اتحادیه زرد، سندیکا رفرمیست، شورا اسلامی و دیگر هیچ؟

یکی از مهمترین موانع تشکلیابی (مستقل) طبقه کارگر امروز در ایران، حکومت است. بنابر این، یکی از مهمترین عرصه فعالیت تمامی نیروها و اشخاص دلسوز طبقه کارگر، مبارزه برای وادار کردن حکومت به پذیرش بی اگر و امای این حق است.

اکنون خوشبختانه قریب به اتفاق جریانات چپ و نیروهایی که خود را مدافع کارگر می دانند، حداقل در حرف هم بوده، ضرورت تحقق این حق را می پذیرند. و این زمینه را برای تکمیل کردن این پروژه مساعد میکند. طبعاً اعتراف به اینکه تشکل کارگری نه تنها برای وی، بلکه برای تعالی جامعه لازم و ضروری است، در مقایسه با زمانیکه بورژوازی ایران وجود طبقه کارگر و تشکل مستقل او را انکار میکرد، خود نشانه درجه ای از رشد و تکامل جامعه و گامی به جلو است.  برسمی شناختن این حق توسط بخش های هر چه بیشتر از مردم، بسود ما است، چرا که این زمینه را برای مجبور کردن حکومت از طرفی، و ورود به مرحله بعدی (در چه تشکلی باید کارگر متشکل شود)، از طرف دیگر، مساعد میکند. اما اکتفا به این سطح پذیرش کلی، مطلقاً کافی نیست، زیرا باید سعی کرد چه نوع تشکلی مناسب است و موانع تاسیس آنها را باید چگونه رفع کنیم و غیر نیز، در این متن مشخص کرد. علیرغم اهمیت این مساله، تاکنون ما شاهد هیچ جریانی نیستیم که بطور متمرکز و مستمر از مبدا تا مقصد در جزئیات به این پروژه بپردازد! آیا جریانات چپ و مدافع کارگر به این خاطر در فاز اول کمتر از اینکه چه تشکلی مناسب است اظهار نظر می کنند، این است که ضمناً تشخیص نوع تشکل را به خود کارگران در محل واگذار میکنند و اصل موضوع را این فرض میگیرند که باید بر نفس ضرورت تشکل تاکید گذاشت؟

سبگ سنگین کردن کدام تشکل مناسب است، البته گفتمانی بیشتر مربوط به خود طبقه کارگر و جنبش کمونیستی است که باید این قلمرو را درست بشناسند و مراحل الف و ب آن را از خود مشخص نمایند. از این رو، امروز مباحث ضرورت تشکلیابی کارگران بین موافقین باید گامی فراتر رفته و از کلی گویی، به مرحله دوم- یعنی به چه نوع تشکلی مناسب یا بهتر است، دست یابیم. باید موازین این جدل و مخاطب آن روشن باشد که مساله تا به متابلیسم طبقه کارگر مربوط است، مباحثات انتقادی، مناظره ای و نه جنگ و ضربه زدن به تشکل های فی الحال موجود، زیر لوایی  این ” من موافق سندیکا هستم” و “شما طرفدار شوراها و مجامع عمومی هستید”، می باشد.

به محض افتتاح واقعبینانه تر صورت مساله فاز دوم (کدام تشکل مناسب است)، تازه مشخص میشود که پیچیدگی این مرحله کمتر از فاز اول نیست. در مرحله دوم است که احزاب و اشخاص مدافع طبقه کارگر درک خود را از مفهوم و مقولاتی چون طبقه، جنبش طبقه کارگر، مبارزه اقتصادی، تشکل های حزبی و غیر حزبی، ماهیت دولت و مبارزه علنی- قانونی و مخفی، اصول و تاکتیک را بصورت مشخص بیان میکنند. در این فاز کمتر در جزئیات به عدم موفقیت تشکلیابی طبقه کارگر در ایران می پردازند. وقتی به آنچه خود فعالیت کارگری مینامند نگاه می کنید، بیشتر شامل صادر کردن احکام کلی و قضیه به حال خود باقی گذاشتن است. بمحض پا گذاشتن به این عرصه مشخص، توافق اولیه بهم خواهد خورد و یک اختشاش و سردرگمی برای کارگر بجا می ماند. همینجا باید از حق نگذشت که اشخاص و جریاناتی نیز هستند که در پرتو پاسخ به سئوالاتی مانند آیا در وضعیت امروز ایران، اتحادیه، سندیکا، شوراهای مجامع عمومی یا همه آنها (هر کدام در جای خود) جوابگوی نیازهای متشکل شدن طبقه کارگر است، اظهار نظر کرده و به پخته تر شدن موضوع مورد بحث کمک میکنند. همین تلاش ها و نیت خیری که می کوشد کارگران در ظرفی مناسب متشکل شوند؛ فرصتی بدست میدهد تا که اختلافات واقعی روشن شده و آنچه آنها نمی گویند، ما بنویسیم.

در این مقاله من سعی میکنم تا جائیکه در ظرفیت یک مقاله است به برخی از مقولات مذکور در جزئیات بپردازم و سرنخ های که به حل این معما کمک میکنند را بدست بدهم. ضمناً یادآورشوم که خیلی از نکات و توصیه های این بحث، هنوز بعنوان پیش درآمدی برای انتخاب ظرف مناسب (تشکل یابی مستقل) مد نظر است و نه حکم رد یا تائید صد در صد یکی از آنها. من در وضعیت فعلی ایران، پیش شرط نهادیه کردن تشکل های کارگری را در گرو حمایت کارگر سندیکالیست از کارگر طرفدار شوراها و مجامع عمومی و بر عکس میدانم.

پیشینۀ تاریخی معضل تشکل کارگری در ایران

اگر بخواهیم علل عدم شکل گیری تشکل های مستقل محلی و سراسری کارگران ایران را خیلی خلاصه در یک مثلث نشان بدهیم، یک ضلع آن همیشه موانع حکومتی، قوانین کشور و عدم آزادی های مدنی و سرکوب شدید کارگران است، که خود ناشی از مختصات اقتصاد (کشورهای حوزه فوقه سود جهان سوم) می باشد. اگر ما تاریخ انکشاف بورژوازی و طبقه کارگر ایران را ورق بزنیم، حتی یک مقطع کوتاه را نخواهیم یافت که فعالین این عرصه، آزادی نسبی داشته باشند. ضلع دوم، بافت تکمیل نشدۀ طبقه کارگر (پرولتریزه شدن) است که به این لحاظ بسیار کم تجربه، نامتمرکز و کمتر خود آگاه بوده است. با وجود اینکه اولین سندیکاها در ۱۲۷۵ تشکیل شدند، اما در کل بافت جمعیت کارگری طوری بود که یک چشم به بازار فروش نیروی کار و یک چشمشان به گذشته و شیوه تولید (روستایی) فئودالیستی بوده است. بخش های چشمگیر آن، یک پا در شهر و صنعت و یک پا دیگر در روستا و کشاورزی، دامداری و باغداری داشتند. ضلع سوم و مکمل مثلث، زاویه نگرش و نقطه عزیمت درک غیر کارگری و غیر کمونیستی چپ ایران از مبارزه و رهای طبقه کارگر از استثمار است. و هیچ کسی تا بحال به اندازه منصور حکمت با بیان شیوا در نوشته هایی ” سیاست سازماندهی ما در میان کارگران، در مورد مسائل گرهی در بحث شورا و سندیکا، تشکل های توده ای طبقه کار، عضویت کارگری” و چندین مطالب دیگر؛ جهانبینی معیوب این چپ را بنقد نکشیده است. هر کسی منابع ذکر شده را مطالعه نکرده، جداً توصیه میکنم که آنها را مطالعه نماید؛ زیرا مطالعه این منابع به متدولوژی کمونیستی و کارگری انسان بسیار کمک میکند.

تاریخاً در ایران بخاطر وجود سه عامل یاد شده، کمتر کار متمرکز برای تشکلیابی طبقه کارگر انجام شده است. بنابر این، طبیعی است که همه زوایای چگونگی تشکلیابی در عمل کمتر شناخته شده و باز کردن گره های آن در امروز، سخت و بغرنج است. شاید بخاطر همین بغرنجی است که هر جریان و کسی آمده چکشی به دیوار نیمه ناتمام این پروژه زده و بدون اینکه آن را تا به نتیجه تعقیب کند؛ کم و بیش در همان سطحی که بوده آن را جایی گذاشته است. کمیته اجرایی، بازرس، ناظر، مسئول پروژه، لیدر حزب، سازمان و نهاد و یا هر چه که شما اسمش را میگذارید، برنگشته است که تا آن را پیگیری کند و به نهادهای مربوطه و به مردم توضیح بدهد که بالاخره چه شد؟ پروژه موفق بود، شکست خورد، در وسط راه است؟ اگر موفقیت آمیز بود حاصل آن کدام است، اگر موفق نشد، گیر و موانع چه بودند؟ خلاصه بدون اینکه آن را تکمیل و تبدیل به نرم، سنت و روتین های جاافتادۀ فعالیت اجتماعی اعم از تشکل های کارگری و حزبی و غیر حزبی نمایند، آن را متاسفانه حل نشده باقی گذاشته اند. بدین صورت، مساله از این مرحله تا مرحله دیگر به بایگانی سپرده اند. عدم تمرکز و برخورد غیر سیستماتیک مدعیان آزادی طبقه کارگر به این پروژه، یکی از علل اصلی بغرنجی، رام نشدگی، بکر و ناشناخته ماندن این عرصه است. من هیچ جریانی را سراغ ندارم در این زمینه سیاست و پلاتفرمی بهم پیوسته داشته باشد و در هر شرایطی (باد و بوران)، سیستماتیک این جهتگیری را دنبال کند. البته همه میگویند مردم متحد شوید، ولی بدون اینکه راه متحد شدن را از قدم اول تا حلقیه آخر به مردم روش نمایند. میگویند کارگر تنها به نیروی خود آزاد می شود، ولی در عمل بسیج نیرو و پرداختن به متحد کردن کارگران، جز لیست آخر فعالیت هایشان است. میگویند اساس مبارزه بر سر منافع متضاد طبقاتی است، اما هر اختلاف سلیقه این بخش بورژوازی با آن بخش دیگر، قهر کردن الیتی بخاطر سهم کمترشان از سود، فعالیت بر ملا کردن “اساس مبارزه بر سر منافع متضاد طبقاتی است”، را فرعی میکند. در ترکیه کودتاه شده، تمام قلم ها، میکروفن ها و مباحثشان به این سوی است تا کودتای بعدی در جای دیگری. اگر پروژه استراتژیک تشکلیابی طبقه کارگر سر جای خود میبود، البته پرداختن به مولفه های کودتاه و غیره، نتنها اشکالی ندارد، بلکه تکمیل کننده سیاست کارگری- کمونیستی است. اما تا در آن جایگاه قرار نگرفتید، این فعالیت ها مصادق این مثال است که فلانی نان نداشت پیاز میخرید!

اگر چه پس از توافقات ایران و غرب”برجام”، ظاهراً همه دخیل خود را به کارگر بستند، اما همچنانکه در مطلب “سازماندهی طبقه کارگر به اعتبار خود و برای خود!” در بیست و ششم مارس ۲۰۱۶ نوشتم، این (چرخش) از روی ناچاری بود. سبک کار، ایدئولوژی و جایگاه طبقاتی و قطب نمای حرکت، اصول، اولویت و متدولوژیشان همان است که قبل از برجام بود. در پراتیک برای حل معضل تشکلیابی کارگر، کار مهمی انجام نمیدهند و تمام حجم (کیفیت پیشکش) مطالب نوشته شده یک سال گذشته آنها در مورد تشکلیابی و خصوصیات شورا و سندیکا را نگاه کنید، به اندازه حجم نوشته ها تجزیه و تحلیل حول (انتشار نوارهای صوتی منتظری) و کودتاه در ترکیه در ماه گذشته، نمی باشد! برای کسانی که خواهان تکمیل کردن این پروژه هستیم- حیاتی است به تمام این پیچ و خم ها و فاکتورهای منفی، از ممانعت حکومت گرفته تا بی تفاوتی اکثریت احزاب موجود به مبارزه اقتصادی کارگر، اشراف داشته باشیم. اگر متوجه شویم که اصولاً این پروژه کار چه کسانی و چه جریاناتی است، بخشی از معضل ما حل است. زیرا به هر جریانی که رفاه و مبارزه اقتصادی کارگر برایش اهمیت ندارد، توهم نخواهیم داشت.

