بررسی تاریخی، شکل گیری و بقدرت رسیدن اسلام سیاسی! -٢ / گفتگوی نسرین رمضانعلی با محمد آسنگران

بررسی تاریخی، شکل گیری و بقدرت رسیدن اسلام سیاسی!

گفتگوی نسرین رمضانعلی با محمد آسنگران در برنامه تلویزیون ایسکرا

قسمت دوم

نسرین رمضانعلی: در برنامه گذشته اشاره مفصلی داشتیم به اسلام، قدرت گیری اسلام سیاسی، نقش دولتها و… آخرین سوال ما این بود چطور اسلام سیاسی با کمک غرب به قدرت رسید. منتهی سوال دیگری ممکن است مطرح شود درحالیکه اسلام سیاسی و دولتهای اسلامی به قدرت رسیدند چرا کشورهای اسلامی نوع عربستان سعودی، مصر و …. ازاین جریانات اسلامی به قدرت رسیده حمایت نکردند.؟

محمد آسنگران: بنظر من اگر کسی بخواهد این مساله را مورد بحث و بررسی قرار دهد میتواند به دو جنبه اصلی موضوع پردازد. یک جنبه تاریخی وایدئولوژیکی وجنبه دیگر سیاسی، مادی وعینی میباشد. بعد از انقلاب سال ١٣۵٧ شمسی وشکست این انقلاب در ایران، جریانات اسلامی توانستند قدرت را بدست بگیرند. اولین پیام آنها برای دولتهایی که خود را اسلامی میدانستند این بود که آن دولتها اسلامی نیستند، بلکه پرو آمریکایی و امپریالیستی هستند وباید سرنگون شوند.

درواقع این یک توهمی است که بیشتر جریانات اسلامی شیعه و سنی با آن همراه هستند و خیال میکنند که باید دنیا را تصرف کنند وآنها طبق قوانین ودستورات قرآنی عمل می کنند که جنگ علیه و تا نابودی غیر مسلمانان باید ادامه پیدا کند. این پیام در عین حال منشا قرآنی و اسلامی دارد دستور قرآن است گروهای اسلامی شیعه و سنی اگر بخواهند برای رسیدن به اهداف زمینی امروزشان به این ابزار ایدئولوژیک اتکا کنند ناچارند خود را مدافع قران ودستورات آن بدانند. این ایدئولوژی و جنگ به لحاظ تاریخی امروز شروع نشده، بلکه از دوران پیغمبر اسلام و امامان اسلامی وجود داشته است. داستان اختلاف عمر و علی و بعدا حسن و حسین و معاویه ویزید و … سابقه تاریخی این جنگ را به ما نشان میدهد و به یک مساله تاریخی تبدیل شده است.

از صدها سال پیش از این، تصور جامعه بشری این بوده که آن دوره توحش و جنگ مذهبی تمام شده و دنیا وارد دوران تازه ای شده است. تصور این بود بشر دارای تمدنی جدید وبا مقتضیات امروزی است و در این راستا به جلو می رود.اما سیاست و رقابت غرب و شرق در مقابل هم زمینه ای را فراهم کرد که خود غرب برای تضعیف بلوک شرق این مسائل هزاران سال قبل را زنده کرد و به یکباره از زیر خاک بیرون کشید ونظم نوین خود را به آن پیوند زد.

جریاناتی چون مجاهدین اسلامی افغانستان و طالبان و جمهوری اسلامی نوع خمینی و… در چنین فضا و رقابتی سر بر آوردند. اگر به تصویر و شکل و شمایل سران حکومتی جمهوری اسلامی و دیگر جریانات جنبش اسلام سیاسی نگاه کنید میبینید دقیقا چهره ها وتصاویر مربوط به آن دوره از حکومتهای اسلامی هزار و چند صد سال قبل دوباره در مقابل بشر قد علم کرده اند. همه اینها امروز جلوی ما قد کشیده اند. چهره هایی که نه تنها افکار و عقایدشان بلکه حتی شباهت و ظاهرشان هم با انسان امروزی بیگانه است.

