استراتژى ناکجاآباد , در نقد بخش دوم از نوشته محمود قزوینى

فواد عبدالهی

همانطور که به خوانندگان قول داده بودیم، ما در بحثهای محمود قزوینی شرکت خواهیم کرد. اما قبل از آنکه وارد بحث شویم دوست دارم یک نکته را به محمود عزیز تذکر داده باشم. به نظر من نوشته های محمود یک خاصیت غلیظ اپورتیونیستی با خود حمل میکنند. هنوز معلوم نیست حزب ما از نظر ایشان "پوپولیست" است، "کمونیست" است یا "اپورتیونیست". هنوز "تاکتیک و استراتژی" بشدت در نوشته های ایشان خلط است و تفاوت عجیبی بینشان نیست. تاکتیک را جای استراتژی قلمداد کردن و سقوط به این مرحله از مناقشه و انتزاع کاذب و حریف پوشالی ساختن برای خود، عاقبتی جز ورشکستگی در عالم سیاست را به همراه نخواهد داشت. به این مسئله پایین تر خواهیم پرداخت.

یک نکته دیگر را نیز روشن کنم. بنظر من، وجدان آگاه یک انسان کمونیست حکم میکند که "خداحافظی" اش از تحزب کمونیستی مترادف با چوب گذاشتن لای چرخ متحزبین کمونیست نباشد. آدمی که بحثهای تا دیروزش را در حزب حکمتیست، "تزئینی" قلمداد می کند نه تنها نظراتش را سبک و بی احترام جلوه میدهد بلکه جای تعجب نیست که در روند وداعش، به شعور و درایت تک تک اعضای این حزب "درود و مرحبا!" نفرستد. 

محمود این دفعه لغزشهای عجیبی مرتکب شده که جای بخششی برای منتقد باقی نمیگذارد. میگوید:

"برای منصور حکمت مهم وحدت و اتحاد حزب کمونیست کارگری بود و نه حاکم کردن خط کمونیسم کارگری و یا حکمتیسم که از نظر او بر حزب کمونیست کارگری حاکم نبود و نمایندگی نمیشد  و بعد از او هم نمایندگی نشد. از نظر او یک حزب کمونیست کارگری قوی به زیر پرچم یک دنیای بهتر و کوهی از ادبیات و قطعنامه های روشن کمونیستی، علارغم حاکم نبودن خط کمونیسم کارگری میتوانست توسط جنبش کمونیسم کارگری احاطه شود و کمونیسم را در ایران به جائی برساند. "(تاکیدها از من است)

این توهمات به حکمت نمیچسپد. مگر میشود افقها و سنتهای سیاسی برای حکمت بی اهمیت باشند؟! که برای محمود هست. بیشتر زندگی درخشان منصور حکمت صرف نقد و به چالش کشیدن افقها و تبیینهای گوناگون از کمونیسم، نقد سبک کارهای غیر کمونیستی، و دفاع از حقانیت مارکسیسم و تحزب کمونیستی است. تنزل دادن حکمت به اینکه "میدانست که خط و بوچونش روی حزب حاکم نیست" اما از کنار آن میگذشت و برایش اهمیت نداشت، و فقط اتحاد برایش مهم بود، بشدت اپورتیونیستی است. این شیوه برداشت از حکمت  تازگی ندارد. دینامیسم تحولات سیاسى و اجتماعى بر میدان جنگ عقاید و نظرات استوار نیست. کشمکش ها و تحولات سیاسى و اجتماعى ریشه در تناقضات میان سنت ها و جنبشهاى اجتماعى دارند. تاریخ تحولات سیاسى و اجتماعى، روندهای دائمی کشمکش سیاسى و اجتماعى بین جنبشها، سنتها و افقهاى اجتماعى است. باید این جنبشها و سنت ها را در  مقاطع تاریخى و در جوامع مختلف را تشخیص داد. نه چیزى ناگهان غیب میشود و نه چیزى تصادفا خلق میشود بلکه شکست یکى، پیروزى آن یکی است. این درافزوده عمده کارل مارکس به ماتریالیسم تاریخى است که توسط منصور حکمت تشریح شده است.  محمود جان پلونوم ١۴ را بدقت گوش کنید، ببینید جنگ افقها و بوچون ها چه میگویند. لطفا مهر سازش با افقهای دیگر را- آنهم با عصاره تئوریک – به پیشانی حکمت نکوبید. جلو این عقبگرد را باید گرفت.  اینکه در دوره منصور حکمت "چپ سنتی" جرات و شهامت سر بلند کردن و جواب دادن ندارد حاصل سازش حکمت با آن نیست.