علیرغم هر درجه ای از پیچیدگی و مشکلات این پروژه، چه از جانب سرکوب و توطئه های حکومت و طبقه بورژوا،  چه بدلیل کمتر شناخته شدن این گفتمان؛ وظیفه اساسی جنبش کمونیستی و کارگری ما است که این را به سرنجام برسانیم. این نهضت نباید در نیمه راه ناتمام گذاشت. قطار حرکت رو به آینده طبقه کارگر در این زمینه را باید هر چه زودتر روی ریل بیاندازیم و کاری کنیم که عملاً تشکل ها متحقق شده و آن را به سنت و روتین های فعالیت عمومی همه فعالین این دو جنبش عظیم، تا به نقطه غیر قابل برگشتن- آن را تعطیل نکنیم. این مبدای فعالیت استراتژیک طبقه کارگر و هر حزب کمونیستی مدعی کارگر امروز در ایران است.

هم شورا، هم سندیکا، هر تشکلی مد نظر است؟

من فکر میکنم دفاع ما از شوراها و مجامع عمومی، زیادی از حد خشک و انتاگونیستی در عمل علیه سندیکا، اتحادیه و هر تشکل دیگری ترجمه کرده اند. این درجه از نبود تفاهم و کم تحملی در همکاری کارگر طرفدار شورا با کارگر طرفدارسندیکا و اتحادیه، در عمل به ضرر تکامل تشکلیابی کارگران تمام شده است. در جامعه ایران اختلافات و تناقضات بین شوراها و سندیکاها در این حد نیست که آنان خرج خود را از هم جدا کنند. در اکثر موارد فراموش میشود که مخاطب ما چه کسانی هستند. ما همیشه در هر بحث و تبادل نظری، نباید فراموش کنیم که مخاطب اصلی ما طبقه کارگر اعم از سندیکالیست، رفرمیست و ناسیونالیست است. بحث و جدل با طبقه کارگر و رسته های آن، با بحث با طبقه و اقشار دیگر اجتماعی فرق میکند. نه از این نظر که ما میخواهیم دبل استاندار با سایر مردم رفتارکنیم، یا حقیقتی را از چشم کسی پنهان نمائیم، خیر. در زمینۀ بیان حقیقت، جوهر و ماهیت؛ اصول بحث ما یکسان است. اما چون دکتری که با به حساب آوردن مجموع شرایط عمومی بیمار و خیلی از مولفه های اساسی دیگر هر داروی را تجویز و دُز آن را تعیین میکند؛ ما هم مجبوریم عیناً در رابطه با اهمیت تشکل، نوع تشکل و موضوعاتی که به مسائل درون طبقه کارگر مربوط هستند، همین موازین را رعایت کنیم. ما ترمی به اسم حریم طبقه کارگر داریم. همه جریانات عاقل و بالغ این حریم را برای خویش رعایت میکنند. مثلاً بورژوازی بالغ را در نظر بگیرید که در اوج دشمنی باهم، کاری نمیکنند که طبقه کارگر متحد، متشکل و آگاه تر شود. خط قرمز ارزشهای خود را مانند مالکیت خصوصی بر ابزار تولید، بازار و حریم مقدسات بورژوازی را رعایت میکنند. “مبارزه” شان با گروهای مذهبی خواهان سهم بیشتر از قدرت را نگاه کنید! بخاطر اینکه تیشه به ریشه مذهب زده نشود، ریشه اصلی این ویروس hiv مذهب را از چشم مردم پنهان و تنها به ایدز (القاعده، داعش و…) بند کرده اند. آن را به تندرو و میانه رو، معتدل و فندمانتال و غیره تقسیم می کنند- که اگر خمینی و بن لادن رفتند، مذهب بماند. آنها پشت همدیگر را به سود کمونیسم خالی نمی کنند. این تنها خرده بورژوازی عصیان زدۀ نابالغ است که در هر بحرانی، دوغ و رُب را قاطی میکند.

در بحث شورا، مجامع عمومی، سندیکا، اتحادیه و غیره، ما نیز مرزهای داریم که باید اکیداً رعایت شود. یعنی ما در شدیدترین اختلاف نظر با کارگر مخالف مجامع عمومیگوشت هم بخوریم، استخوان همدیگر را نمی شکنیم“، صمیمانه و سازنده نظراتشان نقد میکنیم. آن روی دیگر سکه سرسختی ما در مقابل مکاتب غیر کارگری، انعطاف پذیری و صبر ایوب در برخورد به سازمانها و تشکل های کارگران است و نه بر عکس. قرار دادن هر کدام از این موضوعات سر جای درست خود به سروسامان دادن شوراهای مجامع عمومی، نیز کمک میکند.

ما تا به امروز نمی توانیم از تشکلیابی طبقه کارگر صحبت کنیم، بدون اینکه به نقش محوری منصور حکمت بعنوان اصلی ترین نظریه پرداز معاصر، در فرموله کردن جایگاه شوراها و مجامع عمومی اشاره کنیم. نامبرده در نوشته های (فوقاً ذکر شده)، روش برخورد به این گفتمان را فرموله و بیان کرده است. درست مثل خیلی از عرصه های کمونیستی و کارگری دیگر، منصور حکمت در این زمینه هم با گامهای بلند و دستآوردهای بسیار با ارزش در نقد کمونیزم بورژوایی و روشنفکری، متد روش برخورد صحیح به این مساله را بدست داده است. البته نحوه روش برخورد درست – ولی عملاً مرگ اجازه نداد که قلعه تشکلیابی جنبش طبقه کارگر را به همراه و به کمک این طبقه فتح کند.  اگر چه مساله از خود وی روشن است که چگونه باید این قلعه را فتح کرد، اما در زمان وی با حضور وی- در یک جدل رفت و برگشت مانندی، این مباحثات آنطوری که مد نظر او بود، به سنت تبدیل نشد و به سرانجام قطعی خود نرسید. عدم شفافیت و تبلور آن خط در پراتیک ما، بخصوص پس از درگذشت وی، بهانه ای شده که هر وقت به مساله تشکل میپردازیم، احزابی فوری با فرمول: “کارگر نباید زیاد به مبارزه اقتصادی و صنفی “اکونومیسم” مشغول شود بلکه، باید به کسب قدرت سیاسی چشم داشت، اتحادیه زرد است، سندیکا رفرمیست است و…” ماهیت، جوهر، محتوا و روح کمونیسم کارگری حکمت را وارونه میکنند. هنوز در عرصه پراتیک، تئوری و جهتگیری ها نسبت به تشکلیابی کارگران، جنبش ما آنطوریکه در مورد ناسیونالیسم و مذهب تقریباً منسجم است، در مورد این یکی بطور مُستنبوط و مشخص منسجم نیستیم. بنظر من ابهامات و ناروشنی های وجود دارند که لازم است بر پایه متد، دست آوردها و مباحث حکمت به استقال روشن کردن آنها رفت.

البته منصور حکمت این مباحث را قبل از وقوع شکست بلوک شرق و جنگ خلیج، زمانیکه در حزب کمونیست ایران بودیم تهیه کرد. از آن پس دستکم پنج حزب و چند گروه که خود را مدافع نظریه منصور حکمت بطور کلی و در این مورد مشخص- شوراها و مجامع عمومی میدانیم، معتقد هستیم که آن گفتمان بی عیب و نقصند و در عین حال هنوز نتوانستیم در سطح کلان یک گام آن را جلوتر ببردیم و آن دیگاه در عمل وسیع طبقه کارگر جاری شود. نه چیزی به آن افزوده، نه عیب و نقصی در آن پیدا کرده و نه آن را بعمل درآوریم! انگار قانون حرکت در مورد مباحثات ما ایستا است. در حالیکه منصور حکمت خوشبین بود که طی یکی دوسال آن جهتگیری، تبدیل به درک، پراتیک و سنت عمومی حزب و جنبش ما شود. متاسفانه بعکس، نه طی یکی دوسال، بلکه هنوز  در همان سطحی که بود مانده است. یکی از راه های پیروزی در این عرصه، این است که از خود سئوال کنیم علت این آچمزی چیست؟ زیرا وقتی موضوعی برای انسان سئوال شود، می رود که پاسخ آن را پیدا کند.

من یکی از علت اصلی این آچمزی را درک آوانتوریستی، سکتاریستی و چریکی احزاب از مباحث تشکلیابی و کلاً از مبارزه اقتصادی طبقه کارگر میدانم. درک غلط این احزاب از رابطه منطقی، جایگاه مبارزه اقتصادی و خود تیار کردن برای کسب قدرت سیاسی طبقه کارگر و اهمیت هر تشکل غیره حزبی بطور استراتژیک برای این طبقه- و دفاع وارونه از مجامع عموی و شوراهای کارگران در مقابل سایر تشکل ها از جمله سندیکا و اتحادیه، قطعاً یکی از موانع است. خط منصور حکمت در این عرصه، همیشه در محاصره خطوط و سنت های پوپولیستی و برداشت آوانتوریستی و سکتاریستی سبک کار چپ در میان طبقه کارگر بوده است. آنان وقتی گاه گاهی به این مباحث رجوع میکنند، با درک سکتاریستی خود آن را ترجمه و تئوری های او را تبدیل به ابزاری برای توجیه مبارزه پراکنده اعتراضات اقشار خرده بورژوازی ناراضی و بیگانه و نچسب به کارگر کرده اند. رویکرد آوانتوریستی به مشکل و معضل طبقه کارگر، زمینه توده گیر شدن آن خط را خشکانده و بحث را از مسیر واقعی خود بعنوان تزهای خلاق، قابل تعمیم و قابل تعدیل، به احکامی جزمی، خشک و فرقه گرایانه، کاریکاتور کرده اند. از روی این رکن میتوان قضاوت انعکاس سایر ارکان متدولوژی، تزها و تئوری های حکمت را در پراتیک نامبردگان کرد! اما فعلاً موضوع اصلی پرداختن به تشکلیابی است و من اصلاً قصد این را ندارم در دل بحث تشکلیابی، جبهۀ دیگری باز کنم، بلکه میخواهم موضوعی که امروز کارگر به آن دست به گریبان است، هسته اصلی بحث بماند.

مزیت تشکل شورایی کارگران

قرار است بوسیله هر تشکلی ما چه کارهای انجام بدهیم؟ تعریف بحث شوراها یعنی، تلاش برای ایجاد ظرفی است که کارگر بتواند اساساً و در درجه اول مبارزه اقتصای خود را بوسیله آن سروسامان داده و به پیروز برساند. آنگاه ماحصل پیروزی در این سنگر را، سنگ بنایی مداخله (بوسلیه تشکل خود) در سایر امور اجتماعی، سیاسی و غیره بعنوان عضوی از جامعه، تضمین نماید. بحث شوراها تلاشی در دل شرایط موجود است تا که هیچ کارگری بی سر پناه نباشد. تا به این وسیله امکانی به کارگر داد (تا نظام سرمایه داری هست)، کسی نتواند قانون کار را بدون نماینده جمعی کارگران یکطرفه تصویب کند، یکطرفه دست مزد تعیین نماید، از تامین بیمه اجتماعی، کاهش ساعت کار و غیره، سرباز بزند. تشکل شورایی طرف حساب کارگر در برابر حکومت و اجحاف سرمایه دار است.

