کتاب مشعل راه یا مانیفست اسلام افراطی ؟!(قسمت اول)

کتاب مشعل راه یا مانیفست اسلام افراطی ؟! قسمت اول

سالهاست که در محدوده خاورمیانه بلاخص، و در بیشتر کشورهای اسلامی بطور کل، دیگر این گفته کارل مارکس صدق نمیکند که: دین، افیون توده‌هاست!
بلکه حال، دین درآن منطقه، بسان سم مهلکی، مردمان آن دیار را به کام مرگ فرو میکشد.
به گفته اندیشمند و نویسنده مصری، سمیر امین:اولین قربانی دست اسلام افراطی، خود ملتهای مسلمان می باشند.
یا به گفته ادونیس شاعر: فوندمنتالیزم دینی، تنها دشمنی فکری نیست، بلکه دشمن سر سخت انسان و زندگیست.
شاید اغراق نباشد اگر بگوییم هیچ ملتی به اندازه کوردها، زخم شمشیر اسلام بنیادگرا را بر تن نداشته و از آن ضربه نخورده‌اند. اولین پس لرزهای اسلام افراطی که خلق کورد را در دوران معاصر هدف قرار داد، بعد از سقوط رژیم پهلوی و روی کار آمدن حکومتی اسلامی و بنیادگرا و متعصب از نوع شیعی در ایران بود که پس از هشت ماه از روی کار آمدن، با فتوای خمینی، جنگی خانمانسوز را برعلیه خلق کورد در کوردستان ایران تحمیل نمودند، که هنوز هم بعد سی و هشت سال، ادامه دارد.
در دیگر بخشهای کوردستان، از سال ٢٠٠١ میلادی به بعد، گروه‌های متعدد اسلام رادیکال، نوک پیکان خود را متوجه خاک و ملت کورد در آن بخشها از کوردستان نموده و جنگی تمام عیار براه انداختند، که تاکنون هزاران نفر ازجوان و پیر و خردسال کورد را قربانی اهداف متحجرانه و غیر انسانی خود نموده‌اند. و هنوز هم در آن سه بخش کوردستان، جنگ تحمیلی آن گروه‌ها بر علیه خلق کورد، بشدت ادامه دارد…….. اما تاریخچه پیدایش و تکثر این گروه‌ها در دوران معاصر، به کی و کجا برمیگردد؟ رهبران فکری آنان چه کسانی هستند؟
و کلا، هدف آنان از این همه خونریزی و کشتار چیست…؟
در این مطلب، به طور فشرده و اجمالی، سعی میکنم، گریزی به تاریخچه شکل‌گیری، و بنیان گزاران فکری آنان بزنم. و آن را به زبانی قابل فهم برای همه، بنگارم. منابع اصلی این مطلب، از نویسندگان و روشنفکران طراز اول کشور مصر می باشد که در پایان هر قسمت، به اسامی آنان اشاره خواهم کرد. ولی منبع اصلی این مقاله، کتاب ( اسلام سیاسی ) اقای شوان احمد می باشد که به زبان کوردی می باشد. لازم به ذکر است که اقای شوان احمد، با مطالعه منابع بی شمار عربی و ما‌خذ گرفتن از آنها، تبحر خود را در تسلط بر زبان عربی، به خوبی نمایان نموده، و به حق در این راه، زحمات زیادی را متحمل شده‌اند.
ولی لازم است به چند نکته به عنوان نقد از کتاب ایشان، اشاره نمایم، و آن، این است، که ایشان، در استفاده نمودن از کلمات کوردی و در جمله بندی سطور،در بعضی جاهای کتاب، دقت لازم را ننموده‌اند. در بعضی از جاهای کتاب، جمله بندی ناقص و نامفهوم می‌باشد. از کلمات و اصطلاحات عربی زیاد استفاده نموده، که باعث می‌شود، جملات برای خوانندگان کورد در ایران، قابل فم نباشند. همچنین تاریخ رویدادها را به سه تقویم سریانی، عبری، میلادی درج نموده‌اند، که تاریخهای سریانی و عبری، برای خیلی از خوانندگان، قابل فهم نمی باشند.
از این جهت بود که من، تصمیم گرفتم، از بخش‌ها و نکات کلیدی کتاب، نت برداری نموده، و آن را با منابع و اطلاعات دیگر امیخته، آنان را به زبان فارسی وخیلی ساده و قابل فهم، در یک مقاله، ودر چند قسمت، به خوانندگان گرامی تقدیم نمایم.

