و لذا بی دولتی نیست.
تشکیل دولت در مرحله گذار – با نام مسمای دیکتاتوری پرولتاریا – از یک سو و دولت در مرحله فاز اول کمونیسم، ابداع مارکس است.
مارکس از دو دولت سخن می گوید. اولین دولت که دولت گذار است را نامش را گذاشته دیکتاتوری پرولتاریا و دومیین دولت دولت فاز اول کمونیستی.
نفی آنارشیسم و به این مفهوم دولت گرایی آنارشیستی برای مارکس بهانه ای است بر این ایده اش که می توان با دولت و حمایت های کارگری از این دولت در پایه و .. به سوی ساختمان جامعه کمونیستی در سطح یک کشور رفت. عین همین ایده را بلشویک از مارکس گرفتند و پیاده کردند و شکست خوردند. حال بلشویک های ایرانی دارند با کمترین نبوغ همین ساز را می نوازند. همین.
از دیده من بسط مارکس به نوعی سازه گرایی تئوریک منتهی می شود. سازه گرایی تئوریک را برای رفقایی که کمتر به آن آشنا هستند توضیح می دهم: سازه گرایان تئوریک خود را معماران ساختمان سوسیالیسم و کمونیسم می دانند. و به این نظرند مانند هر آرشیتکت بدوا ساختمان جامعه کمونیستی را – که به دو فاز سوسیالیستی و کمونیستی تقسیم می کنند – نفشه ریزی و طراحی تئوریک نموده اند. و با توده گیر شدن این تئوری و نقشه و طرح انقلابی، فرصت برای اجرای برنامه و تئوری انقلابی تحصیل می شود. سازه گرایان تئوریک، کل حرکت کمونیسم را که یک مرحله جبری و تاریخی از بشریت اجتماعی است، را تا سر حد پراکتیزه کردن یک تئوری کاهش می دهند. سازه گرایان تئوریک به این نظرند که با ظهور مارکس بشر چنین ایده ایی – سازه گرایی تئوریک – عملا فرصت پیاده شدن یافته است. آنها می گویند پیش از مارکس سازه گرایی تئوریک تخبلی بود مارکس سازه گرایی تئوریک را از سطح تخیل به علم مبدل ساخت.

بهروز شادیمقدم
۲۲٫۹٫۲۰۱۶