تجربه نشان داده که تامین نیازهای مذکور در حال حاضر در ظرفیت هر نوع تشکلی نیست. اینجا بحث شوراها بعنوان یک راه حل پاسخ کارگری به معضل تشکلیابی مطرح می شود. نقشی که مجامع عمومی در مبارزه اقتصادی، صنفی و سیاسی امروز ایران ایفا میکند، توسط هیچ کدام از تشکل های دیگر عملی نیست. زیرا مطالبات کارگران در سطح دیگری در ارتباط ارگانیک با جامعه گره خورده است. سازمانی لازم است که خصور، دخالت و تلاش وی برای سعادت بشر را تامین نماید. یعنی کارگر تنها انسانی نیست که ساعت هشت و نیم صبح سر کار و ساعت چهار بعد از ظهر از کارخانه خارج شود، بلکه انسانی اجتماعی است و با ده ها رشته به جامعه وصل است: فرزند دارد که باید آنان را به مدرسه برده و به مسائل مدرسه فکر کند. در پایان هفته در مراسم عروسی و ختنه سوران همسایه ها شرکت میکند. از رادیو، تی وی، کامپیور و… اخبار جهان را گوش می کند. در مورد مسائل سیاسی دنیای پر تلاطم امروز، اظهار نظر کرده و بسان هر عضوی دیگر جامعه و متعلق به طبقه اجتماعی “اگر کمونیست باشد” بر اساس منافع بلند و کوتاه مدت تصمیم میگیرد و دخالت می نماید. پس باید روندی را برای تداوم نقش اجتماعی وی نیز تعریف کرد که بالقوه دارای چنان خاصیتی باشد و زمینه دخالت سازمان یافته، با افق و متد و اهداف کارگری را از او مصادره نکند. اینجا پای تحزب کمونیستی برای دخالت در امور سراسری و طبقاتی در سطح کلان بوسط می آید. کمیته های کارخانه و کمیته های کمونیستی که قانونمدی ویژه خود را دارند، لایه دیگری از بحث تشکل کارگری است. کارگر نیز باید حق تحزب (کمونیستی) داشته باشد. زمانی که همه اینها را بصورت منطقی کنار هم می چینیم، متوجه نقش همجانبه اجتماعی کارگر خواهیم شد و شوراهای مجامع عمومی ظرفی برای ایفای این نقش است. در این متن قابل درک است که سندیکا و اتحادیه ظرفی برای این کارها نیستند. اما در جامعه ای که سندیکا و اتحادیه بوجود آمده باشد، امکان برخورداری از تشکل پایه دار با افق سوسیالیستی و شسته رفته تر خواهد بود و نه بر عکس.

اما پروژه را کجا باید شروع کرد؟ از تشکل های توده ای کارگران. این پایه و اساس دخالت و مبارزه اجتماعی کارگر در همه سطوح است. تشکل توده ای و علنی کارگران از جهات مختلف با تحزب کمونیستی در مقیاس کل کشور متفاوت است. این هسته اصلی سیاستی است که ضمن اینکه هر کاری برای ایجاد شوراها میکنیم، از هیچ تلاشی برای هر نوع دیگری از تشکل توده ای کارگران دریغ نخواهیم کرد. این سیاست کل جوهر بحث کنونی من از وضعیت کنونی است. مبنای مخالفت و نقد ما به احزاب و سازمانهایی که کارگر را به “جرم کارگر بودن” در کارخانه محبوس میکند، افق بزرگ اندیشیدن، بلند فکر کردن و دورادیشی را از وی میگیرند و نقش اول وی را مثابه خالق ثروت جامعه می پذیرند، اما نقش انسان اجتماعی وی را برای تغییر کل زیربنای جامعه از او می میگرند- و بخاطر این مُبلغ سندیکا یا اتحادیه می شوند که کارگر را مطیع قوانین و داده های نظام سرمایه داری نگه داشته و مانع دخالت ماکسیمال او بعنوان عنصر آگاه پروسه عوض کردن شیوه تولید نابرابر شوند! در این کشمکش است که ما کلاه مان با سندیکالسیت ها قاطی میشود.

لیکن اگر جایی بهردلیلی نظرات سندیکالسیتی در طیف های از طبقه ما رسوخ کرده باشد، ما حساب جداگانه ای از مکتب سندیکالیسم برای کارگر سندیکالیست باز خواهیم کرد. از موقعیت کارگر به کارگر و از موقعیت بورژوازی به تشکل پیشنهادی آنان برخورد میکنم. لذا در ایرانی که بورژوازی به هیچ وجه حاضر نیست هیچ تشکل مستقل و علنی کارگری را به رغبت خود برسمی بشناسد، سندیکا و اتحادیه هم فرق خواهند داشت. من فکر میکنم در ماهیت بورژوازی ایران نیست که حتی در زمینه اقتصادی صرف که تمام فلسفه وجودی سندیکا است، کار زیادی برای کارگران انجام بدهد. لذا هر تشکلی نزدیک به طبقه بورژوا درست شود، نزد توده های کارگر، کارتونی و به مسحزه گرفته می شود. آن سطح و درجه از تمایل طبقه بورژوا به سندیکا که دوستنانی آن را به ایشان نسبت میدهند، در ایران واقعی نیست. بورژوازی ایران بحدی درنده است که حتی سندیکا که کارش تنها کم و زیاد کردن دست دستمزد در چهارچوب این نظام می باشد؛ بر نمی تابد. با توجه به این فاکتورها، وقتی نهضت تشکلیابی کارگران، نسبت به وضع پراکندۀ موجود گامی به جلو بر خواهد داشت که از نزدیک با فعالین در محل و با طرفداران هر نوع تشکل مستقل، دیالوگی سالم و تبادل نظری مستمر برقرار کرد؛ تا عقل، دانش و تجاربمان روی هم گذاشته و یک بار برای همیشه معضل بی تشکلی را حل نماییم. در بُعد سبک سنگین کردن اینکه چه تشکلی مناسب است، من در حال حاضر خواهان برخورد زق و خشک به تشکل های موجود با این فرمول که سندیکا رفرمیست و شورا سرخ است نیستم؛ بلکه مایلم در عمل دست کارگر را باز گذاشت که هر کدام از آنهائیکه خود ایشان فکر میکند آسان تر است، تاسیس نماید.

طبعاً من به تشکل های شورایی و مجامع عمومی کارگران بیشتر گرایش دارم تا به سندیکا و اتحادیه. اما در این رابطه انصافاً بدون پاسخ به چند مساله مهم نمی توان سرراست از کنار مباحث شوراها گذشت: یکم، با وجود اینکه تشکل های شورایی و مجامع عمومی کارگران بهتر از سندیکا است، چه دلیلی دارد که بخشهایی از کارگران به آن متوسل نشده و میروند به دنبال تشکیل سندیکاها؟ قرار است بالاخره طی چند مدت و کدام پروسه تلاش برای تشکیل شوراها و مجامع عمومی کارگران به ثمر بنشیند؟ تنها بخاطر اینکه تاریخاً شوراها ابزار رادیکال مبارزه کارگران در دوره هایی انقلابی بوده، قرار نیست مدام به گفتن شوراها بهتر از… است اکتفا کرد و بسان حقانیت مواضع اصولی در مقابل مواضع دیگران از آن دفاع کرد، بلکه باید همین امروز در مقایسه با سندیکا، بتوان بسیار عملی تر و ساده تر دلائل قانع کننده ضرورت ایجاد آنها را به رفقای کارگر توضیح داد و آنان را توجیه کرد که موانع تشکیل شوراها را بشناسند و رفع نمایند. این برخورد زنده به شوراها است که خط من را از خط و جهت تعدادی از جریانات سیاسی که طرفدار شوراها و مجامع عمومی و مخالف سندیکا و اتحادیه هستند، جدا میکند. زیرا برخی از طرفداران تشکل شوراهایی کارگران، بحدی تفاوت های سندیکا و هر تشکل توده ای دیگری با آن قطبی کرده اند که ایشان فکر میکند هر کس طرفدار شورا نباشد علیه آن است. حتی کمونیست هایی هستند که بحدی سفت و سخت به شوراها می چسبند که مرزشان با اقشار خرده بورژوازی ناراضی، که بود و نبود هر نوع تشکل کارگری برایش زیاد فرق نمکند، یا احزابی که غیر از طرح فیکس سازمانی خود، عملاً حق هیچ انتخابی برای کارگر باقی نمیگذارند، مخدوش است. آیا رفرمیسم و سوسیال دمکراسی نمی توانند به شوراها برای مقاصد خود متوسل شوند؟ اگر آنان به شوراها متوسل شدند، آنگاه افق جنبش های رفرمیستی و سوسیال دمکراسی آنان بدلیل توسل به شوراها فرق خواهند کرد؟ آیا اگر کارگر طرفدار انقلاب کارگری، با توجه به فاکتورهای عدم مجوز تشکل در ایران، با داده های موجود، در توازن قوای موجود، معتقد باشد که امکان سر و سامان دادن به مبارزه از کانال شوراها وجود ندارد؛ با درکی که خود از سندیکا و اتحادیه دارد، آنها را درست کند، باز سندیکا همان ظرفی می شود که کارگر رفرمیست آنها را تاسیس نماید؟ آیا سندیکا یا شورا سرنوشت موٌسسین و فعالین آنها را تعیین میکنند، یا موسسین و فعالین سرنوشت سندیکا و شورا را؟

سیاه و سفید دیدن، و سیاه و سفید طبقه بندی کردن “سندیکا رفرمیست، اتحادیه زرد و شوراهای مجامع عمومی سرخ”، توسط جریاناتی که خود را مدافع جنبش مجامع عمومی شوراها در ایران می دانند، درست نیست. تنها چیزی که من نمی توانم با آن کنار بیایم و آن را سیاه و سفید میبینم، بی تشکلی کارگران ( حال هر نوع تشکلی) و ادامه وضع موجود است. مساله مهم داشتن سرپناهی است که به ما کمک کند تا با استفاده از آن بتوانیم به مناسب ترین نوع تشکل دست یابیم. نتیجه ادغام دو بحث، یکی آرایش- تشکلیابی (شورا بهتر است یا سندیکا) و دوم، مبحث محتوا و ماهیت سیاسی جنبش های طبقاتی، میتواند زمینه انعطاف پذیری را بخشکاند. نقد ماهیت و مضمون مکاتب فکری و جنبش های اجتماعی بوسیله سبک سنگین کردن ابزارها و سازماندهی و آرایش به خود گرفتن طبقه کارگر، سطحی است، بلکه باید در قلمرو همان ماهیت، مضمون، افق و ایدئولوژی مکاتب فکری و جنبش ها، اقدام به نقد آنان کرد. در خود جنبش کارگری آنچه که امروز به نام سندیکا از آن اسم میبرند در دنیای واقع انجمن های صنفی هستند و نه حتی سندیکا به معنای واقعی کلمه. اینکه اشخاص فعال در زمینه مسائل سیاسی معتقد هستند که تشکیل شوراهای کارگری و ایجاد سندیکا در توازن قوایی کنونی ممکن نیست٬ لطفاً به این موضوع کمک کنند که چه چیزی ممکن است؟ آنانیکه در وضعیت امروز ایران، تشکل شورایی و مجامع عمومی کارگران را به این دلیل که ابزار دوره های انقلابی است، زیاده خواهی (غیر واقعی) می نامند از طرفی؛ و طرفداران سکتاریست شوراها نیز که هر تشکل و سازمان توده ای- کارگران غیر از شوراها و مجامع عمومی مورد نظر خود، را برسمی نمی شناسند- و آنها را رفرمیست، زرد و نارجی می نامند، از طرف دیگر، سازنده نمیدانم. منصور حکمت در دفاع از شوراها سایر تشکل های کارگری را مردار نمیکند! اصل مسالۀ مهم این است که فرای مباحث نظری پشت هر کدام از این اشکال و اسامی- بین جریانات سیاسی خارج از صفوف طبقه کارگر، تشکل مستقل کارگران را عزیز داشت.

