سه شعر از شاعران انقلابی آمریکای لاتین
دو شعر از ماریو بنه دتی (Mario Benedetti) شاعر اروگوئه ای و راکه دالتون (Roque Dalton ) شاعر السالوادوری
ترجمه: ژاله سهند
بی خطر عمل ننما
در کنار راه عاطل نه ایستا
بازندار شعف و شادی را
عشق نورز با نصف قلبت
هم اکنون و هرگزبی خطر عمل ننما
بی خطر عمل ننما
با سکوت و سکون، اشباع نشو
در گوشه ای خلوت
در پشت جهان پناه مگیر
مگذار پلک چشمانت فرود آیند
به مثل جمله ای سنگین
فراموش مکن که لبانی داری
نخواب، اما بیاسا
فراموش ننما خون در رگانت را
و نه اندیش که مهلتی نداری
اما اگر در هر صورتی
چاره ای نداشتی
و شعف و شادی را بازبداشتی
و با نصف قلبت عشق ورزیدی
و هم اکنون بی خطر عمل نمودی
و با سکوت و سکون اشباع شدی
و در گوشه ای خلوت
و در پشت جهان پناه گزیدی
و گذاشتی که پلک چشمانت فرود آیند
همچون جمله ای سنگین
و خشکیدی بدون لبانت
و نه آساییدی، بلکه خوابیدی.
وخون در رگانت را فراموش نمودی
و اندیشیدی که مهلتی نداری
و عاطل به ایستادی
در گوشه راه
و بی خطر عمل نمودی
در این چنین صورتی،
بر من چنگ مینداز.
Don’t Play it Safe
Don’t stand idle
at the side of the road
don’t hold off on happiness
don’t love with half a heart
don’t play it safe now
or ever
don’t play it safe
don’t fill up with calm
don’t take cover from the world
in a quiet corner
don’t let your eyelids come down
like a weighty sentence
don’t forget you have lips
don’t sleep but to rest
don’t ignore the blood in your veins
don’t think you have no time
but if
in any case
you can’t help it
and hold off on happiness
and love with half a heart
and play it safe now
and fill up with calm
and take cover from the world
in a quiet corner
and let your eyelids come down
like a weighty sentence
and dry up without lips
and sleep not to rest
and ignore the blood in your veins
and think you have no time
and stand idle
at the side of the road
and play it safe
in that case
don’t hold on to me
ناپدید گشتگان
آنان درآنجا، در جایی وجود دارند/ گرد هم آمده اند همه
پراکنده/ سردرگم/ بی صدا
هر کسی به جستجوی دیگری ست/ به جستجوی ما
احاطه شده با سوالها و شکهایشان
با چشمانشان دوخته شده بر آهن آلات در میدانها
زنگهای در/ پشت بام های فرسوده
در راستای رویاهایشان/ خاطرات فراموش شده اشان را دسته بندی می کنند
شاید دارند از مرگ مستورشان بهبود می یابند
بدون شک هیچکس تا به حال به آنان نگفته است
که آیا آنها برا ی همیشه رفته اند یا نه
آیا آنان درفش و بیرقی اند یا لرزندگانی
بازماندگانی اند یا دعا کنندگانی برای مردگان
آنان می بینند که درختان و پرندگان رها میشوند
و نمیدانند که کدامینِ سایه ها متعلق به آنانست
هنگامی که آنان آغازیدند ناپدیدشدن را
سه، پنج، هفت مراسم قبل
ناپدید گشتند آنان، انگاری که روح بوده اند
بی هیچ ردی، یا صورتی، یا دلیل خوبی
بر راستای پنجره غیبت حضور خود،
نظری سریع افکندند آنان
بر آنچه بر جای مانده بود/ داربست، آسمان و دود را بر آغوش کشید
هنگامی که اولین بار ناپدید گشتن را آغازیدند آنان
به مثل مرغزاری در سراب
ناپدید گشتند بدون آخرین کلام
آنان در دستانشان نگه داشتند هنوز، قطعاتی از آن چیزهایی را
که به آن عاشق بوده اند.
آنان در آنجا، درجایی وجود دارند/ در ابرها یا در گوری
آنان در آنجا، در جایی وجود دارند/ مطمئنم من،
در عزیزکرانه های جنوبی قلبم
ممکن است که انان صبر و طاقتشان را از دست داده اند
و هم اکنون سرگردانند و می پرسند ،همیشه می پرسند
که کجا مسیر به عشق راستین میرسد
چرا که انان از نفرت و بیزاری بسیاری می ایند.
Desaparecidos
They’re out there somewhere / all assembled
disassembled / bewildered / voiceless
each seeking the others / seeking us
hemmed in by their question marks and doubts
with their eyes on the ironwork in the plazas
the doorbells / the shabby rooftops
sorting through their dreams / forgotten memories
perhaps recovering from their private deaths
no one has told them yet for sure
if they’re gone for good or not
if they’re banners now or tremors
survivors or prayers for the dead
they see trees and birds go by
and wonder which shadows are theirs
when they first started disappearing
three five seven ceremonies ago
disappearing as if they were ghosts
with no trace or face or good reason
they glimpsed through the window of their absence
what was left behind / that scaffold
of embraces sky and smoke
when they first started disappearing
like the oasis in a mirage
disappearing with no last words
they still held in their hands the pieces
of things they loved
they’re out there somewhere / in the clouds or a grave
they’re out there somewhere / of that I’m certain
in the dear southern reaches of my heart
it may be they’ve lost their bearings
and now they wander asking always asking
where the fuck is the road to true love
because they’re coming from so much hate…
به مثل تو
به مثل تو،
به مثل تو
عاشق عشق ، زندگی، بوی خوش چیزها، آسمان آبی مناظر روزهای ژانویه ام.
و خونم می جوشد
و می خندم با چشمانم
که می دانند حواشی اشکها را.
باور دارم که دنیا زیباست
وشعر به مثل نان، برای همه است.
و رگهایم نه در من
بلکه در خون هم رای،
آنانی که برای زندگی ، عشق ، چیزها، مناظر ، و نان می جنگند، منتهی میشود،
شعر برای همه است…..
Like You
Like you
Like you I
love love, life, the sweet smell
of things, the sky-
blue landscape of January days.
And my blood boils up
and I laugh with eyes
that have known the brink of tears.
I believe the world is beautiful
and that poetry, like bread, is for everyone.
And that my veins don’t end in me
but in the unanimous blood
of those who struggle for life,
love,
things,
landscape and bread,
the poetry of everyone.