از شکل وقیافه آنها گرفته تا فرم صحبت کردن وتفکرات و مناسباتشان با همدیگر و با جامعه بشری و قوانینشان همگی به ما اینرا نشان میدهد که این موجودات انگار از گور برخاسته و یک مرتبه جان تازه ای گرفته واز قعر تاریخ دوباره سر بر آورده اند. ما قبلا بحثی داشتیم در این ارتباط و گفتیم این طایفه ما قبل تاریخ، واقعا وصله ناجوری برای جامعه ایران ونحوه حکومت داری بشر امروز هستند.

اما دنیای سرمایه داری امروز وبی افقی آن وبحران این سیستم باعث شکل گیری حکومت فسیلهای تاریخی ای شده است که در واقع میبایست در موزه ها بدنبال این فسیلها میگشتیم. واقعیت تلخ این است که اینها بصورت موجوداتی زنده اما بی رحم، خونخوار وخونریز امروز به جان مردم و جامعه بشری افتاده اند. طنز تلخ تاریخ این است همین قدرتهایی که این موجودات خونخوار را به جان جامعه انداخته اند به ما میگویند باید به مذهب آنها احترام بگذاریم. به ما میگویند این فرهنگ مردم آن جوامع است و باید به قوانین و شریعتشان با احترام برخورد کنیم. در حالیکه حقیقت این است این موجودات جنایتکار و بیرحم توسط غرب زنده و تقویت شدند و اکنون مثل بیماری طاعون به جان جامعه بشری افتاده اند.

این جریانات بعد از قدرت گیری هنگامی که دیدند قدرت سرکوب مخالفین و رقابت با رقیبان خود را دارند هم مردم را سرکوب کردند و هم از کنترل خالقان خود خارج شدند. امروز اکثر جریانات اسلامی حلقه به گوش کسی نیستند. با خواهش و التماس و حتی فشار سازمان سیا و دولتهای غربی عقب نمی نشینند. همه این جریانات ادعای حکومت داری و اجرای قوانین قرآن و شریعت اسلامی را دارند.

اگرنگاهی به بعد از انقلاب مشروطیت در ایران بیاندازیم میبینیم که جریانی شبیه خمینی توسط شیخ فضل الله نوری نمایندگی میشد. همان دوره او میخواست نتیجه انقلاب مشروطه یک حکومت اسلامی باشد. اما چون جامعه این روند رو به عقب را نپذیرفت مشروطه خواهان آن دوره همین شیخ فضل الله نوری را که عین خمینی بود دستگیر وسپس متاسفانه اعدام کردند. میگویم متاسفانه چرا که قتل افراد و اعدام بهر بهانه ای از نظر ما محکوم است.

اما در کمال ناباوری دیدیم که با گذشت حدود ۶۰ سال از این تحولات، قدرتهای غربی این جنبش را زنده میکنند وباز یکی مثل شیخ فضل الله نوری را از گور در می آورند و یک فسیل مثل خمینی را جلو جامعه میگذارند و بهش پروبال میبخشند و به مردم تحمیل میکنند. در واقع انقلاب مشروطیت این فسیل اسلامی را قبلا در ایران به زباله دان تاریخ انداخته بود. اما غرب بعد از حدود ۶۰ سال وارد عمل شد واز داخل آن زباله دان تاریخی فسیل دفن شده خمینی را بیرون کشید وسپس تقویت نمود واین بلا و عقب گرد را به جامعه بشری تحمیل کرد که میبینیم.

 ظاهرا تاکتیک غرب تنها برای تقابل با شوروی وشکست آن بوده است. اما اکنون هم کلینتون که بحث می کند، می گوید درست است که ما جریانات اسلامی را متشکل کرده و به آنها قدرت داده وتقویت نمودیم ولی درعین حال به شکل مزاحم ومانعی سر راه خودمان هم قرار گرفته اند.”  این ارزیابی یکی از سران آمریکا است که با رضایت از سیاست خودشان تاکید میکند: “ولی باهمه این اوصاف ما سیاست موفق وکار آمدی را پیش بردیم زیرا تقویت این جریانات نتیجه مهم اش شکست اتحاد جماهیر شوروی بود. همچنانکه میبینید امروز با وجود این همه جنایات اسلامیها، آمریکا و سرانش به سیاستهای مفتضح جنایتکارانه خود که در جهان به کشتار جمعی صدها هزار نفر منجر شده است افتخار می کنند که این جنایتکاران اسلامی را به جان بشریت انداخته اند.