جمهوری اسلامی و طبقه محامی او، تاسیس هر نوع تشکل مستقلی را برای کارگر به اندازه کافی سخت و پیچیده کرده است. ما باید کاری کنیم که هر چه بیشتر از این پیچیدگی کاسته شده و مواظب باشیم که در پیشنهاد ( ظرف بهتر) کار به سخت تر و پیچیده تر کردن مساله برای کارگران هم زنجیر و فعلاً به توافق نرسیده خود، تمام نشود. نگرانی من این است که طی سالیان مدیدی، برخورد غیر منعطف به نظرات کارگر مخالف نظر خود، باعث شده که در تجربه عملی وی مختار گذاشته نشده که در محل به سود شورا یا برعکس، طرح و پلاتفرم جریانات دیگر را کنار بگذارد و بالاخره در یک پروسه نقد و روشنگری، وضعیت فعلی را پشت سر بگذاریم.

خلاصه ارزش و اهمیت بحث تشکل شورایی این است که همین امروز در همین توازن قوا، راه را جلوی پای مردم بگذارد. روش و سنت مبارزاتی را تعریف و تجهیز کند که قابل دسترس و قابل تعمیم باشد. از منظر مبارزه روزمره کارگران به وظایف خود نگاه کند. اهداف بلند مدت (نهایی) را با کوتاه مدت درهم تنیده و برنامه کوتاه مدت را از اهداف بلند مدت قلم نگیرد. باید یکی از اجزای سیستم ما مشخص کردن این مساله باشد که هر کدام از ابزارهای که کارگر آن را سنت مادرزادی خود میداند، توسط گرایشات مکاتب فکری به کارگر پیشنهاد شده و هر یک از این ظروف، ظرف اساساً مناسب برای چه اقدامی است.  شوراها تا حدودی نموداری مثبتی در این زمینه بدست داده اند. اگر چه تحت تاثیر روش احزابی با مشی چریکی، غیر اجتماعی و محدودنگر آن هم اشکالی فراگیر بخود نگرفته و قدرت گسترش و خود تطبیق دادن با شرایط اختناقزده را نداشته اند، ولی در کل باید اینها را سوء تعبیر از شوراها تعریف کرد. شوراها، در شرایط ناهموار قابلیت بیشتری از تشکل های دیگر دارند. باید رفتار ما ثابت کند که قصد گرفتن ابزاری از دست هیچ کارگری نداریم. اگر شوراها و مجامع عمومی را  به ایشان توصیه میکنیم، تنها به این دلیل است که واقعاً شوراهای مجمع عمومی ظرف آرایش مهمی است. طبیعت شورا بگونه ای است که جاانداختن آن آسان تر از دوندگی به دنبال تبدیل کردن سندیکا به ابزار مناسب است. و اگر مساله چنین است، باید حمله آنهائیکه به شورا می تازند را حنثی کرد.

اما در تمام این حالات، یعنی تا زمانیکه یکی از اشکال اتحادیه، سندیکا یا شورا، در تجربه عملی خود کارگران همه جانبه ظرفیت بهتر بودن خود بر دیگری نشان نداده است، ما در جنبش کارگری احتیاج به تفاهم و کار بیشتر و بُرد باری نسبت به فعالین این عرصه ها داریم. تفاهم و کار بیشتر و بُردباری در جاانداختن هر تشکلی وقتی حائز اهمیت است، متوجه شویم که نزدیک به نیم قرن است نظام جمهوری اسلامی فرهنگ خشن، انتقامجو و لگدمال کردن نظر انسان مخالف در جامعه را نهادینه کرده است. متاَسفانه دود سمی این فرهنگ متحجر به چشم طبقه کارگر نیز رفته است. محکوم کردن پیش از اثبات جرم، اتهام زدن بدون اثبات خطا در نظام جمهوری اسلامی امری عادی شده است. در این فضای مسموم، یکی از شروط اثبات برادری هر حزب و سازمان سیاسی با طبقه کارگر و بخش های این طبقه باهمدیگر این است که، از خط قرمز وحدت کارگری بخاطر سلیقه متفاوت عبور نکند. اختلاف نظر سیاسی در جنبش کارگری بین دستاندرکاران عرصه های متنوع، امری عادی پنداشته شده و آنچه باید غیره عادی بحساب آید، تحمل نکردن بحث و نظر رفیق کارگر بغل دستی خود- بدلیل سلیقه متفاوت است. برخورد برابر، محترمانه و دوستانه، فضای محیط کارگری و سیاسی را سالم نگه خواهد داشت. باید هیچ وقت اجازه نداد کار به جای باریکی کشانده شود. چیزی که امروز همه کارگران اعم از موافق و مخالف نظر متفاوت به آن احتیاج داریم؛ وحدت کارگری است. پرورش همه کارگران با این روحیه همنوع دوستی (یکی برای همه و همه برای یکی) ما برادران و خواهران و همسرنوشتیم. در برابر همدیگر باید همیشه مسئول ظاهر شد، مسولانه عمل کرد و مسئولیت پذیر بود. با این روش تازه پس از طی شدن این روند است که اختلافات سیاسی، روش دوستان و دشمنان طبقه کارگر تفکیک خواهد شد.

پیش تر گفتم که تا به امروز کمتر جریان و اشخاصی در ایران بوده و هست که بطور مستمر، استراتژیک و همجانبه از الف تا ی به گیرو گرفت تشکلیابی طبقه کارگر بعنوان یک پروژه مشخص برخورد کند. حتی تعدادی از احزاب از ترس پرداختن به این پروژه، با هیچ جیز و همه چیز گفتن: اوضاع جهان، تحلیل بحران سیاسی حکومت، مباحث (تخصصی) اقتصادی، فلسفه، تاریخ، محیط زیست و زمین و زمان مختلط می کنند که سرانجام مساله کنکرت و مشخص تشکلیابی در میان دریایی “از هر دری سخنی” گم شود! ضمن اینکه تشکلیابی کارگران بالقوه میتواند بی ربط به پدیده های یاد شده نباشد، اما باید در این متن، اشاره به مقولات یاد شده تنها برای کمک به تعریف مشخص و معین تشکلیابی بکار گرفت- تا که بالاخره معلوم شود ABC فعالیت این پروژه چه کارهای است و نه تحلیل کرد براینکه از پرداختن به این وظیفه مشخص فرار کرد.

کارگر انقلابی سندیکا و اتحادیه درست نمیکند؟

لطفاً با معیارهای چپی که از موقعیت و زاویه دید خرده بورژوازی، با بی تفاوتی کامل به تشکلیابی طبقه کارگر برخورد میکند؛ پدیده ها، مقولات، تشکل، رفرم و انقلاب را ارزیابی و ارزشگذاری نکنیم. این چپ غیر مستقیم برای جایخالی دادن و طفره رفتن از دادن پاسخ معقول و مستقیم به معضل تشکل، طبق معمول بهانه های از جمله: ” رفرمیسم کارگران مانع انقلاب و سرنگونی حکومت شده است، سوسیال دمکراسی در جنبش طبقه کارگری لانه کرده است؛ تنها کارگرانی که خط مشی سراسری و بین المللی و چشم به کسب قدرت سیاسی دارند، قادر هستند به مشکلات محلی و فابریکی طبقه رسیدگی کنند و…” مکانیکی مساله را با هزار موضوعی که هر کدام در جای دیگری مطرح هستند، قیچی نکنیم! طبعاٌ ارتباط تنگاتنگی بین اهداف سراسری و محلی طبقه ما وجود دارد. لیکن پروسه قدم به قدم هر کاری را از نقطه شروع تا به سطوح بالاتری رساندن در این گفتمان مد نظر داریم. بحث رفرمیسم، سوسیال دمکراسی، منافع بین المللی و چشم به کسب قدرت سیاسی، باید سر جای درست هر کدام از آنها مطرح کرد. امروز موضوع پاسخ به معضل پراکندگی و عدم تشکل طبقه کارگر در درجه اول است و نباید با کلی گویی آن را مخدوش کرد. بحث آن سرچشمه بی پایانی است که قطره ها را به رود، رودها را به نهر و نهرها را به دریا مبدل میکند. بحث سرچشمه قدرت جنبش کارگری را باید از مبدا آن گرفت تا به رود و نهر و دریا رسید. از منظر انقلاب هم به مساله نگاه کنیم، کلید حل معمای انقلاب کارگری- اجتماعی در پی گیری خط مشی صحیح ساختن قدم به قدم مهمترین اهرم طبقه کارگر (تشکل وی) بر متن متابلیسم کار و زندگی خود اوست.

من نمی فهمم تا زمانی که تشکل درست نکرده ایم و دستمان خالی است، با چه ابزاری میتوان قدرت سیاسی را کسب کرد؟ اگر سوژه اصلی یعنی کدام ظرف، ظرف بهتری از دیگران برای مبارزه است را به نتیجه نرسانده باشیم، بحث کسب قدرت سیاسی توسط کارگر، بی پشتوانه، پوچ و کشک است. یا شاید شما میل دارید فقط بحث کسب قدرت سیاسی بکیند و نه تحقق و انجام آن را؟ اینکه گفته میشود که کارگر کمونیست و هر کمونیستی مستقل از داشتن تشکل کارگری از روز اول چشم به قدرت دارد، بسان این میماند که بدون داشتن پول رفت دنبال سرمایه گزاری کردن. در پاسخ به کسانیکه در گرماگرم نبرد ما برای حل معضل تشکلیابی اظهار می کنند” اگر هزار تشکل هم درست شود تنها با گرفتن قدرت سیاسی به جامعه بورژوایی خاتمه خواهند داد”، باید گفت: دوستان عزیز! کارگر بدون تشکل دستش بجای نمیرسد. اشتباه و وارونه از بحث نتیجه گرفتید. شاید بدون تشکل کارگری بتوان حکومتی را انداخت، اما کسب قدرت سیاسی چپ و کارگر با انداختن حکومت، بسیار فرق میکند. لطفاً از تکرار کلیشه، جملات و عبارت زیبا تهی شده از محتوا، خود داری نمائید. اگر متد برخوردتان تصحیح نکنید، هرگز بعنوان کمونیست و کارگر نمی توانید قدرت سیاسی را کسب کنید.  ندیدن ارتباط منطقی بین تشکل و انقلاب باعث پخش و پلا و غیر متمرکز شدن نیروی و پروسهABC  فعالیت های لازمه انقلاب کارگری شده و هر صد نفری با صد نفر دیگر این طبقه، نمی تواند متحد شود. چرا که عدم ساختن پایه قدرت کارگری، همان تشکل اوست. بدون آن انرژی و توان افراد پراکنده شده و انقلاب در یک کشور پیشکش، حتی نمیتوانیم یک محله از شهری را اداره کنیم. یا شاید شما با تشکل زنان و دانشجویان میخواهید انقلاب کارگری کنید؟

در ثانی، با ورود به عرصه نقد و بررسی مساله سندیکا، شورا و تشکلیابی، ما از صفر شروع نمیکنیم، بلکه بعنوان کمونیست در این مجادله مداخله خواهیم کرد. هدف ما واضح است که خواهان انقلاب کارگری و پایان دادن به استثمار انسان و محو طبقات هستیم. با این رویکرد در مسائل جامعه و در این کیس مشخص، در منازعه تشکلیابی شرکت میکنیم. حداقل از این نظر، جریان ما به اندازه کافی بنیۀ انقلابگری قوی دارد که خطری از جانب رقیق شدن آن تهدیدمان نکند. آنچه کم داریم، تشکل و وحدت کارگری است که باید آن را مکمل اولی کرد.

سندیکالیست ها ذاتاً رفرمیست هستند؟

یکی دیگر از مشکلات عدم تکامل و به نتیجه نرسیدن پروژه تشکلیابی، کلیشه کردن مفهوم رفرم توسط چپ ایران است. آنهائیکه معتقد هستید که رفرمیسم کارگران ایران مانع انقلاب است، منطقاً باید نقد این رفرمیسم را اصل قرار داده و نه اینکه در یک صفحهA4  صد مرتبه الفاظ رژیم دژخیم و جنایت کار اسلامی اجازه تاسیس تشکل مستقل کارگری نمیدهد را تکرار کنند. اگر رفرمیسم کارگران مانع انقلاب میدانید، باید رفرمیست ها، خصلت و پرچم ملموس و شعارهای آنها را مرکز فعالیت خود نمایید و چنان محکم بکوبید تا مانع انقلاب رفع شود. ولی در این زمینه نیز شما بسان هر سیاست دیگرتان، مجموعه عباراتی به وسط پرت کرده و در عمل برایتان مهم نیست که مجری آن شعارها کییانند. نیروهایی انسانی و احزاب سیاسی و شخصیت واقعی آن رفرمیسم کدام است. بدون مشخص کردن این مولفه ها، بیان “رفرمیسم مانع انقلاب است” هیچ کمکی به مبارزه کارگری نمی کند. توصیه ها و فراخوان ها باید رویائی و صرفاً اعلام موضع نبوده، بلکه، دقیق و زمینه واقعی داشته باشند و دست کم درصدی از مردم کارگر و زحمتکش کشور بفهمند که شما دارید چه میگوئید!