کلمه fundamentalism یا بنیادگرایی، یک کلمه غربی می‌باشد که در منابع عربی، از آن استفاده نمی شود. همه آن منابع و ماخذی که از سازمان اخوان المسلمین اسم برده‌اند، آن را سازمانی رادیکال و افراطی توصیف نموده‌اند، نه سازمانی بنیادگرا و فوندمنتالیزم.
بنیانگذار اخوان المسلمین، پیام خود را اینچنین ابلاغ میکند: پیامی سلفی است، و سازمان اخوان را سازمانی اسلامی محمدی و قرآنی معرفی میکند.
برنامه‌اش قرآنی می باشد که دنباله رو برنامه‌های پیامبر می باشد، و از آنچه در قرآن و احادیث و سیره‌ صحابه آمده، منحرف نخواهد شد.
در زمان حسن البنا خود، معاصرینش، گروه او را دسته‌ای مرتجع توصیف میکردند.
همزمان در مکاتبات محرمانه ما بین سفیر بریتانیا در مصر و حکومت بریتانیا در لندن، اخوان را گروهی فوندمنتالیزم اسم نمی بردند و به اسم خود، از آن نام میبردند.
کلمه فوندمنتالیزم، زمانی در روزنامه و منابع خارجی رواج پیدا کرد که، گروه‌های تکفیر در زمان انور سادات، به منصه ظهور رسیدند. و منظور از به کارگیری این کلمه، این بود که گروه‌های تکفیری را از اخوان المسلمین جدا نمایند.
اگرچه در آن زمان، روزنامه‌های مصر، از گروه‌های اسلامی، به اسم گروه‌های افراطی، اسم میبردند. و زمانی که آن جریانات، به خشونت متوسل شدند، اسم گروه‌های تروریستی را برآنان نهادند.
همزمان جریانات و گروه‌هایی که دنباله‌رو افکار جاهلیت و حاکمیت و تکفیر بودند را گروه‌های رادیکال و افراطی قلمداد نمودند، و در برابر، سازمان اخوان المسلمین را در رسته اسلام تقلیدی به حساب می آوردند.
در زمان محمد علی پاشا و جانشین‌هایش در مصر، جمعی از دانشجویان روانه اروپا شدند. در کار ترجمه کتب، انقلابی آغاز شد. در زمان خدیو اسماعیلی، سیستم آموزش و پرورش از حجره و مساجد، به مدارس نوین تغییر مکان داده شد. مدارس نوینی که در آن، دانش آموزان، علوم جدید و زبان خارجی می آموختند. این تحولات، در امر آموزش و ترجمه، نوخبه‌ای روشنفکر پرورش نمود که از افکار غربی متاثر بود.
همزمان با این تغییرات، سلفی‌ها، برای مقابله با گروه‌های غربگرا، مترصد به نوگرایی در اسلام شدند. آن هم از طریق انتشار افکار عقلایی و کوشش برای همنوا نمودن آیین اسلام با ضروریات زمانه و آزاد نمودن مسلمانان از ایدئولوژی جبرگرایی، که عمل‌گرایی و اراده را در زیر عقیده قضا و قدر مسخ نموده بود. همزمان، هماهنگ نمودن دین با کار و تلاش، و ضدیت با طریقه سوفی‌گری.
اما همه اینها، بدون زد و خورد و اعمال خشونت با جریانات غرب‌گرا پیش میرفت.
شیخ محمد عبده، رهبر سلفی‌های نوگرا، درخواست نمود تا آموزش علوم جدید در الازهر شروع شود. و در سطوح آموزش، رفورم ایجاد شود. همچنین تاکید نمود که مسلمانان، زبانهای اروپایی را فرا گیرند و از آنها در علوم اسلامی سود بجویند. زیرا محمد عبده بر این باور بود که عالمان اسلامی، به این شیوه که عصر نو می طلبد، نخواهند توانست به اسلام خدمت نمایند. و همیشه خود را مثال میزد که چطور بعد از سن چهل سالگی، زبان فرانسه را فرا گرفته است.
از این نمونه و نمونه‌های دیگر، برایمان به وضوح روشن میشود که حرکتهای فوندمنتالیزم در ابتدا، روش خشونت و زد و خورد را با هواداران افکار غربی و طیف‌های غرب‌گرا اعمال ننموده‌اند.
