ستم ملی، مسئله ملی و سیاست ما ( ۳ ) … مصاحبه ایسکرا با محمد آسنگران

ستم ملی، مسئله ملی و سیاست ما ( ۳ )

 

ایسکرا: در بخش دوم این گفتوگو به ویژگی جنبشهای ناسیونالیستی پرداختیم و شما تاریخ تحولات این جنبشها را به سه دوره تقسیم کردید که در هر دوره ای اهداف سیاسی اقتصادی خاصی را دنبال کرده اند. اکنون به عنوان آخرین سوال آیا این جنبشها تفاوت سیاسی و ماهوی با هم دارند؟

محمد آسنگران: با نگاهی به تاریخ جنبشهای ناسیونالیستی متوجه این موضوع خواهیم شد. آن دسته از جریانات و جنبشهای که بر مقوله اقتصاد و گسترش بازار سرمایه تاکید داشته و دولتهای مورد نظرشان را بر این مبنا شکل داده اند اساسا با پرچم گسترش بازار ناسیونالیسم لیبرالی را نمایندگی کرده اند. در این مرحله مخالفت آنها با سیستم ماقبل سرمایه و تلاش آنها برای محدود کردن نفوذ مذهب و فعال مایشا بودن نیاز بازار و کسب سود بیشتر، از اولویتهای اقتصادی سیاسی آنها محسوب شده است. در دوره دوم همچنانکه قبلا تاکید کردیم ماهیت ضد استعماری و مخالفت با دولتهای استعمار گر به هدف تسلط بورژوازی خودی و محلی بر بازار خودی، جنبشهای ملی “پرچم رهایی ملی” و خارج شدن از زیر تسلط “بیگانه” را بر افراشته اند. در این دوره جنبشهای ملی در آشتی و اتحاد با مذهب در تقابل با تسلط استعمار قرار میگیرند. به همین دلیل عمدتا مذهب و ملیت با تسلت ایدئولوژی ملیگرایی به عنوان هویت واحد ضد استعماری تعریف میشوند.

در این مقطع از تاریخ، جوامعی که تحت تاثیر این جنبشها قرار گرفته اند، شرق زدگی، ملیگرایی و فرهنگ خودی اجتماعا در عرصه سیاست و اقتصاد و فرهنگ برجستگی بیشتری پیدا کردند. نمونه تحولات هند و عراق و مصر و تا حدودی ایران و…. از اوایل قرن بیست میلادی به بعد از این نوع هستند. هر چند کشور ایران در تاریخ خود هیچگاه بطور کامل مستعمره نبوده است اما تا حدود زیادی تحت تسلط و تاثیر کشورهای قدرتمند و استعمارگر از جمله انگلستان و روسیه تزاری بوده است. در تقابل با این تسلط، جنبشهای ملی احساس ملی در جامعه را شکل و گسترش دادند. اگر رضا خان و محمد رضا پهلوی به رهبر و قهرمان بخشی از بورژوازی مسلط ایران در تقابل با سیستم ماقبل سرمایه تبدیل شدند و از کمک و حمایت قدرتهای جهانی برخوردار بودند، در قدم بعدی مصدق به قهرمان بخش دیگری از بورژوازی ایران در تقابل با این تسلط تبدیل شد که میخواست بورژوازی خودی یا همان “بورژوازی ملی” سهم بیشتری از قدرت و ثروت را داشته باشد. با “ملی” کردن صنعت نفت ایران او توانست علاوه بر بخش “وابسته” بخش دیگری از بورژوازی “ملی” ایران را صاحب قدرت و امتیاز کند.

در همین مقطع از تاریخ که در بعد سراسری بورژوازی ایران با اتکا به ایدئولوژی ناسیونالیستی به دنبال کسب امتیاز بیشتری برای خود بود و موفقیتهایی در این راستا کسب کرد، جنبشهای ناسیونالیستی محلی با اتکا و اعتراض به وجود ستم ملی، (زبانی و فرهنگی) پا به عرصه سیاست در ایران گذاشتند. کردستان و آذربایجان از این نوع هستند. در کردستان و آذربایجان جنبشهای ملی و محلی سر بر آوردند و با استفاده از تحولات جنگ جهانی دوم برای اولین بار به شکل “مدرن” با تشکیل حزب و پلاتفرم سیاسی و اتکا به یکی از قطبهای قدرت (روسیه دوران استالین) ادعای سهم کردند.

این نوع جنبشهای ملی که تا کنون هم ادامه دارد با دو دوره ماقبل خود متفاوت هستند. این دوره جنبشهای ملی پرچمشان نه لیبرالیسم و نه ضدیت با استعمار و تسلط بیگانه است. بلکه پرچم جنبش ناسیونالیستها در این دوره اساسا قومی است. زیرا اتکایش بر زبان و فرهنگ است نه گسترش بازار سرمایه و یا ضدیت با استعمار. به همین دلیل ما میگوییم در این دوره جنبشهای ناسیونالیستی اساسا سیاسی و فرهنگ و ماهیتی قومی دارند زیرا اشتراک منافع ملی مورد نظر آنها اتکایش بر زبان و فرهنگ خودی و محلی است نه سرزمین و بازار و کشور و…. بورژوازی محلی در این دوره با راه انداختن جنبشهای ملی قومی با شعار رفع ستم ملی و تقابل بورژوازی حاکم با ایدئولوژی ملیگرایی در جایی مانند کردستان توانسته اند مسئله کرد را بوجود آورند. در جایی مانند آذربایجان به دلیل اشتراک بیشتر و سهیم بودن بورژوازی محلی در تقسیم قدرت و ثروت در ابعاد سراسری و شریک شدن با بورژوازی حاکم، وجود ستم ملی علیه مردم آذربایجان نتوانسته است مسئله به اسم مسئله ملی آذربایجان را خلق کند. ناگفته نماند اگر راه حل ستم ملی و برقراری حقوق شهروندی مساوی قانونی و عملی نشود هر آن احتمال این هست که اختلاف این دو بخش از بورژوازی سراسری و محلی بتوانند در آنجا هم مسئله ای به اسم مسئله ملی خلق کنند. زیرا ایجاد مسئله ملی ناشی از تقابل طولانی مدت ناسیونالیستهای مختلف و گسترش هویت ملی به جای هویت انسانی است. زیرا بدون هویت ملی طبعا مسئله ملی نمیتواند وجود داشته باشد. نتیجه منطقی ای که ما از این موضوع میگیریم این است که وجود ستم ملی بخودی خود باعث مسئله ملی نمیشود. این یک مقوله اساسی در بحث ما و سیاست ما است. بنابر این وجود ستم ملی بخودی خود مبنایی برای برسمیت شناختن حق جدایی و تشکیل دولت مستقل نیست.