تمام محتوای قانومندی درک منطق مبارزه کارگر و بورژوا، درک منطقی رابطه رفرم و انقلاب؛ برنامۀ حداقل (کوتاه مدت) و حداکثر (هدف نهایی) است. درک اهمیت مبارزه اقتصادی و ارتباط آن با شرایط رهایی انسان از استثمار و کار مزدی است. این هدف نهایی است که جان به تن هر رفرم و برنامۀ حداقل جنبش کارگری می بخشد. این رسالت است که روح و جوهر به کالبد سلسله اقدامات مبارزه کارگر می دمد و تمایز رفرم در راستای این رسالت را با رفرم در راستای تداوم حفظ نظام کارمزدی متمایز میکند. جنبش کارگری و کمونیستی وظیفه خود میدانند یک بار برای همیشه نقطه پایانی به شرایط فروش نیروی کار گذاشته و تکرار داد و ستد بازی داستان موش و گربه “تام و جری: کارگر همیشه در ستیز دست مزدم زیاد کنید؛ و بورژوا به کمک پاسبان: سودم کفاف نمیکند، را به تاریخ سپرد. باید جایی ( ایران) و روزی (همین امروزها) انقلاب کارگری کرد. این هدف غایی جنبش کارگری و کمونیستی را از بیخ و بنیان با رفرمیسم سوسیال دمکراسی جدا میکند. اگر حلقه اتصالی بین کاری که برای امروز در نظر داریم، با  دینامیسم ختم این “داستان موش و گربه” وجود داشته باشد، اهداف کوتاه مدت ما، اهداف نهایی را نیز در خود مستتر دارد. ولی باید کمونیست ها در پروسه کسب این رفرم برای طبقه کارگر مستقیماً شرکت کنند و نه آن را برای رفرمیست های… بجا بگذارند.

این بدیهی است که شرط داشتن تشکل پایه دار در گرو نفس وجود کارگرانی است که طبقات و شگردها و ابزارهای آنان را می شناسند. به خط و سنت طبقات متضاد المنافع آشنایی دارند و میدانند دولت ابزار چه کاری است. به این آگاهی دارند که اساس مبارزه کارگری، مبارزه جمعی، سراسری، جنبشی و طبقاتی است. به این آگاهی دارند که حفظ منافع کل طبقه کارگر، پایه مقتدر شدن هر صنف و رسته در محل در بلند مدت است. کارگرانی می توانند از عهده تاسیس تشکل پایه دار بر آیند که به میزان قابل توجه ای این خصوصیات را دارا باشند. واقعیات متابلیسم مبارزه طبقه کارگر با بورژوازی، مدام مرا مستلزم به اتخاذ استراتژی کمونیست کردن کارگران و کارگری کردن کمونیسم وادار میکند. کمونیست بودن یک ضرورت ایجاد تشکل، تحکیم وحدت طبقاتی و حفظ آنها در دنیای معاصر است.

وقتی با این شاخص فعالیت های سندیکاها و شوراها را ارزیابی کنیم، در واقع هیچ کدام از تشکل های موجود، کم عیب نبوده و نیستند. ظاهر نشدن آنان در جایگاه درست تشکل کارگری، اساساً ناشی از پراتیک، روش و سنت احزاب غیره اجتماعی و غیره پرولتری بوده که به سبک کار کارگران رسوخ کرده است. وقتی احزاب سیاسی بطور کلی روی منافع بلند و کوتاه مدت کارگر روشن نباشند، با مناسبات نظام سرمایه داری در همه زمینه ها تعیین تکلیف نکنند، نمی توانند یک نسخه منسجم و بدرد بخوری برای تداوم این امر داشته باشند. آنها خطوط دیگری در جنبش نمایندگی خواهند کرد. اما کارگران و احزابی که محافظ منافع کارگر باشند، بعید بنظر میرسد در هر شرایطی در یک فاصله زمانی معین نتوانند ابزار مناسبی در محیط کار و زندگی برای تداوم و رهبری مبارزاتشان پیدا کنند. آنچه مانع این امر شده، تعصب سکتاریستی، جنیوریسم خرده بورژوایی بوده که در عمل آن ظروف را نه برای سر و سامان دادن به مبارزه و اعتراض کارگر، بلکه آنها را تبدیل به ابزار اعتراض اقشار ناراضی خرده بورژوازی جامعه کرده است.

محدودیت های تشکل سندیکایی

 

در این کشمکش عظیم، کارگران متوهم به جایگاه سندیکا باید درک کنند که مساله مخالفت ما با سندیکا درست کردن آنان نیست٬ مخالفت ما با یک گرایش رفرمیستی در طبقه کارگر است که از کانال سندیکا اساساً برای چانه زنی در چهارچوب نرم ها و قوانین حاکم  بدون خدشه دار کردن نظام سرمایه داری به توافق رسیدن با آنان است. قوانین و کار قانونی و احترام به قانون و رعایت آن جزو موازین کار او برای اضافه کردن نانی بیشتر به سفره کارگر است. اما کسی که سندیکا درست میکند الزاماٌ آن نیست و ما هم ممکن است در جاهایی سندیکا درست کنیم و هر جا سندیکا درست کنند، به تحکیم آن کمک کنیم. در صورت ایجاد سندیکا، تلاش خواهیم کرد که تصمیم گیرها را به دخالت مستقیم کارگران متکی کنیم. اگر برای همه قابل درک باشد آرایشی که کارگران در سندیکا و اتحادیه بخود میگیرند، بر عکس سیستم شورایی، مانع پیشروی آنان در مبارزه کوچک و بزرگشان است، ما اکثریت کارگران را به محامی شوراها تبدیل کردیم. مضر بودن تشکلی که از چهارچوب قانون پا را فراتر نمیگذارد و یگانه امکان دسترسی کارگران به حقوق خود را مذاکره و معامله با حکومت و کارفرمایان میداند، این است که حتی از عملی شدن آن درجه محدود قوانینی که به سود کارگر وصل کردند نیز، ناتوان است. درسهای مبارزه طبقاتی تا به امروز نشان داده است کارگرانی که نیازهای خود را محدود به قانون نکرده و منابع قدرت خود که بیرون از آن است را فراهم میکنند، در عرصه مبارزه قانونی هم، دستشان پرتر است. قدرت و بُنیه ای دارند که با کارفرمایان و حکومت مذاکره هم بکنند با آنان سازش و معامله نکنند. ساختار نامناسب و افقی که بر سلسله مراتب اتحادیه و سندیکا حاکم است، دخالت از پایین توده های کارگر را مشکل میکند.

ما قصد سازش طبقاتی و سیاسی با هیچ گرایش غیره کارگری حتی در درون طبقه کارگر هم باشد نخواهیم داشت. زیرا این به ضرر مبارزه کارگران است. اما هر همکاری، بحث و دیالوگی با بخشهای متنوع و مخالف نظر خود در درون طبقه کارگر بر سر کدام تشکل مناست است، سازش طبقاتی و سیاسی با بورژوازی نیست- انعطاف پذیری در برابر بخشهای طبقه خود بوده که فعلاً در این یا آن مورد، موافق نظر همدیگر نیستیم. حساب حکومت و مزدوران را باید جداگانه تسویه کرد. اصول بحث انعطاف پذیری ما شامل رسته های طبقه کارگر با همدیگر و فعالین سیاسی اپوزیسیون است و نه کوتاه آمدن از اصول در برابر احزاب و نهادهای خارج از این دایره.

اگر بحث این باشد که حزب ما چه نوع تشکلی را مناسب می داند، پاسخ شوراهای کارگری است. اما اگر بحث این باشد که کارگران برای دفاع از خود چه نوع تشکلی را عملی و مناسب می داند، ما حتماً انعطاف بخرج داده و خواهیم گفت که” صلاح مملکت را خسروان دانند”. در این زمینه باید دست کارگران را کاملاً باز گذاشت و از پیش بدون محاسبه دقیق، از مارک و برچسب (سندیکا رفرمیست و شوراها تندرو است) خوداری کرد. اگر بطور مشخص سندیکایی هست رفرمیستی عمل میکند، بطور مشخص باید آن را نقد کرد. ولی جدل ما با کارگرانی که از سر نیاز و شرایط اختناقزده در محل تشخیصشان این است که فعلاً زورشان به سندیکا میرسد و آن را ظرفی مناسب برای این دوره میدانند و به این خاطر به سراغ آن یا اتحادیه بجای شوراها میروند، با جدل ما با احزاب و سازمان های سیاسی که بنابه خط سیاسی، افق طبقاتی و اجتماعی (تازه اگر قبول کنند که کارگر باید تشکل مستقل داشته باشد) سندیکا یا اتحادیه بجای شوراها تجویز می نمایند؛ کاملاً فرق میکند. ما باید بسیار هوشیارانه، با صمیمیت، برادرانه و با عطوفت کامل به اختلاف نظر خود با کارگر طرفدار سندیکا برخورد نماییم. یعنی هیچ نقشه و طرح یک طرفه بدون اینکه متوجه نظرات و عکس العمل آنان شویم، برای آنها نداریم. باید در وهله اول خود کارگران و سپس جامعه و دوستان و دشمنان به وضوح تفاوت برخورد ما به کارگرانی که ممکن است تحت فشار همه جانبه لغزش سیاسی داشته باشند، با برخورد دیگران به این طبقه را به سهولت تشخیص بدهند. یعنی ما در شدیدترین اختلاف نظر با کارگر مخالف مجامع عمومی، صمیمانه و سازنده نظراتشان نقد میکنیم. اختلافات ما با کارگر، اختلافات انتاگونیستی نیست. برای خیلی از احزاب موجود موضوع بر عکس و وارونه شده است. یعنی مایلند با هر فرد سلبرتی که اسم و رسمی در میدیا درکرده باشد، سر یک میز بنشینند، تبادل نظر و مذاکره کرده و کوتاه بیایند، اما حاضر نیستند با کارگر موافق سندیکا و مخالف نظر حزبشان، مدارا کنند!

آیا این انعطاف “بیش از حد” ما، باعث نمی شود آن تشکلی که بهتر است بی صاحب بماند و مورد حمایت کافی قرار نگیرد و در عمل آنهایی که در اساس ظرفیت به کج راه بردن کارگر دارند، هموزن شوراها شوند؟ خیر. باید قبول کرد که بدترین نوع تشکل کارگری، از هیچ نداشتن بهتر است. چرا که اگر هیچ تشکلی نداشته باشیم، نمیتوان از صفر شروع کرد و یک شبه راه چند ساله را پیمود. نباید پروژه متشکل کردن کارگر را هموزن دخالت در اعتراضات عمومی دانست. عدم این یکی می تواند باعث به قهقرا رفتن جامعه و متحقق نشدن انقلاب سوسیالیستی تا صد سال دیگر شود. در ثانی چپی که تحمل یک ساعت بحث و تبادل نظر با کارگر مخالف نظر خود ندارد، این انعطاف را زیادی میداند و گر نه، این انعطاف بیش از حد نیست، پیش شرط تفاهم و زمینه فعالیت مشترک و شرایط کارکردن هر حزب کمونیستی با طبقه کارگر است. باید صمیمانه به کارگر توضیح داد که تاریخ سندیکا از کجا آمده و چرا کاربرد رادیکالی ندارد.