ایشان در همان مقدمه بخش دوم از "نقد" به ما، تشکیل حزب حکمتیست را را با رجوع به فرد یا افرادى که "خط" متفاوت – بخوان نظرات یا اعتقادات متفاوت – شان را تغییر داده اند و "خط کمونیسم کارگری و حکمتیسم" پیدا کرده اند توضیح میدهد. تاریخ را میخواهد به این شیوه توضیح دهد. در این دیدگاه وقتى مى پرسید چرا استالین سر کار آمد؟ انقلاب روسیه چه شد؟ چنین تحولاتى را به ایده ها و افکار افراد منتسب میکند. در نتیجه از نظر این سنت فکرى کسانى چون استالین، مائو وغیره در نظراتشان تجدید نظر کرده اند، از مارکسیسم عدول کرده اند. در این روش ریشه هر تغییرى به قلمرو اندیشه، به دنیاى ایدئولوژى مى رسد. این متد غیر ماتریالیستى، به لحاظ فکرى، سنگ بناى سیستمى است که چپ سنتی را فاقد توانائى درک مکانیسم هاى اجتماعى و سازمان دادن یک حزب وسیع توده اى و تحقق انقلاب کرده است.

در نتیجه، برای ممانعت از عروج کسى مانند استالین و تغییر دیدگاههایش در مورد دموکراسى، سوسیالیسم و انقلاب و غیره در حزب و جامعه باید تمرکز کرد روى افکار بعنوان کلید مساله. از این مسیر، کم کم میرسید به داستاان "انتقاد" و "انتقاد از خود"، فرهنگی در چپ سنتی که چیزى جز تفتیش عقاید نیست. حکمتیسم از همان ابتدا حرکتى بود که خود را در تقابل با این تعبیر غیر ماتریالیستى از تاریخ تعریف کرد. به "تفاوتهاى ما" از منصور حکمت رجوع کنید که در آن بر این مبنا "کمونیسم کارگرى" از "مارکسیسم انقلابى" متمایز میشود. همچنین به مباحثات کورش مدرسی در مورد انقلاب روسیه و شکست آن در سالهاى دهه ١٩٨٠ رجوع کنید.

هیچ یک از ما، دو طرف این شکاف، عقاید و ایدئولوژیمان را عوض نکردیم. آنچه که تغییر کرد موازنه قدرت بین حکمتیسم و گرایش چپ سنتى در حزب پس از منصور حکمت بود. ما موفق به حفظ کارآکتر حکمتیست حزب نشدیم. گرایش چپ سنتی در حزب کمونیست کارگرى  بغیر از منافع خود تابع هیچ مقررات و قوانینى نبود و حس منفعت مشترکى با ما نداشت. اعلام کردند که اتوریته پلنوم کمیته مرکزى را که بالاترین مرجع در حزب بود نمى پذیرند. این که احتیاجی به دوباره گویی ندارد مگر نه رفیق محمود؟!

برای چپ سنتی، سوسیالیسم چیزى جز یک ایدئولوژى نیست که طبق آن میتوان رادیکال و منتظر ظهور سوسیالیسم باقى ماند و آنوقت یواشکی بر جامعه حاکم شد. در چنین سنتى سوسیالیسم اجتناب ناپذیر است و دیر یا زود اتفاق میافتد. این ذهنیت داده سوسیالیستها و مارکسیستها در تمام جهان بعد از بلشویک ها است که محمود هم از این مستثنی نیست. یک موضع پاسیفیستى و بنا به تعریف عقیم. تماما شبیه تفسیری از تاریخ است که مارکس در "تزهایی درباره فوئرباخ" توضیح مید