حال اینها چرا باهم اختلاف دارند. بخاطر اینکه دو تفسیر به لحاظ تاریخی و ایدئولوژیک در قرآن واسلام دارند که مربوط به ۱۴۰۰ سال پیش است والان هم این اختلافات موجود هست. فقهای اسلامی شیعه معتقدند که حقانیت با آنهاست واکثریتی هم که خود را سنی می دانند حقانیت را ازآن خود میدانند  و این یک بخش از جنگ تاریخی آنهاست.

بخش دیگر و مهمتر اختلافات امروزشان عمدتا بر سر منطقه نفوذ و دسترسی به قدرت و ثروت است. جمهوری اسلامی درلبنان،عراق،سوریه،یمن وغیره آشکارا دخالت می کند ومیخواهد شیعه نوع خودش راتقویت کند.

این دوپایه اصلی رقابت بین دوجناح اسلامی نوع شیعه وسنی است و امروز این جدال را درسوریه میبینیم. درواقع جنگ سوریه جنگ بین طرفداران عربستان وجناح سنی با جناح شیعه حاکم که بشاراسد آن را نمایندگی میکند نمونه بارز این جنگ و جدال است. درعراق و یمن و لبنان و… هم میبینیم هر کدام بخشهایی از این جدال دو جناح اسلامی را نشان میدهند.

جدال دو جناح جنبش اسلام سیاسی شیعه و سنی از روز قدرتگیری جمهوری اسلامی آغاز شد. زیرا این جدال علاوه بر زمینه و پیشینه تاریخی و ایدئولوژیک آن، با قدرت گیری جمهوری اسلامی وارد فاز جدید و سیاسی شد. جمهوری اسلامی ایران کشورهای حاشیه خلیج،عربستان،عراق و همه حاکمان کشورهای عربی را دشمن اسلام اعلام کرد و فرمان صدور انقلاب را خمینی بر همین اساس صادر کرد که معتقد بود آنها اسلام آمریکایی هستند و خودش اسلام انقلابی را نمایندگی میکند.

 خمینی بارها این دولتها را پروآمریکایی خطاب کرد و تاکید نمود آنها باید سرنگون شوند واسلام نوع خود جمهوری اسلامی حکم رانی کند وبرمسند قدرت منطقه بایستد. عربستان سعودی با توجه به موقعیت سیاسی و اقتصادیش قدم به قدم به راس جنبش اسلامی نوع سنی عروج کرد و در مقابل جمهوری اسلامی قرار گرفت.

عربستان سعودی برای تقویت جناح سنی در مقابل شیعه جریاناتی همچون القاعده، داعش، جبهه النصره، بوکوحرام ودهها گروه تروریستی اسلامی دیگر را سازماندهی و یا کمک کرد تا قدرت و نفوذ سیاسی، نظامی ومنطقه ای خود را افزایش داده و در مقابل اقدامات وتهدیدات جمهوری اسلامی موقعیت قویتر پیدا کند.

نسرین رمضانعلی: عروج مجدد جنبش اسلام سیاسی در دهه هفتاد میلادی حاصل چه تحولاتی در سطح خاورمیانه و جوامع این منطقه بود.

محمد آسنگران: اجازه بدهید با یک نمونه سراغ پاسخ این سوال برویم. درعراق بعد از تبدیل شدن به کشور و تشکیل دولت تقریبا تمامی حاکمان آن کشور از کسانی بودند که منتسب به مذهب سنی هستند اما عروج آنها به قدرت، نتیجه نفوذ مذهبشان نبود بلکه حاصل رشد ناسیونالیسم عرب بود. این در حالی بود که طبق آمار گفته میشد اکثریت جمعیت آن کشور مذهبشان شیعه است. زیرا عثمانیها خودرا منتسب به جناح سنی اسلامی می پنداشتند وبه این خاطر شیعه ها همیشه درحاکمیت وقدرت سیاسی نقش کمتری نسبت به سنی ها داشتند.