در تحلیل نهایی نه سندیکا و نه شورا در خود اشکالی از الگوی تشکلیابی کارگران نیستند. یعنی هر کدام ار آنها توسط جنبش و گرایش وسیع تر اجتماعی به صفوف طبقه کارگر تزریق شده و میشوند. پس اگر سندیکا و شورا از نظر افق طبقاتی، سرشان به جایی وصل است، امکان دارد کارگر مستقل و بدون یک حزب کمونیستی روشنبین و دارای سنت، بتواند تشکل مستقل خود را داشته باشد و بر پراکندگی کنونی فایق آید؟ اگر پاسخ منفی به سئوال دوم بدهیم، آنگاه سئوال بعدی این است که آیا بودن طبقه کارگر متشکل که زمینه را برای رشد آزادی های مدنی در جامعه فراهم کند، امکان اینکه یک حزب کمونیستی- کارگری مقتدر داشته باشیم، بسان شنا کردن در دیم نیست؟

در پاسخ به این “اگرها” وقتی اصل تعیین کننده را چه سیاستی بر تشکل حاکم باشد و نه اسم آن چیست فرض بگیریم؛ دیگر باید خود آن اصل را درست تعیین و مشخص کرد. البته یاد آوری این اصل مهم است که هر مبارزه ای را نمی توان در هر ظرفی به پیش برد، بدون اینکه متوجه بود چه کسانی آن را بدست گرفته و چه افقی بر آن حاکم و ناظر است. حتی بلحاظ تاریخی در چه شرایطی باید آنها را ایجاد نمود تاثیر دارد. سندیکا و اتحادیه بدلیل مشکلات ساختاری و افقی که بر آن حاکم است و اهدافی که برای خود تعیین کردند، ظروف نامناسبی هستند. مشکل از اسم سندیکا نیست، محدودیت آن ساختار و مضمونی است. در بُعد ساختاری، مانع دخالت اعضا از پایین است. یکی از موانع اصلی عدم تشکل دلمشغولی کارگران به سندیکا است.

اما همه اینها را باید در یک پروسه اقناعی و رفیقانه پیگیری کرد. باید با کارگران مشورت و مشاوره و جدل کرد که بله اکنون که تشکل داریم، باید چه افق اجتماعی و دوراندیشانه بر آن حاکم باشد. آنگاه با دست پر و مستدل و محق تر به رفقای متوهم به سندیکا، توضیح خواهم داد که عزیز من! تشکلی که افق محدود دارد، فقط در فکر رسته خود است، صد البته نمی توان حتی آن بخش های کوچکی از نیازهای طبقه کارگر را متحقق و آنان را برای خواسته های محدود نیز بسیج نماید. در کشمکش های روزمره کارگر در محیط کار و زندگی- جهت یافتن پاسخ به سئوالات فوق، هنوز ما آنان را شریک، صاحب خانه و همنظر جوابهای عملی خود نکردیم. بدتر از این حتی خودمان برای خیلی از سئوالات پاسخ دقیق و منسجم نداریم. تاکید بر راه گشاه بودن شوراها را از هر نظر بررسی و مدلل نکردیم. “شما سندیکالیست، من طرفدار شورا” مجزا از کاری که باید بوسیله آنها انجام داد، تجزیه و تحلیل نمی شود.  تا اینها را شفاف نکردیم، باید از مارک و بر چسب زدن به تشکل های که واقعاً کارگری هستند، بعنوان تشکل زرد، رفرمیست وسازشکار با حکومت، عجله نکرد.

عمده ترین دلائل مخالفت رفقایی با سندیکا این است که بخشهایی از حکومت و اپوزیسیون بورژوایی از طرفداران ایجاد آن هستند. من تردید دارم بخشی از حکومت موافق سندیکا است. به حکم موقعیت اقتصادی بورژوازی ایران، سندیکالیسم در میان آنان طرفدار ندارد. لذا استدلال (بخشهایی از حکومت موافق سندیکا است) برای رد سندیکا و مقبولیت شوراها استدلال ضعیفی است؛ زیرا فعالین سندیکایی در ایران میتوانند آماری بدست داده که نشان بدهد بخشهایی از حکومت و اپوزیسیون بورژوایی “موافق” سندیکا، طرفدار شوراهای (اسلامی) کارهستند. سندیکالیست ها میتوانند ثابت کنند که آنان نیز با همان شرایط سرکوب و بی حقوقی دست و پنجه نرم میکنند که طرفداران ایجاد شوراها. ایضاً نکاتی مانند سندیکا با حکومت و کارفرمایان مذاکره میکند، سندیکا از کارگران میخواهد صبر کنند، و… دلائلی محکمی برای نقد نیست، چون ممکن است فردا شوراها هم با حکومت و کارفرمایان مذاکره کنند. در یک شرایط و توازن قوایی از کارگران بخواهند که مساله را سبک سنگین کنند و به اندازه گلیم خود پا دراز کنند.(گلیم کارگر تشکل وی است). اگر موانع بدست گرفتن ابزار شوراها توسط کارگران یک مساله سیاسی باشد، آنگاه باید در زمینه سیاسی این موانع را رفع کرد. باید به موانع سیاسی پاسخ سیاسی داد و نه تشکل شورایی را همه چیز و سندیکا را هیچ دانست.  کشمکش و جنگ طبقاتی را از کانال سیاه و سفید کردن نحوۀ آرایش تشکلیابی شورا یا سندیکا رفع و رجو نکرد. موضوعی دیگر که در حد لازم در این گیرودار شفاف نیست، برداشتی است که سازماندهی شورایی کارگران را بیشتر مختص شرایط اختناق جمهوری اسلامی که اجازه شکل گیری سندیکا و اتحادیه رسمی و قانونی را نمیدهد، میداند. این با درک دیگری که در هر شرایط (هموار و نا هموار، دمکراتیک غیر دمکاتیک)، سازماندهی شورایی را توصیه میکند، ناهماهنگ است.

ما خارج از زمان و مکان به خصوصیات و ماهیت هر تشکلی نمی پردازیم.  آنها را تنها از روی نامشان محک نمیزنیم، زیرا اسم برای توضیح ماهیت و جوهر خصوصیات کافی نیست. کسی می تواند جدا از زمان و مکان بگوید اتحادیه زرد است، سندیکا رفرمیست، شوراها هم میتوان از نوع اسلامی آن تاسیس کرد؛ پس ظرف مناسب تشکلیابی کارگران اثباتاً کدام است؟ بعلاوه برای تمام رشته های تولید و تمامی رسته های طبقه کارگر از جمع سه نفره تا سه هزار نفره، امکان ندارد شوراها را تشکیل داد. بنابه طبیعت رشته ها و فابریک هایی، ممکن است در هر کدام از آنها یک نوع تشکل لازم باشد. در نتیجه در این مرحله ما به ترکیبی از تشکل شورایی، سندیکایی و اتحادیه ای احتیاج داریم. فرض کنیم کارگران ساختمان سازی، صنعت نفت، ذب آهن یا شهرداری ها میخواهند یکی سندیکا و دیگری اتحادیه تاسیس کنند، بدیل ما چیست؟ اگر ما تفاوت در اسم را به خصلت نقب نزنیم، سردرگمی ایجاد خواهد شد که کدام یک بالاخره مناست تر برای آن رشته است. وقتی نقشه و پلاتفرم کارهای لازم برای رفاء و سعادت کارگر ارائه شود، آنگاه راحت میشود فهمید که مثلاٌ بوسیله اتحادیه یا سندیکا دسترسی به آن لیست امکان ندارد و باید رفت شوراها و مجمع عمومی را تشکیل داد. یک مثال میتوان بیشتر به منظور کمک کند. اگر اتحادیه اجازه مداخله مستقیم به اعضای سندیکا نمی دهد و از بالا تعدادی طرف حساب دولت و کارفرما می شوند، در نتیجه مجمع عمومی کارگران بهتر است. آن موقع به دلیل منزوی کردن بخشی از کارگران ما محقیم سندیکالیست ها را بازخواست کنیم. من تردیدی در کارایی شوراها ندارم، ولی بحث این است که اشکال دیگری که کارگر در محل به آن معتقد است، نباید به اسم دفاع از شورا منکر شد. ما همیشه گفتیم که تشکلهای کارگری را نه در مقابل تحزب کمونیستی، بلکه پیش شرط تداوم مبارزه کمونیستی میدانیم. نباید در مورد ایجاد سندیکا و اتحادیه، استثنایی بر این قاعده قائل شد.

ملاحظه ای هم روی این مسالۀ دارم که تعدادی از فعالین کارگری وجه مشخصاتی از تزلزل و توهم کارگر که در بین کارگران به سرمایه داری و دولت هست را تنها منحصر به سندیکالیست ها دانسته و معتقد هستند فقط برای سندیکا قانون یک مساله اساسی است. تنها آنان نیازهای خود را محدود به قانون و پا را از آن فراتر نمی گذارند. فقط این سندیکا است که با کارفرمایان و حکومت مذاکره، سازش و معامله میکند. به بازار ملی، صنایع ملی، خود کفایی ملی، دولت ملی که سیاستهای نخ نمای فریب کارگری است، متوهم هستند. به زحمت میتوان اثبات کرد که شوراها قصد مذاکره، رعایت قانون و فلان کارهای که سندیکا بخاطر آن مورد نقد است را در نظر ندارند. پس باید محتاطانه موضوعاتی مانند اینکه سندیکا کارگران را به سر می دواند، با کارفرما و حکومت سازش میکند و غیره به گردنشان آویزان کنیم. برای شوراها نیز قانون یک مساله اساسی است و در این و آن مورد با حکومت و کارفرمایان مذاکره خواهند کرد. بستگی دارد که کجا و کی بجای صبر میخواهند تعجیل کنند. مذاکره با حکومت با کسب اعتبار یا ایجاد توهم به او، بسیار فرق میکند. در اکثر موارد غیر ممکن است مبارزه علی و قانونی کرد، بودن اینکه مجاز بود با حکومت مذاکره نمایند. لیکن ایجاد هرگونه توهمی به حکومت، رواج ناآگاهی طبقاتی و تیر زدن به پای خود است. ثانیاً، گمان نمی کنم برای تشکل های شورایی صرفاً به اعتبار شورایی بودنشان، مسالۀ بازار ملی، صنایع ملی، خود کفایی ملی، دولت ملی مصون بوده و سیاستهای نخ نمای فریب کارگری نباشد. در بررسی و سبک سنگین کردن ابزار مناسب، باید کمی از چپی که راحت هر اتهامی به کارگرانی که با ساز او نمی رقصند میزند، فاصله بگیریم. بر عکس آنها، باید ما با دقت و مسئولیت بیشتری در مورد سازش کارگری که زیر فشار چند جانبه، ترس از بیکاری، اخراج و نبود امنیت معاش خانواده، باید با سرمایه داری و حکومت درنده ایران مبارزه کند، صحبت کنیم. آیا برای اثبات اینکه “افق سندیکا در مقابل مبارزات کارگران و کل جامعه است” تعریف و نظرات احزابی که الگوی موفقی بدست نداده اند کافی است؟ یا باید از کارگران طرفدار ایجاد هر کدام از این تشکل ها نیز نظر خواهی کرد و دلائل آن را جویا شد که آنان در این زمینه چه فکر میکنند. آیا خود کارگران در مورد این دسته بندی (خصوصیات ساختاری سندیکا رفرمیست) و شورا(انقلابی) است، موافق نظر ما هستند؟ اگر آری، موانع تشکیل شوراها را چه میدانند؟ من بخش های از استدلال تاکنونی حتی نزدیکترین جریان به کارگر را نادقیق دانسته و پاسخم به سئوالات فوق در ایران امروز، سیاه و سفید، خیر یا بله نیست. می پرسم: کجا، کدام، کی و کی؟

با رعایت این ملاحظه، قبول دارم که اشکال سندیکا و اتحادیه در اسم آنها نیست. جنبش اتحادیه ای و جنبش شورایی جواب جنبش های مختلف سیاسی- طبقاتی به امر تشکل کارگران است. هر کدام از این پاسخ ها چهارچوب معین و روش خود را از نظر مضمونی دارند. در این قلمرو، اختلاف بر سر شکل نیست، بلکه مضمونی است. در این شکی نیست که افکار سازشکارانه طبقات غیر کارگر، در میان آنان وجود دارد، ولی این را باید درست معنی کرد. درست معنی کردن و نقد گرایشات طبقات غیر کارگری در میان آنان، جدلی معتبر و با اهمیت بوده و باید آن را به نتیجه مطلوب (متحقق شدن تشکلیابی) ختم کرد. هنوز راه طولانی در پیش داریم تا در بطن کار و زندگی با مداخله خود این طبقه، مناسب ترهای آن را برگزید و به نامناسب ترهای آنها تعیین تکلیف کرد. اینکه از نظر تاریخی و تجربی کدام تشکل مناسب است، باید با شرایط امروز ایران دم ساز باشد. قدمت تاریخی ( ۱۲۰ سال) سندیکا در ایران نمی تواند دلیلی باشد که با دید غیر انتقادی به محدویت های ساختاری و ابزاری آن، نگاه کرد.