بعد از جنگ اول جهانی و بر پا شدن انقلاب مصر در سال ١٩١٩ میلادی، انقلابی که قبتی‌های مصر، دوشادوش مسلمانان بر ضد استعمار بریتانیا بر پا نمودند، جریانات فوندمنتالیزم را دچار تغییر و دگرگونی نمود. مخصوصا بعد از آنکه ترکیه، نگرش و سمت و سوی خود را، رو به سوی غرب تغییر داد و پروپاگاندای سیستم سکولاریسم را شروع نمود و، همگام پشت بسوی تاریخ آسیایی و اسلامی خود نمود.
با این حرکت، ترکیه، اولین کشور از کشورهای اسلامی بود که دین را از سیاست جدا نمود و ادعای خلافت اسلامی را پس زده به کناری نهاد. همچنین الفبای لاتین را جایگزین الفبای عربی نمود و سیستم آموزش و پرورش را به سبک اروپایی‌ها، تاسیس نمود.
این اقدامات ترکها، غرب‌گرایان داخل مصر را بر آن نمود که هر چه بیشتر به سبک و سیاق اروپایی‌ها نزدیکتر شوند و آن را سرمشق فعالیتهای خود قرار بدهند.
تاثیراین نخبه از غرب‌گرایان مصری، عملا غرب‌گرایی را در جامعه مصری تسریع نمود. برای نمونه، کشف حجاب از طرف زنان مصری، همچنین میل به تحصیل و شرکت جستن درامور بیرون ازخانه، همپای مردان، شرکت در فعالیتهای سیاسی، همچنین انتقاد از معضل چند زنی و درخواست به از میان برداشتن دادگاه‌های شرعی و غیره…!
و تاثیرات آن در نزد مردان: پوشیدن لباس به سبک غربی، تقلید رفتاربه سبک و سیاق اروپایی‌ها، سر باز زدن از رفتن به دارالعلوم و الازهر برای ادامه تحصیل، و درخواست برای ادامه تحصیل در مدرسه و دانشگاه‌ها به سبک جدید را میتوان اسم برد.
و صد البته طبیعی می نمود که چنین تغییراتی، ابراز تنفر و خشم را در الازهر و دارالعلومها، و همچنین در نزد دانش آموختگان مدرسه دینی شیخ محمد رشید رضا و مجله المنار را بدنبال داشته باشد. در این مقطع بود که سلفی‌ها به تندی، روبروی غرب‌گرایان مصری ایستاده، اقدامات آنان را به بد اخلاقی و الحاد و بی آبروی قلمداد نمودند.! یکی از آن مردان سلفی، حسن البنا بود. حسن البنا، دست پرورده یک خانواده مذهبی بود. در دارالعلوم تحصیل کرده بود. بعدا در شهر اسماعیلیه، به عنوان معلم ابتدایی یک مدرسه دینی، شروع به کار نموده بود. همزمان با شیخ دجوی، تماس برقرار کرده بود، که یکی از کسانی بود که بیشترین رابطه را با گروه اتحاد اسلامی داشت
تماس البنا با شیخ دجوی به این منظور بود، که او را از تغییراتی که بر سر جامعه مصر آمده، آگاه سازد.
به نظر حسن البنا، تغییراتی اینچنینی، فقط نه مایه ترس و هشدار به جامعه دینی بود، بلکه از نظر مادی نیز،
جای بسی نگرانی بود. در جایی، البنا، این چنین شیخ دجوی را خطاب قرار میدهد: اگر برای خدا و آخرتتان، کاری انجام نمی دهید، لااقل برای این دنیا کاری انجام دهید. کاری برای آن لقمه نانی که میخورید، انجام دهید!
صحبتهایش را اینچنین ادامه می دهد: اگر اسلام از دست رفت، الازهر وعلمایش نابود میشوند. آن موقع هیچ چیزی سراغ نخواهید داشت برای خرج زندگیتان…! در آخر از شیخ دجوی و علما خواهش می کند که اگر از اسلام دفاع نمی کنید، حداقل از
خود دفاع کنید.! به این صورت، کار و فعالیت سلفیت، فورم و شیوه‌ای از ترکیب دین و مصلحت به خود میگیرد. و ترس از نابودی آنان در برابر سکولاریزم، سراپایشان را فرا میگیرد. ولی در اینجا، هنوز سلفی‌ها، صاحب ایدئولوژی و سازمان خود نشده‌اند، که تا از جریانات غرب‌گرایی جلوگیری نمایند.
و در این زمان بود، درماه مارس سال ١٩٢٨ میلادی، در شهر اسماعیلیه، بوسیله حسن البنا، سازمان اخوان المسلمین در کشور مصر، پایه گذاری شد.