بعد از جنگ جهانی اول و اجرای نقشه جدید خاورمیانه و تشکیل دولتهای جدید بعد از امپراطوری عثمانی کمتر کسی به مذهب جریانات سیاسی و حاکمان توجه میکرد. در واقع مذهب جایگاه قبلیش را از دست داد و در حاشیه جامعه و تحولات سیاسی قرار گرفته بود. ایدئولوژی حاکمان اساسا متکی بر ناسیونالیسم و رقابت با آنها هم با اتکا به ناسیونالیسم و سوسیالیسم پیش برده میشد. اسلامیسم به حاشیه قدرت رانده شده بود و اعتباری نداشت.

 اما هنگامیکه ناسیونالیزم عرب بعد از جنگ اعراب و اسرائیل شکست خورد ورق به نفع مذهب برگشت. به این معنا شکست ناسیونالیزم عرب درمقابل اسرائیل زمینه رشد اعتبار مذهب را فراهم کرد و شکست ناسیونالیزم ایرانی در مقابل جریانات اسلامی بعد از انقلاب سال ۵٧ در ایران و عروج این جنبش به قدرت سیاسی و حاکمیت در یک کشور بزرگ خاورمیانه زمینه رشد این جنبش را به سرعت فراهم کرد.

این در حالی بود که قبلا درانقلاب مشروطیت ناسیونالیسم تسلط پیدا کرده بود واسلامیها حاشیه ای شده بودند. اما بعد از شکست انقلاب ۵٧ اسلامیها بار دیگر و در شرایط جدیدی قدرت را کسب کردند. بر متن چنین زمینه سیاسی و تاریخی بود که غرب در رقابت با بلوک شرق جریانات اسلامی را یکی بعد از دیگری تقویت کرد و به عنوان پدیده ای از گور برخاسته دوباره به جان جوامع بشری انداخت.

نسرین رمضانعلی: چطوراست که غرب جریانات اسلامی را تقویت می کنند، درحالیکه میتوانستند آلترناتیوهای دیگری از جمله جریانات ناسیونالیست اپوزیسیون را مورد حمایت قرار بدهند.؟

محمد آسنگران: مساله این است که این حکومتهای که تحت نفوذ آمریکا بودند، اتفاقا با اتکا به ناسیونالیزم مثل ناسیونالیزم ایرانی، ناسیونالیزم عرب و… به قدرت رسیده بودند و غرب توانسته بود با اتکا به همین ایدئولوژی ناسیونالیستی و تقویت آن نفوذ و تسلط خودش را حفظ کند. در کشوری مثل ایران وقتی که ناسیونالیزم در قدرت است و مورد تعرض اسلامیها قرار میگیرد غرب شانسی برای جریانات ناسیونالیستی نمیبیند که بخواهد آنها را تقویت کند.

نسرین رمضانعلی: حال بعد از این بررسی تاریخی یک سوال دیگری اینجا مطرح است، موقعیت کنونی جنبش اسلام سیاسی و رقابت هر دوجناح شیعه وسنی این جنبش را شما در شرایط فعلی چگونه ارزیابی می کنید؟

محمد آسنگران: این بررسی تاریخی کمک میکند موقعیت امروز و رقابت جناحهای جنبش اسلام سیاسی را بهتر بتوانیم توضیح بدهیم. ببینید وقتی جنگ ایران وعراق شروع می شود، ناسیونالیزم عرب تماما درکنار صدام حسین قرار میگیرد. بخاطراینکه درمقابل نیروی اسلامی نوع شیعه به رهبری خمینی که فرمان سرنگونی همه آنها را صادرکرده است بایستند. آنها میخواهند جمهوری اسلامی به اهدافش نرسد. بنابر این طبیعی است که صدام حسین را تقویت کنند.