تفاوتهای ما هم در مضمون هم در شکل است!

 

این کاملاً بحث درستی است که در سطحی از شفافسازی تمایزات و تضادهای طبقاتی، ما حتی بر انتخاب اسم و وسیله مبارزاتی نیز باید حساس و دقیق باشیم. باید هویت ما در هر زمینه ای بحدی شفاف باشد که مردم به سهولت بتوانند تفاوتها را تشخیص بدهند. از آنجا ما راه و روش متمایزی جنبشهای طرفدار بازار آزاد (دمکراسی)، ناسیونالسیم و نئولیبرالیسم داشته، به ابزارها و سنت های خود باید متکی باشیم. قبلاً گفتم هر ابزاری، وسیله کاری است و نمی توان (مثل آچر فرانسه) با آن هر پیچی را باز کرد. حزب ابزار کاری است، شورا ابزار کاری دیگر و سندیکا، اتحادیه، انجمن و… هر کدام در اصل ابزار کاری هستند. اما در این قلمرو چیزی که نباید هرگز فراموش شود این است که ما داریم از تشکل های توده ای غیره حزبی طبقه کارگر و نه هر جنبش و گرایشی بطور عام صحبت میکنیم. در این متن، باید با معیار حاصله از کار به خصوصیات و مضون اقداماتی که فعالین یک نهاد، یک حزب و تشکل متعلق به جنبش های متمایز انجام میدهند برخورد کرد، و نه از سر اسم. برای اینکه همیشه اسم بخودی خود تفاوتهای ماهیتی دو جنبش را بیان نمی کند، به چند نمونه اشاره میکنم تا که مساله روشن شود:

۱- از نظر تاریخی سیستم حکومت نظام سلطنتی از جمهوری غیر دمکراتیک تر است. اما کشورهایی سوئد، نرویژ و انگلیس را نگاه کیند که غیره دمکراتیک تر از جمهوری های ترکیه، پاکستان، ایران و … نیستند. اگر این درست است که هیچ حزب و جریان مدافع واقعی کارگر نمی رود طرفدار نظلم سلطنتی شود، در عین حال این هم فاکت است که طرفدار هر نوع جمهوریت و مخالف نظام اریستوکراسی هم، اتوماتیک هوادار کارگر نیست. پس صرفاً از روی اسم جمهوری دمکراتیک و سلطنت مرتجع است، ماهیت احزاب موجود تعیین نمی شود. عوامل و مولفه های فراوانی مانند کدام جنبش، چه حزبی با چه افق بین المللی مستقیماً در این و آن کشور ریشه محکم تر دارند در وسط هستند که در هر یک از این کشورها دخالت داشته است. اینکه بجای اریستوکراسی- سلطنتی، مناسبات حزبی در فلان مملکت حاکم است، مترادف آزادی نیست.

 ۲- کم نیستند احزاب کمونیستی که علیرغم اسمشان ما آنان را اصولاٌ نه کمونیست و نه کارگری میدانیم. علاوه بر احزاب کمونیستی، احزابی مانند حزب رستاخیز زمان شاه ایران، احزاب بعث عراق و سوریه و حزب دمکرات بارزانی هر سه حزبند، اما تصمیم گیری در آنها همیشه مانند نظام اشرافی تعیین شده است. سیستم حزبی مانع حاکمیت دیکتاتوری ستم بر مردم آنان نبوده است. بحث این نیست که باید سلسله مراتب هرمی احزاب را به سازمان شورایی تغییر داد، یا اگر حزب را شورایی کنیم جلوی دیکتاتوری خواهد ایستاد. حتی منظور این نیست که در تحلیل نهایی بدون حزب در ایران می توان قدرت سیاسی کسب کرد، بلکه بحث تشخیص فاصله و تفاوت های مضمونی فعالیت های صنفی و سیاسی است که صرفا با انتحاب این و آن اسم (حزب دمکرات، حزب جمهوری و حزب کمونیست) از هم تفکیک نمی شوند. تفاوتها هم در اهداف طبقاتی است هم در اشکل مبارزاتی، لیکن اولی تعیین کننده دومی است. ابزار و وسیله های مانند حزب و سازمان با وجود اینکه هر کدام بنابه تعریف ظرف مناسب برای کارهای هستند، اما سنت های اجتماعی چنان عمل میکنند که حزب را به شورا و جمهوری را به سلطنت موروثی تبدیل میکند. و اینها هستند که فرق بین سندیکا در ایران با سندیکاهای اروپایی را ایجاد کرده است.

۳- سازمان دفاع از پناهندگان را در نظر بگیریم که ملی– مذهبی ها در آن سوی به نوعی و با اهدافی شرکت می کنند؛ ما کمونیست ها هم با هدفی دیگر. سازمان یاد شده بار منفی ملی– مذهبی ها و بار مثبت دخالت ما را نهفته در خود حمل نمیکند. این پراتیک اشخاص، سازمانهای سیاسی و گرایشات اجتماعی است که پناهنده را به این سو و آن سیاست سوق خواهند داد. مساله در مورد تشکلهای کارگری هم به همین منوال است. سندیکای کارگران ایران آن بار جوهری ندارد که سازمانهای سیاسی بدوش آن بار میکنند. مثلاٌ در شرایط امروز ایران، سندیکا یک اسم و سرپناه مانند کمیته کارخانه، کمیته منطقه و اتحادیه فلان و بهمان است. اگر تشکلی چنین است، باید ما هم در این سطح به آن برخورد کرده و سعی کنیم از روی عملکرد مشخص هر تشکلی نقاط مثبت و بازندارنده آن برای امر مبارزه کارگران، مخالفت یا حمایت نماییم و نه از سر اسم آن چیست. رادیکال یا غیر رادیکال بودن اقدامی از خصلت مبارزه و جایگاه آن میتوان نتیجه گرفت و نه از این و آن شکل. در صورت عدم ناظر کردن این متدولوژی، بحث سندیکا سازشکار و شورا انقلابی است، به یک کلیشه تبدیل شده و اصلاً پاسخ درست و عملی به مساله حل تشکلیابی طبقه کارگر در ایران نیست. بسیار آسان است که هر چه اشکال و کمبود جنبش کارگری و کمونیستی تا به امروز در ایران هست را به رفرمیسم سندیکا نسبت داد. لیکن بدون اینکه ریشه ای علت اصلی بروز و ادامه سنت های منفی و بازدارنده را در مکانیزم مبارزه طبقاتی هر کدام سر جای خود جستجو ومعنی کردن به نقد بپردازیم، نقد ما سر از جای دیگر در خواهد آورد. باید از واقعیت عینی و نه از مقولات به تشکل های کارگری برخورد کنیم. در خیلی موارد مساله مهم و تعیین کننده افق، اهداف و منظوری است که اشخاص یا گروه های پراتیسین اجتماعی از اقدام خود در اتحادیه، سندیکا و هر تشکل دیگری دارند.                  ******

در حال حاضر اگر بگوئیم بحکم اینکه جنبش سندیکایی توان سازماندهی و متحد کردن کارگران را ندارد و به این خاطر آن را به نقد بکشیم کار درستی است. اما نه اینکه اگر سندیکالیست ها جایی عده ای از کارگران را متشکل کرده، آنان را عیله شوراها بدانیم. من دست آن کارگر سندیکالیستی که توانسته است جمعی از همکاران خود را متحد کند، ده بار بیشتر از دست آن یکی که طرفدار تشکل شورایی است و کسی را متحد نمی کند، میفشارم! در ثانی، حتماً در راستای منافع کارگر و اینجا در راستای منافع تشکل پایه دار، می توان به نقش سندیکالیسم هم بعنوان یکی از زمینه های عدم موفقیت کارگران اشاره نمود. این نقد مربوط و موجه است، ولی همه آنها نیست. لذا بدون متد درست نقد کمبودها، فردا هر چه اشکال هست زیر سر شوراها خواهند دید. وقتی مردم زمینی تر متوجه خواهند شد که ما نه از سر ایدئولوژی، بلکه از سر نیاز پراگماتیسم کارگران شوراها را بهتر از سندیکا میدانیم. اما همچون منصور حکمت در “سیاست سازماندهی ما در میان کارگران” نوشته است:  ما از هر تلاش کارگران برای ایجاد سندیکا حمایت میکنیم و به آن یاری می رسانیم.

خسروان مملکت فراوانند، گز و قیچی دست کدام است؟

“این سیاست گلوگشادی” که صلاح مملکت را بدست خسروان می سپارد، قطعاً توسط احزابی که خود را قیوم کارگر مینامند و هیچ کاری برای کارگر انجام نمیدهد، به چالش کشیده خواهد شود. شکل ظاهری بروز چالش این گونه بیان میشود که خسروان مملکت فراوانند، شما قیچی و پارچه را بدست کدام خسرو خواهید داد؟ توجۀ کسانیکه این گونه ملاحظه دارند را به نکات ذیل جلب میکنم:

ــ امکان ندارد انجام پروژه ای را به جمعی سپرد، ولی استقلال، خلاقیت و نظر آنها را در در مورد پروژه، در درجه اول قرار نداد. بله البته که کارگر نظر قطعی دارد روی روشن کردن گیر و گرفت مساله ای که به سرنوشت او مربوط است.  تاسیس کدام تشکل و ظرف مبارزاتی دست او را بیشتر باز و کدام دست وی را می بندد، باید مختار باشد.

ــ تا آن روزیکه با تجربه عملی یکی از این ظروف بُرایی خود را به طبقه کارگر نشان نداده است، باید با دقت عباراتی چون “آن رفرمیستی” است، “این آوانتوریستی” است، استعمال کرد. زیر اینها شعارهایی هستند که جریانات بی اعتنا به خواست های رفاهی و اقتصادی کارگر، همیشه سر داده اند و فکر میکنند مبارزه علنی و مخفی و استفاده از قانون، اگر با شاقول و گونیا احزاب، اندازه گرفته نشود، رفرمیستی است! این احزاب در هر تلاطمی که آنان شورش و انقلاب می نامند، با شیجه بسوی هر جریان بورژوایی قهر کرده از مادر می پرند، اما با یک لغزش و نوسانات کارگر که جز داده مبارزه واقعی و غیر کتابی اوست ” یک دلم میخوا برم، یگ دلم میخوا نرم” کل صورت مساله و مخاطب را عوض میکند. از موقعیت طبقه کارگر به مبارزه و تشکل نگاه نمی کنند، بلکه آن را مجموعه اعتقاداتی و اصول و مباحث اسکولاسیکی در مقابل سندیکا یا… دانسته که بجای ابزار سازی میخواهند حرف خود را به کرسی بنشاند؛ بدون اینکه هیچ ابزاری جایگزین آن یکی کنند. به این خاطر مهم است تا مشخص نشده که هر جریانی به چه منظوری از ترمنولوژی رفرمیسم و آوانتوریسم استفاده میکند، اجازه نداد آب را گل آلود کنند. چون در صورتیکه آب گل آلود شود، تصفیه آن برایمان مشکل تر می شود.