تاسیس اخوان المسلمین در مصر، نظر خیلی‌ها را بسوی خود جلب کرد. تا جایی که، شاخه‌هایی از آن را در
شهر‌های پورسعید، سویس، ابی‌صویرو بحرالصغیر، تاسیس نمودند. بعدا در ماه اکتبر سال ١٩٣٢ میلادی، مقر اصلی سازمان را از شهر اسماعیلیه، به شهر قاهره منتقل نمودند. بعد از یک سال، تعداد شاخه‌های سازمان به پنجاه عدد رسید.
در اواخر ماه مای، سال ١٩٣٣ میلادی، اولین شماره روزنامه خود را که هفتگی چاپ میشد، به اسم اخوان المسلمین،
منتشر نمودند.
با گذشت زمان، اخوان صاحب ایدئولوژی خود شدند. مدارک مستند، این ادعا را ثابت میکند که حسن البنا، این ایدئولوژی را از مکتب‌خانه المنار گرفته، جایی که او به طور مداوم ، در محافل و مجالس شیخ رشید الرضا شرکت می‌جست. همچنین به گفته خود او، مداوم مجله المنار را مطالعه می نموده است.
میتوان مبانی ایدئولوژی اخوان المسلمین را به شیوه زیر، دست نشان نماییم:
١. اسلام آیین و زندگی می باشد. یعنی اسلام به تنها یک دین نیست برای خدا پرستی، بلکه حکمرانی و حکومتداری هم می باشد. یعنی همزمان، هم دین و هم دولت نیز می باشد. حسن البنا در مجله النذیر می نویسد: اسلام، خداپرستی و رهبری کردن می باشد. دین و دولت می باشد. روحانیت و عمل نمودن می باشد. نماز و جهاد است. فرمانبرداری و حکمرانی می باشد. قران و شمشیر می باشد و هیچکدام از این موارد از هم جدا نمی باشند. در مقابل کسانی که از او انتقاد میکردند، میگفت: اشکال و گناهی نیست که سیاست قسمتی باشد از دین، و اسلام هر یک از حاکم و محکوم را در بر بگیرد…!
٢. جامعه اسلامی در برابر ناسیونالیزم مصری. حسن البنا تاکید می نمود که: هر تکه زمینی که در آن، پرچم اسلام بر افراشته باشد، آن جا وطن همه مسلمانان می باشد. به همین دلیل در این راه خواهد کوشید و آن را فرو نخواهد گذاشت و در این راه مبارزه خواهد کرد. اسلام چطور عقیده و خداپرستی است، همانطور، وطن و شناسنامه نیز می باشد. پس مسلمانان هم یک ملت می باشند. و وطن اسلام هم یک سرزمین می باشد….! این امر باعث شد تا چندین شاخه اخوان، در خارج از کشور مصر، در سودان، مراکش و سوریه تاسیس بشود.
٣. جانبداری از مقوله خلافت. البنا در باب خلافت اسلامی میگوید: اخوان المسلمین معتقدند که خلافت، رمز اتحاد اسلام و نقطه عطف اتحاد ملل مسلمان می باشد…..!
۴. حکومت اسلامی. این هم مرتبط به پرنسیپ اسلام میباشد که اسلام، دین و دولت میباشد. حسن البنا می گوید: اخوان المسلمین در هر قدم، به تشکیل حکومت اسلامی نزدیکتر میشوند. به عقیده البنا، کم کاری مسلمانان برای طلب حکومت اسلامی، جرمی نابخشودنی میباشد. و کفاره آن، شورش و مبارزه میباشد، تا در آوردن حکم و حکومت از دست آنان که به اسم اسلام حکومت نمی کنند.
اخوان المسلمین، در زمان معاصر، اولین جریان اسلامی می باشند که به صورت آشکار، برای رسیدن به قدرت و حکمرانی، به میدان سیاست و مبارزه آمدند.
همچنین اولین جریان اسلامی می باشند که فعالییت خود را از مکتب‌خانه‌ها و دارالعلوم و مساجد، به دانشگاه‌ها و مدارس و مراکز علمی جدید منتقل نمودند. همین امر باعث شد که تلاش غرب‌گرایان برای سکولاریزه نمودن جامعه مصر، پیشرفت آنچنانی نداشته باشد و در نهایت به شکست بینجامد. یا به تفسیری دیگر، جریان حسن البنا، مانعی بودن در راه گشودن درهای کشور مصر، به روی جهان علوم و صنعت و پیشرفت جدید.