حتی دولتهای غربی در جنگ ایران و عراق ابتدا بدشان نیامد که صدام حسین جنگ را شروع کرد و او را تقویت کردند. اما تقویت صدام برای این نبود که در جنگ پیروز شود. بلکه برای ایجاد تعادلی بود که میخواستند در منطقه برقرار کنند. هروقت صدام بیش از حد تعرض می کرد ومناطقی را اشغال و به تصرف در میآورد، بصورت مستقیم و غیر مستقیم امکانات وتسلیحات را دراختیار جمهوری اسلامی قرار می دادند تا صدام حسین،  وادار به عقب نشینی شود. عکس این موضوع هم صادق بود اگر جمهوری اسلامی بیش از حد تعرض می کرد آنها صدام را تقویت می کردند.

قدرتهای غربی چه مستقیم و چه از طریق متحدین منطقه ای خود تعادل را به این صورت برقرار می کردند.

فرضا  اگر۵۰ کیلومتر از منطقه جنگی بین دو طرف را درنظر بگیریم،هرکدام ازطرفین درگیر جنگ تنها ۳۰-۴۰ کیلومتر اجازه پیشروی یا عقب نشینی از آن محدوده را داشتند. این چهارچوب منطقه تحرک پیشروی و عقب نشینی آنهابود. اما در پایان جنگ یکی طرف حکومت اسلامی را پیروز میدانست ودیگری میگفت ناسیونالیزم عرب پیروز شد اما در حقیقت آنچه اتفاق افتاد علاوه بر کشتارهای بیرحمانه و ویرانیهای عظیم در هردو کشور، تقویت ایدئولوژی اسلامی در دو طرف جنگ بود. اگر چه ابتدا دولت عراق با پرچم ناسیونالیسم عرب وارد این جنگ شد اما در ادامه جنگ، به اسلام پناه برد.

پرچم عراق را اگر نگاه کنید قبلا نشانه الله و اکبر روی آن نبود. به جای الله و اکبر کنونی  سه عدد ستاره وسط آن قرار داشت. در دل جنگ ایران و عراق یکدفعه آن ستاره ها حذف شد و به شکل عنکبوت در وسط پرچم عراق کلمه الله و اکبر نقش بست.

صدام حسینی که خود را نماینده سوسیالیزم عربی میدانست و حزب بعث را رهبری میکرد در دل این جنگ اسلام  پناه شد و در خاتمه جنگ اسلام پناهی اش به اوج خود رسید. حتی قبل از صدام حسین این حزب در دمشق بوسیله میشل افلق و یک عده دیگر شکل گرفته بود و شاخه عراق و سوریه هماهنگ با هم کار میکردند و خود را نماینده سوسیالیسم عربی میدانستند.

همه اینها خود را بعنوان چپ ناسیونالیزم عرب معرفی کرده بودند. یکدفعه همه اینها کنار گذاشته شد والله اکبر جایگزین شد، دیدیم که صدام حسین به یک آخوند تبدیل شد. آنها فکر می کردند که جمهوری اسلامی با اتکا به ایدئولوژی اسلامی می خواهد اسلامیها را تقویت نماید. اکثریت جریانات شیعه مذهب عراق هم خود را نزدیک به جمهوری اسلامی و مخالف صدام حسین میدانستند. به همین دلیل حزب الدعوه عراق و سپاه بدر خود را مدیون سپاه پاسداران و جناحی از آن تعریف میکنند. نوری مالکی وعامری که امروز فرمانده حشد شعبی هستند هنوز خامنه ای را ولی و مرجع تقلید خود میدانند.

با این توضیحات می خواهم بگویم خود ناسیونالیزم عرب که یک دوره جنبشی رو به اوج و گسترش بود، ابتدا با شکستش در مقابل اسرائیل میدان و زمینه اوج گیری اسلامیها را فراهم میکند و در دوره بعدی در دل جنگ ایران و عراق برای تقویت خود به اسلام پناه میبرد. صدام حسین یکدفعه به مفسر قرآن تبدیل می شود. در این دوره تقابل بین دو جناح جنبش اسلامی شیعه و سنی شروع میشود.

بنابر این ناسیونالیزم عرب و اسلام نوع سنی تقابلش با اسلام شیعه نوع جمهوری اسلامی از این مقطع  قدم به قدم جلو میرود و گسترش پیدا میکند. امروز این تقابل به اوج خود رسیده است.

با تشکر ازهه ژار علی پور که این متن را پیاده کرده است

ادامه دارد

ایسکرا  ۸۴۸