ــ همۀ کسانیکه میروند سندیکا درست کنند، از روز اول (طریق اولی در ایران به) متوجه نیستند که سندیکا اختیارات کارگران عضو را محدود میکند. از روز اول نمی دانند سلسله مراتب آن امکان سازش با حکومت و کارفرمایان را مهیا میکند و در اساسنامه… روابط بر اساس ارباب رعتی تعریف شده است. ما در رزم مشترکمان با کارگران باید اینها را توضیح دهیم که سندیکا سوراخ های به نفع حکومت باز میکند. باید فاکچوال قصد شوم طبقات دارا را از آستین تشکل هایی که در نهایت برای کنترل کارگر تاسیس شده را رو کنیم. دلائل محکم و رفتار با متانت، توسط کارگران پیشرو و خواهان ترقی طبقه کارگر، راحت پذیرفته شده و مانع سمپاتی آنان به تشکل های “چماق و هویج” در دست، خواهند شد. بخشی از پروسه وحدت ایجاد کردن از همین کانال یعنی دوش به دوش هم به نقد سیاست ها و اقداماتی رفتن است که بین کارگر تفرقه می اندازد. اما این جاده یکطرفه نیست، باید کارگران دارای گرایش دیگر نیز حق کارگرانی که شوراها را ظرف مناسب متحد کردن خود میدانند را برسمی بشناسند.

ــ طبقه کارگر در امروز به تشکل های اتحادیه، سندیکا و شوراهایی مجمع عمومی نیاز دارد. تاسیس کدام یک برای آنها آسان تر و بهتر است را باید برای فعالین این عرصه ها باز گذاشت. ما حق نداریم حرف صاحب نظران کارکشته در محل، که اگر معتقد است اینجا اتحادیه و فلان فابریک شوراها مناسب است را بحساب نیاوریم. هر کسی که دلسوز کارگر است، باید به قوام گرفتن تشکل وی کمک کند و نه اگر طبق میل او نبود، شروع کند به پارازیت انداختن. در همچنین وضعیتی، بیشتر از اینکه روی آرایش و ظرف بحث را متمرکز کنیم، باید هدف و استراتژی خود را پا گرفتن تشکل تعیین نمود. بر اساس هدف و استراتژی درست و کارگری، راحت تر میتوان ظروف و آرایش را مشخص کرد. در امروز اهداف استراتژیک تشکلیابی از جمله اینها هستند: تشکل مستقل و سرپناه برای کارگران. هر کارگری (شاغل و بیکار) داریی شناسنامه و در مکانی اجتماعی کار و زندگی میکند، باید به یکی از تشکل های محل خود وصل باشد. برای حل مشکلاتی که به امور کار، مبارزه طبقاتی و زندگی وی مربوط است، در قدم اول به آن مراجعه نمایید. از تشکل خود رهنمایی دریافت کرده و به تقویت و اکتیو بودن آن کمک کند. در قدم بعدی ارتباط  وی از کانال این تشکل، با تشکل های سراسری و بین المللی  تعریف و تفویض شود. هر کدام از اینها گوشه ای از خلاء پراکندگی طبقه کارگر را پر میکند. اگر هدف ما سعادت کارگر باشد، کدام افق و چه نوع تشکلی برای دست یافتن به هدف لازم است، سهل تر به توافق میرسیم. باید متوجه باشیم که مخاطب ما کارگران از سندیکالیست، اتحادیه چی تا طرفداران شوراهای و مجامع عمومی است. این بخودی خود ملاحظاتی در دستور کار ما میگذارد که وقتی ظروف مبارزاتی را سبک سنگین میکنیم، مواظب باشیم که با رفقای خود دیالوگ میکنیم و نه جنگ. تفاوت دیالوگ با رفقای خود با برخورد به سازمانها و احزاب طرفدار سندیکا- با برخورد ما با خود کارگران سندیکالیست و سندیکا هایشان آسمان تا زمین است.

از هر سوی به مساله نگاه کنیم، این پروژه استراتژیک در الویت فعالیت ما قرار دارد و هر چه انرژی و توان داریم، باید قبل از اینکه در پروژه های علی العموم صرف کنیم، آن را در خدمت به نتیجه رساندن این یکی اختصاص دهیم. باید قلم ها در نقد موانع عملی شدن این پروژه بکار گرفته شوند. تئوریسین هایمان در بسط و تعمیم دستآوردهای تاکنونی، آژیتاتورها و مروجین مان، نشریه و کمیته هایمان برای به سرانجام رسان این پروژه بکار گرفته شوند. قاعدتاً ابزار مناست، باید بُرای خود را ساده تر و واقعی تر به کارگران نشان میدهد.

موانع تشکیل شوراها چیست؟

من قبل از اینکه کارگر طرفدار این و آن نوع تشکل را محکوم کنم، از این رفقا می پرسم که موانع تشکیل شوراها را چه می دانند. گیرشان چیست که شورا و جنبش مجامع عموی را تشکیل بدهند. تعصبی ندارم اگر که کارگر در محل بنابه تجربه واقعی خود بگوید که تشکل شورایی امکان ندارد. اما به دنبال این اظهار نظر، باید رفت و آن تشکلی (مستقل) که بنظرش امکانپذیر است را درست کند. باید نمودار مشخصی بدست داد که بله آن یکی نه، این یکی آری. من مخالف روشی هستم که وانمود کند نه این و نه آن، هیچ نوع تشکلی امکان ندارد! این بن بست غیر علمی و غیر قابل قبول است. چگونه ممکن است با وضعیتی کنار بیائیم که در آخر شب، کارگران را بدون سرپناه بحال خود رها کرد؟

گمان نکنم در این تردیدی باشد که کارگران و احزاب اپوزیسیون و همه فعالین کمک به مبارزه کارگری، متفق القول مانع اصلی ایجاد تشکل ها را جمهوری اسلامی میدانیم. لیکن این پاسخ کامل به معضل امروز نیست، زیرا بحث این است حتی تا وقتیکه نکبت جمهوری اسلامی هست، باید اشکالی و روشی را برای متشکل شدن پیدا کرد. کسی نمی تواند منتظر باشد تا روزیکه جمهوری اسلامی با کمال میل خود موافقت کند. بنابر این، میرسم به اینکه چگونه همین امروز موانعی که اجازه رسمی و قانونی نمی دهد را با قدرت ناشی از موقعیت کارگر در تولید، اتحاد و یک دلی رفع نمائیم. طرز برخوردی که همه علل عدم تشکل مستقل کارگران را به حکومت گره میزند، راه گشاه نمیدانم، بلکه معتقدم باید سنت و روش خودمان هم بازبینی کنیم. در باره آزادی عمل و حق انتخاب کارگران در بدست گرفتن ظرف مناسب، غیر از موانع حکومت و نیروهای ذینفع، ما چه سبک غلطی داریم نیز باید مورد نقد باشد. موانع تشکلیابی مرکب است.  قسمت های عمده رفع آن موانع را اینها هستند: خود طبقه کارگر بعنوان یک طبقه درگیر جستجو برای یافتن راهکارها بطور جدی تر دخیل کرد. اگر کارگران در محل به هر دلیلی “فضای مختنق” اظهار نظر نکنند، چگونه صحت غلط و درستی سندیکا در مقایسه با شوراها یک طرفه تفکیک کنیم؟ بخشی دیگر این است که هیچ طرح و برنامۀ جریانی سیاسی برای تشکلیابی نباید جدا از در نظر گرفتن طرف اصلی این دعوا، یعنی خود کارگران به آنان قالب کند. در یک دیالوگ رفت و برگشت و برابر، باید نظرات آنان را خواست و پرسید که در مورد موانع شورا چه فکر میکنند. پرهیز از طرح نادقیق، شعارها و مطالبات، بی توجه ای به ظرفیت کارگر در روز و بدون در نظر گرفتن دو سوی این منازعه. اگر در زمینه طرح دقیق شعارها و مطالبات به توافق برسیم، ماباقی مسیر را آسان تر طی خواهیم کرد.اگر کارگران جنوب به هر دلیلی اتحادیه را ظرف بهتری از شورا دانسته و کارگران شمال، شورا را به هر کدام ترجیح میدهند، قاعدتًا باید تشخیص آنان را مبنا قرار داد؛ تا در پروسه عمل بُرای شوراها بر دیگری مبرهن شود. انسان با ابزاری ولو صیقل نخورده بیشتر میتوان کارکند تا با دست خالی.

برای به وحدت رسیدن بر سر تشکیل شوراها ، شوراها، شوراها گفتن کافی نیست، باید طرح دقیق، شعارها و مطالبات دقیق داشت. غیر از ممانعت حکومت از نظر عملی دشواری بدست گرفتن شوراها چیست باید در ابهام نماند. مثلاً چه کارهایی باید انجام داد تا شرایط را تغییر داده، ممانعت حکومت را خنثی کرد و رفت و آنها را تشکیل داد.. نمیتوان بطور کلی و بدون زمینۀ مشترک، مثلاً کارگران شاغل و بیکار باهم، کارگران صنایع بزرگ و کوچک باهم، کارگران فصلی و دائم در یک ظرف فراخوان داد. هیچ تشکلی نیست که خواص یکسانی برای بیکاران و شاغلین داشته باشد. اگر عینیت طبقه در هر کدام از این زمینه ها خاصیت ویژه به آن بخشیده، باید شعارها، تشکل ها و تاکتیک های ما نیز این ویژگی ها را جداً در نظر بگیرد. متناظر بر این واقعیات ها، آنگاه محدودیت های اتحادیه و سندیکا که فی نفسه در عمل برای این رسته ها یاد آور شویم. در این شرایط با توجه به فاکتورهای یاری دهنده، پروسه شوراها را پیگیری و رفقای دارای ابهام و ناروشنی هستند را متقاعد کرد. شوراها ابزار ساده تر، رادیکال تر و انقلابی تر بوده که میتوان برای جواب به نیازهای روزمره تا خود تیار کردن برای انقلاب کارگری، بدست گرفته شوند. ما از کارگرانی که فکر میکنند سندیکا مزیتی دارد که شوراهایی مجامع عمومی آن را ندارند، با کمال میل میخواهیم توضیح بدهند که چرا امکان و ظرفیت تحقق خواسته های ایشان بوسیلۀ سندیکا با تمام محدودیت های عملی که طی این مطلب به آن اشاره شد هست؛ ولی بوسیله شوراها عملی نیستند؟ آیا یک ذره حقانیت در این مدعا هست که جمهوری اسلامی اجازه تشکیل شوراها را نمیدهد، ولی در مورد تشکیل سندیکا سخت نمیگیرد؟ زیرا تاکنون سیاست سختگیرانه در مقابل شوراهای مجمع عمومی و “نرمش” در برابر سندیکا از حکومت شاهد نبودیم. آنچه هست، ممانعت در برابر هر نوع تشکل کارگری بوده است. اما به هر دلیلی اگر حکومت اجازه تاسیس شوراها را نمی دهد، ولی سندیکا را تحمل میکند، این بحثی است که باید جوانب مثبت و منفی آن را حلاجی کرد.

حتماٌ باید کاری کرد که در یک پروسه علائم مثبت شوراها و مجامع عمومی بعنوان ظرفی را شاهد باشیم و نه اینکه آن را بعنوان یک اصل برای زمانی دوردست تر ترویج نماییم. هیچ بدرد نمیخورد که ما ظرفی را بهتر از دیگری برای کارگران بدانیم، ولی همین امروز خود آنانیکه قرار است در درجه اول آن را بدست بگیرند و به وسیله آن مشکلاتشان را حل و فصل کنند، رغبتی به شوراها نشان نداده و بروند به دنبال سندیکا! نباید آسان از کنار این مساله گذشت که با وجود اینکه شورا ظرفی رادیکال تر و بهتری (بنظر ما) از سندیکا است، علت چیست که هنوز بخش های از کارگران بجای ایجاد شوراها، به سندیکا متوهمند؟ ما باید اثباتی تر روی بهتر بودن تشکل های شورایی در مقایسه با سایر تشکل های کارگری بکوبیم. عملی تر طرح و نقشه آن را بریزیم و واقعبینانه تر موانع آن را تشخیص و رفع نماییم.