روی آوردن اخوان المسلمین به امور سیاسی، باعث درگیری با دیگر جریانات سیاسی در مصر شد. زد و بندهای
سیاسی، آنان را بر این امر واقف نمود که با بعضی جریانات متحد شوند که ادعا میکردند، دارای قدرت و پایگاه میباشند.

اخوان المسلمین به این نیز بسنده نکرده، در اوایل دهه چهل قرن نوزدهم، هر یک از حسن البنا و محمود اللبیب را بر آن داشت، تا فکر تشکیل یک دستگاه مخفی و امنیتی در سر بپرورانند. هدف آنان از این کار، حذف فیزیکی مخالفان داخلی سازمان ، و مقابله با تهدید و هر گونه حمله دشمنان خارجی سازمان بود.
همچنین آماده سازی برای بدست گرفتن قدرت در مصر، هر وقت موقعیت را مناسب یافتند.
یکی دیگر از شگردهای دقیق اخوان این بود که در قصر پادشاهی، بطور مداوم، قدرت حاکم در کشور مصر را ملاقات می نمودند…! و قدرت حاکم هم، آنان را برای مقابله با جریانات چپگرا و مخالفان حکومت بکار می گرفت….!
بعد از برون آمدن اسناد محرمانه، آشکار شد که سازمان اخوان، برای دریافت کمک مالی و تسلیحاتی، با کشورهای خارجی، منجمله بریتانیا رابطه داشته….!
زیرا دول غربی، آنان را بهترین گزینه می پنداشته‌اند ، برای مقابله با رشد کمونیسم و جریانات چپگرا در کشور مصر و خاورمیانه….!

تشکیل دستگاه امنیتی و مخفی از طرف سازمان اخوان، به سرپرستی مستقیم حسن البنا، شک و شبهه را در مورد فعالیتهای این سازمان، بطور جدی پیش کشید. مخصوصا زمانی که عبدالرحمان سندی، سرپرست این دستگاه شد و مجموعه‌ای اعمال تروریستی انجام داد. تا کار به جایی رسید که، نقراشی پاشا، رئیس وزارای وقت، در هشت ژانویه ١٩۴٨ میلادی، فعالیت سازمان اخوان را ممنوع اعلام کرد. در این درگیری و زد و خوردها، هر یک از نقراشی و حسن البنا کشته شدند.
تا زمانی که انقلاب جولای در سال ١٩۵٢ میلادی، به سرکردگی جمال عبد الناصر بر پا شد، این سیکل خشونت و وحشت، مکررا ادامه داشت.
اگرچه در ابتدا، اخوان همانند متحد و دوست انقلاب، خود را معرفی میکرد، اما در اصل ،موقعیت را برای ضربه زدن به جریانات لیبرال فراهم میکرد. همزمان زمینه را برای ضربه زدن به جریانات دموکراسی خواه آماده می‌ساخت. و خواهان حکم تک حزبی در کشور بود.
یکی از اشتباهات بزرگ جمال عبدالناصر، از میان برداشتن قانون تعدد احزاب بود، که در این زمینه، اخوان از حامیان و مشوقان عبدالناصر بودند و به او مبارکباد گفتند. عبدالناصر، همه احزاب و جریانات را بجز سازمان اخوان، از فعالیت ممنوع نمود.
اتحاد میان اخوان و افسران انقلابی زیاد به درازا نکشید، سازمان اخوان به دلیل اختلاف بر سر قدرت، با سران انقلاب به توافق نرسیدند و در مقابل آنان قرار گرفتند. اختلافات ، کار را به جایی کشاند که در چهارده ژانویه ١٩۵٣ میلادی، از طرف جمال عبدالناصر، حکم توقف فعالیت اخوان المسلمین صادر شد.
اگرچه اخوانیها، در بحران مارس ١٩۵۴، دوباره به صحنه سیاسی مصر برگشتند، ولی بعد از چند ماه، بحران و اختلافات آنان با سران انقلاب، عمیق‌تر شد. مخصوصا زمانی که دستگاه امنیتی اخوان، نقشه ترور جمال عبدالناصررا کشید. در بعد از ظهر روز سه‌شنبه، ٢۶ اکتبر ١٩۵۴، زمانی که عبدالناصر، در میدان المنشیه در شهر اسکندریه، برای جمع زیادی از مردم، مشغول سخنرانی بود، ازطرف یکی از اعضای اخوان، به اسم محمود عبد اللطیف، به قصد ترور، به سوی او تیراندازی شد، ولی عبدالناصر، از این ترور، جان سالم بدر برد. بعد از آن، سران انقلاب، به شدت هر چه تمام، جواب اقدامات اخوان را دادند و بیشتر سران آنان را به زندان انداختند. به همین دلیل، جنگی خونین و دراز مدت، تا سال مرگ عبدالناصر، در سال ١٩٧٠، در مصر به راه افتاد. و بدیهی است که بانی همه خشونتها، افکار و تئوریهای شخص حسن البنا بعد از جنگ جهانی اول بود.