از نظر ما برسمیت شناسی حق جدایی راه حلی برای رفع ستم ملی و جلوگیری از ایجاد مسئله ملی نیست، بلکه راه حلی برای حل مسئله ملی و خلع سلاح ناسیونالیسم است. درمان دردی است که عملا عارض شده باشد، نه راه حل جلوگیری از آن.

ـــــــــــــــ

برای درک روشنتر از تحولات جنبشهای بورژوایی / ناسیونالیستی باید تاکیدم کنم که در ابتدا رشد بورژوازی و تلاش برای کسب بازار وسیعتر و چگونگی شکل دادن به مقوله دولت / ملت جدا از جنگها و لشکر کشیها و …. تلاش برای یک دست کردن زبان و حاشیه ای کردن نقش  مذهب اقدامات مهم و گسترده ای برای تسلط فرهنگ بورژوایی صورت گرفته است. اینجا به گوشه ایی از تلاش جنبشهای ملی اروپا در عرصه یکدست کردن زبان و ایجاد زبان واحد برای هر کشور فاکتهایی از صاحب نظران اروپایی می آورم که درک ما را از آن تحولات روشنتر میکند.

در شرایطه که بخش عمده مردم فرانسه نمیتوانستند فرانسوی صحبت کنند و درصد کمی از مردم آلمان به زبان آلمانی آشنا بودند تلاشهایی عظیمی صورت گرفت که ارتش و زبان و کشور و قانون و …. یکدست و هماهنگ بوجود بیاورند و همه اینها تحت پرچم ملت فرانسه و ملت آلمان و… که هنوز بوجود نیامده بودند قبل از تولد مامای نوزاد جنبش ملی اسم ملت و ناسیون مورد نظر خود را نشانه وجود آن معرفی میکند و شروع به تکمیل اندامهای این نوزاد میکند. تکمیل پروسه زبان واحد تنها گوشه ای از این تلاش ملت سازی است که در پایین نقل قول میکنم.

********

 ـ زبان چاپ در میان طبقات تحصیل کرده وسیله ای فرهنگی شد که افراد با زمینه زبانی مشابه  (یا آنهایی که به آن زبان تحصیل میکردند) را به هم پیوند میداد. در کل و بطور اجتناب ناپذیر چاپ جای دانش شفاهی را گرفت و کتابها فرهنگ را به انحصار خود در آورد. فرانسیس باکون بر این باور بود که چاپ وضع جهان را تغییر داد.  سرزمین خیالی جوامعی که به یک زبان صحبت میکردند اما لهجه های متفاوتی داشتند تدریجاً از بین میرفت؛ چاپ استانداردی برای ساختار “صحیح” زبان شد. با این حال انتخاب یک لهجه معین برای کار بعنوان زبان نوشتاری پذیرفته شده رسمی (برای آلمان، هوخ دویچ ) به زبان ثبات داد.

ـ  رشد اساسی زبانها شروع به تاثیرگذاری مستقیم بر توسعه فلسفی از یک سو و از  طرف دیگر شکست زبان لاتین که از نقطه نظر مسیحیت زبان شرعی خدا بود گردید.بنابراین لاتین زدایی و ایجاد یک کانال ارتباطی در کنار زبان گفتاری به یک الهام تبدیل شد.

ـ  بین سالهای ۱۷۷۰ و ۱۷۸۰ سه انقلاب مهم رخ داد. انقلاب صنعتی در انگلیس، که در سال ۱۷۷۰ شروع شد؛ انقلاب ۱۷۷۵ آمریکا؛ و انقلاب ۱۷۸۹ فرانسه. این انقلابها در تلاش برای واژگون کردن نظام فئودالی قدیمی همه تحول اجتماعی را تجربه کردند.

ـ بین سالهای ۱۷۸۹ و ۱۷۹۴ پیرو نمونه فرانسه، روسیه یک دیکشنری شش جلدی بوجود آورد؛ به دنبال آن یک گرامر رسمی در سال ۱۸۰۲ تهیه شد. زبان چک، زبان روستایی در بوهمیا، (در مخالفت با آلمانی که زبان نجبا بود) وقتی که یک کشیش کاتولیک بنام جوزف دوبرووسکی  اولین تاریخ سیستماتیک ادبیات و زبان چک را در ۱۷۹۲ پدید آورد جایگاه بالایی یافت. گرامر و زبان اکراینی در سالهای ۱۷۸۹ و ۱۸۱۹ مورد قبول قرار گرفت.

در سال ۱۸۷۰امپراطورمجارستان جوزف دوم به دلایل سیاسی و اهداف حکومتی تصمیم گرفت آلمانی را جایگزین زبان لاتین کند. این جابجایی موجب مخالفت نجبای مجاری زبان شد. و …