تبلیغ افکار سوسیالیستی و سکولار، از طرف تنها سازمان سیاسی انقلاب، به اسم اتحاد الاشتراکی بود. تبلیغ این افکار، متاثر از باورهای انقلاب بود که اعلام میکرد: ملی نمودن برابر با سوسیالیسم است و …..الخ. در این دوره، بدلیل نزدیک شدن بیش از حد حکومت نو پای مصربه اتحاد جماهیر شوروی، مناسبات مصر با دول عرب واسلامی، رو به سردی گراییده بود. مخصوصا آن دسته از حکومتهایی که مناسبات نزدیک باآمریکا و غرب داشتند، مثل عربستان سعودی.
در این گذر تغییرات، اخوانیها تغییرات سیاسی اجتماعی و اقتصادی مصر را از نزدیک دنبال میکردند. اکثر رهبران اخوان، در این مدت، در زندان بسر میبردند. این باعث شده بود تا از جامعه مصر دور بیفتند. این حوادث تاثیر بسزایی بر تئوریسنی مثل سید قطب گذاشت، که با یک ایدئولوژی تازه، کتاب معروف خود، به اسم معالم فی الطریق یا مشعل راه را در زندان بنگارد. همین کتابی که به باورخیلی از صاحب نظرها، مانیفست اسلام رادیکال و افراطی می باشد.
سید قطب در این کتاب، جامعه مصر، و تمام جوامع دیگر را مورد انتقاد شدید قرار میدهد، با این نظر که همه آنان، جامعه جاهلیت می باشند. او عقیده داشت، همین که به خدا اعتقاد داریم و فرایض دینی را انجام میدهیم، مسلمان نیستیم و جامعه ما اسلامی نیست. بلکه باید ما بطور جد، قدرت و حکومت همه طاغوتها را از بین ببریم. به عقیده سید قطب، تمام جوامع اسلامی و بشری، که بر اساس قانون زمینی، نه قانون آسمانی، اداره میشوند را کافر و گمراه خطاب میکرد. اگرچه اعضای آن جوامع بگویند: لااله‌الا‌الله، محمد رسول‌الله و نماز بخوانند، زکات بدهند، روزه بگیرند و فریضه حج را به جا بیاورند و ….الخ…!
در قسمت دوم این مقاله، سعی خواهم کرد به زندگی و تئوریهای سید قطب، و همچنین ایدئولوژهای گروه‌های تکفیری و تروریستی بپردازم.
و اما یک نکته مهم، در این کوتاه سخن قسمت اول این مقاله:
که این یک خطر بسیار جدی و بزرگ می باشد که یک فرد (مسلمان ) یا پیرو هر دین دیگری، معتقد باشد که دین او، یکضرورت می باشد برای همه مکانها و زمانها….!
متاسفانه سه عامل: مصلحت، ترس و شرم، باعث شده که اکثر روشنفکران و نویسندگان جامعه ما، که بر خطر اسلام رادیکال و سیاسی واقفند، زبان را در کام، و خامه‌ها را در جیب فرو کشند….!
اگر زبان و قلم منتقدانه فیلسوفانی چون: دیکارت، نیچه، ڤولتر، کانت و مارکس و امثالهم نبود، شاید هنوز هم اروپا، در منجلاب خرافی و قرون وسطایی کلیسا، دست و پا میزد…!
نیچه میگوید: آنچه انسان را نابود میکند، شک و گمان نیست، بلکه یقینی بی حد و مرز می باشد……!
فریق یوسفی

منابع: اسلام سیاسی، از شوان احمد
خدا و فرعون، از جلیز کیبل
مشعل راه، از سید قطب
سید قطب از دهکده تا چوبه دار، از عادل حموده
سید قطب، سخنرانی و ایدئولوژی، از محمد حافظ دیاب
اصول اسلامی ، از دکتر احمد الموصلی
حسن البنا (کی، چگونه و چرا )، از دکتر رفعت السعید و … !